ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


اطلاع رسانی در فروش مستقیم
زمان کنونی: 04-24-2024, 08:49 AM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: sherafati
آخرین ارسال: ghomeishi
پاسخ: 10
بازدید: 1761

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 12 رأی - میانگین امیتازات : 3.33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اطلاع رسانی در فروش مستقیم
02-19-2014, 06:51 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 02-19-2014 06:53 PM، توسط sherafati.)
ارسال: #1
اطلاع رسانی در فروش مستقیم
1ماهی هست که کار نتورک مارکتینگ شرکت ... را شروع کردم

فروش ان به صورت مستقیم و تجارت جدید است که دارای مجوز در ایران است12_002
شرکت Vorwerk یک شرکت آلمانی است که از شیوۀ فروش مستقیم برای توزیع کالای خود استفاده می‌کند. محصولات این شرکت عبارت است از: لوازم خانگی مانند: جاروبرقی یا لوازم آشپزخانه و لوازم آرایشی.

Vorwerk تا سال ۲۰۱۱ در حدود نیم میلیون بازاریاب در ۶۰ کشور جهان جذب کرده است. این شرکت در سال ۱۸۸۳ توسط برادران کارل و آدولف Vorwerk تأسیس شد درهمان سال برادران کارل از شرکت جدا شدند و از آن به بعد تنها آدولف برای رسیدن به اهداف خود کار را ادامه داد.

در آن سال‌ها پارچه‌های بسیار با کیفیتی را تولید می‌کرد و حق ثبت الیاف آن نوع پارچه را در انگلستان نیز ثبت کرد. پس از آدولف پسر خواندۀ او با نام Mittelsten Scheid هدایت شرکت را تا سال ۱۹۵۵ بر عهده گرفت. در زمان مدیریت او و بعد از جنگ جهانی اول این شرکت به تولید و تحقیق در زمینۀ قطعات نظامی و موتورهای الکترونیکی مانند چرخ دنده خاتمه داد.

جاروهای Kobold

یکی از محصولات اصلی شرکت Vorwerk برای فروش گرامافون بود؛ اما در سال ۱۹۲۹ و با ظهور رادیو و رشد و محبوبیت آن، فروش گرامافون افت شدیدی پیدا کرد در همان زمان یکی از مهندسین شرکت با توسعۀ موتورهای گرامافون، آن را به موتور مکنده‌ای تبدیل کرد که توانست با کمک آن جاروبرقی را تولید کند.

در ۲۵ ماه می سال ۱۹۳۰ این اختراع با نام Kobold “Model 30” برای شرکت Vorwerk ثبت شد علیرغم قیمت متوسط محصول از آنجا این محصول در آن زمان در آلمان ناشناخته بود فروش شرکت زیاد بالا نبود، زمانی که Mittelsten Scheid از سیستم فروش مستقیم برای فروش این جاروبرقی‌ها استفاده کرد انقلابی در شرکت ایجاد شد، به طوری که در سال ۱۹۳۵ ۱۰۰،۰۰۰، در سال ۱۹۳۷ نیم میلیون و در سال ۱۹۵۳ یک میلیون Kobold فروخته شد.

قبل از جنگ جهانی دوم، در سال ۱۹۳۸ Vorwerk اولین شرکت خود در خارج از آلمان را در ایتالیا به نام Folletto افتتاح کرد.

در سال ۱۹۶۹ با تغییرات مدیریتی در شرکت و استفاده از شرکای جدید، سیاست و رویکرد شرکت کمی تغییر کرد تا جایی که آن زمان تمرکز شرکت بیشتر بر روی محصولاتی همچون: جاروبرقی، فرش و پارچه بود، ولی از آن به بعد محصولات و خدمات متنوع دیگری به سبد کالایی شرکت اضافه گردید.

Vorwerk بانک akf را در سال را در سال ۱۹۶۸، تأسیس کرد و شرکت‌های دیگری را نیز در زمینۀ خدمات مخابراتی و بهداشتی در همان سال تأسیس نمود. در سال ۱۹۷۱ این شرکت در کنار تأسیس شرکت‌های دیگر، خط تولید خود در زمینۀ تولید لوازم خانگی را نیز گسترش داد و محصول جدیدی را با نام Thermomix که برای پخت و پز غذا کاربرد دارد، وارد بازار نمود.

در سال ۲۰۰۱ شرکت Lux Asia Pacific را از گروه الکترو لوکس سوئد خریداری کرد و با استفاده از سیستم فروش مستقیم توانست موقعیت خود را در آسیا تحکیم ببخشد.

آخرین شرکتی را که Vorwerk موفق به کسب مالکیت آن شد شرکت آمریکایی تولید کنندۀ لوازم آرایشی و بهداشتی Jefra بود.

شرکت Vorwerk بر طبق آخرین آمار منتشر شده از WFDSA در ردۀ پنجم شرکت‌های برتر بازاریابی چند سطحی قرار دارد، این شرکت سالیانه مبلغی بالغ بر ۳ میلیارد یورو در سراسر دنیا فروش داشته است. از جمله عوامل موفقیت این شرکت توجه به سبد کالایی است، این شرکت همواره با اختراع و تولید محصولات جدید و با کیفیت توانسته است رضایت خاطر مصرف کنندگان و فروشندگان مستقیم خود را جلب نماید.

نباید ببینی تا باور کنی...
باید باور کنی تا ببینی...Heart
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: alma , alireza091111 , Elixir , blacknight19 , godfather , 0625 , aria898210 , mahdi5e
02-19-2014, 06:59 PM
ارسال: #2
RE: اطلاع رسانی در فروش مستقیم
در این مقاله، ایده هایی تاپ و بی نظیر در مورد فروش مستقیم ارائه شده است. اگر شما حتی برای یک دوره زمانی کوتاه مدت هم با صنعت فروش مستقیم سر و کار داشته اید، احتمالاً در جستجوی روش هایی هستید که در تجارت تان انقلابی به پا کنید. بنابراین، برای اینکه در این زمینه به شما کمکی شود، چند ایده و پیشنهاد ناب و کم نظیر برایتان داریم: شماره 1: از طرح میهمانی استفاده کنید. اگر تا به حال از طرح میهمانی استفاده نکرده اید، حتماً در اسرع وقت، آن را به کار گیرید. زیرا با استفاده از این روش می توانید محصولات و فرصت درآمدزایی شرکت تان را در زمانی کوتاه به چندین نفر معرفی کنید. این روش باعث می شود که هوشمندانه کار کنید. شماره 2: در جستجوی افراد زبده و باهوش باشید. بیایید با هم رو راست باشیم. اگر می خواهید موفق شوید، باید افراد زبده و باهوشی که روحیه کارآفرینی دارند را ثبت نام کنید. همیشه چشمان خود را باز نگه دارید تا بتوانید افرادی که در صنعت فروش یا در تجارت های شخصی خودشان مشغول هستند را ثبت نام کنید. این افراد می توانند مشتریان احتمالی فوق العاده ای باشند. شماره 3: اعداد کار می کنند. در واقع، "فروش" بازی اعداد است. هر چه قدر که شما محصولات تان را به افراد بیشتری معرفی کنید، تعداد بیشتری از مشتریان احتمالی را پیدا می کنید که با این روش، درصد مشتریان خوب و واجد شرایط شما افزایش می یابد. شماره 4: پیگیری کنید. یک بار شنیدم که پول در "پیگیری" است. این قضیه کاملاً درست است. مردم زمانی خرید می کنند که برای خرید کردن آماده باشند، نه موقعی که شما می خواهید آنها خرید کنند. پس اگر آن ها را به صورت منظم و با ثبات پیگیری کنید، می توانید به فروش های شخصی بالا دست یابید. شماره 5: ثبات داشته باشید. اگر می خواهید به موفقیت های بزرگ دست یابید، باید در کار کردنتان ثبات داشته باشید. این بدان معناست که باید کارهایی که برای رشد سازمان تان لازم است را هر روز، هر هفته، هر ماه، هر سال و هر زمان دیگری که لازم شد انجام دهید. شماره 6: به رشد شخصی خودتان تعهد داشته باشید. به خصوص اگر در این صنعت تازه وارد هستید، باید اصول این تجارت را بیاموزید. باید کتاب بخوانید، به نوارها و سی دی های مثبت گوش کنید و در جلسات و سمینارهای مرتبط با فروش، بازاریابی و رشد شخصی شرکت کنید. یعنی باید هر روز برای یافتن چیزهای جدید تلاش کنید. شماره 7: هرگز کارتان را رها نکنید. اگر کارتان را رها نکنید (مترجم: و سعی در رفع نقائص و اشتباهاتتان بکنید) حتماً موفق می شوید. مردم زیادی هستند که به این صنعت می پیوندند و توقع نتایج سریع و فوری دارند. این فکر (مترجم: یک شبه پول دار شدن) هرگز جواب نمی دهد. برای موفقیت تان، تعهدی طولانی مدت قائل شوید. این ها هفت ایده مطلوب و کم نظیر برای توسعه فعالیت شما در صنعت فروش مستقیم هستند. این مفاهیم ساده را دنبال کنید، قطعاً به شما کمک می کنند که بتوانید پول بیشتری به دست آورید و از آن مهم تر، نتایج سازمانی بهتری را خلق کنید. تهیه و گردآوری: واحد تحقیق و توسعه

نباید ببینی تا باور کنی...
باید باور کنی تا ببینی...Heart
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: alma , alireza091111 , مهندس روح الله زاهد , Elixir , godfather , 0625 , mahdi5e
02-19-2014, 07:06 PM
ارسال: #3
RE: اطلاع رسانی در فروش مستقیم
اگر شما از آن دسته افرادی هستید که از نتیجه کارتان راضی نیستید و از این بدتر اینکه عواملی جز خودتان را مانع موفقیت تان می دانید این مقاله را حتماً بخوانید. اینگونه در نظر بگیرید که نویسنده، این مقاله را فقط خطاب به شخص شما نوشته است. در این بخش به نکات مهمی اشاره می کنیم که در صورت رعایت کردن آنها متوجه می شوید که بازاریابی شبکه ای برای شما هم جواب خواهد داد. بازاریابی شبکه ای جواب می دهد اگر شما از آن بخواهید. اگر آرزوهای بزرگی در سر دارید. اگر به شدت می خواهید که زندگی تان تغییر کند و با تمام وجود می خواهید که به خواسته هایتان برسید و هر کاری را که برای رسیدن به خواسته هایتان لازم است انجام می دهید، در این صورت بازاریابی شبکه ای قطعاً مزد شما را خواهد داد. برای موفقیت در بازاریابی شبکه ای هیچ رازی وجود ندارد که برخی از آن مطلع باشند و برخی دیگر نه. در بازاریابی شبکه ای موفقیت به صورت رمزی خریدنی نیست. برای بازاریابی شبکه ای، به یک دلیل یا خواسته محکم احتیاج دارید. دلیلی که با تمام وجود شما را به حرکت در آورد. آیا شما این دلیل و خواسته محکم را دارید؟ آیا حاضرید تمام توان تان را برای رسیدن به آن صرف کنید؟ همین الان به این مسأله فکر کنید. بازاریابی شبکه ای جواب می دهد، اگر نگرش شما صحیح باشد. خیلی از کارهایی که انجام می دهید بستگی به نگرش ذهنی شما دارد. اگر فکر شما اینگونه است که تنها عده معدودی که زودتر شروع کرده اند در این تجارت موفق می شوند. یا اینکه برای موفق شدن در این تجارت نیاز به توانایی های خاص ذاتی است و یا افراد ساکن در شهر محل سکونت شما، این تجارت را درک نمی کنند یا موفقیت در این تجارت به شانس شما و داشتن چند زیرمجموعه فعال بستگی دارد و یا هر نگرش اشتباه دیگر، قطعاً موفق نخواهید شد. پس، همین حالا شروع کنید به تغییر نگرش هایتان. اگر افراد موفق ...نیک یا هر شرکت نتورک مارکتینگ دیگر را ببینید، متوجه می شوید که افراد خاصی نبوده اند؛ بلکه آنها برای رشد و کمال خود تلاش کرده اند و اینگونه است که مزد زحماتشان را در قالب موفقیت هایشان دریافت می کنند. بازاریابی شبکه ای جواب می دهد، اگر نظام باورهایتان مستحکم باشد. اگر اعتقاد شما به خودتان، به شرکت و به محصولاتش راسخ و محکم باشد، آن وقت است که بازاریابی شبکه ای برای شما هم جواب خواهد داد. آن موقع است که به راحتی محصولاتتان را به دیگران معرفی می کنید و آن موقع است که دیگر بهانه ها را به طور کامل زیر پا می گذارید، مسئولیت شکست هایتان را خودتان بر عهده می گیرید و به این نتیجه می رسید که همیشه در صحنه جرم فقط یک نفر مقصر است و اگر شما نیز می خواهید مقصر شکست هایتان را بیابید، کافی است مقابل آینه قرار بگیرید. بازاریابی شبکه ای جواب می دهد، اگر کلید اشتعال تان را بشناسید. همین که بدانید چه چیزهایی را دوست دارید و از زندگی چه چیزی می خواهید، یعنی کلید اشتعالی که به شما انگیزه عمل کردن را می دهد یافته اید. در واقع، یافتن این کلید در حکم بزرگترین کمک به خودتان است. ممکن است برای هر فرد، این کلید اشتعال متفاوت باشد. اما مهم آن است که هر فردی کلید واقعی اش را بیابد. کلیدی که در تمام لحظات سخت کار و جواب نگرفتن های مقطعی، همچون شوک و دوپینگی قدرتمند موتور حرکت صحیح شما را با تمام قدرت به کار اندازد. بازاریابی شبکه ای جواب می دهد، اگر بخواهید از دیگران بیاموزید. تا زمانی که شما در این تجارت، در محضر افراد داناتر از خودتان زانو نزنید و با تمام وجود نخواهید که تغییر کنید و آموزش ببینید، به هیچ موفقیتی دست نخواهید یافت. حتی اگر در حال حاضر هم از درآمدتان راضی هستید، باز هم نیازمند آموزش بیشتر هستید. نه شرکت و نه هیچ کس دیگر، انتظار ندارد شما به تنهایی تجارت تان را بسازید. در واقع همه آنها می خواهند به شما در این راه کمک کنند. با این وجود، افراد زیادی وجود دارند که تمایلی به کمک گرفتن از دیگران ندارند، در جلسات و برنامه های آموزشی شرکت و تیم حامی شان حاضر نمی شوند. پس اگر می خواهید که بازاریابی شبکه ای برای شما نتیجه بدهد، خاضعانه از دیگران درس بیاموزید. بازاریابی شبکه ای جواب می دهد، اگر بخواهید برایش هزینه کنید. بسیاری از افراد، وقتی پای هزینه کردن چند ده یا چند صد هزار تومان می شود، به هر دری می زنند و هر بهانه ای می آورند که پولی صرف نکنند. این افراد آب از دستشان نمی چکد و جالب تر اینجاست که متوقعانه انتظار دارند که شبکه فروش موفقی هم داشته باشند. اگر شما هم جزء همین گروه از افراد هستید، بگذارید همین جا آب پاکی را روی دست شما بریزیم. با چنین شیوه ای هرگز در بازاریابی شبکه ای موفق نخواهید شد. شما باید علاوه بر سرمایه برای سفارش اول تان، بخشی از سرمایه تان را برای تهیه کتاب ها، ابزار آموزشی رشد کارتان، تهیه کتاب های مرتبط و ... اختصاص دهید. در غیر این صورت، بازاریابی شبکه ای برای شما جواب نمی دهد. علاوه بر تمام این ها، نکات مهم دیگری نیز وجود دارند که عبارتند از: داشتن شخصیت مناسب، نگاه نکردن به آن مانند کار کارمندی، نگاه کردن به آن مانند یک تجارت و ... در عین حال، همین الان شروع کنید و خودتان را ارزیابی کنید. ببینید به کدام یک از دلایل بالا، بازاریابی شبکه ای برایتان جواب نمی دهد؟ دلیل را پیدا کرده و آن را برطرف کنید. تهیه و گردآوری: واحد تحقیق و توسعه

نباید ببینی تا باور کنی...
باید باور کنی تا ببینی...Heart
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: alma , alireza091111 , مهندس روح الله زاهد , Elixir , godfather , orgeneral , 0625 , mahdi5e
02-19-2014, 11:05 PM
ارسال: #4
RE: اطلاع رسانی در فروش مستقیم
سلام.من هم يكي از دوستام يه مدت خيلي بهم پيشنهاد داد بيا همكاري كنيم و من با تحقيقي كه كردم ديدم اصلا كار مناسبي نيست و فقط سود اصلي به جيب شركت ميره.
ميشه بفرماييد چه مدته فعاليت ميكنيد و ميزان درآمدتون و راه هاي موفقيتتون رو بفرماييد و اينكه چه جوري براي اين چنين محصولاتي با قيمت بالا مشتري پيدا مي كنيد؟

هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست،زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد.ای کاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم.
( ایت اله بهجت)



بد ترین گناه نا امیدیست.
((حضرت علی (ع)))
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: مهندس روح الله زاهد , Elixir , mahdi77 , 0625 , mahdi5e
02-20-2014, 04:10 PM
ارسال: #5
RE: اطلاع رسانی در فروش مستقیم
من هم 4و5سالی میشه که با نتورک اشنا شدم.تبریک بهتون میگم از اینکه تونستید انتخاب درست رو انجام بدید و خواستید که زندگیتون رو تغییر بدید و به رویاهاتون برسید.به جامعه بزرگ نتورک ایران خوش امدید.با ارزوی موفقیت براتون.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: sherafati , Elixir , 0625 , masoud000 , mahdi5e
02-21-2014, 12:32 AM (آخرین ویرایش در این ارسال: 02-21-2014 12:36 AM، توسط sherafati.)
ارسال: #6
RE: اطلاع رسانی در فروش مستقیم
(02-19-2014 11:05 PM)alireza091111 نوشته شده توسط:  سلام.من هم يكي از دوستام يه مدت خيلي بهم پيشنهاد داد بيا همكاري كنيم و من با تحقيقي كه كردم ديدم اصلا كار مناسبي نيست و فقط سود اصلي به جيب شركت ميره.
ميشه بفرماييد چه مدته فعاليت ميكنيد و ميزان درآمدتون و راه هاي موفقيتتون رو بفرماييد و اينكه چه جوري براي اين چنين محصولاتي با قيمت بالا مشتري پيدا مي كنيد؟


سلام
همیشه نظرم این بوده از کسانی سوال میکنم که کار را درست انجام دادن
بعد شرایط و موقعیت را میسنجم
سپس تصمیم میگیرم
اون سود توی جیب شرکت مربوط به شرکت های هرمیه

من نماینده فروش ... هستم با 30سال سابقه کاری
فکر نکنم به سود توجه کنه
هدف اون فروش راحت تره
و
فروش مستقیم راحتترینه

ویژگی شماره 1: ایمان در این مجموعه مقالات سعی داریم به جنبه های درونی و ویژگی های شخصیتی افراد موفق در بازاریابی شبکه ای بپردازیم. اولین ویژگی که در این مقاله راجع به آن حرف می زنیم، "ایمان" است. ایمان یعنی عقیده قوی به چیزی یا به کار، حتی بدون نیاز به مدرک و گواه. شما اگر به تجارتتان و موفقیت خودتان ایمان نداشته باشید، به احتمال زیاد موفق نخواهید شد. اما منظور از ایمان داشتن چیست؟ ایمان داشتن در معنای کلی یعنی پذیرفتن اصولی که لزوماً قابل شرح یا اثبات نیستند. افراد زیادی وجود دارند که ممکن است به شما بگویند هیچ وقت موفق نمی شوید و هیچ وقت به آرزوهایتان نمی رسید. اکثر این افراد، خودشان هم زمانی آرزو و هدف داشتند، اما حالا به چیزهایی خیلی کمتر قناعت کرده اند. اینها بچه هایی بوده اند که وقتی در صف مدرسه می ایستادند، باور داشتند که روزی خلبان، دکتر، وکیل، مهندس، سوپر استار سینما، قهرمان ورزشی و غیره می شوند. اما تجربیات زندگی به تدریج آنها را به گِل نشاند و آرزوهایشان بدون اینکه خودشان بخواهند کنار گذاشته شد. آن آرزوها هنوز هم در جایی در عمق قلبشان وجود دارد اما آنها دیگر باور نمی کنند که به آرزوهایشان دست یابند. ابتدا والدینشان ناخواسته روی آنها تأثیر گذاشتند. توانایی ها، تردیدها و اتفاقات زندگی خودشان را برای آنها بازگو کردند و به آنها گفتند "ما هم یک زمانی چنین آرزوهایی داشتیم". والدینشان گفتند که وقتی بزرگ شوند باید مسئولیت پذیر باشند تا بتوانند یک زندگی آرام و بی دغدغه را بسازند. بعد معلم هایشان روی آنها تأثیر گذاشتند. به آنها گفتند که همه ما چنین آرزوهایی داشتیم اما در دنیای واقعی شما به یک شغل نیاز دارید و تعداد فرصت های شغلی و تجاری خوب بسیار کم است. آنها به جای ترویج فرهنگ "فراوانی"، در واقع فرهنگ "کمیابی" و "محدودیت" را پرورش دادند. به بچه ها گفتند که چیزهای خوب به اندازه کافی برای همه بچه ها وجود ندارد. و سرانجام دوستانشان بر آنها تأثیر گذاشتند، طوری که آنها هم در نهایت بر سر کارها و شغل هایی رفتند که روزی جایگاه خود و لیاقتشان را بسیار بالاتر از آنها می دیدند و برای قانع کردن خودشان با خود گفتند: «آیا اگر بخواهی این شغل سخت، کم درآمد و سطح پایین را داشته باشی، مشکلی وجود دارد؟ دنیا به این حرفه ها هم نیاز دارد.» البته حق با آنها است. چون در نهایت خودشان آن شغل و حرفه را خواستند. این جریانی است که نشان می دهد چگونه به تدریج باورها در مورد نیازها تغییر یافت. آنها دیگر باور ندارند که رسیدن به آن آرزوهای بلند دوران کودکی، امکان پذیر باشد و تصمیم گرفتند که به کم هم قانع باشند، حتی خیلی کم! بعد از همه این شرایط منفی، فقط تعداد کمی از آن خلبانان آغازین، باور کردند که هنوز می توانند با هواپیما پرواز کنند. تعداد خیلی کمی از آن خواننده ها باور کردند که خواندن برای آنها از قبل مقدر شده و تعداد بسیار زیادی از مردم آرزوهایشان در گلویشان خفه شد. زمانی که آماده هستید تا چیزی را که در قلبتان است تعقیب کنید، لازم است بدانید هنوز از شرایط منفی در امان نیستید. هنوز تعداد زیادی از مردمی وجود دارند که می خواهند شما را مواخذه کنند و به شما بگویند حالا دارید چه کار می کنید!؟ یا اینکه بگویند انجام این کار ناامیدکننده است! اما آیا در مورد کار ماسارو اموتو چیزی شنیده اید؟ دانشمندی که آب را منجمد کرد و از ساختار بلورهای آن عکس گرفت. فکر نمی کنم کسی بتواند اثباتی قویتر از این در مورد قدرت ایمان به دست بیاورد که بر زندگی ما تأثیرگذار باشد. ماسارو اموتو آزمایش های زیادی انجام داد که به راحتی، عقیده های سنتی و قراردادی ما در مورد قدرت تفکر را به مبارزه می طلبند. او پی برد آبی که با دعا خواندن و نجواهای مثبت منجمد شده است نسبت به آبی که قبل از منجمد شدن در معرض نجواهای منفی و موسیقی های منفی قرار گرفته، بلورهای زیباتر و کامل تری دارد. خیلی عجیب و غریب به نظر می رسد، این طور نیست؟ افکار ما و صدای درونمان هم می توانند این کار را با آب بکنند. حال تصور کنید چه کارهایی با خود ما می توانند انجام دهند. با این توصیف که بیش از 70% بدن ما را آب تشکیل داده است. حال اگر شما ایمان داشته باشید و افکار شما مثبت، سازنده و پر از ایمان باشند، چه اتفاقات خوبی خواهد افتاد؟! آن موقع شما واقعاً تغییر خواهید کرد و بهتر می توانید به اهدافتان دست یابید. هدفی که دیگران فکر می کنند دستیابی به آن برای شما ممکن نخواهد بود. به همین دلیل است که شما به ایمان نیاز دارید. به یک عقیده عمیق - صرف نظر از گواه و شاهد - نیاز دارید. شما موفق خواهید شد و به آن چیزی که برای آن شروع کرده اید، خواهید رسید. شما یک اتفاق بزرگ را رقم خواهید زد. گردآوری: واحد تحقیق و توسعه

نباید ببینی تا باور کنی...
باید باور کنی تا ببینی...Heart
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: 0625
02-21-2014, 01:37 AM (آخرین ویرایش در این ارسال: 02-21-2014 01:43 AM، توسط alireza091111.)
ارسال: #7
RE: اطلاع رسانی در فروش مستقیم
دوستان بنده نه قصد طرفداري از شركتي رو دارم و نه خداي نكرده خراب كردن شركتي رو.
ولي من جديدا به يه عقيده اي رسيدم و اون اينه كه تا خودتون كاري رو به صورت مستمر شروع نكرديد و به نتايج اون پي نبرديد و تا زماني كه خودتون تو اون كار به موفقيت نرسيديد اون رو به ديگران پيشنهاد نديد.10_004
استاد قربانيان : مطالعه + بررسي + تحقيق
حتما اول خودتون اين روند رو انجام بديد و اگه نتيجه گرفتيد به ديگران توصيه كنيد.

هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست،زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد.ای کاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم.
( ایت اله بهجت)



بد ترین گناه نا امیدیست.
((حضرت علی (ع)))
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: Elixir , mohammadshamosi , mardin-b , 0625
03-12-2014, 08:32 AM
ارسال: #8
RE: اطلاع رسانی در فروش مستقیم
(02-21-2014 01:37 AM)alireza091111 نوشته شده توسط:  دوستان بنده نه قصد طرفداري از شركتي رو دارم و نه خداي نكرده خراب كردن شركتي رو.
ولي من جديدا به يه عقيده اي رسيدم و اون اينه كه تا خودتون كاري رو به صورت مستمر شروع نكرديد و به نتايج اون پي نبرديد و تا زماني كه خودتون تو اون كار به موفقيت نرسيديد اون رو به ديگران پيشنهاد نديد.10_004
استاد قربانيان : مطالعه + بررسي + تحقيق
حتما اول خودتون اين روند رو انجام بديد و اگه نتيجه گرفتيد به ديگران توصيه كنيد.
برای هر کاری باید تلاش کرد و به مرور زمان به دفت میرسی
موفقیت هدف نیست بلکه مسیه
من کسانی را میبینم که در این مسیرند
چرا خودم منتظر باشم که موفقیت دیگران ببینم؟بعددش به خودم تکون بدم!!!
میدونید وقت چه ارزشی داره؟!!
زمانی که تومر داشتم هیچکاری نمیتونستم بککنم حتی کم کم راه رفتنم دچار مشکل شده بود چشمانم سیاهی میرفتم بعد از عمل و بهبودی کامل ارزش زمان را درک کردم
ماها تا اخر عمر وقت نداریم
ممکنه یم ساعت زمان داشته باشیم
شاید
1سال و شاید تا 100سالگی عمر کنیم اما مشخص نیست
مخصوصا نیروی جوان که بعد از 40 سالگی جسمشون نمودار صعودی را طی میکنه
چرا صبر کنیم دیگران موفق شون بعد ما شروع کنیم؟پس ما کی به هدف برسیم
جناب علیرضا شما میتونید صبر کنید تا موفقیت بنده را ببینید
من نمیدونم شغلتون چیه اما مطمئنم به پا من نخواهید رسید5_004
میرسین؟10_003

نباید ببینی تا باور کنی...
باید باور کنی تا ببینی...Heart
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: ahmad rezaee
03-12-2014, 09:26 PM
ارسال: #9
RE: اطلاع رسانی در فروش مستقیم
زندگینامه دکتر الهام دریک نتورکر موفق ایرانی




بانوی جوان ایرانی خانم ((اِلهام دریک)) 17 سال قبل به امریکا مهاجرت کرد
او درهمان ابتدای جوانی به استعداد وعلاقه خود درفن بیان .وسخنوری پی برد ،او علاقه خود را دنبال کرد تااینکه به یک سخنران فعال وساعی ،با قدرت انتقال بسیار بالا تبدیل شد.
خود را درکار تجارت با استعداد ، زرنگ و باهوش نشان داد وتوانست وارد صنعت بازاریابی شبکه ای شود.
پیوسته وبدون وقفه به جلو حرکت می کرد و در حال پیشرفت بود.
او همواره در صحنه های تجاری حضورداشت چرا که به یک سخنگوی کاملاً حرفه ای و جسور تبدیل شده بود وبا توجه به داشتن این تخصص در بسیاری از تجارتها ، موفقیتهایی را از آن خود کرد.
وزمانی که بعنوان پردرآمدترین فرد دریکی ازشرکتهای این صنعت درخشید Brave Heart Productionsرا تأسیس کرد وبدنبال این پیشرفتها به تحصیل هم ادامه داد و توانست مدرک دکترا را اخذ کند، وبه پیروزی و موفقیت بی حد و اندازه ای در کار و زندگی خود برسد.

در پی کسب این موفقیتها ، راهنما ومشوقی برای مردان وزنان درگرداگرد کره زمین شد.

شاید در ذهن همه ما این سؤال نقش بسته باشد:

یک خانم جوان چطور می تواند با لهجه وزبان انگلیسی نه چندان قوی به امریکا مهاجرت کند, ثروتمند شود؟ به درجه دکترا برسد ؟ بهترین سخنور و یک مربی حاذق و موفق شود؟؟

اوخواست و توانست !

اِلی دریک، با بزرگانی همچون

"Denis Waitley ", "M"ark Victor Hanson" , "Jim Rohn

به روی صحنه رفت وهمانند آنان درخشید .

وباردیگراین موفقیت رابرروی صحنه با

Arthur Joseph , Jeffrey Combs , Jerry Clark , Les Brown ,T.Harv Eker

سهیم شد.

بسیاری از افراد وجود اِلی دریک را یک نیازمی دانند، زیرا پیامهای او برای آنها مفید و کاربردی است .

او با آموزش صحیح توانسته دگرگونی و تحولی را در قدرت و اختیارات مردان وزنان بوجود آورد.

خانم دریک ، پیامهای آموزشی دررابطه با گسترش مال و دارایی برای مدیران اجرایی ارائه داده اند

وبعنوان راهنما وپشتیبانی قوی برای صاحبان تجارتهای رو به رشد پیامی دارند...پیامشان به آنها اینست که :

"خودشان را باور داشته باشند،و درابتدا درمسیرموفقیت گام بردارند ، و به جستجوی هدفشان درراه موفقیت وتوانگری بپردازند ".

او صمیمانه آماده ارائه دادن ونشان دادن مسیرهای موفقیت به افراد مشتاق می باشد...

خب ، okeyyyyyy ، صبح بخير !! يا ظهر شده !!!؟؟ خب ، اين اولين باره كه من روي سن هستم و دارم فارسي صحبت ميكنم ، بنابراين يه كم عصبي هستم ، اما مهم نيست ،I'm sure



خب ، اجازه بديد از داستان خودم شروع كنم ...

من17 سال پيش از ايران رفتم امريكا . ما در ايران يه خانواده متوسطي بوديم ،اوايل تو تهران زندگي ميكرديم وبعداً در منطقه كلارك كرج ، دوره دبستان در كرج بودم ، اما دوره راهنمايي مادرم گفت كه مدرسه برم تهران ، بنابراين صبحها با مادرم 3-4 كيلومتري پياده ميومديم لب جاده تا با اتوبوس بريم تهران ، كه احساس ميكنم خيلي طول ميكشيد ، چون از ساعت 5 صبح از خونه ميومديم بيرون . تهران ميرفتم يه مدرسه كه فكر ميكنم اول اسمش بود روش نو و بعد شد نور ...

خلاصه صبحها كه ميومديم تا لب جاده ، من حوصله ام سر ميرفت، پدرم يه ديكشنري قديمي ايراني – آمريكايي داشت ، اين ديكشنري رو من شبهاي قبلش باز ميكردم و يك كلمه كه آسون باشه انتخاب ميكردم ... مثل "كتاب" – " book " يا مثلاً "روز" – "day" يا مثلاً "خورشيد"- "sun" و صبحها كه ميومديم بالا تا سوار اتوبوس بشيم ، من اين كلمه روهي پيش خودم تكرار ميكردم ، نميدونم چرا ... اما از اون موقعي كه بچه بودم ، دوست داشتم به خودم انگليسي ياد بدم ، براي همين ميومدم با خودم تكرار ميكردم B.O.O.Kيعني كتاب و اينطوري هر روز يه كلمه اي به خودم ياد ميدادم .... حالا الان كه تو آمريكا صحبت ميكنم ، شنونده ها خيلي ميخندن ، وقتي بهشون ميگم كه : كلمه اي كه برام سخت ترين كلمه بود ، كلمه "table" بود ، " ميز" براي اينكه وقتي حروفشو از هم جدا ميكردم ، نمي فهميدم چرا "T,A,B,L,E" هست ، ميگفتم بايد " T,A,B,E,L" باشه ! " تيبل ه" ... " تبله" كه نيست !!! ... بعد هي پيش خودم ميگفتم اينها اشتباه كردن ... وقتي رفتم آمريكا بهشون ميگم كه اشتباه كردين !!!!

خلاصه من رفتم دبيرستان و بعد پدرم گفت ما ميخواهيم تو بري دانشگاه و ميخواهيم سعي كنيم بريم آمريكا ... اما هيچ آشنا و فاميلي هم تو آمريكا نداشتيم ... كه فكر ميكنم سال دوم دبيرستان بودم كه پدرم رفت قبرس كه بتونه ويزاي آمريكا رو بگيره ، كه اولين بار نتونست بگيره و 2-3 ماه بعد رفت و انگار كه خواست خدا بود و بهش ويزا دادند ...

خلاصه پدرم رفت و چون وضع ماليمون خوب نبود ، هر چي داشتيم پدرم داده بود به وكيل كه كارمونو راه بندازه ... ما فكر ميكرديم 3-4 ماه بعد ما هم ميريم ، اما 3-4 ماه شد7-8 ماه و 10-12 ماه و خلاصه 18 ماه طول كشيد و هيچ خبري نشد .

تا اينكه يادمه يه روز مامانم با تلفن داشت با پدرم صحبت ميكرد و ميگفت پس چقدر طول ميكشه ؟ پدرم انگار گفته بود كه معلوم نيست و وكيلها هم ميگن نميدونيم و ممكنه3سال ،4سال طول بكشه ... مامانم گفت : تو كه رفتي قبرس ويزا گرفتي ، بذار من هم اين دو تا بچه رو بردارم برم دبي، ببينيم چي ميشه ؟

بابام داد و بيداد كه : از اين حرفها نزن ، مگه ديوونه شدين!؟ به شما سه تا كه ويزا نيمدن كه !؟ اصلاً اين كار رو نكنين .

مامانم هم گفت : ببين ، من تصميم خودمو گرفتم ، اگه ميخواهي جلومو بگيري ، پاشو بيا تهران!

خلاصه ما اومديم دبي و شب تو يه هتل كوچيك بوديم ، مامانم هم Application ها رو از سفارت گرفت و به من گفت : بيا اينها رو پر كن، تو انگليسيت خوبه ! حالا جالبه موقعهايي كه ما از كرج ميومديم تهران و من تو راه با خودم انگليسي كار ميكردم ، مامانم ميگفت چي داري با خودت ميگي؟ مگه ديوونه شدي !؟

خلاصه من اونارو با كمك ديكشنري پر كردم و فردا صبح ساعت 4 صبح بايد ميرفتيم سفارت آمريكا ... جالبه كه هر كي ميشنيد كه ما 3 تايي اومديم ويزا بگيريم ، بهمون ميخنديد !

ما خيلي زود رفتيم سفارت و فكر كرديم از نفرات اول هستيم ، ولي يه 400-500 نفري جلوي ما بودن!

خلاصه ساعت 7 صبح در باز شد و مردم رو صدا ميكردن و اكثرآدمها ويزاشون ok نميشد .

ما ديگه تقريباً نااميد نشسته بوديم كه حدود 1 بعدازظهرشماره ما رو صدا كردن!

مامانم داشت دنبال يه مترجم ميگشت كه بياد و برامون حرف بزنه ،اما ‌اون لحظه يه احساس خاصي در درونم داشتم كه انگاري بهم ميگفت " تو حرف بزن"

كه به مامانم گفتم من خودم حرف ميزنم ! كه اول گفت : حالا 4 تا كلمه انگليسي به خودت ياد دادي ، ميخواهي تو حرف بزني !؟ ... كه خلاصه قبول كرد و رفتيم داخل و من با يه لهجه شيكسته اي شروع كردم به حرف زدن ! اون طرف هم شروع كرد از من سؤال كردن و99درصد سؤالهايي كه از من ميكرد ، من بهش نگاه ميكردم و ميگفتم : Repeat Please !

خلاصه من جوابهاي خاصي بهش ندادم ! تا اينكه گفت : باشه ، پاسپورتهاتونو بذارين اينجا ، ساعت 6 بيائين بهتون ويزا ميديم ! همينطوري ! خلاصه ما كه داشتيم از سفارت ميومديم بيرون ، گريه مون هم گرفته بود و يه 50-60 نفري دورمونو گرفته بودن و هي ميپرسيدن" چي گفتين؟ چقدر پول دادين ؟ و از اين سؤالها ..

خلاصه برگشتيم ايران و مامانم همه چيزو فروخت و يه ماه بعدش رفتيم فلوريدا !

و اون لحظه اي كه پياده شديم از هواپيما تو آمريكا ، من خودمو نگاه كردم ، مامانمو نگاه كردم ، برادرمو نگاه كردم ، ديدم يه ساك كوچولو دست منِه ، يه ساك كوچولو دست مامانم و برادرم هم هيچي نداشت ، گفتم ببين ، با چه " بار سبك " و" اميد بزرگي" داريم وارد اين كشور ميشيم !!!خيلي برام جالب بود!

بعد بابامو بعد 18 -19 ماه ديديم و سوار ماشين شديم ، تا جايي هم كه برامون آپارتمان گرفته بود ،‌ يك ساعت رانندگي بود ، تو اين يك ساعت من فكر ميكردم بابام برام كادو داره ، خيلي وقته منو نديده و كلي مهربون و خوشحال و اينا .... اما اونقدر بهش فشار اومده بود ، اصلاً گريه ميكرد وقتي باهامون حرف ميزد ، كه واسه ما هم يه كم سنگين و سخت بود ... اما يه جايي وسط جاده زد كنار و ايستاد و برگشت تو چشاي من نگاه كرد و با يه حالت خيلي نصيحت گونه اي بهم گفت : "ببين ، ازاين پلي كه الان گذشتي و اومدي اينجا ، برگرد و اون پل رو بشكن ، چون تو اين كشور خيلي بهت فشار ميآد ، اونطور كه از آمريكا شنيدي ، اونطور نيست ، بايد خيلي كار كني و بدون كه آرزو و هدف و اميدت به اندازه كافي بزرگ هست ، ميتوني موفق بشي"

خلاصه زندگيمون شروع شد و پدرو مادرم از قبل اينكه بريم بهم گفته بودن كه : ما داريم تو رو ميبريم آمريكا ، ما داريم سخت كار ميكنيم كه تو " دكتر" بشي ، براي اينكه تو بازنشستگي ما هستي ، ما بايد به همه خانوادمون و فاميلمون بگيم كه تو موفق شدي و افتخار ما بشي"

و من فكر كردم كه ok ، چرا كه نه ؟ دكتر شدن بهترين چيزه و ... بنابراين شروع كردم برم دانشگاه كه دكتر بشم ، و خيلي هم برام سخت بود ، چون بايد انگليسيم خيلي بهتر ميشد و محيط اونجا براي كسي كه از خارج ، بخصوص ايران ميآد ، اولش سخته .

اما يه داستان بامزه براتون بگم ،

تقريباً يه 1 ماهي بود كه اونجا ميرفتم مدرسه ، كلاس 12 . يه روزصبح اومدم و داشتم ميرفتم سمت ايستگاه اتوبوس مدرسه ، كه يه صف بزرگ از بچه هاي دبيرستاني بود ، بچه هاي17-18 ساله آمريكايي كه خيلي هم مغرورن ، همينطوري داشتم راه ميرفتم ، كه يهو يه دونه سگ پاپي كوچولوي سفيد و خيلي خوشگل ، از يه خونه اي اومد بيرون ، من تا ديدمش ترسيدم ( چون اون موقعها تو ايران سگ نديده بودم ) شروع كردم به دويدن ، سگه هم فكر كرد من دارم ميدوم كه باهاش بازي كنم ، شروع كرد دنبال من دويدن و هاپ هاپ كردن ، من هم شروع كردم به دويدن و جيغ زدن و دورخودم چرخيدن و ... آآآي ... خلاصه فارسي و انگليسي قاطي ...و خلاصه صاحب اين سگه اومد از خونه بيرون و داد زد كه" اون باهات كاري نداره و ميخواد فقط باهات بازي كنه ..." اومد نزديك من كه اون سگه رو بگيره ، من يقه اون زنه رو گرفتم ، شروع كردم زنه رو دور خودم چرخوندن ... تصور كنين من دارم ميچرخم ، زنه با يقه دست من ، سگه هم پشت زنه !!خلاصه آقا ... هي داد و بيداد ... و خودمو بالاخره انداختم روي كاپوت يه ماشين ، خيلي ترسيده بودم ، واقعاً دهاتيه دهاتي!!! بعد بالاخره زنه ، سگه رو گرفت و من از رو كاپوت ماشين اومدم پايين و... پيش خودم تموم شد و رفت ، يهو برگشتم به سمت ايستگاه اتوبوس ، ديدم همشون روي زمين هستن ، دارن ميخندن ، ديگه دل درد گرفته بودن از خنده ! ....

بهشون نگاه كردم ، برگشتم پشت سرمو نگاه كردم ، پيش خودم گفتم اصلاً برگردم ، ميگم اصلاً مدرسه كه نميرم كه هيچي ... اصلاً منو برگردونين ايران !!!!

بعد پيش خودم گفتم الان اگه برگردم ، فردا برام سخت تره كه بيام اينا رو ببينم ، خب ، همون موقع يه كم شونه هامو صاف كردم و خلاصه رفتم تو صف ..... اما اينا تا آخر سال ، مخصوصاً چند تا از اين پسرها ، هر وقت منو تو دبيرستان يا هر جاي ديگه ميديدن ، هي هاپ هاپ ميكردن و ميخنديدن !!! ....

خلاصه اينها منو حسابي قوي كردن ، چون من اينو تو آمريكا هميشه ميگم كه " چيزي كه تو رو نميكشه ، تو رو قوي تر ميكنه "

بنابراين اين قضيه منو نكشت ، اما قويترم كرد ، و الان كه تو آمريكا سخنراني ميكنم ، اين داستانو وقتي ميگم ، آخرش ميگم اگه ميون شما آقايون كسي از اون پسرها بود كه هاپ هاپ ميكرد و منو مسخره ميكرد ، ميخوام بگم كه من بخشيدمتون ! هيچ مسئله اي نيست .

خلاصه رفتم دانشگاه كه دكتر بشم ، اما خوب يادمه ، 3 سال قبل از اينكه از دانشگاه فارغ التحصيل بشم ، يه روز نشسته بودم توي آتلانتا و استاد داشت درباره مطب حرف ميزد ، كه تو آمريكا مطب زدن چه مسائلي داره و اينكه هر چقدر مطبت شلوغتر بشه ، چقدر مريضها بيشتر صاحبت ميشن ، براي اينكه ديگه وقتي براي خودت نداري و اينا ...

اون لحظه بود كه پيش خودم يه احساسي داشتم ، پيش خودم گفتم :" ببينم ، من دارم براي خودم دكتر ميشم ؟! يا دارم براي پدر و مادرم دكتر ميشم؟! "

و اون لحظه كه داشتم اين فكرها رو ميكردم ، يه هو دلم ريخت كه " اين فكرها چيه ميكني؟!" و اون لحظه ، واقعاً احساسم اين بود كه من دارم براي پدر و مادرم دكتر ميشم ، نه واسه خودم!

[همونطوري كه تو اين سمينار بهتون ميگم ، هر فكري كه آدم ميكنه ، اين فكر تبديل به احساس ميشه ، و اين احساس تبديل به نيت ميشه توي طبيعت ، و بعد اون نيت وارد زندگي آدم ميشه ]

بنابراين اون احساسي كه من داشتم ، تبديل به يه نيتي شد كه من يه كسي رو پيدا كردم ... حالا بذارين اين داستانو براتون بگم ....

3-4روز بعد از اينكه من اين احساس رو داشتم ، يك روز ، يكي از دوستام منو رسوند خونه ، من اون موقع ، 3 سال قبل از اينكه از دانشگاه فارغ التحصيل بشم ، هنوز خودم ماشين نداشتم ،

‌پدر و مادرم سخت كار كرده بودن تو اين چند سال ، هر كدوم 2-3 تا شغل مختلف داشتن و پولي كه در ساعت ميگرفتن ، زير حد متوسط درآمدها تو آمريكا بود و واقعاً كارهايي كه هيچ وقت فكرش رو هم نميكردن و امكان نداشت تو ايران انجام بدن ، تو آمريكا كردن و بعضي وقتها كه من بهشون نگاه ميكردم ، ميديدم چه احساس سنگيني روي شونه هاي من هست ، حتي يادمه يه روز مامانم از سر كار اومد خونه ، اون موقع ها ميرفت خونه مردم رو تميز ميكرد !! ( من نميدونم براي شما راحت هست يا نه ، اما براي من مهم نيست كه از مسائل گذشته ام حرف بزنم )

مامانم يكي از كارهايي كه اون موقع ميكرد ، ميرفت خونه هاي مردم و راه پله ها و اينا رو تميز ميكرد ، و قدش هم خيلي كوچيكه ، يادمه يه روز اومد خونه و تو ي آشپزخونه كه رفت سراغ يخچال ، همينطوري يه هو افتاد رو زمين و شروع كرد به گريه و ... ( دارم احساساتي هم ميشم ...) و گفت : خدايا ، نميدونم اين كاري كه كردم ، درست بود يا نه !؟ ولي ديگه دست توئه بقيه اش .

وقتي اينو من ميديدم ، ميگفتم الان كه كاري نميتونم بكنم ، تنها كاري كه ميتونم بكنم ، اينه كه خوب درس بخونم ، برم دانشگاه دكتر بشم و اينا به من افتخار كنن و به همه بگن كه ما اومديم اينجا و كارمون درست شد .

ولي... برگرديم به اون روز .... اون روز وقتي دوستم منو آورد خونه ، داشت از من خداحافظي ميكرد كه يكي از همسايه هامون كه تا روز قبلش ، يه ماشين خيلي كهنه داشت ، وارد آپارتمان شد با يه ماشين خيلي جديدي ، و من چون ماشين نداشتم ، توجه ام رو جلب كرد ، همينطور كه داشتم نگاه ميكردم ، ديدم يه تابلويي روي شيشه پشت ماشينشه و روي اون تابلو نوشته كه : من تو يه شركتي هستم كه به من اين شانس رو داده كه بتونم پول بسازم و زندگيم عوض بشه و اين هم ماشين نوئه منه ، اگه ميخواهي بدوني كه من تو چه شركتي هستم ، به من زنگ بزن .

من پيش خودم گفتم : جريان چيه ؟ تو آمريكا ماشين مجاني ميدن ؟ پس چرا من نميدونم ؟!

خلاصه وقتي دوستم رفت ، من ديگه به اون خانم زنگ نزدم ، يه راست رفتم دم خونشو در زدم ، هي در زدم ، درو وا نكرد ، هي در زدم .... بالاخره بعد از 3-4 دقيقه در رو باز كرد و با يه اخلاق تندي گفت : چي ميخواهي؟!

من گفتم : اين چيزي كه پشت ماشينت زدي ، جريان چيه ؟

گفت: آآآه ه ه ... يه دقيقه واستا ، رفت تو خونه و اومد يه دونه نوار ويدئويي بهم داد و گفت : اينو بايد نگاه كني و بعد من بهت زنگ ميزنم .

ولي قبل از اينكه اونو نگاه كنم ، زنگ زدم به اون دوستم كه اتفاقاً ايراني هم بود و بهش ماجرا رو گفتم كه دوستم كاري كرد كه تو آمريكا بهش ميگن " Dream Stealer " يعني كسي كه آرزوتو ازت ميدزده ... و اون بهم گفت كه : اصلاً اين كار رو نكني ها ! اصلاً نگاه نكن ! مگه تو نميخواهي دكتر بشي ؟! مگه تو ميخواهي بري فروشنده بشي ؟! اصلاً نگاه نكن !

و من به اون ويدئو نگاه نكردم ... ولي اين خانم هي بهم زنگ زد و پيغام گذاشت ، ...

2دفعه ، 3 دفعه ، 4 ، 5 .... ديگه منو ديوونه كرد ... گفتم بذار من اين ويدئو رو نگاه كنم ، كه فقط بهش بگم : بابا نميخوام ، نگاه كردم ، اما نميخوام ... يادمه ويدئو رو گذاشتم و نشستم كه ببينم ، داشتم كيك ميخوردم با شير و اصلاً هم توجهي به ويدئو نميكردم ، همينطور كه داشتم كيك و شير ميخوردم ، يه چيزايي شنيدم ، كه مردم داشتن حرف ميزدن ... كه مثلاً " من زندگيم تو اين 2-3 سال اخير عوض شده ، من... دكتر بودم ، اما ديگه پزشكي نميكنم ، من وكيل بودم ، ديگه وكالت نميكنم ، و من... مثلاً هيچكاره بودم و الان ميليونر شدم ... "

همينطور كه ميگفت ، من توجهم از شير اومد به تلويزيون ، و همينطور شير داشت از چونه ام ميريخت پائين !!! پيش خودم ميگفتم : چي ميگن اينا ؟! ... اصلاً نمي فهميدم كه منظورشون چيه و من بايد چيكار بكنم ، ولي اون احساسي كه توي دانشگاه چند روز پيش داشتم و از خودم ميپرسيدم كه آيا واقعاً پزشكي مال منه يا مال پدر و مادرمه ؟! و اگه مال منه ، چرا اون احساس " Burning Desire " ... اون احساس خواستن با عشق در من نيست ؟! ... ولي موقعي كه داشتم به اين ويدئو نگاه ميكردم و به حر فهاي مردم گوش ميكردم ، يهو اون احساس عشق رو در خودم كردم ، اين احساس توجه منو جلب كرد ، پيش خودم گفتم : من كه نميدونم اين كار چيه ؟ اما اگه اينا ميتونن بكنن ، شايد من هم بتونم بكنم !

رفتم به اون خانمه گفتم : ببين من نميدونم جريان چيه ، 90 درصدش هم نفهميدم ، ولي ميتونم join كنم ؟

گفت: sure ، حتماً .... خلاصه رفتم sign كردم و اومدم تو كار

اولين جلسه معرفي رو هم رفتم و ديدم كم ميفهمم و دفعه دوم يه كوچولو بيشتر فهميدم و ...خلاصه فهميدم كه آره ... اين نتورك ماركتينگه ... و شروع كردم به ياد گرفتن... اما برعكس خيليها كه تو آمريكا وارد نتورك ماركتينگ شدن و تو همون 6 ماه اول خيلي موفق شدن ، من 6 ماه اول موفق نشدم ، سال اول موفق نشدم ، سال دوم هم ...اي ي خيلي موفق نشدم ، سال سوم يواش يواش شروع كردم به موفق شدن ....

ولي اتفاق مهمي كه تا سال سوم برام افتاد ، با اينكه پول زيادي نساخته بودم ، اما مغز و فكرم شروع كرد به عوض شدن ...احساساتم قوي تر شدن ، هي رفتم تو سمينارها و مردم رو ديدم ،

اولين بار يادمه كه ميخواستم برم به سمينار ، تو شيكاگو بود ، من تو آتلانتا بودم ، وضع مالي ام اصلاً خوب نبود و همين خانم بهم زنگ زد كه اولين ميتينگ بزرگ ما تو شيكاگوئه و تو هم بايد بيايي و مثلاً اينقدر هم پول سمينار ميشه . .. ديدم يه 1500-1600دلاري ميشه ، گفتم : من فكر نكنم بتونم بيام ، به من گفت : گوش كن ببين چي ميگم ، اگه ميخواهي تو اين بيزينس موفق باشي ، بايد coach able " " باشي ، يعني بايد خوب گوش كني و دانش آموز خوبي باشي ...

اگه كسي كه تو اين كار موفق شده و بهت ميگه بايد اين كار رو بكني ، بايد خوب گوش كني... 2 تا انتخاب داري ، ميتوني دانش آموز خوبي باشي و موفق بشي ، ميتوني دانش آموز خوبي نباشي و موفق نشي ...

گفتم: باشه ، دانش آموز خوبي ميشم ...

خلاصه يادمه تونستم برم شيكاگو ... كه حدود 4000 نفر اونجا بودن و من اون ته نشستم ....

اين داستان يادتون باشه ... تا من برگردم به ايران .... هيچ كس از اطرافيان ما سخنگو و سخنران نبوده تو ايران ... ولي يادمه تو دبستان كه بودم ، صبحها كه وا ميستاديم يكي ميومد مثلاً شعارها رو ميگفت و اينا ... يادمه يه روز كه تو صف ايستاده بوديم ، اون كسي كه بايد ميومد شعارها رو ميگفت ، نبود . بعد ناظممون گفت كه : كدوماتون ميخواهيد بيائيد امروز شعارها رو بگيد ؟ ... من اون موقع حدوداً 9 سالم بود ... تا اينو گفت ، دست من يهو رفت بالا ... يادمه كه هي به دستم نگاه ميكردم ، هي به خانمه نگاه ميكردم ... و از خودم ميپرسيدم كه من واقعاً الان اين كار رو كردم ؟! اصلاً باورم نميشد كه دستم بالا بود ، بعد رفتم بالا ... كه خوب يادم نيست چي گفتم ، اما يه احساسي در من بوجود اومد كه دوست داشتم اين حالت سخنراني رو... بعد تو راهنمايي هم اين اتفاق افتاد ... و تو دبيرستان ديگه همه منو ميشناختن... الهام هميشه اون بالا دكلمه ميگفت ... خلاصه من اين حالتها رو داشتم ، اما نميدونستم كه شايد اين حالتها يه نشونه اي باشه كه من در آينده بخوام سخنگويي كنم!

ولي اون روزي كه تو شيكاگو تو سالن نشسته بودم ، يه سخنران خيلي خوبي داشت صحبت ميكرد... كه با يه مهارتي داشت سخنراني ميكرد كه من تموم موهاي بدنم سيخ شد ... و اون اولين لحظه اي بود كه يه چيزي به من الهام شد و خيلي اين الهام برام روشن بود كه.. : تو بايد اين كار رو بكني تا آخر عمرت !

ولي دو چيز تو ذهنم بود ، اول اينكه بايد انگليسيمو خيلي خوبتر كنم تا بتونم سخنراني كنم ، و دوم اينكه بايد موفق بشم ... خب ، فرض كن الان سخنگو هستم ، اما درباره چه موفقيتي ميخوام صحبت بكنم ؟! بايد موفق بشم تا بتونم بعداً درباره موفقيت خودم صحبت كنم و اينا ..

و اون لحظه بود كه اگر چه من قبلاً وارد اين كار شده بودم و امضاء داده بودم ، اما كارم ، كنارم بود ، من توش نبودم ، از نظر فكري و ظاهري و فيزيكي وارد شده بودم ، اما از لحاظ احساسي داخلش نبودم ، كنارش بودم ....

اون لحظه اي كه احساس كردم نتورك ماركتينگ ميتونه به من كمك كنه كه سخنگو بشم ، اون لحظه بود كه از نظر احساسي كاملاً وارد بيزينسم شدم و از اون زمان بود كه بيزينسم شروع كرد به عوض شدن ......

اون لحظه اي كه احساس كردم نتورك ماركتينگ ميتونه به من كمك كنه كه سخنگو بشم ، اون لحظه بود كه از نظر احساسي كاملاً وارد بيزينسم شدم و از اون زمان بود كه بيزينسم شروع كرد به عوض شدن ......

خيلي سريع شروع كرد به عوض شدن ....

سه سال بعد از ورودم به نتورك ماركتينگ ، از دانشگاه فارغ التحصيل شدم ، پدر و مادرم كلي خوشحال شده بودن كه : الهام دكتر شد ... واقعا ً ميخواستن بيان تو مطب من و زندگي كنن ، بابام ميخواست بياد درو ديوارها رو رنگ كنه ، ميخواست بياد در روي مريضهاي من باز كنه ، مامانم ميخواست بياد شيريني و باقلوا به همه تعارف كنه !! ... بنابراين همه اين سختيهايي كه كشيده بودن ، كه من شايد 3 روز طول بكشه تا بتونم پنجاه درصد اون سختيها رو براي شما بگم ، اونها خيلي منتظر بودن كه من بيام و بگم ok بريم مطب باز كنيم ... اما من تصميم گرفته بودم كه به پدر و مادرم برنامه ام رو بگم ، اومديم خونه ... منو بغل كردن ، بوسم كردن ... الي جون قربونت بريم ، بهت افتخار ميكنيم ، خيلي ممنون كه دكتر شدي ... مارو فلان كردي و ...

خلاصه ، گفتم بشينيد باهاتون كار دارم ... گفتم : ببينيد ، من تو اين 3 سالي كه تو نتورك ماركتينگ بودم ، ... يهو گفتن : ديگه حرف اين كار رو نزن لطفاً ! ديگه بسه ديگه....

گفتم: حالا گوش كنين ، من تو اين 3 سال يه چيزايي ياد گرفتم ، چيزايي كه تو دانشگاه ياد نگرفتم ، چيزايي كه منو از لحاظ فكري ، احساسي و وجودي ، واقعاً تغييرم داده ... و با اينكه ميدونم پزشكي من ميتونه خيلي موفقيت برام بياره ... با اينكه ميدونم ميتونم خيلي به مريضهام كمك كنم ، ولي تو وجودم احساس ميكنم نمي خوام پزشك بشم .... ( ا ه ه ه ه ه) ... چشماشون باز شد ... يعني چي؟

گفتم: تصميم گرفتم به جاي اينكه برم هر روز مطب و مريض ببينم ، ميخوام نتورك ماركتينگ full time كار كنم ... اونا جدي نگرفتن ... گفتم : ببينين ! من خيلي از شما ممنون هستم كه منو آوردين آمريكا... دوستون دارم ، دستتونو ميبوسم ، ولي گوش كنين ... من يه زندگي دارم ، و ياد گرفتم با اينكه شما ميخواهيد از من محافظت بكنين ، و با اينكه شما ميدونين كه بهترين چيز براي من چيه ، ولي احساس ميكنم كه الان به اندازه كافي قوي شدم كه خودم ميدونم بهترن چيز براي من چيه و احساس ميكنم كه بهترين چيز براي من پزشكي نيست ، ميخوام نتورك ماركتينگ full time بكنم !

......بذار اصلاً نگم بعد چي شد !!!! يه كلماتي گفتن كه اصلاً نميتونم ايجا بگم !!!! ...خلاصه ... داد و بيداد و .... گفتم : ببينين ، بهم يه كم وقت بديد ، برميگردم بهتون نشون ميدم ...

يادمه اولين باري كه برگشتم و يه چك 5000 دلاري ماهانه رو ساخته بودم ، بهشون نشون دادم و گفتم : ببينين ، من 5000 دلار در ماه ساختم ! .. گفتن : الي ! 5000 دلار ؟؟!!!آخه منشي تو ميتونه 5000 دلار در ماه بسازه تو مطبت !! تو مگه ديوونه اي ؟!! ... ما فكر كرديم بهت افتخار ميكنيم ؟!! آخه چي شدي ؟!! ....

گفتم: باشه ... برميگردم ... بعد از يه مدتي برگشتم و اولين چك 10000 دلاري رو بهشون نشون دادم ، گفتن : 10000 دلار الي ؟!! بعد نيست الي ! .... ولي تو دكتري !!آخه اين چيه ؟!! ... آخه ما فكر كرديم بهت افتخار ميكنيم ؟!! آخه چي شد ؟!! ...آخه ... تو كه ........!!!! تو كه گند زدي !!!

خلاصه گفتم برميگردم ... و يادمه اولي باري كه يه چك 20000 دلاري رو نشونشون دادم ، گفتن: الي ! راست ميگي ؟!! 20000 دلار؟! اين واقعاً ميتونه تو بانك نقد بشه ؟!! گفتم :آره ، مگه نديدين تا حالا!؟

گفتن: حالا بگو ببينيم ، چقدر درآمد داري تو اين كمپانيه ؟! گفتم : بابا !محدوديت نداره كه ... هر چقدر كار كنم ، ميتونم ... مثلاً مثل پزشكي كه نيست كه من ديگه تا يه حدي .. ديگه نتونم و وقت نداشته باشم كه مريض ببينم ....

خلاصه...، 25 هزار در ماه ديدن ، 30 هزار در ماه ديدن ، تقريباً ديگه وقتي 35هزار در ماه ديدن ، ... اون لحظه رو كامل يادمه ... انگار اصلاً 2 تا آدمه ديگه بودن ... گفتن : الهام ! الهي ما قربونت بريم !! تو چقدر زرنگي !!! تو اصلاً‌اين مغزتو از كي گرفتي ؟!!!

بعد بابام گفت : اين مغزت ، مغز منه !!! بعد مامانم گفت : برو بابا !!! اگه اين مغز تو بود كه الان داشت پزشكي ميكرد !!!!!

خلاصه.... زندگي من شروع كرد به عوض شدن ... البته ميگم من تو 3 سال اول خيلي مشكلات داشتم ... ولي يه چيزي كه ياد گرفته بودم و خيلي كمكم كرد اين بود كه .... Don’t quit"" ... يعني"ترك نكن" ، " تسليم نشو "

و بيشتر مردم تو نتورك ماركتينگ و در واقع در زندگي ، 1 اينچ قبل از موفقيت ترك ميكنن ، موقعي كه كار سخت ميشه ، درست 1 اينچ قبل از موفقيت ميگن : اين كه كار نميكنه و تركش ميكنن ...

و من اين رو شنيده بودم و هر وقت كه ناراحت و خسته ميشدم ، ميگفتم 1 اينچ ديگه مونده ، 1 اينچ ديگه مونده ...

كه به حدي رسيد كه خيلي موفق شدم توي بيزينسم و بيشتر از 10 هزار نفر اكتيو و فعال كه مينيموم بين 150 تا 200 دلار تو ماه خريد ميكردن ، تو گروهم بودن !

و خيلي از لحاظ مالي زندگيم شروع كرد به خوب شدن و ... و يواش يواش منو ميبردن و ميگفتن : بيا داستانتو بگو ، و اينطوري ديدم سخنگويي من هم يواش يواش داره ورزيده ميشه ...

بذارين يه قضيه اي رو براتون بگم ، اينو براي اين ميگم كه ميدونم نتورك تو ايران خيلي جوونه ، و مطمئن هستم كه خيلي هاتون اين احساس رو داريد تو خانواده هاتون ...

يادمه تقريباً 2 سال بعد از اينكه وارد نتورك ماركتينگ شده بودم ، يادمه پدرم رو برده بودم يه دكتر قلب ، كه قلبشو چك آپ كنه ... اون لحظه پدرم بهم گفت كه : ( اون هم چه جايي !!! تو دكتر قلب و در واقع روي زخمم نمك ريخت ..) بهم گفت :يه چيزي بهت بگم الهام ! من زنده يا مرده ، نميخوام به هيچ كس بگي كه نتورك ماركتينگ كار كردي !!

حالا من اون موقع هنوز موفق هم نبودم و اين مسئله خيلي برام سنگين بود و اون لحظه ، موقعي بود كه نزديك بود از نتورك ماركتينگ بيام بيرون ! آخه من پدرمو خيلي دوست دارم و پيش خودم احساس كردم كه : ول كن بابا !! ارزش نداره كه .....

ولي باز اون احساس در من بود كه من فقط يه زندگي دارم و اونو همونطور كه دوست دارم ، ميخوام ادامه بدم و بنابراين باز هم دنبال كارم رفتم ...

اينو ميگم ، چون چند سال پيش به پدر و مادرم گفتم : ديگه نميخواد كار كنين ، بسه ديگه... بعد به مامانم گفتم : اگه از پسرم موقعي كه نيستم مواظبت كني ، موقعي كه من نيستم ، من 2-3 برابر حقوقت بهت ميدم ، گفت: باشه ... بعد به پدرم گفتم .... خلاصه.... من شروع كردم به خريد ساختمونهاي تجارتي ... بعد وقتي زنگ ميزدن كه مثلاً در شكسته يا فلان چيز خراب شده ، به پدرم ميگفتم : ميخواهي شما بري اين چيزها رو درست كني ؟ گفت : آره ، خيلي هم دوست دارم ، چرا كه نه ... خلاصه ... بعد براش يه ماشين هامر نو خريدم ، حالا سوار هامرش ميشه ، هر كي زنگ ميزنه ، ميره كار ها رو انجام ميده و .... حالا بهم ميگه : قربونت بريم ، چه زندگي درست كردي !!! ياد بده به همه كه quit نكنن ها‌!!!!

اين داستان رو خواستم بهتون بگم كه : توي نتورك ماركتينگ و تو هر بيزينسي ، آدم بايد بدونه كه وارد يه فشاري ميشه كه بايد تحمل كنه .... و بخصوص توي نتورك ماركتينگ بايد يه ماهيچه اي بسازي ... اين ماهيچه ، ماهيچه rejection"" هست ... ماهيچه " رد كردن و جواب نه شنيدن"

بايد تو هر بيزينسي و يخصوص در نتورك ماركتينگ ، اين ماهيچه خيلي بزرگ و گنده بشه ...هر چقدر كه اجازه بدي ، اين ماهيچه گنده تر بشه ، قوي تر و موفق تر ميشي ...

حالا چطوري اين ماهيچه گنده ميشه ؟ كسايي كه ميگن "yes" و ميآن تو كار ، اينا ماهيچه رو گنده نميكنن ، اما كسايي كه ميگن "no"و اين چيه تو ميگي ؟ برو با با و ....

اين چيزاست كه ماهيچه " rejection " رو گنده ميكنه و من اگه به شما بگم چقدر "no " گرفتم و چقدر " نه " شنيدم تو اين 10 سالي كه داشتم اين كار رو فول تايم انجام ميدادم ، باورتون شايد نشه ، اما هزاران "no" گرفتم !!

ولي با هر " نه " كه شنيدم ، به خودم اجازه دادم كه اين " نه" مثل يه پله اي باشه كه روش قدم بذارم و بيام بالاتر ... و به جاي اينكه در جواب " نه " ها بگم : ... واي ! اين چه آدم بديه !!!

به خودم گفتم : اين چه معلم خوبيه !! براي اينكه داره به من ياد ميده كه چطور ياد بگيرم كه چطور اينجا بايستم و نذارم كه اين " نه " منو بشكنه و اين موضوع واقعاً به من كمك كرد كه خيلي سريعتر بتونم قوي بشم !

يه موضوع ديگه اي هم كه ميخوام بگم اينكه ....

من بعد از دانشگاه هيچ وقت پزشكي نكردم ، و ميدونم كه اون دوستام كه با هم فارغ التحصيل شديم ، يك پنجم ، يك ششم و شايد هم بيشتر از اون ، از پولي كه من تو نتورك ماركتينگ ساختم ، پول نساختن . با اينكه خيلي هاشون هم موفق هستن تو كار خودشون ، يكي از دوستان نزديك ما كه تخصص بالايي هم داره ، جند وقت پيش تولد 40 سالگيش بود ، خانمش زنگ زد و ميخواست براي تولدش ما رو دعوت كنه ، اما من نميتونستم ، چون تو باهاما با " مارك ويكتور هنسن " ( نويسنده كتابهاي سوپ جوجه براي روح )سخنراني داشتيم ، بهش گفتم : ببين ، من تو باهاما هستم ، ولي ما ميتونيم شما رو بياريم باهاما ، با بليط first class و پول هواپيما و هتلتونو بديم ، شما بيائيد اينجا و بعد از سخنراني ما ، تولد 40 سالگي تونو اينجا جشن بگيريم ، اونها هم قبول كردن و ..اومدن .

يادمه نشسته بوديم و داشتيم صحبت ميكرديم ، كه اون دوستم يه چيزي گفت كه واقعاً موهاي تنم سيخ شد ، گفت: من ميخوام فقط از تو تشكر كنم ، كه تو درباره نتورك ماركتينگ ،5-6 دفعه گفتي و من هر بار گفتم "نه ! كار تو اشتباهه و كار من درسته ! ..." براي اينكه اگه به من نگفته بودي و من امروز وضع زندگي تو رو ميديدم ، از دستت خيلي ناراحت مي شدم ، ولي چون ميدونم كه تو به من 5-6 دفعه گفتي و من بهت گفتم نه ! پس تقصير خودم بوده !!!

اين رو هم خواستم بهتون بگم كه دفعه بعد اگه خواستين به كسي بگيد ، اين احتمال هم هست.

و خوبه كه براتون بگم ، 60 سال پيش وقتي نتورك ماركتينگ تو آمريكا شروع شد ، خيلي ها كه اون موقع شروع كردن و با مسائل خيلي زيادي دست و پنجه نرم كردن و با نتورك ماركتينگ باقي موندن – كه نتورك اون موقع هاي آمريكا مثل نتورك ماركتينگ الان در ايران مي مونه – اونهايي كه دوام آوردن و quit نكردن ، الان واقعاً جزيره هاي خودشونو دارن و از لحاظ مالي به يه حدي رسيدن كه ديگه دارن خدمتهاي مالي خيلي بزرگي به جامعه و دنيا ميكنن ، اينو ميگم ، چون ميدونم كه خيلي از lمسائل ها تو ايران جديد هست و مسائل زيادي داريد و مردم هنوز عادت ندارند – البته تو آمريكا هم هنوز مردم عادت ندارند و شايد تو آمريكا خيلي بايد قوي تر باشي

نباید ببینی تا باور کنی...
باید باور کنی تا ببینی...Heart
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: ahmad rezaee , م.ع , esijm , aria898210 , saeed.abdollahi , hamid.h
03-16-2015, 08:29 PM
ارسال: #10
RE: اطلاع رسانی در فروش مستقیم
درآمد قابل قبول بوده؟
چقدر پیشرفت داشتید؟
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  تجارت در شبکه های اجتماعی، چرا و چگونه؟ odise2004 1 747 07-28-2015 10:38 PM
آخرین ارسال: reza.rs
  راز اول :: آیا می دانید 90 درصد هزینه و وقت شما در سایتتون به هدر میره! keshavarz 0 631 09-22-2014 03:21 PM
آخرین ارسال: keshavarz
  از واحد فروش شرکت چه سوالاتی بپرسیم؟ دهدار 0 783 08-03-2013 05:22 AM
آخرین ارسال: دهدار
  ده درس مهم در زمینه تجارت اینترنتی minoo 0 751 06-20-2013 07:16 PM
آخرین ارسال: minoo
  غلط های مصطلح در تجارت اینترنتی ..... mallarme 0 613 05-20-2013 10:47 PM
آخرین ارسال: mallarme
  5 اشتباه بزرگ در بازاریابی با ایمیل Alireza_Kh 2 1,431 11-27-2012 12:15 PM
آخرین ارسال: رضا فضلعلی
  بازاریابی اینترنی برای فروش پسته و لوازم آرایشی mahdi77 12 3,088 11-12-2012 07:29 PM
آخرین ارسال: vahid61

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS