ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


داستانک، درس بگيريم
زمان کنونی: 06-03-2024, 02:39 AM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: کامیار کاظمی
آخرین ارسال: مهدی 1
پاسخ: 221
بازدید: 28710

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 31 رأی - میانگین امیتازات : 3.29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستانک، درس بگيريم
12-01-2011, 12:43 AM (آخرین ویرایش در این ارسال: 12-01-2011 12:44 AM، توسط MARYAR.)
ارسال: #31
RE: داستانک های موفقیت و شکست
همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند



همين‌ها هستند ..
مثل آن راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی ..
آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی ، دستپاچه رو بر نمی‌گردانند ، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند ..
آدم‌هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست ، بهشان جا می دهند ، گاهی بغلشان می کنند ..
دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند ، مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود ..
یا گاهی دفتریادداشتی ، نشان کتابی ، پیکسلی .. آدم‌هایی که از سر چهار راه نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه ..
آدم‌های پيامك‌های آخر شب ، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب ، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند ،
آدم‌های پيامك‌های پُر مهر بی بهانه ، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی ..
آدم‌هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین خط‌هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند ..
آدم‌هایی که حواسشان به گربه ها هست ، به پرنده ها هست ..
آدم‌هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی ، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی ..
آدم‌هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند ، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند ..
همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن ..!!
مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه‌ی قبل از رها کردن دست ، با نوک انگشت‌هاش به دست‌هایت یک فشار کوچک می دهد … چیزی شبیه یک بوسه ...!!
پس هميشه شاد باشيد هميشه لبخند بزنيد

من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید
اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری
اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید
اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود
پس بخواه


دوره توانگری و جذب
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: مهدی گل محمدی , کامیار کاظمی , مهتاب , shahram......32 , vahid61 , 3ObHaN , jahanagahi , مسعود کوچولو , oyama , mpourmir , MohamadMJ , ladandeaf , habib tousi , rahgozar , بيلا بالا , rad86 , zoofanoon
12-01-2011, 01:06 AM
ارسال: #32
RE: داستانک های موفقیت و شکست
وای آبجی الان که این مطلب رو خوندم فوق العاده انرژی گرفتم

واقعا این کاراست که زندگی رو زیبا می کنه.منکه خیلی وقته هر وقت صبح از خونه میزنم بیرون لبخند رو لبمه تا وقتی که بیام خونه.
به یه نتیجه ای رسیدم که به هر کسی لبحند میزنی به اون انرژی زیادی وارد می کنی و وقتی پاسخ لبخندت رو میگیری(با لبخند)چندین برابر اون انرژی میگیری.

آنچه ویرانمان میکند روزگار نیست حوصله های کوچک و آرزوهای بزرگ است!

مغز ما یک دینام هزار ولتی است که شوربختانه اکثر ما به اندازه یک چراغ موشی از آن استفاده نمی کنیم
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , MARYAR , shahram......32 , vahid61 , jahanagahi , مسعود کوچولو , rahgozar , zoofanoon
12-01-2011, 01:50 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 12-01-2011 01:52 PM، توسط کامیار کاظمی.)
ارسال: #33
RE: داستانک های موفقیت و شکست
کامیون حمل زباله

روزی ما سوار یک تاکسی شدیم، و به فرودگاه رفتیم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از جای پارک بیرون پرید. راننده تاکسی ام محکم ترمز گرفت. ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتر از ماشین دیگر متوقف شد! راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان برگرداند و شروع کرد به ما فریاد زدن. راننده تاکسی ام فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.
بنابراین پرسیدم: ((چرا شما تنها آن رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما را به بیمارستان بفرستد!)) در آن هنگام بود که راننده تاکسی ام درسی را به من داد که اینک به آن می گویم: ((قانون کامیون حمل زباله.))
او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند. آنها سرشار از ناکامی، خشم، و ناامیدی ( زباله) در اطراف می گردند. وقتی زباله در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی میکنند. به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید. زباله های آنها را نگیرید و پخش کنید به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان ها. حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های زباله روزشان را بگیرند و خراب کنند. زندگی خیلی کوتاه است که صبح با تأسف ها از خواب برخیزید، از این رو.....

((افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.))

زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست.

[تصویر: Mrkamiar2.gif]


مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: مهدی گل محمدی , mjdehghani , MARYAR , vahid61 , shahram......32 , 3ObHaN , mosafere55 , saeed225 , jahanagahi , arash67 , مسعود کوچولو , oyama , MohamadMJ , ladandeaf , habib tousi , rahgozar , hamed.yegane , فرهاد قربانی , بيلا بالا , zoofanoon
12-01-2011, 03:33 PM
ارسال: #34
RE: داستانک های موفقیت و شکست
داستان های نقل شده واقعا عبرت آموز و آموزنده بود از دوستانی که زحمت نگارش این مطالبو کشیدن ممنونم واقعا دستتون درد نکنه عالی بود.

به تعظیم مردم این زمانه اعتماد نکن!تعظیم آنان همانند خم شدن دو سر کمان است که هر چه به هم نزدیکتر شوند تیرش کشنده تر است.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , مهدی گل محمدی , mjdehghani , jahanagahi , مسعود کوچولو , habib tousi , rahgozar , zoofanoon
12-25-2011, 03:10 PM
ارسال: #35
داستان دختر زیرک و خواستگار پیر
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟
اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :
1- دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
2- هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
3- یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد
لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.
به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟!
و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است... .
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.
1- همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
2- این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.
3- زندگی شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد

آنچه جذاب است سهولت نيست، دشواري هم نيست، بلکه دشواري رسيدن به سهولت است .(کوروش بزرگ)
http://iranariaei.blogfa.com/پارسه ایرانیان
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , mehrdad062 , shahrasebi , MARYAR , YashaR1989 , mjdehghani , Tara , مهدی گل محمدی , جوان , oyama , mehdi62
12-25-2011, 04:35 PM
ارسال: #36
RE: داستان دختر زیرک و خواستگار پیر
زندگی شما "بايد" سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد

من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید
اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری
اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید
اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود
پس بخواه


دوره توانگری و جذب
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , مهدی گل محمدی , oyama
12-26-2011, 12:14 AM
ارسال: #37
RE: داستان دختر زیرک و خواستگار پیر
1- همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد

همیشه اولین گام ها مهم هستند.....
تماس با من 09394099750_ _ 09125937764
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: مهدی گل محمدی , مهتاب , oyama
12-30-2011, 09:44 AM
ارسال: #38
RE: داستانک های موفقیت و شکست
آرامش سنگ یا برگ
مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود


مرد سالخورده ای از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حال

پریشانش شدو کنارش نشست




مرد جوان بی اختیار گفت: عجیب آشفته ام و همه


چیز در زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و

نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟





مرد سالخورده برگی از درختی کند و آن را داخل نهر آب انداخت و

گفت:به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آب

می سپارد وبا آن می رود




سپس سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت

و داخل نهر انداخت . سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق

آب کنار بقیه ی سنگ ها قرار گرفت




مرد سالخورده گفت: این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست

بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد

اما امواجی را روی آب ایجاد کرد و بر جریان آب تاثیر گذاشت




حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را

مرد جوان مات و متحیر به او نگاه کرد و گفت: اما برگ که آرام نیست

او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!؟




لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان

دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم

مرد سالخورده لبخندی زد و گفت: پس حال که خودت انتخاب کردی

چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری

زندگی ات می نالی؟

اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم

داشته باش و محکم هر جایی که هستی ...آرام و قرار خود را از دست مده

در عوض از تاثیری که بر جریان زندگی داری خشنود باش

مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و

از مرد سالخورده پرسید: شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را

انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟


پیرمردلبخندی زد و گفت: من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق

رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام

و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد

از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم

من آرامش برگ را می پسندم

=

ولی می دانم که خدایی هست که هم به سنگ توانایی ایستادگی را داده است

و هم به برگ توانایی همراه شدن با افت و خیزهای سرنوشت




دوست من ....برگ یا سنگ بودن

انتخاب با توست



به یاد داشته باش آینده کتابی است که امروز می نویسی پس چیزی بنویس که فردا از خواندن آن لذت ببری

آنچه جذاب است سهولت نيست، دشواري هم نيست، بلکه دشواري رسيدن به سهولت است .(کوروش بزرگ)
http://iranariaei.blogfa.com/پارسه ایرانیان
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , محمدرضا پورقوامی , mosafere55 , MARYAR , jahanagahi , مهدی گل محمدی , shahram......32 , مسعود کوچولو , oyama , MohamadMJ , ladandeaf , habib tousi , rahgozar , بيلا بالا , zoofanoon
12-31-2011, 01:27 AM
ارسال: #39
RE: داستانک های موفقیت و شکست
من چون نمی توانم در جائی ثابت بمانم برگ درخت را انتخاب میکنم که پر جنب و جوش است

خدایا با همه بزرگیت در قلب کوچک من جای داری
اینستاگرام من :
hoshangghorbanian
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: مهدی گل محمدی , mjdehghani , مسعود کوچولو , habib tousi , rahgozar , فرهاد قربانی , zoofanoon
12-31-2011, 02:00 AM
ارسال: #40
RE: داستانک های موفقیت و شکست
آقا کامیار عالی بود . من خیلی با این آدما برخورد میکنم مونده بودم چه جوری میشه رفتار اینارو توجیه کرد . اون راننده تاکسی طرز فکر خیلی جالبی داره . مرسی از انتقال این مطلب جالب.


بخشندگی ، انتشار بوی خوش بنفشه است بر ته کفشی که لگدمالش کرده است.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: مهدی گل محمدی , کامیار کاظمی , jahanagahi , مسعود کوچولو , habib tousi , rahgozar , mir abbas , zoofanoon
ارسال پاسخ 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  10 درس از رابرت کیوساکی برای داشتن استقلال مالی samiar afshari 0 771 03-27-2015 12:31 AM
آخرین ارسال: samiar afshari

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS