ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


داستانک، درس بگيريم
زمان کنونی: 09-24-2025, 08:46 AM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 7 مهمان
نویسنده: کامیار کاظمی
آخرین ارسال: مهدی 1
پاسخ:
بازدید: 40539

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 31 رأی - میانگین امیتازات : 3.29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستانک، درس بگيريم
05-20-2013, 09:40 PM
ارسال: #189
RE: داستانک، درس بگيريم
داستانک؛ متشكرم

همين چند روز پيش، "يوليا واسيلي اونا" پرستار بچه‌هايم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسويه حساب كنم.

به او گفتم: - بنشينيد يوليا.مي‌دانم كه دست و بالتان خالي است، اما رو در بايستي داريد و به زبان نمي‌آوريد. ببينيد، ما توافق كرديم كه ماهي سي روبل به شما بدهم. اين طور نيست؟

- چهل روبل.

- نه من يادداشت كرده‌ام. من هميشه به پرستار بچه‌هايم سي روبل مي‌دهم. حالا به من توجه كنيد. شما دو ماه براي من كار كرديد.

- دو ماه و پنج روز دقيقا.

- دو ماه. من يادداشت كرده‌ام، كه مي‌شود شصت روبل. البته بايد نه تا يكشنبه از آن كسر كرد.همان‌طور كه مي‌دانيد يكشنبه‌ها مواظب "كوليا" نبوده‌ايد و براي قدم زدن بيرون مي‌رفتيد. به اضافه سه روز تعطيلي...

"يوليا واسيلي اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با چين‌هاي لباسش‌ بازي مي‌كرد ولي صدايش در نمي‌آمد.

- سه تعطيلي. پس ما دوازده روبل را براي سه تعطيلي و نه يكشنبه مي‌‌گذاريم كنار... "كوليا" چهار روز مريض بود. آن روزها از او مراقبت نكرديد و فقط مواظب "وانيا" بوديد. فقط "وانيا" و ديگر اين كه سه روز هم شما دندان درد داشتيد و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌ها باشيد. دوازده و هفت مي‌شود نوزده. تفريق كنيد. آن مرخصي‌ها، آهان شصت منهاي نوزده روبل مي‌ماند چهل و يك روبل. درسته؟

چشم چپ يوليا قرمز و پر از اشك شده بود. چانه‌اش مي‌لرزيد. شروع كرد به سرفه كردن‌هاي عصبي. دماغش را بالا كشيد و چيزي نگفت.

-... و بعد، نزديك سال نو، شما يك فنجان و يك نعلبكي شكستيد. دو روبل كسر كنيد. فنجان با ارزش‌تر از اينها بود. ارثيه بود. اما كاري به اين موضوع نداريم. قرار است به همه حساب‌ها رسيدگي كنيم و... اما موارد ديگر... به خاطر بي‌مبالاتي شما "كوليا" از يك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. ده تا كسر كنيد... همچنين بي‌توجهي شما باعث شد كلفت‌خانه با كفش‌هاي "وانيا" فرار كند. شما مي‌بايست چشم‌هايتان را خوب باز مي‌كرديد. براي اين كار مواجب خوبي مي‌گيريد. پس پنج تاي ديگر كم مي‌كنيم... دردهم ژانويه ده روبل از من گرفتيد...

يوليا نجوا كنان گفت:

- من نگرفتم.

- اما من يادداشت كرده‌ام... خيلي خوب. شما شايد... از چهل و يك روبل، بيست و هفت تا كه برداريم، چهارده تا باقي مي‌ماند.

چشم‌هايش پر از اشك شده بود و چهره‌عرق كرده‌اش رقت‌آور به نظر مي‌رسيد. در اين حال گفت:

- من فقط مقدار كمي گرفتم... سه روبل از همسرتان گرفتم نه بيشتر.

- ديدي چه طور شد؟ من اصلا آن سه روبل را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا كم مي‌كنيم. مي‌شود يازده تا... بفرمائيد، سه تا، سه تا، سه تا، يكي و يكي.

يازده روبل به او دادم. آنها را با انگشتان لرزان گرفت و توي جيبش ريخت و به آهستگي گفت:

- متشكرم.

جا خوردم. در حالي كه سخت عصباني شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق و پرسيدم:

- چرا گفتي متشكرم؟

- به خاطر پول.

- يعني تو متوجه نشدي كه دارم سرت كلاه مي‌گذارم و دارم پولت را مي‌خورم!؟ تنها چيزي كه مي‌تواني بگويي همين است كه متشكرم؟!

- در جاهاي ديگر همين قدرهم ندادند.

- آنها به شما چيزي ندادند! خيلي خوب. تعجب ندارد. من داشتم به شما حقه مي‌زدم. يك حقه كثيف. حالا من به شما هشتاد روبل مي‌دهم. همه‌اش در اين پاكت مرتب چيده شده، بگيريد... اما ممكن است كسي اين قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكرديد؟چرا صدايتان در نيامد؟ ممكن است كسي توي دنيا اينقدر ضعيف باشد؟

لبخند تلخي زد كه يعني "بله، ممكن است."

به خاطر بازي بي‌رحمانه‌اي كه با او كرده‌ بودم عذر خواستم و هشتاد روبلي را كه برايش خيلي غير منتظره بود به او پرداختم. باز هم چند مرتبه با ترس گفت:

- متشكرم. متشكرم.

بعد از اتاق بيرون رفت و من مات و مبهوت مانده بودم كه در چنين دنيايي چه راحت مي‌شود زورگو بود.

مات و مبهوت مانده بودم كه در چنين دنيايي چه راحت مي توان زورگو بود!

داستاني از آنتوان چخوف

...

تمام سپاسم از آن کسی است ...


که به من نیازی نداشت ...


اما فراموشم نکرد


...



[تصویر: e4651_734827_4182999215734.jpg]
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام های داخل این موضوع
RE: داستانک، درس بگيريم - mallarme - 05-20-2013 09:40 PM
سگ باهوش - کامیار کاظمی - 04-09-2011, 11:19 AM
داستان - mjdehghani - 05-17-2012, 10:05 PM
RE: داستان - mjdehghani - 05-17-2012, 10:21 PM
RE: داستان - صدفی - 05-17-2012, 10:52 PM
RE: داستان - Alireza_Kh - 05-17-2012, 11:21 PM
RE: داستان - صدفی - 05-18-2012, 01:08 PM
RE: داستان - mjdehghani - 05-19-2012, 09:55 AM
RE: داستان - صدفی - 05-19-2012, 03:22 PM
RE: داستان - mjdehghani - 05-20-2012, 01:11 PM
RE: داستان - صدفی - 05-20-2012, 04:19 PM
RE: داستان - mjdehghani - 05-21-2012, 06:35 PM
RE: داستان - mjdehghani - 05-22-2012, 09:58 PM
RE: داستان - صدفی - 05-26-2012, 08:57 AM
RE: داستان - mjdehghani - 05-26-2012, 09:45 AM
RE: داستان - صدفی - 05-27-2012, 12:56 AM
RE: داستان - صدفی - 06-12-2012, 01:30 AM
RE: داستان - مــجــیــנ - 08-06-2012, 08:16 AM
RE: داستان - ahmad rezaee - 08-08-2012, 10:06 PM
RE: داستان - مــجــیــנ - 09-15-2012, 09:05 AM
RE: داستان - jahanagahi - 09-15-2012, 09:20 PM
RE: داستان - صدفی - 10-16-2012, 09:36 PM
RE: داستان - jahanagahi - 10-22-2012, 10:28 PM
RE: داستان دوستی - jahanagahi - 10-22-2012, 11:04 PM
RE: داستان دوستی - Delta.H - 10-23-2012, 10:27 AM
RE: داستان - بهداد - 10-23-2012, 10:49 AM
RE: داستان دوستی - jahanagahi - 10-23-2012, 01:20 PM
RE: داستان - مــجــیــנ - 10-30-2012, 07:18 PM
RE: داستان - سعید محمدی - 10-30-2012, 07:45 PM
RE: داستان - فرهاد قربانی - 11-02-2012, 11:28 AM
RE: داستان - jahanagahi - 11-02-2012, 11:32 AM
RE: داستان - mteam - 11-04-2012, 11:03 AM
RE: داستان - jahanagahi - 11-04-2012, 11:46 AM
RE: داستان - سعید محمدی - 11-06-2012, 09:16 AM
RE: داستان - صدفی - 11-06-2012, 09:57 PM
RE: داستان - vahid61 - 11-07-2012, 07:46 PM
RE: داستان - فرهاد قربانی - 11-07-2012, 11:40 PM
RE: داستان - فرهاد قربانی - 11-09-2012, 11:10 AM
RE: داستان - jahanagahi - 11-09-2012, 04:36 PM
RE: همجور مطلب - jahanagahi - 11-13-2012, 05:31 PM
RE: همجور مطلب - حامد - 11-13-2012, 05:40 PM
RE: همجور مطلب - yu3f - 11-14-2012, 06:16 PM
RE: داستان - سعید محمدی - 11-15-2012, 10:10 AM
RE: همجور مطلب - حامد - 11-16-2012, 01:35 AM
داستانک - فرهاد قربانی - 11-19-2012, 11:56 PM
داستان زندگی عقاب - dara - 11-20-2012, 05:15 PM
RE: همجور مطلب - حامد - 11-24-2012, 11:47 AM
RE: داستان - کامیار کاظمی - 11-26-2012, 01:14 PM
RE: داستان - vahid61 - 11-27-2012, 01:28 PM
RE: داستان - کامیار کاظمی - 12-07-2012, 03:15 PM
RE: همجور مطلب - dara - 12-10-2012, 06:13 PM
RE: همجور مطلب - dara - 12-11-2012, 05:51 PM
RE: داستان - سعید محمدی - 12-12-2012, 01:19 PM
RE: همجور مطلب - vahid61 - 12-13-2012, 01:02 PM
RE: داستان - سعید محمدی - 12-26-2012, 09:26 AM
RE: داستان - فرهاد قربانی - 12-27-2012, 12:38 AM
RE: داستان - فرهاد قربانی - 01-02-2013, 12:33 AM
RE: داستان - فرهاد قربانی - 01-04-2013, 03:47 PM
RE: داستان - بهداد - 01-11-2013, 10:23 AM
شیطان و فرعون - mrghafoory - 03-20-2013, 03:48 PM
تفاوت دو نگاه ..... - mallarme - 05-23-2013, 09:08 PM
داستانک - zoofanoon - 05-26-2013, 11:51 PM
داستان هیزم شکن - دهدار - 07-25-2013, 04:30 PM

موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  10 درس از رابرت کیوساکی برای داشتن استقلال مالی samiar afshari 0 863 03-27-2015 12:31 AM
آخرین ارسال: samiar afshari

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 7 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS