ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!
خاطرات زمان کنونی: 09-26-2025, 01:16 PM |
|||||||
|
خاطرات
|
06-18-2012, 07:40 PM
ارسال: #11
|
|||
|
|||
RE: خاطرات
(06-18-2012 01:49 PM)فرهاد قربانی نوشته شده توسط: بچه ها یه خواهشی از همگی داشتم.همه موافقت کنن این تایپیک رو بذارن فقط مخصوص اقای شموسی.ایشون مثل اینکه خیلی خاطره داره.ما هم چشممون کور دنده مون نرم.وایمیستیم ایشون تشویق می کنیم.گناه داره طفل معصوم. اختیار دارید آقای قربانی عزیز نه ، بحث سر خاطره بودن نیست ، نیت فقط و فقط خنده دوستان عزیز هست. همین که بدونم با خوندن این مطالب لبخندی ، هر چند کوچک گوشه لب دوستان مهمون بشه ، برام کافیه همچنین اگر بدونم به هر نحو کسی با این نوع نوشتن ناراحت میشه ، دیگه ادامه به نوشتن این تاپیک نمیدم ![]() در دنیا یک نفر فقط وجود دارد که باید سعی کنیم
همیشه از او بهتر باشیم و آن کسی نیست جز گذشته خودمان! |
|||
06-18-2012, 08:01 PM
ارسال: #12
|
|||
|
|||
RE: خاطرات
نه محمدجان شوخی کردم.خیلی باحال بود.کلی خندیدم برای اون پرستاره
کوشش اولین وظیفه انسان است.(گوته) گروه برتر،برتر از همه |
|||
06-20-2012, 02:40 PM
ارسال: #13
|
|||
|
|||
RE: خاطرات
آدم فروشی از جنس یک مونث
هفته دیگه امتحانات آخر ترم تابستان شروع میشد.اما من یکبار هم سر کلاس برنامه نویسی نرفته بودم.با خودم تصمیم گرفتم که به آخرین جلسه کلاس برم تا هم با استاد هم با جو و هم با نوع سئوالات آشنا بشم. هر چند که جزوه کلاس رو داشتم و کمی هم خونده بودم. از بد حادثه وقتی خواستم که در آخرین جلسه درس شرکت کنم وسط راه ماشین خراب شد وبا تاخیر زیاد به کلاس رسیدم.دقیقا همون موقعی که کلاس داشت تموم میشد. با پر رویی در زدم و از استاد اجازه نشستن خواستم.استاد مادر مرده با دیدن من تعجب کرد و فکرکرد شاید من اشتباه آمدم به خاطر همین پرسید:ببخشید آقا! مطمئنی درست آمدی؟ من که شما رو بیاد نمیارم باز هم با پر رویی گفتم: اختیار داری استاد من فلانی هستم همیشه هم اون گوشه کلاس میشینم چطور من رو بیاد نمیارید؟ استاد بدون اینکه به روی خودش بیاره گفت: خوب اشکال نداره حالا که دیر امدی برو لیست حضور غیاب رو از دفتر بیار. نقشه.ام گرفته بود حالا حتی میتونستم دست تو لیست هم ببرم به سمت دفتر دانشکده رفتم. رئیس دانشکده عصبانی بود و داشت با چند نفر جر وبحث میکرد. من به سراغ لیست کلاسها رفتم اما تازه یادم افتاد که من اصلا اسم استاد رو نمیدونم! هی گیج وویج میخوردم که یک مرتبه رئیس دانشکده با عصبانیت ازم پرسید: دنبال چی میگردی؟ ، منم در جواب با خونسردی گفتم: والله امدم لیست کلاس رو ببرم اما اسم استاد یادم نمیاد! این جمله رییس دانشکده رو به هوا پرتاب کرد و با فریاد گفت: چی؟ترم تموم شده اما دانشجو اسم استادش رو نمیدونه. پس برو به استادت بگو خودش بیاد تا بپرسم در طول ترم کجا بوده که شما نمیشناسیدش؟ حالا خر وبیار وباقالی بار کن!حسابی ضایع شده بودم. از دفتر امدم بیرون.حوالی کلاس پرسه میزدم و نمیدونستم که چکار کنم.اما یکمرتبه یک فرشته نجات دیدم ![]() با سرعت به طرفش رفتم .مثل اینکه از دستشویی امده بود وبه طرف کلاس برنامه نویسی میرفت اون گفتگوی من و استاد رو هم دیده بود. رو به من کردو گفت: پس لیستت کو چرا نیاوردیش گفتم: تو که فهمیدی خالی بستم. الان هم هرچی فکر میکنم اسم استاد یادم نمیاد تا برم لیست رو بیارم . دختر دانشجو هم تمام جیک وپیک استاد رو برام رو کرد. اینکه اسمش چیه. چند سالشه. کجا درس خونده.... من فاتحانه از دختر مورد علاقه سابقم که مجددا به خاطر همین کارش از اون خوشم امده بود! تشکر کردم و دوباره کنار دفتر پرسه زدم تا اینکه یک دانشجوی دیگه رو پیدا کردم و از اون خواهش کردم که لیست استاد فلانی رو از دفتر بیاره اونم بنده خدا حرفم رو گوش کرد و من لیست بدست به سمت کلاس رفتم. در بین راه هم جلوی اسمم که خالی بود تا دلتون بخواد علامت "ح" گذاشتم ![]() در زدم وارد کلاس شدم. دانشجوها با دیدن من همگی خندیدن. استاد با لبخند معنی داری پرسید: ببینم تو از اول ترم سر کلاس بودی بعدا اسم من رو نمیدونی؟ منم با قیافه حق به جانبی گفتم: استاد این چه فرمایشیه؟شما استاد فلانی.از فلان دانشگاه فارغ التحصیل شدید.انقدر سن دارید... ، این جمله من موجب خنده بیشتر بچه ها شد.من از اینکه استاد رو خوب ضایع کردم کلی ذوق کردم ومیخواستم بنشینم که دوباره استاد گفت: مرد حسابی این اطلاعات رو که خانم فلانی به تو داده . اون موقع که بیرون کلاس با التماس دنبال یکی میگشتی که اسم من رو ازش بپرسی . نه! استاد علم غیب نداشت.بلکه بوی ادم فروشی میامد.آدم فروشی از جنس یک مونث اونهم از نوع دانشجو اونهم کسی که اطلاعات استاد رو به من داده بود واطلاعات من رو به استاد ![]() نمره5/9 اخر ترم من و افتادنم یادگار اون آدم فروشه!!!
نتیجه اخلاقی(1):هیچ وقت به دختر ها اعتماد نکنید! نتیجه اخلاقی (2):بچه های عزیز از اول مهره فکر اخر ترمتون باشید ![]() در دنیا یک نفر فقط وجود دارد که باید سعی کنیم
همیشه از او بهتر باشیم و آن کسی نیست جز گذشته خودمان! |
|||
06-20-2012, 06:35 PM
ارسال: #14
|
|||
|
|||
RE: خاطرات
آقای شموسی درخصوص نتیجه اخلاقی 2
اول ترم یک جلسه برو((( نه خود اول ترم یکم هم رد شده باشه مهم نیست))) این مشخصات رو یادبگیر جلسه بعدی آخر ترم باشه روش منه |
|||
06-25-2012, 01:19 AM
ارسال: #15
|
|||
|
|||
RE: خاطرات
صید بی صیاد
اونقدر زشت و بی ریخت و بی قواره بود که فکر نکنم تو زمان بچگیش برای یکبار هم که شده مادرش به هوا پرتش کرده باشه و ازش یک بوس گرفته باشه!.حالا نه که خیلی خوشگل بود برام عشوه شتری هم میامد!!! من اونقدر هم بد سلیقه نبودم که این بار عاشق یک همچون عتیقه ای شده باشم. اما میخواستم ادای مرتضی عقیلی رو تو فیلمهای فارسی در بیارم ویا مثل فیلمهای هندی به جای یک نقش دوم به کمک نقش اول داستان بیام!!! داستان از اونجا شروع شده بود که یکی از دوستانم کار هر روزش شده بود که بره فروشگاه قدس خیابون ولیعصر و از یکی از غرفه هاش تی شرت بخره و فرداش بیاد اون رو به نصفه قیمت به بقیه بچه ها بفروشه. وقتی که ته قضیه رو در اوردم متوجه شدم که این مادر مرده عاشق یکی از فروشنده ها شده و هر روز به بهانه تی شرت خریدن به دیدنش میره!!! من که حس رفاقتم گل کرده بود با توجه به تجربه های زیادی که دارم و شما خوب میدونید تصمیم گرفتم به کمکش برم و بهش مشاوره بدم. دوستم وقتی نیت خیر من رو دید برام تعریف کرد که مدتهاست عاشق دختر فروشنده شده اما هر وقت که میخواد عشقش رو بیان کنه و جاذبه جنسی اش رو به رخ طرف بکشه سر و کله همکار دختره پیدا میشه و نمیگذاره این وصلت سر بگیره! من همه جور تجربه داشتم غیر از این یکی . هر چی فکر کردم چطور میتونم کمکش کنم چیزی به ذهنم نمیرسید. نه کسی اش مرده بود که بهش بگم نره آبمیوه بده! و نه . . . اما نه! میشد یک کاری کردو مثل فیلمهای فارسی و عینهو مرحوم تقی ظهوری تو فیلم سلطان قلبهاو مرتضی عقیلی توفیلم تنها مرد محله نقش دوم رو بازی کنم. نقشه ای کشیدم. نقشه این بود که ما با هم به فروشگاه بریم اون همانطور که به بهانه خرید با دختره صحبت و طرح موضوع! میکرد من هم این ور سر همکار دختره رو گرم میکردم تا مزاحم اون دو کبوتر عاشق نشه! اون روز بعد از ظهر به فروشگاه رفتیم. اونهم یک راست سراغ غرفه لباس! دوستم به روال معمولش یک تی شرت از دختره خواست. فروشنده هم رفت و با تیشرت امد اما همزمان با اوردن تی شرت یک دختر کریه المنظر (دور از جون شما خانومها ![]() اون هم امد من همانطور که سعی میکردم تا جاذبه جنسی ام رو به رخش بکشونم ازش یک زیر پوش قرمز خواستم و بعد بدون توجه به زیر پوش سر صحبت رو باز کردم تا متوجه بشه من خریدار نیستم با شیطنت بهش گفتم:خانم فروشگاه قدس استخدام نمیکنه؟ دختره که همچون صیدی که هیچ صیادی دنبالش نمیکنه با عشوه ای خرکی گفت:چطور مگه؟ گفتم: آخه میخوام جایی کار کنم که همکاری به زیبایی و خوش روئی شما داشته باشم! دختره با خمار کردن چشماش گفت: خوب حالا اگه من نخوام یک آدمی مثل تو همکارم بشه چه کار باید بکنم! دیگه به این اعتماد به نفسش فکر نکرده بودم ولی گفتم:حالا نمیشه یک کاریش بکنید قول میدم اونی که شما میخواید باشم! با وجود اینکه شبیه پروین سلیمانی بود سعی میکرد ادای مهناز افشار رو در بیاره وگفت:حالا مگه آدم قحطیه که تو همکارم بشی! دیگه بیش از این طاقت نداشتم که تحقیر بشم اما چه کنم که باید فداکاری میکردم به همین خاطر گفتم:تنها مشکلم دماغمه که اونم چاره داره میدم عملش کنن! اونکه من رو خیلی مجنون دیده بود گفت: پس برو بعد از عمل دماغت بیا!! در همین حین دوستم دستم رو گرفت و در حالیکه مثل لبو سرخ شده بود گفت :محمد زود باش بیا بریم خیط شد!! من که یادم رفته بود دارم با دختره صحبت میکنم بدون مقدمه به دختره پشت کردم و همراه دوستم راه افتادم.که دیدم دختره صدا میکنه:هی آقا کجا؟شوخی کردم بیا داشتی میگفتی! من که فرشته نجات رو که همون دوستم باشه کنارم دیدم برگشتم و با صدای بلند گفتم:میرم با دماغ عمل کرده میام!!! شما هم نگران دوستم نباشید !اون ابله وقتی از دختره خواستگاری کرده متوجه شده بود که خانم شوهر داره و نشون به اون نشون که حلقه ازدواجش رو حتی برای یکبار هم از دستش خارج نکرده!!! دوستان عزیز حالا شما هی به من گیر بدید! دیدید این دوست من توگیجی رو دست من بلند شده!فقط انگار میخواست من رو جلوی اون صید بی صیاد خوار و ذلیل کنه!! نتیجه اخلاقی:قبل از خواستگاری اول به انگشت معشوقه خود نگاه کنید! در دنیا یک نفر فقط وجود دارد که باید سعی کنیم
همیشه از او بهتر باشیم و آن کسی نیست جز گذشته خودمان! |
|||
07-06-2012, 11:57 PM
ارسال: #16
|
|||
|
|||
RE: خاطرات
نکنه تو gf داری ؟
مونا میگفت:تو چرا زیر چشمت جای چنگه؟نکنه تو gf داری؟ اصلا نکنه قصد تجاوز به اون رو داشتی اون استقامت کرده؟یا اینکه نکنه با تو مخالفت کرده تو هم دست روش بلند کردی؟نکنه فردا تو زندگی ایندمون هم میخوای دست رو من دراز کنی؟نکنه خودت رو زدی به مظلومی و میگی من خودم رو وفق علم کردم و استاد ریاضی هستم و تخصصم هم دو اتحاد اوله!!! هی گفت نکنه,نکنه,نکنه,که مجبور شدم اصل ماجرا رو براش تعریف کنم. شما هم که دیگه خودی هستید و از رازهای پیدا ونهان من خبر دارید پس اینم روش: ترافیک سنگین بود.اتوبان بسته شده بود. معلوم بود اتفاقی افتاده. برای اینکه گذر زمان رو متوجه نشم سی دی (بزنم به تخته) عباس قادری رو گذاشته بودم بعد از دقایقی به منشا حادثه رسیدم. خدایا باور کردنی نبود این حقیقت نداشت. مگه انسان میتونه این صحنه رو ببینه و مثل تمام راننده های دیگه از کنارش بی تفاوت رد بشه؟منکه برام تصور دیدن همچین صحنه ای هم باور کردنی نبود ![]() آهان صحنه چی بود؟خوب الان براتون میگم . یک مرد حدود45 ساله, لاغر مردنی,با موهای ریخته, گردن درازو قد کوتاه از ماشین پیاده شده بود و یک خانم حدود 30 ساله ,رعنا,موهای مش کرده,و گردن متوسط و خوش قامت رو زیر مشت ولگد گرفته بود و در برابر نگاه بی تفاوت مردم زن بی پناه رو با شدت مورد ضرب وشتم قرار داده بودو زن تنها فقط جیغ میکشید و ناله میکرد و از مردم کمک میخواست. اما کدام مردم؟!! خون جلوی چشمام رو گرفت. عرق سرد رو پیشونیم نشست. یاد مرحوم فردین افتادم که در این لحظات با چند تا نامرد در میافتاد و دمار از روزگار شون در میاورد یا مرحوم بیک ایمانوردی که چطور چشمش رو میبست واز دخترهای مظلوم دفاع میکرد. یا ناصر ملک مطیعی یا چرا راه دور بریم همین جمشید آریای خودمون... ![]() وقتی دیدم کسی حاضر به کمک به این زن تنها نیست بی درنگ دنده رو خلاص کردم. ترمز دستی رو کشیدم.از ماشینم پیاده شدم. کتم رو در اوردم همینطور که آستینم رو بالا میزدم از پشت شونه های مردک رو گرفتم. برش گردوندم. اول یک چک در گوشش زدم بعد مشت اول رو حواله شکمش کردم. مردک هم لاغر مردنی بود هم انتظار نداشت که ببینه روح مرحوم فردین و بیک ایمانوردی در من ظهور کرده باشه ![]() اما چشمتان روز بد نبینه! یک مرتبه در حوالی گوشم احساس سوزش کردم.این سوزش مربوط به یک چک آبدار بود در یک آن به خودم گفتم اینها که 2 نفر نبودندپس کی بود که از عقب به من حمله کرد؟. در حالیکه شوکه شده بودم همینطور که یقه مردک رو تو دستم داشتم آمدم گردنمو بچرخونم که دیدم یک صدا میگه : "مردتیکه لندهور چه کارش داری؟لات بی سرو پا,عربده کش ولگرد, دست از سرش بردار , بی غیرت زورت به یک مرد ضعیف بی پناه رسیده ؟ " صدا صدای زنانه بود. برگشتم. خدای من چی میدیدم. صدا مربوط به همون زنی بود که زیر مشت ولگد مرد داشت از پا در میومد. هنوز تو بهت بودم که دیدم زن همینطور که به صورتم چک میزد وچنگ میانداخت و ناسزا میگفت مدام با صدای بلند فریاد میزد : "آی ملت کمک کنید. این لات بی سر وپا شوهرم!!!رو کشت یک مسلمون تو شما پیدا نمیشه که به یک مرد مظلوم کمک کنه؟ آی مسلمونا!!!!" دنیا داشت جلوی چشمم سیاهی میرفت. اصلا باورم نمیشد که من وارد یک دعوای خانوادگی شده باشم. وقتی باورم شد که دیدم راننده ماشین هست که پشت سر هم ترمز دستی میکشه و پایین میاد.یکی قفل فرمون دستش بود.یکی زنجیر,یکی چاقو,اونی هم که چیزی نداشت فحش میداد و تف مینداخت!....همه شده بودن فردین,بیکایمانوردی,ناصر ملک مطیعی, و همین جمشید آریای خودمون.. مونا از اون روز تا حالا با من قهره. مونا بعد از شنیدن این داستان در حالیکه بغض گلوش رو گرفته بود گفت:آخه بی معرفت تو چطور دلت امد یک مرد رو بدون تحقیق مثل این لاتهای بی سر وپا جلوی چشمهای زنش کتک بزنی . تو بیشتر مثل مرتضی عقیلی میمونی تا فردین وبیک ایمانوردی و ملک مطیعی و جمشید آریای خودمون ![]() نکته: هر کی دکمه تشکر رو نزنه ، الهی سوسک بشه بچسبه به دیوار ![]() در دنیا یک نفر فقط وجود دارد که باید سعی کنیم
همیشه از او بهتر باشیم و آن کسی نیست جز گذشته خودمان! |
|||
07-07-2012, 12:29 AM
ارسال: #17
|
|||
|
|||
RE: خاطرات
ممنون محمدجان منتظر پست جديدت در اين تاپيك بودم.
خيلي باحالي مثل فردین وبیک ایمانوردی و ملک مطیعی و جمشید آریای خودمون ![]() آسانسور
|
|||
07-07-2012, 01:51 AM
ارسال: #18
|
|||
|
|||
RE: خاطرات
(07-07-2012 12:29 AM)parsajoon نوشته شده توسط: ممنون محمدجان منتظر پست جديدت در اين تاپيك بودم. کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم ... کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم ... ![]() در دنیا یک نفر فقط وجود دارد که باید سعی کنیم
همیشه از او بهتر باشیم و آن کسی نیست جز گذشته خودمان! |
|||
07-13-2012, 11:51 PM
ارسال: #19
|
|||
|
|||
RE: خاطرات
یک شب برفی با فریده گفتم دیرم شده داره هوا تاریک میشه دیگه باید برم. اما اون هی اصرار میکرد امشب بمون پیشم تا درسمون تموم بشه. گفتم اگه بابات بیاد بالا ومن رو اینجا ببینه چی بهش بگم اونم گفت اولا اون بالا نمیاد. دوما مگه ما داریم چه کار میکنیم غیر از اینه که داریم درس میخونیم.گفتم عزیز من اگه بابات غیر از دو اتحاد اول که من فقط اونها رو بلد هستم ازم بپرسه من چی باید جوابش روبدم. دوما اگه روز بود یک چیزی ولی اگه نصف شب من رو اینجا ببینه نمیگه این چه وقت درس خوندنه ؟ اونم گفت بهت قول میدم هیچکس شبها طبقه بالاکه اتاق من باشه نمیاد فقط مادرم صبحها پس از رسوندن برادر کوچیکم به مدرسه اش میاد اتاق من رو مرتب میکنه. فقط تو صبح زود قبل از اینکه مادرم بخواد برادرم رو به مدرسه ببره باید یواشکی فلنگ رو ببندی. گفتم اگه نصف شب بیان بالا و ما رو با هم ببینن فکرشون هزار راه میره. اما اون اصرار داشت که وقتی طلا پاکه چه منتش به خاکه!!!بالاخره راضی شدم تا خود صبح با هم معادله دومجهولی حل کنیم و دو اتحاد اول رو مرور کنیم از شما هم خواهش میکنم به جای بابا ومامان فریده فکرهای بد بد نکنید که این وصله ها اصلا به من نمیچسبه !!! اون شب تا خود صبح برف بارید صبح نزدیک ساعت 7 یواشکی از پله ها پاییین امدم تا قبل از اینکه مادر فریده از خواب بلند بشه من از خونشون برم بیرون. اما فکر همه چیز رو کرده بودم به غیر از برف!!!میدونید چرا؟چون امدم از در برم بیرون که دیدم فریده دستم رو گرفت و گفت کجا داری میری دیونه؟گفتم یعنی میگی بازم بمونم و معادله دو مجهولی حل کنیم؟.گفت نه خنگ خدا مگه نمیبینی برف نشسته و اگه تو الان بری جای پاهات میمونه و مادرم میفهمه که یکی تو خونه بوده وزودتر از اون از خونه بیرون رفته.راستش دیگه به اینش فکر نکرده بودم حالا تصور کنید از یک طرف موندم که چه کار کنم از یک طرف هم هر لحظه امکان داره با صداهای ما یکی بلند شه و مارو ببینه.خواستم بر عکس برم بیرون دیدم خوب چه فایده داره میگن کی اول صبح اومده خونه خواستم بمونم تا برفها اب بشه دیدم که شاید 2 یا 3 روزی بلکه بیشتر طول بکشه ضمن اینکه مادر فریده بعد از رسوندن داداش کوچیکش میاد طبقه بالا. بالاخره یک فکر به نظرم رسید دستهام رو مشت کردم. لبم رو گاز گرفتم و چشمام رو بستم و بعد از یک دور خیز دو قدمی خودم رو وسط کوچه پرت کردم واز اونجا به بعدش رو عادی رفتم انگار نه انگار. اون روز هم تجربه ای بود که به خیر گذشت تا من باشم اگه خواستم شب برم جایی و درس ریاضی بدم(فقط دو اتحاد اول)اول به اخبار هواشناسی گوش بدم فریده میگفت مادرش صبح وقتی یک رد پا رو روبروی خونشون دیده که انگار از اسمون به زمین افتاده حسابی ترسیده چون فکر میکنه که محلشون جن داره چون اون معتقد بوده رد پا ها شبیه سم بز بوده ![]() شب دوستان پر ستاره ![]() در دنیا یک نفر فقط وجود دارد که باید سعی کنیم
همیشه از او بهتر باشیم و آن کسی نیست جز گذشته خودمان! |
|||
07-16-2012, 01:56 AM
ارسال: #20
|
|||
|
|||
RE: خاطرات
من خونتون نمیاما
حالا مانتو های رنگارنگش هیچ،اما روزی با یک ماشین مدل بالا میامد دانشگاه.پسرهای بدبخت دانشکده به نوعی میخش بودن! یک روز از سر کلاس آمدم بیرون که گلاب به روتون برم دستشویی.وقتی از دستشویی بیرون آمدم دیدم اونهم از کلاس بیرون زده و تو محوطه ایستاده.منم بدون اونکه بهش توجهی نشون بدم از کنارش رد شدم که یکمرتبه صدام کرد. خدایا چه لحظه با شکوهی بود. اون از من خواست که بهش ریاضی یاد بدم . منکه تجربه بدی ازتدریس !ریاضی داشتم بهش گفتم: (خدائیش من از ریاضی فقط همون دو اتحاد اول رو بلدم) اما مگه اون قبول میکرد.اون معتقد بود که من دارم شکسته نفسی میکنم.آخرش گفتم : فقط یک شرط داره و اونم اینه که من خونتون نمیاما اون هم با تعجب گفت: واااااااا حالا کی گفت بیایی خونمون؟ به نظر من بریم رستوران ... نرسیده به میدون انقلاب که هم کلاس داره هم غذاهاش خارجیه! با تعجب پرسیدم: تو رستوران ریاضی بخونیم؟ اونم گفت: چرا که نه؟تازه خیلی هم رومانتیکه! حالا مشکل شد دو تا چون من تا اون موقع غیر از ساندویچی سر کوچمون و اونم سوسیس کوکتل غذا بیرون نخورده بودم"غذای خارجی دیگه چه صیغیه؟!اما خوب غفلت هم موجب پشیمونی میشد لذا تو همون تایم دستشویی زمان قرار رو تعیین کردیم. شب قبل کلی جزوه ها رو دوره کردم تا نکنه ضایع بشم.هر چند که من بهش گفته بودم که بیشتر از نمره 10 بلد نیستم.اما بازم کار از محکم کاری عیب نمیکرد. روز ملاقات تا میتونستم به خودم رسیدم از کت وشلوار گرفته تا کروات و واکس کفش!!! فقط میترسیدم که اداب رستورانهای بالای شهر رو بلد نباشم وطبق معمول سوتی بدم. تا رسیدم دیدم در فضای تاریک رستوران گوشه ای دنج نشسته! محیط به همه جا شباهت داشت به جز جایی برای درس خوندن! سر تون رو درد نیارم از همه چیز و همه کس صحبت کردیم غیر از ریاضی و دو اتحاد اول. از طنین صدای شجریان وافتخاری گرفته تا کنسرت آخر گروه آرین.از آخرین مدل موی! آنجلیا جولی تا آهنگهای مرحوم جلال همتی! بالاخره گارسون منوی غذا رو اورد.طبق معمول این دوران اون اصرار میکرد اول تو. منم اصرار میکردم نخیر اول شما!تا اینکه بعد از چند بار تعارف من تسلیم شدم و منوغذا رو گرفتم.اما تو این لیست اسم یک غذا هم وجود نداشت که من حتی قبلا اسمش رو شنیده باشم.منم برای اینکه نشون بدم با کلاسم واین غذاها رو قبلا بارها خوردم شانسکی دستم رو یکی از اسم غذاها گذاشتم. اسم غذا "استرانیا " بود.دختره هم بدون انکه به منو غذانگاه کنه گفت : من ارجیستون میخورم! بحث ادامه داشت و ما به جای ریاضی خوندن هر هرو کر کر میگفتیم و میخندیدیم که یک مرتبه گارسون بالای سرمون حاضر شد و دوتا ظرف غذا رو طرفم گرفت تا من غذای خودم رو بردارم. تو رو خدا شانس رو میبینید؟آخه من غذای خودم رو از کجا میشناختم!!!به خاطر همین اول به دختره تعارف کردم و اونم به من تعارف .... بالاخره دل رو به دریا زدم و یکی از غذاها رو شانسی برداشتم دیدم دختره در حالی که اشک تو چشماش حلقه زده بود به من گفت: وای چقدرشاعرانه و رومانتیک ! شما چرا مال خودتون رو نمیخورید؟ میبینید تو رو خدا بازم سوتی دادم.اما نباید کم میاوردم.به خاطر همین خودم رو زدم به کوچه علی چپ و گفتم "اینطوری بهتره شما غذای من رو بخورید!منم غذای شما رو میخورم ! الان 1 سال از اون قضیه گذشته و من آخرش نفهمیدم که دختره بالاخره فهمید من غذا رو نشناختم یا نه؟ نتیجه اخلاقی:یکبار جستی ملخک دوبار جستی ملخک اخر نجستی ملخک در دنیا یک نفر فقط وجود دارد که باید سعی کنیم
همیشه از او بهتر باشیم و آن کسی نیست جز گذشته خودمان! |
|||
|
موضوع های مرتبط با این موضوع... | |||||
موضوع: | نویسنده | پاسخ: | بازدید: | آخرین ارسال | |
خاطرات نوجوانی که به فکر میلیاردرشدن بود | alireza091111 | 8 | 2,204 |
05-30-2013 01:28 PM آخرین ارسال: alireza091111 |
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: