ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!
یادش بخیر ... زمان کنونی: 05-04-2024, 03:23 AM |
|||||||
|
یادش بخیر ...
|
06-04-2012, 01:05 PM
ارسال: #41
|
|||
|
|||
RE: یادش بخیر ...
کجایی کبری جان؟ هنوز زنده ای؟ ازدواج کرده ای؟ به بچه هایت یاد دادی کتاب را زیر درخت رها نکنند؟ ... بیا کبری جان! بیا و کتاب های دبستانی امروز را ببین بیا و ببین خبری از تصمیم کبری نیست بیا و ببین که بچه های امروز دیگر نیازی ندارند کتاب هایشان را سالم و تمیز نگاه دارند تا سالهای بعد برادران و خواهران دیگر از آنها استفاده کنند بیا و ببین خواهر برادری وجود ندارد که بعدا از کتاب ها استفاده کند اینجا همه تک فرزند شده اند کبری جان بیا بیا و ببین که دیگر خانه ای نمانده که حیاط داشته باشد و باغچه و درختی بیا کبری جان بیا تا با هم به یاد تصمیم آن روزهایت گریه کنیم....!
کلام تو عصای معجزه گر توست سرشار از سحر و اقتدار هرچه به زبان جاری کنی متجلی میشه خواه مثبت خواه منفی
|
|||
06-04-2012, 07:41 PM
ارسال: #42
|
|||
|
|||
RE: یادش بخیر ...
<تا به چرای زندگی پاسخ نگوییم حرف از چگونه زیستن بیهوده است>
شماره ارتباط با من:09376297236 |
|||
06-04-2012, 08:06 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 06-04-2012 08:09 PM، توسط اقاي ايـــده.)
ارسال: #43
|
|||
|
|||
RE: یادش بخیر ...
سعيد جان اين كتاب اول ابتدايي ما بود.
الان كتاب حسابان دبيرستان اين شكلي شده است. همه اش تصوير واقعا الان ميفهم حرف ان معلمي رو كه ميگفت اين كتاب ها الان همه اش شده تصوير.زمان ما ميخواستيد كتاب رو با بالابر بلند كنيد از سنگيني مطالب كانال ايده يار: @ideayar
|
|||
06-04-2012, 08:38 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 06-04-2012 08:48 PM، توسط omid-shamoosi.)
ارسال: #44
|
|||
|
|||
RE: یادش بخیر ...
آخی کاش الان 13 سال از عمرم کم میشد
فقر یعنی در خیابان آشغال بریزیم و از تمیزی خیابونای اروپا تعریف کنیم! |
|||
06-05-2012, 11:02 AM
ارسال: #45
|
|||
|
|||
RE: یادش بخیر ...
سریال چاق و لاغر
کلام تو عصای معجزه گر توست سرشار از سحر و اقتدار هرچه به زبان جاری کنی متجلی میشه خواه مثبت خواه منفی
|
|||
|
06-05-2012, 11:06 AM
ارسال: #46
|
|||
|
|||
RE: یادش بخیر ...
|
|||
06-05-2012, 11:10 AM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 06-05-2012 11:23 AM، توسط صدفی.)
ارسال: #47
|
|||
|
|||
RE: یادش بخیر ...
دهه شصت دهه خاکی عمر ما بود چسب ضربدری رو شیشهها یادت هست؟ آژیر قرمز، ضد هوایی، پناهگاه، صدای آمبولانس، دفترچه بسیج، گرویی شیشههای نوشابه، هاچ زنبورعسل، آدامس خروس نشان، مداد شیر نشان، پاککنهای بد پاککن، پلنگ صورتی، کیفهای چمدانی با کلید کوچک فلزی، سنگرهایی که توی خیابان چیده شده بود، والور، گردسوز، بوی نفت، کاغذ کاهی، دهه شصت خاطرت هست؟ آلوچه، لواشک سیری ۵ زار، پیراشکی سر کوچه مدرسه، کرایه ۲۰ ریال، تاکسیهای آبی پیچ شمیران تا خود شمیران، اتوبوس دو طبقه خط خراسون توپخونه، تعاونی شهر و روستا، سیگار جیرهای، هفتهای دو پاکت، تیر و آزادی،اشنو ویژه و هما بیضی بدون ف/ی/ل/ت/ر برای مستضعفین سیگاری. کمیته، تویوتا لندکروز، پاترول ۴WD که اسمش را گذاشته بودیم چهار ولگرد دیوانه، صبح جمعه با رادیو، نوذری، آذری، ملون، کفش ملی و کفش بلا، وین. پفک نمکی مینو، توپ دولایه، صفهای طولانی سینما، چراغ علاالدین، برنچ اروگوئهای وارداتی، پاستیل ماری، تافی با مزهی کاغذ، دستمال کاغذی نوظهور، بوفه مدرسه، عدسی، فیلم سینمایی عصر جمعه شبکه یک، برنامه تحلیل اقتصادی، نوشابه فقط با ساندویچ. بستنی آلاسکا، کانادا درای، برنامه گمشدگان هر روز ساعت ۴ تا ۵ عصر، ترکشهای ضدهوایی شب قبل روی پشت بوم، هواپیماهای عراقی، شلیک، تماشای بمبارانهای هوایی از رو پشت بوم آپارتمان ۵ طبقه. ویدیوهای پیچیده شده لای پتو، لشگرک و اتاق های اجاره ای. بومی های آنجا به ما می گفتند جنگ زده. کارملا، اسمارتیز، توک، ویفر، تیتاپ، برنامه کودک ساعت پنج شبکه دو. رادیو، قصههای شب، ساعت ده و نیم، موسیقی تیتراژ ابتداییاش که یکی از مرموزترین صداهای یادآور آن دوران است، دفتر صد برگ با جلد های پلاستیکی دو تومان، تعلیم و تعلم عبادت است، صف، کوپن، دعای صبحگاهی، مرگ بر امریکا، مرگ بر شوروی، خانم معلم، خانم ناظم، ترور، تیرباران پسر بزرگ آقای تجدد، تیرباران پسر دوم آقای تجدد، تماشای شیون مادرشان از پنجره طبقه سوم که به اتاق پشتی حیاطشان باز می شد، تیرباران پسرعمه ها، پسر خاله ها. روزنامه کیهان، اطلاعات ۲ تومن، مجله دانشمند، بساطیهای میدان انقلاب و خیابان ولیعصر، دکه روزنامه فروشی، کیهان ورزشی، دنیای ورزش، سینما آزادی، سینما ریولی، بایکوت، تخمه فروشهای کنار سینماها٬ مخصوصن تو میدان انقلاب یکی بود میگفت ننهام بو داده٬ یعنی اینکه خونگیه تخمههاش، کیهان فرهنگی. دو ریالی، پنج ریالی، تلفن سکهای، واتو واتو صبح جمعه، آینه عبرت، علی، آ تقی، جمعه شب ساعت ۹، کیسههای کمک به رزمندگان تو مدارس، شلوار لی لوله تفنگی، تفنگ، پانک، گشت ثارالله، مایکل جکسون، مدونا، مدرن تاکینگ، جرج مایکل، کمیته، گشت جندالله، کفش کتانی ساق بلند صورتی، گذراندن شب تا صبح توی کمیته وزرا به خاطر کفش کتانی ساق بلند صورتی، کله ی بیرون آمده ی خاطره از لای میله های بازداشتگاه وزرا و آب دماغش که پایین می آمد. آب دماغ یک دختر ١۴ ساله از ترس که به خاطر بیرون بودن موهایش تا صبح توی وزرا نگهش داشته اند. بامزی موش کوهستان پناهگاههای داخل مدرسه، قلکهایی به شکل مسجد الاقصی، پرچم اسراییل و امریکا که آتش می زدند، فیلم توبه نصوح، فیلم وحشتناک توبه نصوح که توی نمازخانه مدرسه نشان می دادند و تمام سرکوب شور نوجوانی بعدش. ادامه برنامه تا چند لحظه دیگر، شهربازی، مینی سیتی، فانفار، مانتو، مقنعه خاکستری چونه دار، چادر مشکی، جوراب سفید قدغن، خانم نجفی ناظم مدرسه، تعهد، کیهان بچهها، جاده ابریشم، پنجشنبهها سخنرانی امام خمینی از جماران، رادیو: شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید، رزمندگان سپاه اسلام، صدایی که هم اکنون میشنوید، چنس پلاست، دوا گلی. لاستیک دور سفید، قالپاق مگسی، بوق ده یازده، سونی شصت و چهار، بی ام و قوطی کبریتی، پیکان کارلوکس دهه چهل، توی دهه شصت یک کوله خاکی داشتم که باهاش مدرسه میرفتم، صبحها وقتی باید از ایست و بازرسی دم در مدرسه میگذشیم مامورها فکر می کردند قرار است از آن خرج خمپاره، سرنیزه، ترکشهای ضد هوایی شب قبل که قرار بود هواپیماهای عراقی را بزنند پیدا کنند. کوله خاکی، شلوار خاکی، مانتو خاکی، یادش بخیر دهه شصت دهه خاکی عمر ما بود. ما روحمان را در دهه شصت جا گذاشتیم. و هیچ کس از آدمهای امروزی نفهمید ما چرا اینقدر حیران هستیم. گاو ما ما می کرد گوسفند بع بع می کرد سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است. کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد. برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند. اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد
کلام تو عصای معجزه گر توست سرشار از سحر و اقتدار هرچه به زبان جاری کنی متجلی میشه خواه مثبت خواه منفی
|
|||
06-05-2012, 11:42 AM
ارسال: #48
|
|||
|
|||
RE: یادش بخیر ...
یک نکته جالب، چند روز پیش به یک کتاب فروشی رفته بودم دیدم که کتابی در قطع کوچک و تمام رنگی منتشر شده است که تمامی این یادش بخیرهای کودکی را، متن ها را با دست خط یک کودک و عکس های کارتون و غیره را نیز مانند اینکه عکسی را بریده و در دفتر خاطرات بچسبانیم، جمع آوری شده است (دقیقا مانند دفترهای خاطرات) و نکته جالبش در طراحی جلد آن بود که دقیقا مانند تصویر جلد دفتر مشق های صد برگ کودکی مان، طراحی شده بود و به عنوان کتاب خاطرات کودکی فروخته می شد.
واقعا از این هوش ناشر و گردآورنده لذت بردم. |
|||
|
06-05-2012, 12:02 PM
ارسال: #49
|
|||
|
|||
RE: یادش بخیر ...
(06-05-2012 11:42 AM)کامیار کاظمی نوشته شده توسط: یک نکته جالب، چند روز پیش به یک کتاب فروشی رفته بودم دیدم که کتابی در قطع کوچک و تمام رنگی منتشر شده است که تمامی این یادش بخیرهای کودکی را، متن ها را با دست خط یک کودک و عکس های کارتون و غیره را نیز مانند اینکه عکسی را بریده و در دفتر خاطرات بچسبانیم، جمع آوری شده است (دقیقا مانند دفترهای خاطرات) و نکته جالبش در طراحی جلد آن بود که دقیقا مانند تصویر جلد دفتر مشق های صد برگ کودکی مان، طراحی شده بود و به عنوان کتاب خاطرات کودکی فروخته می شد. كاميار جان منم همچين ايده اي رو داشتم.ولي بسوزت پدر بي سرمايه اي و بي يارو ياوري كه اگر مطالب جمع هم شود. به چاپ فروش نميرسد. انشالا كه ايده هاي بعدي برسد. كانال ايده يار: @ideayar
|
|||
06-05-2012, 12:09 PM
ارسال: #50
|
|||
|
|||
RE: یادش بخیر ...
فقر یعنی در خیابان آشغال بریزیم و از تمیزی خیابونای اروپا تعریف کنیم! |
|||
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان