ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!
کلک خیال انگیز زمان کنونی: 09-25-2025, 11:41 PM |
|||||||
|
کلک خیال انگیز
|
07-14-2012, 09:16 PM
ارسال: #161
|
|||
|
|||
RE: کلک خیال انگیز
کبوتر نامه رسان، به پرواز در می آید، ...
باز می گردد، ... نا امید یا امیدوار، ... ما همواره باز می گردیم، ... اشک هایت را پاک کن، ... و با همان چشمان غمناک، ... لبخند بزن، ... هر روز از نو آغاز می شود، ... هر روز زیبا آغاز می شود ... ♥ܓ✿ ![]() همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
|
|||
07-14-2012, 10:44 PM
ارسال: #162
|
|||
|
|||
RE: کلک خیال انگیز
گاه ساده می آیی، ... گاه ساده می مانی، ... گاه ساده می روی ...
ولی گاهی رفتن ساده نیست اما میدانی سایه ات کوتاه خواهد شد و حضورت رنگ نبودن می گیرد، ... اما گاه چاره ای نیست ...! امروز ... امروز می تواند روز زندگی باشد, ... روز مهربانی, ... سپیدی, ... بخشیدن, ... دوست داشتن, ... خندیدن, ... یار بودن, ... دیدن, ... کمک کردن, ... راستی و درستی ... امروز می تواند روز سوار شدن دوباره بر کلکی خیال انگیزی باشد که بر ساحل دوست جان گرفت, بزرگ شد, بازی کرد, خندید و گریست ... و من از او یاد گرفتم, ... زندگی را یاد گرفتم ... ... یاد گرفته ام خوب باشم ... خوب زندگی کنم ... خوب دوست بدارم ... خوب دوست داشته شوم ... یاد گرفته ام کمک کنم ... بخندانم ... آرامش ببخشم ... مرهم باشم ... یاد گرفته ام اشک های پاکی را شانه باشم ... دستان سردی را گرما پاشم ... یاد گرفته ام احترام بگذارم ... حق آدمیان را رعایت کنم ... آن ها را به لبخندی گرم میزبان باشم ... یاد گرفته ام صندلی ام را به پیرزن ایستاده در اتوبوس بدهم ... یا بانویی کودک بر دست ... یاد گرفته ام از دخترک فال فروش فالی بخرم و پول زیاد بدهم تا دلش خوش گردد ... یاد گرفته ام پاک و پاکیزه دوست بدارم و عشق بورزم ... پاک و پاکیزه زندگی کنم ... یاد گرفته ام گاهی آرام و بی صدا بنشینم و فقط گوش فرا دهم و پاورچین پاورچین آنجایی که جای من نیست را ترک گویم ... ... یاد گرفته ام قضاوت نکنم، ... غیبت نکنم، ... دروغ نگویم، ... سرزنش نکنم، ... توهین نکنم، ... تحقیر و مسخره نکنم ... یاد گرفته ام ... زندگی کنم نه زنده گــی ... زیرا ... می شود زنده بـــــــــــود ... می شود زنده گـــی کرد ... می شود زنده مـــــــــاند ... می شود زندگــــــی کرد ... من تمام این ها را یاد گرفته ام, ... اما هنوز نمی دانم یاد گرفتنم چه اندازه بوی خیال انگیزی می دهد ...!؟ --- --- --- ای کاش همه خیال انگیـــــزی بیندیشند, خیال انگیـــــز بگویند و خیال انگیـــــز رفتار کنند ... ... خیال انگیـــــز زندگی کنند ... ---------------------------- خیــــــــــال انگیــــــــــــــــــــــــــــــز باشید ... . . . بدرود تا درودی دیگر ... ♥ܓ✿ ![]() همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
|
|||
07-15-2012, 12:29 AM
ارسال: #163
|
|||
|
|||
RE: کلک خیال انگیز
راستی من کجای دنیا بودم؟
قسمتی از وصیت نامه ادوارد ادیش، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی در سن 76 سالگی ... من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت . یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست . من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها ، فروشگاهها می شد!! کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است ... و زندگی جدید من آغاز شد … من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید ... دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها می گذشت ، جوانیم دور میشد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر می شد ، راستش من تنها در پی ثروت نبودم ، دلم می خواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد ، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدمهای دوروبرم را وادار به احترام می کرد و من چه خوش خیال بودم ، خیال می کردم آنها دارند به من احترام می گذارند اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود . آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی کردم در گوشه ای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم ! به هر جا می رسیدم باز راضی نمی شدم بیشتر می خواستم ، به هر پله که می رسیدم پله بالاتری هم بود و من بالاترش را میخواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد پله بعدی ، من فقط شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمی دانستم ! اوایل خیلی هم تنها نبودم ، آدمها ی زیادی بودند که دلشان می خواست به من نزدیکتر باشند ، خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدمهایی که احاطه ام کرده بودند پیدایشان کنم ، من هرگز پیدایشان نکردم و آنها هم برای همیشه گم شدند و درست ازروز گم شدن آنها تنهایی با تمام تلخیش بر سویم هجوم آورد . من روز به روز میان انبوه آدمها تنها و تنها تر میشدم و خنده دار و شاید گریه دارش اینجاست هیچ کس از تنهایی من خبر نداشت و شاید خیلیها هم زیر لب زمزمه می کردند : خدای من ، این دگر چه مرد خوشبختیست ! و کاش اینطور بود ... و باز روزها گذشت ، آسایش دوش به دوش زندگیم راه می رفت و هرگز نفهمیدم آرامش این وسط کجا مانده بود ؟ ایام جوانی خیال می کردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بیاید تمام آرزوها را براورده می کند و من با هزاران جان کردن آوردمش اما نمی دانم چرا آرزوها ی مرا براورده نکرد ... کاش در تمام این سالها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاری پابرهنه روی شنهای ساحل راه می رفتم تا قلقلک نرم آن شنهای خیس روحم را دعوت به آرامش می کرد . کاش وقتهایی که برف می آمد من هم گوله ای از برف می ساختم و یواشکی کسی را نشانه می گرفتم و بعد از ترس پیدا کردنم تمام راه را بر روی برفها می دویدم . کاش بعضی وقتها بی چتر زیر باران راه می رفتم ، سوت می زدم ، شعر می خواندم ، کاش با احساساتم راحتر از اینها بودم ، وقتهایی که بغضم می گرفت یک دل سیر گریه می کردم و وقت شادیم قهقهه خنده هایم دنیا را می گرفت ... کاش من هم می توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهایم عشق را می گفتم ... کاش چند روزی از عمرم را هم برای دل آدمها زندگی می کردم ، بیشتر گوش می کردم ، بهتر نگاهشان می کردم ... شاید باورتان نشود ، من هنوز هم نمی دانم چگونه می شود ابراز عشق کرد ، حتی نمی دانم عشق چیست ، چه حسیست تنها می دانم عشق نعمت باشکوهی بود که اگر درون قلبم بود من بهتر از اینها زندگی می کردم ، بهتر از اینها می مردم . من تنها می دانم عشق حس عجیبیست که آدمها را بزرگتر می کند . درست است که می گویند با عشق قلب سریعتر می زند ، رنگ آدم بی هوا می پرد ، حس از دست و پای آدم می رود اما همانها می گویند عشق اعجاز زندگیست ، کاش من هم از این معجزه چیزی می فهمیدم ... کاش همین حالا یکی بیاید تمام ثروت مرا بردارد و به جایش آرام حتی شده به دروغ ! درون گوشم زمزمه کند دوستم دارد ، کاش یکی بیاید و در این تنهایی پر از مرگ مرا از تنهایی و تنهایی را از من نجات دهد ، بیاید و به من بگوید که روزی مرا دوست داشته است ، بگوید بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند ، بگوید وقتی تو نباشی چیزی از این زندگی ، چیزی از این دنیا ، از این روزها کم می شود . راستی من کجای دنیا بودم ؟ آهای آدمها ، کسی مرا یادش هست ؟ اگر هست تو را به خدا یکی بیاید و در این دقایق پر از تنهایی به من بگوید که مرا دوست داشته است! کوشش اولین وظیفه انسان است.(گوته) گروه برتر،برتر از همه |
|||
10-18-2012, 04:22 AM
ارسال: #164
|
|||
|
|||
RE: کلک خیال انگیز
(01-22-2012 10:26 PM)Alireza_Kh نوشته شده توسط: نامه ي زيباي گابريل گارسيا ماركز به نظر شما حیف نیست این نوشته را بخوانیم و بگذریم و فراموشش کنیم؟ این نوشته زیبا را باید هر روز خواند هر روز... . ![]() ![]() |
|||
11-19-2012, 12:04 PM
ارسال: #165
|
|||
|
|||
RE: کلک خیال انگیز
قصیده 2000 از "مجتبي كاشاني"
نيوتن مي آسود در پناه سايه در زير درخت ناگهان سيبي افتاد زمين نيوتن آن را ديد سپس از خود پرسيد كه چرا سوي هوا پرت نشد اكتشافات جهان اتفاقات بود كه چنين ميافتاد كه كسي مي فهميد و به ما مي فرمود كه چه چيز چه پيامي دارد و چه رازي دارند آيات خدا راز و اسرار جهان كشف مي شد يك روز درپي گم شدن كشتي در يك دريا يا كسي در صحرا يك كسي مي فهميد كه كجا آمريكاست يا كجا غار عليصدر، يا كجا قطب شمال يك كسي مي فهميد كه بخار قدرتي دارد، نيز و كسي مي فهميد چه گياهي چه شفايي و چه دردي چه علاجي دارد يك كسي مي خوابيد در زير درخت نيوتن يا داود گيو يا گاليله، ترزا يا مريم و علي يا عيسي از عدن يا نروژ اهل ايران يا هند مصر يا گرجستان از پرو يا گينه و فرو مي افتاد يك گلابي يا سيب و ترنج و انار... راز و اسرار جهان كشف مي شد يك روز ما نبينيم كسي مي بيند ما نگوييم كسي مي گويد يكي كسي در جايي كه زمين مي چرخد به جهاني مي گفت گرد خورشيد و بر محور خويش و اگر گاليله توبه كند و بگويد كه ـ با تهديد ـ نخواهد چرخيد باز خواهد چرخيد آري و زمين توبه نخواهد كرد خواهد چرخيد راز و اسرار جهان كشف مي شد يك روز ما نبينيم كسي مي بيند ما نفهميم كسي مي فهمد هيچ كس منتظر مهلت خميازه ما نيست گلم هيچ كس منتظر خواب تو نيست كه به پايان برسد لحظه ها مي آيند سالها مي گذرند و تو در قرن خودت مي خوابی قرن آدم ها هر لحظه تفاوت دارد قرن ها گاه كوتاهتر از ده سالند گاه صدها سالند قرن ها مي گذرند و تو در قرن خودت مي ماني ما از اين قرن نخواهيم گذشت ما از اين قرن نخواهيم گريخت با قطاري كه كسان دگري ساخته اند هيچ پروازي نيست برساند ما را به قطار دو هزار و به قرن دگران مگر انگيزه و عشق مگر انديشه و علم مگر آيينه و صلح و تقلا و تلاش قرن ها گرچه طلبكار جهانيم ولي ما بدهكار جهانيم در اين قرن چه بايد بكنيم هيچكس گاري مار را به قطاري تبديل نكرد هيچكس ذوق و انديشه پرواز نداشت هيچكس از سر عبرت به جهان خيره نشد هيچكس از سفري تحفه و سوغات نداشت من در اين حيرانم كه چرا قافله علم از اين جا نگذشت يا اگر آمد و رفت پدرانم سرگرم چه كاري بودند؟ بر سر قافله سالار چه رفت و اگر همراه اين قافله گشتند گهي برنگشتند چرا؟ ما چه كرديم براي دگران و چرا از خم اين چنبره بيرون شديم نازنين زندگي ساعت ديواري نيست كه اگر هم خوابيد بتواني آن را تنظيم كني كوك كني برساني خود را به زمان دگران كاميابي صدفي نيست كه آن را موجي بكشد تا ساحل و در او مرواريدي باشد غلطان، ناياب هيچ صياد زيردستي نيز باز بي تر و تقلا ماهي كوچكي از درياي صيد نكرد بخت از آن كسي است كه به كشتي رود و به دريا بزند دل به امواج خطر بسپارد و بخواهد چيزي را كشف كند و بداند كه جهان پر آيات خداست بشنود شعر خداوندي را در كار جهان و ببندد كمرش را با عزم و نمازش را در مزرعه در كارگهي بگذارد و مناجات كند با كارش و در انديشه يك مسئله خوابش ببرد و كتابش را بگذارد در زير سرش و ببيند در خواب حل يك مسئله را باز با شادي درگيري يك مسئله بيدار شود ابن سينا پاستور گراهام بل رازي و اديسون ادیسون و ادیسون بشود بخت از آن كسي است كه چنين مي بيند و چنين مي فهمد و چنان جام پري مي نوشد و چنين مي كوشد بخت از آن سيبي است كه در آن لحظه فتاد و از آن نيوتن كه به آن انديشيد و در آن راز بزرگي را ديد خوش به حال آن سيب خوش به حال نيوتن |
|||
03-16-2013, 12:40 AM
ارسال: #166
|
|||
|
|||
RE: کلک خیال انگیز
در این روزهای آخر اسفند, ...
وقتی که خانه ات کلاه سفیدش را به احترام بنفشه ها از سر بر می دارد, ... تو نیز خاکسترهای تلخ این زمستان را از آستین بتکان. ... آری گلم امروز را ورق بزن, ... و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع میکند. ♥ܓ✿ ![]() (کلک خیال انگیز - ویـــــــــــژه نـــــــــــــــــــــــــــــــــــوروز) همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
|
|||
03-16-2013, 12:55 AM
ارسال: #167
|
|||
|
|||
RE: کلک خیال انگیز
آخ جون دوباره این تاپیک راه افتاد من یکی از پروپا فرص ترین طرفدارهای این تاپیک بودم
خیلی عالیه سپاس از علیرضای گرامی سال نو همگی خیال انگیز من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود پس بخواه دوره توانگری و جذب |
|||
03-17-2013, 02:07 AM
ارسال: #168
|
|||
|
|||
RE: کلک خیال انگیز
این همه سکوت نکن؛ ...
زمزمه کن گاهی، ... قدم بزن در کوچه های زندگی، ... و گاهی آرام پرواز کن، ... این آبی بیکران مال تو نباشد، مال کیست ...؟ ♥ܓ✿ ![]() همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
|
|||
03-18-2013, 12:35 AM
ارسال: #169
|
|||
|
|||
RE: کلک خیال انگیز
اگر تمام بيابانها را طی کنی، ...
اگر سراسر درياها را شنا کنی، ... اگر فراز آسمانها را پرواز کنی، ... اگر همه قلّهها را به زير پا گذاری، ... اگر تا ابد دور کعبه بچرخی، ... هرچه بگردی، کمتر خواهی يافت، ... رها کن، ... گاهی در چک چک قطره آبی، در گلبرگ نسترنی، ... در بال زدن شاهپرکی، در آواز شور انگيز بلبلی، ... يا حتا در هنگام بند زدن دلی شکسته يا گرفتن دستی، او را خواهی شناخت، ... خودش بجا و بهنگام میآيد، ... رها کن خودت و دنيا را، ... هر دو را رها کن ... --- بگفته دوست روشن بين و درست انديش مون: چشم ها را بايد شُست، ... جور ديگر بايد ديد ... ♥ܓ✿ ![]() امشب می خواهم یه آهنگ بی کلام رو علاوه بر این نوشته به شما پیش کش کنم. امیدوارم مورد پسند واقع شود. بفرماییـــــــــــــــــد همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
|
|||
03-18-2013, 07:23 PM
ارسال: #170
|
|||
|
|||
RE: کلک خیال انگیز
لحظه دیدار نزدیکست
باز من دیوانه ام ، مستم باز گویی در جهان دیگری هستم هان به غفلت گونه ام را نخراشی تیغ و آبرویم را نریزی دل لحظه دیدار نزدیکست دلهایتان هماره پر از آشوب انباشته از ضربان دیدار و مملو از شوق پرواز یا علی مدد |
|||
|
موضوع های مرتبط با این موضوع... | |||||
موضوع: | نویسنده | پاسخ: | بازدید: | آخرین ارسال | |
4 روش شگفت انگیز برای آرام کردن ذهن.... | mallarme | 1 | 1,275 |
06-08-2013 11:47 PM آخرین ارسال: jahanagahi |
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان