ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


داستانک، درس بگيريم
زمان کنونی: 09-24-2025, 07:46 AM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 7 مهمان
نویسنده: کامیار کاظمی
آخرین ارسال: مهدی 1
پاسخ: 221
بازدید: 40520

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 31 رأی - میانگین امیتازات : 3.29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستانک، درس بگيريم
05-12-2012, 01:52 AM (آخرین ویرایش در این ارسال: 05-12-2012 02:11 AM، توسط اقاي ايـــده.)
ارسال: #51
داستان هاي فوق العاده جذاب
داستان شماره 1

ميخ سر راه


در مورد:شناخت ؛ مسووليت پذيري ؛ وقت شناسي ؛ تشخيص خطرات و تهديدها

متن حكايت

فردي از روي كنجكاوي با هدف شناخت واكنش ديگران نسبت به مسايل پيرامون، ميخي را در چهارچوب درب سازماني كه محل تردد بود كار گذاشت. نفر اول وارد شد و بدون اين كه ميخ را ببيند از درب گذشت.

نفر دوم كه از چهارچوب درب مي‌گذشت ميخ را ديد، ولي بي توجه به آن گذشت. نفر سوم ميخ را ديد و پيش خود گفت: وقتي كارم تمام شد بر مي گردم و ميخ را از چهارچوب درب بر ميدارم تا براي كسي خطر ايجاد نكند. نفر چهارم به محض رويت ميخ و شناخت خطر ميخ در محل تردد، بلافاصله ميخ كشي آورد و ميخ را درآرود و سپس به كار خود رسيدگي كرد.


شرح حكايت

هر فردي نسبت به مسائل واكنشي دارد. نفر اول مانند افراد با درجه شناخت پايين و بي توجه به محيط پيرامون خود. نفر دوم شناخت پيدا كرد ولي مسووليت پذيري نسبت به خطرات آن مساله براي ديگران را نداشت. نفر سوم، داراي شناخت و مسووليت پذيري بود ولي وقت شناسي نداشت و پي به اهميت و ضرورت مساله نبرده بود. نفر چهارم فردي با درجه شناخت بالا، مسووليت پذير، وقت شناس، درك بالا نسبت اهميت مسائل و خطرات محيطي و اينكه اهل عمل.

نويسنده شرح :مصطفي ملايي
داستان شماره 2

آنكه تندتر مي دود


در مورد: رقابت
متن حكايت

روزي دو نفر كوله بار سفر مي بندند و با هم به مسافرت مي روند. در حين سفر راهشان به جنگلي مي افتد و مجبور مي شوند از آن عبور كنند.

بعد از طي مسافتي، مي بينند از دور پلنگي به سمتشان مي آيد. يكي از آن دو كوله بارش را بر زمين نهاده شروع به فرار مي كند. آن ديگري صدا مي زند كه اي برادر كجا داري مي دوي؟ پلنگ كه از هر دوي ما سريع تر مي دود.

آنكه در حال دويدن بود سر برمي گرداند و جوابش مي دهد كه: «مهم آن نيست كه پلنگ از هر دوي ما سريع تر مي دود، مهم آن است كه از بين ما دو نفر كدام يك تندتر مي دويم.»
داستان شماره 3

همه، كسي، هر كسي، هيچ كس


در مورد : كار گروهي؛ تيم؛ مسئوليت؛ تقسيم وظايف

متن حكايت

يكي بود يكي نبود. چهار نفر به نامهاي «همه»، «كسي»، «هركسي» و «هيچ كس» بودند. يك كار مهم بايستي انجام مي‌شد و از «همه» خواسته شد تا آن را انجام دهد.

«همه» مطمئن بود كه «كسي» آن را انجام خواهد داد. «هر كسي» مي توانست آنرا انجام دهد ولي «هيچ كس» آنرا انجام نداد. «كسي» در اين مورد عصباني شد زيرا آن وظيفه «همه» بود. «همه» فكر كرد كه «هركسي» مي تواند آنرا انجام دهد. اما «هيچ كس» نفهميد كه «همه» آنرا انجام نخواهد داد.

نتيجه اين شد زماني كه «هيچ كس» آنچه را كه «هر كسي» مي‌توانست انجام دهد، انجام نداد «همه»، «كسي» را سرزنش نمود.


داستان شماره 4

زن نظافتچى


در مورد: توجه كردن - دقت به مسائل پيرامون
من دانشجوى سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سؤال اين بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چيست؟»

من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا بايد می‌دانستم؟
من برگه امتحانى را تحويل دادم و سؤال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجويى از استاد سؤال کرد آيا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسيارى ملاقات خواهيد کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنيد لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.
من اين درس را هيچگاه فراموش نکرده‌ام.


داستان شماره 5

حساسيت خودرو به بستني وانيلي


در مورد :مشتري مداري؛ شكايت؛ حل مسئله؛ نوآوري؛ صداي مشتري

متن حكايت

بخش پونتياك شركت خودروسازي جنرال موتورز شكايتي را از يك مشتري با اين مضمون دريافت كرد: «اين دومين باري است كه برايتان مي نويسم و از اينكه بار قبل پاسخي نداده ايد، گلايه اي ندارم؛ چراكه موضوع از نظر من نيز ...انه است!

به هر حال، موضوع اين است كه طبق يك رسم قديمي، خانواده ما عادت دارد هر شب پس از شام به عنوان دسر، بستني بخورد. سالهاست كه ما پس از شام راي گيري مي كنيم و براساس اكثريت آرا نوع بستني، انتخاب و خريداري مي شود. اين را هم بايد بگويم كه من بتازگي يك خودروي شورولت پونتياك جديد خريده ام و با خريد اين خودرو، رفت و آمدم به فروشگاه براي تهيه بستني دچار مشكل شده است.

لطفا دقت بفرماييد! هر دفعه كه براي خريد بستني وانيلي به مغازه مي روم و به خودرو بازمي گردم، ماشين روشن نمي شود؛ اما هر بستني ديگري كه بخرم، چنين مشكلي نخواهم داشت. خواهش مي كنم درك كنيد كه اين مساله براي من بسيار جدي و دردسرآفرين است و من هرگز قصد شوخي با شما را ندارم. مي خواهم بپرسم چطور مي شود پونتياك من وقتي بستني وانيلي مي خرم ، روشن نمي شود؛ اما با هر بستني ديگري راحت استارت مي خورد؟

مدير شركت به نامه دريافتي از اين مشتري عجيب، با شك و ترديد برخورد كرد؛ اما از روي وظيفه و تعهد، يك مهندس را مامور بررسي مساله كرد. مهندس خبره شركت ، شب هنگام پس از شام با مشتري قرار گذاشت. آن دو به اتفاق به بستني فروشي رفتند. آن شب نوبت بستني وانيلي بود. پس از خريد بستني ، همان طور كه در نامه شرح داده شد، ماشين روشن نشد!مهندس جوان و جوياي راه حل ، 3 شب پياپي ديگر نيز با صاحب خودرو وعده كرد. يك شب نوبت بستني شكلاتي بود، ماشين روشن شد. شب بعد بستني توت فرنگي و خودرو براحتي استارت خورد. شب سوم دوباره نوبت بستني وانيلي شد و باز ماشين روشن نشد!

نماينده شركت به جاي اين كه به فكر يافتن دليل حساسيت داشتن خودرو به بستني وانيلي باشد تلاش كرد با موضوع، منطقي و متفكرانه برخورد كند. او مشاهداتي را از لحظه ترك منزل مشتري تا خريدن بستني و بازگشت به ماشين و استارت زدن براي انواع بستني ثبت كرد. اين مشاهده و ثبت اتفاق ها و مدت زمان آنها، نكته جالبي را به او نشان داد: بستني وانيلي پرطرفدار و پرفروش است و نزديك در مغازه در قفسه ها چيده مي شود؛ اما ديگر بستني ها داخل مغازه و دورتر از در قرار مي گيرند. پس مدت زمان خروج از خودرو تا خريد بستني و برگشتن و استارت زدن براي بستني وانيلي كمتر از ديگر بستني هاست.

اين مدت زمان مهندس را به تحليل علمي موضوع راهنمايي كرد و او دريافت، پديده اي به نام قفل بخار(Vapor Lock) باعث بروز اين مشكل مي شود. روشن شدن خيلي زود خودرو پس از خاموش شدن، به دليل تراكم بخار در موتور و پيستون ها مساله اصلي شركت پونتياك و مشتري بود.

شرح حكايت

مشتريان ما به زبان هاي مختلفي سخن مي گويند. ايشان از ادبيات متفاوتي براي كلام گفتن بهره مي گيرند. اگر حرف مشتري را خوب گوش كنيم، مي توانيم با توجه به لحن گفتار ايشان درك فراتري از آنچه مي خواهند به گوش ما برسانند، داشته باشيم.

آيا همه حرفهاي مشتريان ما بايد منطقي ، اصولي و مرتبط با موضوع باشد؟ اگر مشتري چيزي مي گويد كه به نظر مسخره و بي ربط است ، يا شكايتي عجيب را طرح مي كند، چگونه برخوردي شايسته اوست؟

يك اتفاق نادر براي يك مشتري و پيام بظاهر ...انه او مي تواند روشنگر مسير بهترين و زبده ترين مهندسان جنرال موتورز باشد. مثال ساده اي كه نقل شد، تاكيد بر اين موضوع دارد كه مشتري بهترين راهنما و كمك ما در بهتر شدن محصول و خدمات بنگاه ماست. اگر در پي نوآوري هستيم ، بايد به طور جدي سازوكار «خوب گوش دادن» و «شنيدن» صداي مشتري را طراحي كنيم. شما مشتريان خود را مي شناسيد؟ صدايشان به گوشتان مي رسد؟

بي ربط و با ربط، حرف مشتري گوهر است.

نويسنده حكايت : محمود كريمي
داستان شماره 6

قاطر پير


باران به شدت مي باريد و مرد در حالي كه ماشين خود را در جاده پيش مي راند، ناگهان تعادل اتومبيل بهم خورد و از نرده هاي كنار جاده به سمت خارج منحرف شد. از حُسن اَمر، ماشين صدمه اي نديد اما لاستيك هاي آن داخل گل و لاي گير كرد و راننده هر چه سعي نمود، نتوانست آن را از گل بيرون بكشد.

به ناچار زير باران از ماشين پياده شد و به سمت مزرعه مجاور دويد و در زد. كشاورز پير كه داشت كنار اجاق استراحت مي كرد به آرامي آمد و در را باز كرد.

راننده ماجرا را شرح داد و از او درخواست كمك كرد. پيرمرد گفت: ممكن است کاری از دستش بر نياد اما اضافه كرد كه، «بذار ببينم فردريك چيكار ميتونه برات بكنه.»

با هم به سمت طويله رفتند و كشاورز اَفسار يك قاطر پير را گرفت و با زور آن را بيرون كشيد. به محض اینکه راننده شكل و قيافه قاطر را ديد باورش نشد كه اين حيوان پير و نحيف بتواند كمكش كند، اما چه مي شد كرد، در آن شرايط سخت به امتحانش مي ارزيد.

با هم به كنار جاده رسيدند و كشاورز طناب را به اتومبيل بست و يك سر ديگر آن را محكم دور شانه هاي فردريك يا همان قاطر بست و سپس با زدن ضربه، پشت قاطر داد زد: «يالا، پل، فردريك، هري، تام، فردريك، تام، هري، پل... يالا سعي تون رو بكنين... آهان فقط يك كم ديگه، يه كم ديگه... خوبه تونستين.»

راننده با ناباوري ديد كه قاطر پير موفق شد، اتوميبل را از گل بيرون بكشد. با خوشحالي و تعجب از كشاورز تشكر كرد و هنگام خداحافظي از او پرسيد: «هنوز هم نمي توانم باور كنم كه اين حيوان پير توانسته باشه، حتماً هر چي هست زير سر اون اسامي ديگه است، نكنه يه جادوئي در كاره.»

كشاورز پاسخ داد: «ببين عزيزم، جادوئي در كار نيست. آن کار را انجام دادم كه اين حيوان باور كند، عضو يه گروه است و در حال انجام یک کار تیمی است، آخه ميدوني قاطر من كوره!»

نکته: كار تيمي، كار گروهي، گروه، تيم ، teamworking، انگيزه گروهي، انگيزش، قدرت گروه، كاركرد تيم، نقش گروه

تا به اينجا قشنگ ترين داستاني بود كه خوانده ام.

كانال ايده يار: @ideayar
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-12-2012, 02:07 AM (آخرین ویرایش در این ارسال: 05-12-2012 02:13 AM، توسط اقاي ايـــده.)
ارسال: #52
RE: داستان هاي فوق العاده جذاب
داستان شماره 7

شما را چگونه مي شناسند؟


آلفرد نوبل از جمله افراد معدودي بود كه اين شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهي وفاتش را بخواند! زماني كه برادرش لودويگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فكر كردند كه نوبل معروف (مخترع ديناميت) مرده است.



آلفرد وقتي صبح روزنامه ها را مي‌خواند با ديدن تيتر صفحه اول، ميخكوب شد: «آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آورترين سلاح بشري مرد!»

آلفرد، خيلي ناراحت شد. با خود فكر كرد: «آيا خوب است كه من را پس از مرگ اين گونه بشناسند؟»

سريع وصيت نامه‌اش را آورد. جمله‌هاي بسياري را خط زد و اصلاح كرد. پيشنهاد كرد ثروتش صرف جايزه‌اي براي صلح و پيشرفت‌هاي صلح آميز شود. امروزه نوبل را نه به نام ديناميت، بلكه به نام مبدع جايزه صلح نوبل، جايزه‌هاي فيزيك و شيمي نوبل و ... مي‌شناسيم. او امروز، هويت ديگري دارد.

يك تصميم، براي تغيير يك سرنوشت كافي است!

در مورد : تصميم گيري، تغيير، ارتباط با كاركنان، مديريت تغيير، ظاهر و باطن، تلقي ديگران از ما، خوشنامي، اخلاق
داستان شماره 8

چتر نجات شما را چه كسي مي بندد؟


موضوع این داستان ارتباط بین مدیر با کارکنان، توجه به کارکنان و احترام و ارزش قائل شدن به آنان و همچنین تفکر در رابطه با کار تیمی می باشد.

متن حكايت

چارلز پلوم، يكي از خلبانان نيروي دريايي بود. پس از 75 مأموريت جنگي، هواپيماي او مورد اصابت يك موشك زمين به هوا قرار گرفت. پلوم بيرون پريد و به اسارت دشمن درآمد.

او دستگير شد و شش سال در يكي از زندان هاي دشمن حبس شد.او از اين مهلكه جان سالم به در برد و اكنون آنچه را كه از آن تجربه كسب كرده است تدريس مي كند.

روزي چارلز و همسرش در رستوراني نشسته بودند. مردي به آنها نزديك شد و گفت: «تو پلوم هستي! در يكي از نبردهاي هوايي، جنگنده هاي دشمن را تعقيب كردي و سپس تو را زدند و سقوط كردي!»

پلوم پرسيد: «تو از كجا اين مطلب را مي داني؟»

مرد پاسخ داد: «من چتر نجات تو را بستم.»

پلوم تعجب كرده بود و نفس در سينه اش حبس شده بود. مرد كه با غرور مشتش را در هوا تكان مي داد گفت: «مطمئن بودم كه كار مي كند.»

پلوم حرف او را تأييد كرد و گفت: «مطمئناً كار كرده است چون اگر كار نمي كرد من الآن اينجا نبودم.»

آن شب پلوم از فكر آن مرد نتوانست بخوابد. او مي گويد: «خيلي مايلم بدانم او در لباس فرم نيروي دريايي چه شكلي بوده است؛ يك كلاه سفيد، يك دستمال در پشت و بندهاي آويز منگوله دار. نمي دانم چند بار او را ديده ام و حتي به او يك سلام صبح بخير يا چيزي مثل آن نگفته ام، فقط به خاطر اينكه من خلبان جنگنده بودم و او ملوان.

پلوم به ساعاتي فكر كرد كه آن ملوان پشت يك ميز چوبي طويل در سالن هاي زير كشتي، با دقت چترها را ترميم مي كرده، آنها را تا مي زده و با نگراني سرنوشت كسي را كه نمي شناخته رقم مي زده است.

اكنون پلوم از مخاطبين خود مي پرسد: «چه كسي چتر نجات شما را مي بندد؟»

شرح حكايت

گاهي در كشاش زندگي، فراموش مي كنيم كه چه چيزي واقعاً مهم است.

شايد گاهي در گفتن سلام، لطفاً، متشكرم، تبريك گفتن به كسي كه اتفاق مهمي برايش رخ داده است، تعريف كردن از كسي يا حتي انجام يك كار خوب بي دليل كوتاهي مي كنيم.

«من به تو افتخار مي كنم» پنج كلمه ارزشمندي است كه هميشه مي توانيد براي ايجاد حس خوشايند و احساس اهميت در ديگران به كار ببريد.

در رفتار با ديگران تصور كنيد آنان چنانند كه بايد باشند و كمك كنيد تا آن طور بشوند كه توانايي اش را دارند.

قدر تمام ارزش هاي هر كسي را - هر چه هست و هر چه مي كند - بدانيد. كار هر كسي هر چه باشد، ضروري و مهم است.

در طي روز به همه افراد تمركز و توجه كنيد. سعي كنيد با افراد، بيشتر ملاقات و برخورد داشته باشيد. شايد مهمترين موقعيت زندگي كسي به كلام شما بستگي داشته باشد. بگذاريد خداوند در اين حال شما را واسطه قرار دهد.

در اين هفته، اين ماه يا اين سال، آنهايي را كه چتر نجات شما را مي بندند بشناسيد.
داستان شماره 9

ماهی گیری


دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهی گیری بودند. یکی از آن ها ماهی گیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهی گیری نمی دانست. هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت، آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آن را به دریا پرتاب می کرد.

ماهی گیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود. لذا پس از مدتی از او پرسید: چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی؟ مرد جواب داد: آخر تابه من کوچک است!

گاهی ما نیز همانند همان مرد، شانس های بزرگ، شغل های بزرگ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم! چرا؟!

راي گيري

دوستان در بالا 9 داستان مفهومي براي شما عزيزان قرار داده شده است.
لطفا به بهترين داستان از ديد خود راي بدهيد.
شماره داستان در كنار ان نوشته شده است.
با تشكر از شما

كانال ايده يار: @ideayar
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-12-2012, 08:08 AM
ارسال: #53
RE: داستان هاي فوق العاده جذاب
1 تا 9 همه عالی بودند


یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-12-2012, 08:42 AM
ارسال: #54
RE: داستان هاي فوق العاده جذاب
شماره 4
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-12-2012, 08:48 AM
ارسال: #55
RE: داستان هاي فوق العاده جذاب
بهترین ها 9 -6 - 3
همش عالی بود
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-12-2012, 09:33 AM
ارسال: #56
RE: داستان هاي فوق العاده جذاب
به نظر من همه ی داستان ها عالی ، زیبا و قابل تامل بود
ممنون از ارسال های خوب شما

عده ای آرزو دارند که ثروتمند شوند تا ببخشند
و نمی دانند که باید ببخشند تا ثروتمند شوند
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-12-2012, 09:46 AM
ارسال: #57
RE: داستان هاي فوق العاده جذاب
داستان شماره 5 جالب تر بود

کلام تو عصای معجزه گر توست سرشار از سحر و اقتدار هرچه به زبان جاری کنی متجلی میشه خواه مثبت خواه منفی
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-12-2012, 10:07 AM
ارسال: #58
RE: داستان هاي فوق العاده جذاب
همه عالی بودند ولی به نظر من 9 عالی تر بود.

برويد اي دلتان نيمه که در شيوه ما مرد با هر چه ستم هرچه بلا مي ماند

دستاورد های بزرگ حاصل فداکاری های بزرگ است و هیچگاه نتیجه خودخواهی نخواهد بود.

شماره تماس با بنده 09367874307
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-12-2012, 11:03 AM
ارسال: #59
RE: داستان هاي فوق العاده جذاب
همش زیبا بود
ولی به نظر من شماره 1 و 6 و 4 یه کم قشنگ تر بود.

<تا به چرای زندگی پاسخ نگوییم حرف از چگونه زیستن بیهوده است>Huh
شماره ارتباط با من:09376297236
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-12-2012, 12:52 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 05-12-2012 09:19 PM، توسط دولتمند آنی.)
ارسال: #60
RE: داستان هاي فوق العاده جذاب
همه داستان ها جالب بود
7-8-9-بیشتر به من میخورد
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  10 درس از رابرت کیوساکی برای داشتن استقلال مالی samiar afshari 0 863 03-27-2015 12:31 AM
آخرین ارسال: samiar afshari

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 7 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS