ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


داستانک، درس بگيريم
زمان کنونی: 05-08-2024, 11:39 PM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: کامیار کاظمی
آخرین ارسال: مهدی 1
پاسخ: 221
بازدید: 27445

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 31 رأی - میانگین امیتازات : 3.29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستانک، درس بگيريم
06-14-2013, 02:36 PM
ارسال: #201
RE: داستانک، درس بگيريم
سختی ها را آسان بگیر!




آنهایی که رانندگی تازه یاد گرفته اند را تازه دیده اید سفت و محکم به رل چسبیده اند،سرشان را به شیشه نزدیک می کنند و با دقت و وسواس عجیبی به جلو زل می زنند.به محض اینکه راننده کناری بوق می زند بلافاصله و بدون هیچ مکثی سریعأ به سمت دیگر فرار می کنند و وقتی مجبورند در موقعیت های سخت سریع واکنش نشان دهند در مقابل حجم بالای اطلاعاتی که باید پردازش کنند و به کار بگیرند قفل می کنند و وسط چهارراه ترمز می زنند و بقیه را به زحمت می اندازند.

هیچ کس حق ندارد با راننده در ماشین صحبت کند او همه ی حواسش را به تک تک اتفاقاتی که در جاده می افتد معطوف کرده است .این راننده ها معمولأ بعد از رانندگی از بس که به اعصاب و ذهن خود فشار آورده اند به ساعت ها استراحت نیاز دارندو هر وقت صحبت از رانندگی در جاده های پر پیچ و خم می شود مثل بچه ها وحشت می کنند و سعی می کنند در ساعات خلوت وارد جاده ها شوند.

همین راننده های مبتدی چند سال که می گذرد و به قولی حرفه ای می شوند بسیار آسوده و راحت موقع رانندگی به صندلی تکیه می دهند و بدون زل زدن به جلو نگاهشان را طوری تنظیم می کنند که هم زمان با دیدن جلو،روی آینه های بغل و آینه های جلو اشراف داشته باشند آنها واکنش شان بسیار سریع و به موقع است می توانند موقع رانندگی با بقیه صحبت کنند و حتی اگر مجبور باشند و با وجود این که منع قانونی دارد چای بنوشند و صحبت کنند.

جاده های پر پیچ و خم و جاده های خلوت برای آنها فرقی ندارد در شرایط بحرانی واکنش های درستی از آنها سر میزند.

اگر در زندگی تان با یک عالمه مشکل و درگیری روبه رو هستید شاید به خاطر آن است که با دقت و تمام توجه به این مشکلات چسبیده اید کمی کنار بروید و انرژی و دقت کمتری روی مشکلات صرف کنید آن موقع می بینید که چه قدر راحت مشکلات یکی پس از دیگری رفع می شوند.

کوشش اولین وظیفه انسان است.(گوته)
گروه برتر،برتر از همه
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: mir abbas , mohammadshamosi , مهدی گل محمدی , فیروزه , Elixir
06-15-2013, 11:24 AM (آخرین ویرایش در این ارسال: 06-15-2013 11:25 AM، توسط محسن قلي زاده.)
ارسال: #202
RE: داستانک، درس بگيريم
چشم
ما هم ارائه ميديم:

يه کلاغ روي يه درخت نشسته بود و تمام روز بيکار بود و هيچ کاري نمي کرد…
يه خرگوش از کلاغ پرسيد: منم مي تونم مثل تو تمام روز بيکار بشينم و هيچ کاري نکنم؟
کلاغ جواب داد: البته که مي توني!…
خرگوش روي زمين کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد… يهو روباه پريد خرگوش رو گرفت و خورد!



نتيجه اخلاقي:
براي اينکه بيکار بشيني و هيچ کاري نکني ، بايد اون بالا بالاها نشسته باشي!

مجلس عروسي يکي از بزرگان بود و ملا نصرالدين را نيز دعوت کرده بودند .

وقتي مي خواست وارد شود، در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلاني بدين مضمون: از اين درب عروس و داماد وارد مي شوند و ازدرب ديگر دعوت شدگان.

ملا از درب دعوت شدگان وارد شد.

در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلاني ديگر : از اين درب دعوت شدگاني وارد مي شوند که هديه آورده اند و از درب ديگر دعوت شدگاني که هديه نياورده اند.

ملا طبعا از درب دومي وارد شد.

ناگهان خود را در کوچه ديد،همان جايي که وارد شده بود. !!!



*******************
اين داستان حکايت زندگي ماست.

کساني را به زندگي مان دعوت مي کنيم(رابطه هايي را آغاز مي کنيم) اما وقتي متوجه مي شويم از آنها چيزي عايدمان نمي شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها مي کنيم.

روابط عاطفي ما چيزي بيشتر از الگوي حاکم بر مناسبات تجاري و اقتصادي نيست. عشق بر مبناي ترس و ضعف محاسبه گراست. اگر محبتي مي کنيم توقع جبران داريم دوست داشتن هاي ما قيد و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد .

اگر کسي را دوست داريم به خاطر اين است که ليوان نيازمان پر شود .اگر رابطه اي سود آور نباشد آن را ادامه نمي دهيم.

چه ستمگر است آنکه از جيبش به تو مي بخشد، تا از قلب تو چيزي بگيرد.

نمي توانيم با باقي ماندن در آنچه هستيم، به آنچه مي خواهيم برسيم

تغییر نام کاربری : آقامحسن ----- > محسن قلي زاده
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: mohammadshamosi , مهدی گل محمدی , alireza091111 , somayeee , فیروزه , mardin-b , Elixir
07-08-2013, 09:22 PM
ارسال: #203
RE: داستانک، درس بگيريم
خانواده بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه و یک کلبه کوچک کنار مزرعه کار و زندگی می‌کردند، کلبه آنها نه اتاقی داشت و نه اسباب و اثاثیه ای. اعضای خانواده از برداشت محصولات مزرعه آنقدری گیرشان می‌آمد که فقط شکمشان را به سختی سیر کنند. اما یک سال بدون هیچ علتی، محصول کمی بیشتر از حد معمول بدست آمد، در نتیجه کمی بیش از نیازشان پول بدست آوردند…


زن کاتالوگ کهنه و خاک گرفته ای را بیرون کشید و ورق زد، همچنان که صفحات آنرا یکی یکی ورق می‌زد افراد خانواده هم دورش جمع می‌شدند، بالاخره زن آینه‌ی بسیار زیبایی دید و به نظرش رسید که از همه چیز بهتر است. پیش از آن در خانه هرگز آینه ای نداشتند. از آنجایی‌که پول کافی برای خریدنش داشتند، زن آن را سفارش داد. یک هفته بعد وقتی در مزرعه سرگرم کار بودند مردی سوار بر اسب از راه رسید او بسته ای در دست داشت، و خانواده به استقبالش رفتند .


زن اولین کسی بود که بسته راباز کرد و خود را در آینه دید و جیغ زد: جک، تو همیشه می‌گفتی من زیبا هستم، من واقعآ زیبا هستم! مرد آینه را بدست گرفت و در آن نگاه کرد لبخندی زد و گفت: تو همیشه می‌گفتی که من خشن هستم ولی من جذاب هستم. نفر بعدی دختر کوچکشان بود که گفت: مامان، مامان، چشمهای من شبیه توست . در این اثنا پسر کوچکشان که بسیار پر انرژی بود از راه رسید و آینه را قاپید او در چهار سالگی از قاطر لگد خورده بود و صورتش از ریخت افتاده بود، او فریاد زد: من زشتم ! من زشتم!


و در حالی که بشدت گریه می‌کرد به پدرش گفت : پدر، آیا من همیشه همین شکل بودم ؟
بله پسرم ، همیشه .
با این حال تو مرا دوست داری ؟
بله پسرم، دوستت دارم !
چرا؟ برای چه من را دوست داری ؟
چون مال من هستی!!!

….و من هر روز صبح وقتی صادقانه به درونم نگاه می‌کنم و می بینم که زشت است ، از خدا می‌پرسم آیا دوستم داری ؟ و او همیشه مهربانانه جواب می دهد: بله !و وقتی از او می پرسم چرا دوستم داری ؟
او می‌گوید : چون مال من هستی.

کوشش اولین وظیفه انسان است.(گوته)
گروه برتر،برتر از همه
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: mjdehghani , somayeee , فیروزه , mir abbas , بيلا بالا , mardin-b , Elixir , مرتضی الهی
07-09-2013, 08:58 AM
ارسال: #204
RE: داستانک، درس بگيريم
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﻴﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺟﺎﻟﺒﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎ
ﭘﻴﺶ ﺑﻮﺩ ﻧﻘﻞ ﻣﻴﻜﺮﺩ:
ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺳﺎﻧﺘﺎ ﮐﻼﺭﺍ
ﮐﺎﻟﯿﻔﺮﻧﯿﺎ، ﻭﺍﺭﺩ ﺍﻳﺎﻻﺕ ﻣﺘﺤﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﺳﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ
ﺷﺮﻭﻉ ﺳﺎﻝ ﺗﺤﺼﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺑﺮﺍﻱ
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻳﺎﻥ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎﻱ ﭘﻨﺞ ﺷﺶ ﻧﻔﺮﻱ ﺑﺎ
ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻣﺸﺨﺼﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺸﺪ...
ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻳﺎﺩﻣﻪ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﺗﻮﻱ ﻧﻴﻤﻜﺖ ﺑﻐﻠﻴﻢ
ﻣﻴﻨﺸﺴﺖ ﻭ ﺍﺳﻤﺶ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺑﻮﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ
ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺗﺼﻤﻴﻤﺶ ﭼﻴﻪ؟
.
.
.
ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﺭﻭ ﺑﺒﻴﻨﻪ، ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺩﺳﺖ
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺑﻮﺩ.
ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺭﻭ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﻲ؟
ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﮔﻔﺖ ﺁﺭﻩ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮﻱ ﻛﻪ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺑﻠﻮﻧﺪ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺩﺍﺭﻩ
ﻭ ﺭﺩﻳﻒ ﺟﻠﻮ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ !
ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﻛﻴﻮ ﻣﻴﮕﻲ؟!
ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﻴﭗ ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻭﺷﻦ
ﺷﻴﻜﻲ ﺗﻨﺶ ﻣﻴﻜﻨﻪ!
ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ ﻛﻴﻪ؟!
ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮﻱ ﻛﻪ ﻛﻴﻒ ﻭﻛﻔﺸﺶ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﺖ ﻫﺴﺖ
ﺑﺎﻫﻢ!
ﺑﺎﺯﻡ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻛﻲ ﺑﻮﺩ! ؟!
ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺗﻦ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﻳﻜﻢ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺩﻳﮕﻪ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻲ ﻛﻪ ﺭﻭﻱ ﻭﻳﻠﭽﻴﺮ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ...
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻛﻴﻮ ﻣﻴﮕﻪ ﻭﻟﻲ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺎﻭﺭﻱ
ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﻓﻜﺮ: ﺁﺩﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻛﻪ
ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻭﻳﮋﮔﻲ ﻫﺎﻱ ﻣﻨﻔﻲ ﻭ ﻧﻘﺺ ﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻪ...
ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﻳﺪﻥ...
ﻳﻚ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺟﺎﻱ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ، ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ
ﻓﻴﻠﻴﭗ ﻣﻴﭙﺮﺳﻴﺪﻥ ﻭ ﻓﻴﻠﻴﭙﻮ ﻣﻴﺸﻨﺎﺧﺘﻢ، ﭼﻲ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ؟!
ﺣﺘﻤﺎ ﺳﺮﻳﻊ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻟﻪ ﺩﻳﮕﻪ!!!
ﻭﻗﺘﻲ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﻳﺪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻛﺮﺩﻡ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﺠﺎﻟﺖ
ﻛﺸﻴﺪﻡ...
ﺷﻤﺎ ﭼﻲ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ؟
ﭼﻘﺪ ﻋﺎﻟﻲ ﻣﻴﺸﻪ ﺍﮔﻪ ﻭﻳﮋﮔﻲ ﻫﺎﻱ ﻣﺜﺒﺖ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ
ﻭ ﺑﺘﻮﻧﻴﻢ ﺍﺯ ﻧﻘﺺ ﻫﺎﺷﻮﻥ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ

کوشش اولین وظیفه انسان است.(گوته)
گروه برتر،برتر از همه
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: somayeee , فیروزه , مهدی گل محمدی , mir abbas , بيلا بالا , mardin-b , Elixir , amirctrl , مرتضی الهی
07-17-2013, 11:53 PM
ارسال: #205
RE: داستانک، درس بگيريم
یکی از دوستان شیوانا، عارف بزرگ، تاجر مشهوری بود. روزی این تاجر به طور تصادفی تمام اموال خود را از دست داد و ورشکسته شد و از شدت غصه بیمار گشت و در بستر افتاد.

شیوانا به عیادتش رفت و بر بالینش نشست. اما مرد تاجر نمی توانست آرام شود و هر لحظه مضطرب تر و آشفته تر می شد. شیوانا دستی روی شانه دوست بیمارش زد و خطاب به او گفت: دوست داری آرام ترین انسان روی زمین را به تو نشان بدهم که وضعیتش به مراتب از تو بدتر است ولی با همه این ها آرام ترین و شادترین انسان روی زمین نیز هست!؟

دوست شیوانا تبسم تلخی کرد و گفت: مگر کسی می تواند مصیبتی بدتر از این را تجربه کند و باز هم آرام باشد؟ شیوانا سری تکان داد و گفت: آری برخیز تا به تو نشان بدهم.

مرد تاجر را سوار گاری کردند و شیوانا نیز در کنار گاری پای پیاده به حرکت افتاد. یک هفته راه سپردند تا به دهکده دوردستی رسیدند که زلزله یک سال پیش آن را ویران کرده بود. در دهکده زلزله زده، شیوانا سراغ مرد جوانی را گرفت که لقبش آرام ترین انسان روی زمین بود.

وقتی به منزل آرام ترین انسان رسیدند دوست بیمار شیوانا جوانی را دید که درون کلبه ای چوبی ساکن شده است و مشغول نقاشی روی پارچه است. تاجر ورشکسته با تعجب به شیوانا نگریست و در مورد زندگی آرامترین انسان پرسید.

شیوانا او را دعوت به نشستن کرد و در حالی که آرام ترین انسان برای آن ها غذا تهیه می کرد برای تاجر گفت که این مرد جوان، ثروتمندترین مرد این دیار بوده است. اما در اثر زلزله نه تنها همه اموالش را از دست داد بلکه زن و کلیه فرزندان و فامیل هایش را هم از دست داده است. او آرام ترین انسان روی زمین است چون هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد و تمام این اتفاقات ناخوشایند را بخشی از بازی خالق هستی با خودش می داند. او راضی است به هر چه اتفاق افتاده است و ایام زندگی خود را به عالی ترین شکل ممکن سپری می کند. او در حال بازسازی دهکده است و قصد دارد دوباره همه چیز را آباد کند و در تنهایی روی پارچه طرح های آرام بخش را نقاشی می کند و به تمام سرزمین های اطراف می فروشد.

مرد تاجر کمی در زندگی و احوال و کردار و رفتار آرام ترین انسان روی زمین دقیق شد و سپس آهی عمیق از ته دل کشید و گفت: فقط کافی است راضی باشی! آرامش بلافاصله می آید.

در این هنگام آرام ترین انسان روی زمین در آستانه در کلبه ظاهر شد و در حالی که لبخند می زد گفت: فقط رضایت کافی نیست! باید در عین رضایت مدام و لحظه به لحظه ، آتش شوق و دوباره سازی را هم دایم در وجودت شعله ور سازی باید در عین رضایت دائم، جرات داشتن آرزوهای بزرگ را هم در وجود خودت تقویت کنی. تنها در این صورت است که آرامش واقعی بر وجودت حاکم خواهد شد.

کوشش اولین وظیفه انسان است.(گوته)
گروه برتر،برتر از همه
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: zoofanoon , toofan245 , مهدی گل محمدی , jahanagahi , mjdehghani , mir abbas , goldmen , فیروزه , کامیار کاظمی , Elixir , مرتضی الهی
07-18-2013, 12:14 AM (آخرین ویرایش در این ارسال: 07-18-2013 12:36 AM، توسط jahanagahi.)
ارسال: #206
RE: داستانک، درس بگيريم
ضمن تشکر از جناب قربانی عزیز:
در این هنگام آرام ترین انسان روی زمین در آستانه در کلبه ظاهر شد و در حالی که لبخند می زد گفت: فقط رضایت کافی نیست! باید در عین رضایت مدام و لحظه به لحظه ، آتش شوق و دوباره سازی را هم دایم در وجودت شعله ور سازی باید در عین رضایت دائم، جرات داشتن آرزوهای بزرگ را هم در وجود خودت تقویت کنی. تنها در این صورت است که آرامش واقعی بر وجودت حاکم خواهد شد.

خدایا با همه بزرگیت در قلب کوچک من جای داری
اینستاگرام من :
hoshangghorbanian
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: مهدی گل محمدی , mir abbas , فرهاد قربانی , فیروزه , کامیار کاظمی , Elixir , مرتضی الهی
07-20-2013, 01:20 AM
ارسال: #207
RE: داستانک، درس بگيريم
با اهدای سلام مطالبتون بی نظیره.اتفاقی سایتتون رو پیدا کردم.خسته نباشید
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: Elixir
07-20-2013, 02:35 PM
ارسال: #208
Heart RE: داستان : مسئوليت پذيري
(09-14-2011 11:49 PM)دلشاد حسین پور نوشته شده توسط:  يکی از مديران آمريکايی که مدتی برای يک دوره آموزشی به ژاپن رفته بود، تعريف کرده است که روزی از خيابانی که چند ماشين در دو طرف آن پارک شده بود می گذشتم رفتار جوانکی نظرم را جلب کرد.
او با جديت وحرارتی خاص مشغول تميز کردن يک ماشين بود، بی اختيار ايستادم.
مشاهده فردی که اين چنين در حفظ و تميزی ماشين خود می کوشد مرا مجذوب کرده بود.
مرد جوان پس از تميز کردن ماشين و تنظيم آيينه های بغل، راهش را گرفت و رفت، چند متر آن طرفتر در ايستگاه اتوبوس منتظر ايستاد.
رفتار وی گيجم کرد.
به او نزديک شدم و پرسيدم مگر آن ماشينی را که تميز کرديد متعلق به شما نبود؟
نگاهی به من انداخت و با لبخندی گفت: من کارگر کارخانه ای هستم که آن ماشين از توليدات آن است.
دلم نمی خواهد اتومبيلی را که ما ساخته ايم کثيف و نامرتب جلوه کند.

وای خدای من عشق به کار تا چه حد؟؟
میتونم قسم بخورم تو ایران تعداد اینجور آدما به 20نفر نمیرسه..Huh

من اشرف مخلوقات هستم، خداوند قدرت احاطه بر هر موجود، علم و شئی را در وجود من قرار داده است.

من شروع کننده خوبی هستم و ادامه دهنده ای بسیار توانا.من هرکاری را که شروع میکنم تا نهایت رسیدن به موفقیت آن را ادامه میدهم.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: aminmh , arak_2008 , Divar , مهدی گل محمدی , amirctrl , مرتضی الهی
07-20-2013, 03:33 PM
ارسال: #209
RE: داستانک، درس بگيريم
توی کشور ماشین سالم تحویل مردم بدن تمیز کردن پیشکششون...
والا

MY Telegram : @Mosleh68
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: Elixir
07-25-2013, 04:24 PM
ارسال: #210
داستان مرد ماهیگیر

دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست .
هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید...
- چرا ماهی ها به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است !
گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم . چون ایمانمان کم است .
ما به یک مرد که تنها نیازش تهیه یک تابه بزرگتر بود می خندیم ، اما نمی دانیم که تنها نیاز ما نیز ، آنست که ایمانمان را افزایش دهیم .
خداوند هیچگاه چیزی را که شایسته آن نباشی به تو نمی دهد .
این بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کنی .
هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست .
● به یاد داشته باش :
ـ به خدایت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است ،
ـ به مشکلاتت بگو که چقدر خدایت بزرگ است .


منبع:ویستا

A00 (130)در حال پرواز به سوی هدف

در زندگی از این 3 تگ استفاده کنید: {تلاش} ، {صبر} و {امید به خدا}
خروجی این سه تگ روی صفحه زندگی = موفقیت

[تصویر: Untitled-5.png]
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: Elixir , amirctrl , yu3f , مرتضی الهی , bitumen , Ali 59
ارسال پاسخ 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  10 درس از رابرت کیوساکی برای داشتن استقلال مالی samiar afshari 0 766 03-27-2015 12:31 AM
آخرین ارسال: samiar afshari

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS