شما نظرتون چیه؟

[Alireza_Kh]

حدودا یه هفته پیش با دو تا از دوستان رفتم از یه فروشگاه بزرگ خرید کنم.اومدم میوه بخرم فروشنده گفت"بنده خدا یه سرباز همه چیزاش را گم کرده داره گریه میکنه " نمیدونم چه جوری اومدم بیرون دنبالش دیدم یه جوون لاغر و نحیف با چهره ای رنج دیده با لباس مندرس سربازی یه گوشه ای کز کرده و داره اشک میریزه.باور نمیکردم انگار تازه بهش گفته باشند که مادرش را از دست داده بهش گفتم چیه چی شده ؟ نمیتونس حرف بزنه هق هق بچه گانه ای داشت لکنت گرفته بود از بس گریه میکرد .گفت که "همه چیزم رفت نمیدونم چیکار کنم عابر بانکم با کیف پولم را تو تاکسی جا گذاشتم حالا هم باید برم بندرعباس"پرسیدم بچه کجایی ؟ گفت :خرم آباد .دستش را تو دستم گرفتم کفتم گریه نداره برادر اینهمه گریه میکنی برای چی مگه چقدر پول داشتی ؟گفت سی هزار تومن تو کیفم بود و هفتاد هزار تومن تو کارت عابر بانکم بود .گفتم نگران نباش شماره تلفن تو کیفت نیست گفت چرا هست شماره برادرم و مادرم اینا هست ولی رمز کارتم هم روی اون نوشته بودم. گفتم نگران نباش بهت بر میگردونن ایشالا.

دستش را گرفتم آوردم کنار عابر بانک یکی دو نفر هم پنج هزار تومن ده هزار تومن بهش کمک کردند.کارت زدم برای صد هزار تومن ، تو حسابم نبود .پنجاه هزار تومن براش گرفتم گفتم کارت راه میفته گفت شرمنده داداش بخدا خیلی مردی خدا محتاجت نکنه بخدا فکر میکردم تو این شهر غریب این دم غروب چیکار کنم. شماره همراهم را هم بهش دادم که اگه مشکلی داشت بهم خبر بده باهاش خداحافظی کردم. اون رفت تا خودش را به اتوبوس بندرعباس برسونه تا فردا صبح محل خدمتش حاضر باشه.خیلی خوشحال بودم در پوست خودم نمیگنجیدم میگفتم خدا را شکر که این توفیق شامل حال من شد.عادت ندارم این جور مسائل را جایی بگم ولی اینبار تو چند تا جمع مطرح کردم و میگفتم خدایا من چه کار مثبتی انجام داده ام که چنین توفیقی به من دادی؟ ...................................................

امشب منزل یکی از همون دوستان دعوت بودم یکمرتبه گفت راستی اون سربازی که اونشب بهش کمک کردی یادته گفتم آره چطور گفت ..فلان فلان شده امروز هم تو محله مون دیدمش تا وایستاده گریه میکنه و معرکه گرفته رفتم بزنمش فرار کرد.............................

باور نمیکنید چقدر حالم بد شد .هنوز هم که دارم مینویسم اینو باورم نمیشه اصلا گریه هاش را نمیتونم فراموش کنم قلبم را بهم ریخته بود. من انسان ساده لوحی نیستم خیلی هم تو روانشناسی ادعام میشه اصلا نمیتونستم ازش باور کنم . قسم خورد که یکی از دوستانش هم که تو صحنه بوده میگه یارو را میشناسه .آدرسش را هم بلده میگه بخاطر اعتیاد باباش از خونه طردش کرده اونهم با این لباس سربازی کارش شده این.

گفتم آدرسش را گیر بیار میخوام ازش شکایت کنم .با خودم کلنجار میرم نمیدونم چه برخوردی باهاش کنم بذارمش به حال خودش تا تو فلاکت خودش بمونه یا واقعا حالش را بگیرم تا با احساسات مردم اینجوری بازی نکنه .

شما نظرتون چیه؟
------------
منبع

[اقاي ايـــده]

بايد تاسف خورد به حال مملكت دوست من.ايني كه شما ديدي يك نمونه هست.من چند نمونه اش رو ديدم.خانواده اي كه دست جمعي ميرن تكدي گري-پسري كه 28 تا 32 سالش هست با كيف يك مدت تو شهر ميچرخيد ميرفت جلو هر كسي رو ميگرفت كه بهم كمك كنيد بچه اينجا نيستم.و زن يا مردي كه يك نسخه ميگيرن ميوفتن تو خيابان.افراد كه يا معلول هستند خوشون رو ميندازن روي يك تخته چوب تو خيابان-زن هايي كه كنار خيابان بس ميشيند.همه اينها تو جامعه ما هست.و هيچ كس هم به فكر هيچ چيزي نيست.ا بين اين همه متاسفانه اگر واقعا يك نفر هم محتاج باشد به چوب اين ادمها ديگه ميسوزد و همچين ادمهاي مثل شما كه زخم خورده هستيد.ديگر به هيچ كسي اعتماد نميكيند.چون از اعتماد تون سو استفاده شده.
اينكه مقصر چي هست.تقصير كي هست.اينها كلي بحث داره.اينجا هم جايش نيست كه من بخوام براتون بگم.وگرنه اگه بود چند جلد كتاب حرف داشتم.
برا همين ميرم سر موضوع اصلي شما قدرت مجازات يك نفر رو نداريد.كه بخواين برين دنبال يك نفر ازش شكايت كنيد ووووو.يكي اومد اينكار كرد. و شما هم با جان دل كمك كرديد.خداوند هم به اين عمل شما پاداش ميده.به كمك صادقانه اي كه كرديد.نه به اينكه كمكي كه كرديد به ادم درستي نبود.چرا اگر ميدونستيد ادم درستي نيست و كلاهبردار هست.نبايد كمك ميكرديد.ولي چون اطلاعي نداشتيد.با كمك به يك فرد نيازمند هيچ فرقي ندارد.پس بخاطر اين موضوع خودتون رو اذييت نكنيد.موضوع بعد كه اگر در سر به اين فكر ميكنيد كه بايد همچين ادمهارو كه از اعتماد مردم سو استفاده ميكنند مجازات كرد.مجازات اين ادمها هم به موقعش انجام ميشود.خدايي كه اون بالا هست نظاره گر همه اين موارد هست.شما اگر ميخواهيد بنده همون خدا باشيد.به كمك كرد تون ادامه بديد.حتي اگر با يك دعا باشد.
يادم نيست كه اين حرفي رو كه ميزنم حديث هست يا تو قران نوشته شده.ولي يك جا خوندم كه چون كمك ميخوان و در راه خدا(پيامبر-امام)رو نام ميبرند.كمك كنيد.هرچقدر هم كه بدانيد فرد درستي نيست-حتي اگر پولي هم نداريد.برايشان دعا كنيد.
(شايد بگيد كه اين افراد كلاهبردارند و دزد.ولي اگر از من كوچكتر ميشنويد.به موقع اش ميشنويد كه عاقبت اين طرف چي شد.)
پس بگذريد.

[کامیار کاظمی]

میخواهم به موضوع یک طور دیگر نگاه کنم.
اگر این آدم با این استعداد بازاریابی کند یا اگر این کارش را نوعی بازاریابی بدانیم(احساسات را تحریک می کند و پول می گیرد.) ، فرد بسیار موفقی خواهد بود چرا چون :
- در بازریابی باید احساسات فرد را درگیر کنی تا سود کنی که این فرد این کار را بخوبی انجام میدهد.
- دربازاریابی باید بشکنی تا بتوانی، 90 درصد افراد بخاطر این سمت بازاریابی نمیروند که از شنید "نه" میترسند اما این آدم غرورش را شکسته است.

واقعا برخی افراد از استعداد خود که گنجی است، چقدر بد استفاده می کنند.

اما کار او یک مشکلی دارد که بسیاری از بازاریابان به آن دچار هستند، هر کس مشتری یکبار اوست و نه دایم! و باعث از بین رفتن اعتمادها به این دسته اعمال می شود.

[کامیار کاظمی]

این هم یک داستان از استعداد یک فرد : ( نام شهرها را حذف کردم که به حاشیه کشیده نشویم!)

"زرنگتر از ... :

چند شب پیش در میان مریض ها منشی ام وارد شد گفت یک آقایی که ماهی بزرگی در دست دارد آمده است و می خواهد شما را ملاقات کند. یک مرد میانسال با یک لهجه شدید ... وارد شد و در حالی که یک ماهی حدودا ده کیلویی دریک کیسه نایلون بزرگ در دستش بود و شروع کرد به تشکر کردن که من عموی فلان کس هستم و شما جان او را نجات دادی و خلاصه این ماهی تحفه ناقابلی است و ... هر چه فکر کردم "فلان کس" را به یاد نیاوردم ولی ماهی را گرفتم و از او تشکر کردم. شب ماهی را به خانه بردم و زنم شروع به غرغر کرد که من ماهی پاک نمی کنم ! خودم تا نصف شب نشستم و ماهی را تمیز کردم و قطعه قطعه نموده و در فریزر گذاشتم. فردا عصر وارد مطب که شدم دیدم همان مرد ... ایستاده است و بسیار مضطرب است.تا مرا دید به طرفم دوید و گفت آقای دکتر دستم به دامنت...ماهی را پس بده...من باید این ماهی را به فلان دکتر بدهم اشتباهی به شما دادم...چرا شما به من نگفتی که آن دکتر نیستی و برادرزاده مرا نمی شناسی؟ من که در سالن و جلوی سایر بیماران یکه خورده بودم با دستپاچگی گفتم که ماهی ات الآن در فریزر خانه ماست. او هم با ناراحتی گفت: پس پولش را بدهید تا برای دکترش یک ماهی دیگر بخرم. و من با شرمساری هفتاد هزار تومان به او پرداختم.چند روز بعد متوجه شدم که ماجرای مشابهی برای تعدادی از همکارانم رخ داده است و ظاهرا آن مرد ... یک وانت ماهی به ... آورده و به پزشکان ... انداخته است! نفرستادم كه بخندي ، فرستادم كه عبرت بگيري عبرت كدومه بابا خب خنده داره جدا از ناجوانمرديش، به فكر زيباش آفرين ميگم"

منبع: ایمیل ارسالی

[arash67]

این تجربه ایست تا دیگر به کسی که نمی شناسیم به این شکل کمک نکنیم
حداقل می شد به خانواده طرف زنگ زد تا پولی به حساب شما واریز کنند ( کارت به کارت ) تا آن را به صاحبش بدهیم.

[sherafati]

توی شهر ما مردم جورین تا مطمئن نشن که طرف محتاجه کمکش نمیکنن
اما درباره ی این شخص.......
اگه بابای معتاد داشتم که منو نمیخواست نتیجه اش این میشد که بیخیالش میشدم و میرفتم مستقل زندگی میکردم...
از اونجایی که زندگی کردن تنها سخت و پول درآوردن سختتر اونم وقتی که گذشته ات داغونه و امیدی به کسی نداری و همچنین تحصیلات و مدرک و تجربه یا باید مثل سگ کار کنی یا یه راه اسون مثل دزدی و خوردن حق دیگران و گول زدن ملت


از نظر من شکایت کردن بر مشکلات اون پسر اضافه میکنه و بعد از اون هم فایده ای نداره..........
شما که ادعات میشه روانشناسیت خوبه بهتر ببینی چرا اینکارو دقیقا میکنه و تفکرش چیه
اگه جوون باشه امید به عوض شدنش میشه داشت

[P@RSA]

عليرضا جان
من هم هر وقت يه نفر سن بالا ازم تقاضاي پول كنه بهش ميدم و چندبار هم پيش اومده كه دوباره اونورتر هم از يه نفر ديگه خواسته خوب چه ميشه كرد.اما من به اين نيت كه نيازمند بوده دادم. به نظرم شما هم به اندازه كرايه ماشينش پول ميدادي.
اگه فكر ميكني ميتوني به پولت برسي پيگيري كن.

[بهنام ذوالفقارزاده]

علیرضا سلام
به نظر من شکایتشو نکن، گناه داره،فقط همین.

[MARYAR]

آقاي عليرضا واقعا از اين اتفاقا زياده براي خود من هم اتفاق افتاده
يه شب كه داشتم از سر كار برمي گشتم ديدم يه مادر و دختر دارن تو خرابه هاي يه ساختمون نيمه تموم گريه مي كنن و خودشونو تو خاكه مي كشن من به شدت متاثر شدم و رفتم جلو جويا شدم كه چي شده گفتن كه تازه از شهرشون اومدن دنبال مرد خونشون بگردن كيفشون را داخل ترمينال زدن و...
بعد از صحبتاشون مي خواستن ساعت دختره را بفروشن به من كه من هر چي پول داشتم بهشون دادم و ساعت را نگرفتم ولي اونا شماره حسابمو گرفتن كه رسيدن شهرشون پول را واسم بريزن. ولي من نمي خواستم بگيرم و در دل خودم احساس كمك به همنوع داشتم
تا اينكه چند وقت بعد داشتم از خيابوني حوالي آزادي رد مي شدم كه دوباره ديدمشون باورم نمي شد........ دوباره همون معركه و دوباره آدم هايي كه براي كمك جمع شدخ بودند.
پاهام شل شد و نرفتم جلو بگم آي آدمها كه نشسته بر ساحل شاد و خندانيد اينها دارن گولتون مي زنن و از احساساتتون سو استفاده مي كنند

[Alireza_Kh]

درود مجدد, راستش دوستان این اتفاق برای خود من نیفتاده, منبع رو نوشتم, اگه با قوانین نمیخونه لطفن مدیریت اونو پاکش کنه, دوستان از این اتفاق ها برای هر کسی ممکنه پیش بیاد, از جمله خود من, بکی از این موارد مربوط به چند سال پیشه, تو مغازه بودم, یه پیرمرد اومد تو و گفت باید برم شهرستان و مقداری پول لازم دارم, خودم الان پنج تومن دارم, بقیشو بهش دادم, راستش چون از این موارد زیاد دیده بودم, بهش شک کردم, از مغازه که رفت بیرون, تا سر چهارراه چشمی دنبالش کردم که بعد پیچید, اما ندای درونم میگفت برو ببین کجا میره, تا چهارراه سریع رفتم ولی ندیدمش, برگشتم دیدم رفته تو موبایل فروشی, دم در وایستادم, دیدم داره همون مورد قبلی رو به صاحب موبایل فروشی میگه, منم رفتم داخل گفتم خجالت بکش, همین کارا رو می کنید که آدم بدبین میشه, چند تا حرف حسابی تحویل پیرمرد بیچاره دادم, چون بعدن وقتی بهش فکر کردم دیدم یه خورده تند رفتم, به هر روی این پیشامد رو اینجا گذاشتم که دوستان حواسشون به این موارد باشه, از نظر من هم بهتره در این موارد خودتون برید براش بلیط بگیرید, برید داروهاشون بگیرید و ..., البته اگر وقت دارید, وگرنه باید محتاطانه برخورد شود.
پایدار باشید ...