ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!
خاطرات زمان کنونی: 09-26-2025, 11:31 AM |
|||||||
|
خاطرات
|
03-12-2013, 02:41 PM
ارسال: #48
|
|||
|
|||
RE: خاطرات
خونه تکونی عید صبح ساعت 7 بود بیدار شدم و آروم و بی صدا که بقیه بیدار نشن داشتم میرفتم سرکار، یهو نمیدونم لیوان آب از کجا جلوی پاهام سبز شد ، و شوتش کردم تو دیوار هم لیوان شکست ، هم بقیه از خواب پریدن! تا مادرم چشمش بهم افتاد همچین گفت بسم الله ، که انگار جن دیده! ![]() من هم هر چی آسمون ریسمون بافتم که کار دارم و باید برم دفتر، قبول نکرد که نکرد و بلاخره حرف خودش رو به کرسی نشوند و منو خونه نشین کرد بلند شد و سطل آب و یک دستمال بهم داد و قرار گذاشت که دیوارها رو پاک کنم، وسط کار کردن بودم که یاد قرار مهمی که با همکلاسیم داشتم افتادم و برای دو ساعت اجازه گرفتم و رفتم بیرون توی ترافیک افتاده بودم، راننده تاکسی هم ترانه یه حلقه طلایی معین رو گذاشته بود! ![]() ![]() بلاخره با دوستم صحبت کردم و برگشتم خونه، وقتی به در خونه رسیدم یادم افتاد که کلید ندارم برای همین زنگ زدم، بعد از چند دقیقه که منتظر شدم در باز شد، ولی با تعجب دیدم که یک دختر خانم حدود 22 تا 24 ساله کریه المنظر! ( البته دور از جون شما خانم ها ) در رو باز کرد! من سر جام میخکوب شده بودم که این کیه خونه ما! ازش پرسیدم شما؟ اون هم چشماش رو نازک کرده بود ( مثلا میخواست ادای مهناز افشار رو دربیاره! در حالی که بیشتر به مرحومه پروین سلیمانی شباهت داشت ) و گفت شما در زدید از من میپرسین شما؟ بفرمایید اگه کاری دارید بگید!!! دیگه داشتم شک میکردم که نکنه در خونه رو اشتباهی زدم و خونه خودمون رو فراموش کردم ، گفتم بهش تا یک ساعت پیش که اینجا خونه ما بود، الان نمیدونم! همون موقع صدای مادرم از توی خونه اومد و که میگفت دخترم! این پسرم محمد هست ، غریبه نیست بذار بیاد داخل! بعد از معذرت خواهی های دختر خانم وارد شدم، رفتم پیش مادرم که ببینم این دختر خانم که اول صبح خونه ما اومده کی هست! گفت محمد ایشون بهار خانم هستن ( تو دلم گفتم چقدر اسمش هم بهش میاد! )، دختر همسایه جدیدمون هستند که به جای آقای قربانیان اومدن! ![]() بعد از تبریک منزل جدید و خوش آمد گویی رفتم دنبال دیوار پاک کردن خودم، چون اگه یک دقیقه دیگه اونجا میموندم ، خودم رو به خاطر عشوه های شتری که برام میومدم حلق آویز میکردم! ![]() دیگه ظهر شده بود و همچنان بهار خونه ما بود و من از توی اتاق بیرون نمیومدم که مادرم صدام زد و گفت محمد ، بهار خانم میگه لطفا در خونه ما رو باز کنید تا برم خونمون، گفتم مادر من ، مگه من کلیدساز هستم که در خونه مردم رو باز کنم! یهو بهار پرید وسط حرفم و گفت آخه چند روز توی کوچه شما رو دیدم که کلید نداشتین و از بالای در داشتید میرفتید داخل خونه! اگه میشه از بالای در خونه ما هم برید بالا و در رو باز کنید!!! بهش گفتم دستتون در نکنه، مگه گربه هستم که برم بالای در؟ و نه من نمیرم! با اصرار حاج خانم و پشت چشم نازک کردن های بهار و زنده شدن روح فردین درون من تصمیم بر این شد که برم در رو باز کنم! دیگه با هر زحمتی بود رفتم بالای در ( فرض کنید محمد بخواد بره بالای در! ![]() هیچی دیگه سرتون رو در نیارم، از ساعت 12 ظهر تا 4:30 پشت در خونه نشسته بودم ، تا بلاخره پدر و مادر بهار اومدن و در رو باز کردن، بهار تا چشمش بهم افتاد گفت باید خیلی خیلی ببخشید که اذیت شدید! من هم برای اینکه جلوی پدر و مادر بهار کم نیارم ، گفتم اختیار دارید ، تا باشه از این اذیت ها!!! بعد از یک هفته مادرم گفت ، محمد به نظرت بهار چه جور دختری هست؟ گفتم من که یکبار بیشتر ندیدمش، حالا چرا از من میپرسی؟ گفت به نظرم دختر خوبیه ، میخوام با مادرش صحبت کنم و اگه تصمیم دارند شوهرش بدند ، بریم خاستگاری برای تو ![]() دیگه با هر زحمتی بود مادرم رو منصرف کردم که اینکار رو نکنه، وگرنه آخرین پسرش رو نگون بخت کرده! ![]() پ.ن1: صبح ها چشماتون رو باز کنید که جلوی پاهاتون لیوان آب نباشه که شوتش کنید تو دیوار و بقیه رو بیدار کنید! پ.ن2: از اون روز که موندم خونه و خونه تکونی کردم دیگه کمرم راست نمیشه از شدت درد! پ.ن3: به مادرتون بگید هر دختر همسایه ای رو که پشت در خونشون منتظر دید نیاره خونه! پ.ن4: هیچی دیگه برید دنبال کار و زندگیتون! ![]() ![]() در دنیا یک نفر فقط وجود دارد که باید سعی کنیم
همیشه از او بهتر باشیم و آن کسی نیست جز گذشته خودمان! |
|||
|
پیام های داخل این موضوع |
خاطرات - mohammadshamosi - 06-14-2012, 02:36 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-14-2012, 04:26 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-16-2012, 10:30 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 06-16-2012, 11:32 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-17-2012, 12:16 AM
RE: خاطرات - hamidtaha - 06-17-2012, 12:20 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-17-2012, 12:27 AM
RE: خاطرات - mosafer bedar - 06-17-2012, 08:05 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-18-2012, 12:56 PM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 06-18-2012, 01:49 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-18-2012, 07:40 PM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 06-18-2012, 08:01 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-20-2012, 02:40 PM
RE: خاطرات - goldmen - 06-20-2012, 06:35 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-25-2012, 01:19 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-06-2012, 11:57 PM
RE: خاطرات - P@RSA - 07-07-2012, 12:29 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-07-2012, 01:51 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-13-2012, 11:51 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-16-2012, 01:56 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 08-03-2012, 12:22 AM
RE: خاطرات - P@RSA - 08-03-2012, 12:43 AM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 08-03-2012, 12:49 AM
RE: خاطرات - درناز - 08-03-2012, 02:36 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-08-2012, 05:28 PM
RE: خاطرات - M3HDI - 09-08-2012, 05:40 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-08-2012, 05:52 PM
RE: خاطرات - کامیار کاظمی - 09-08-2012, 06:04 PM
RE: خاطرات - صدفی - 09-08-2012, 11:41 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-19-2012, 11:58 PM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 10-14-2012, 09:37 AM
RE: خاطرات - jahanagahi - 09-20-2012, 12:56 AM
RE: خاطرات - P@RSA - 09-20-2012, 04:17 PM
RE: خاطرات - M3HDI - 09-20-2012, 06:34 PM
RE: خاطرات - jahanagahi - 09-20-2012, 07:25 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-22-2012, 01:09 PM
RE: خاطرات - درناز - 09-24-2012, 12:48 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 10-06-2012, 09:34 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 10-14-2012, 01:21 AM
چیکارش میشه کرد خوب؟ - mohammadshamosi - 10-31-2012, 02:50 AM
RE: خاطرات - حامد - 10-31-2012, 10:45 PM
RE: خاطرات - M3HDI - 10-31-2012, 11:04 PM
RE: خاطرات - مسعود کوچولو - 11-01-2012, 12:23 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 11-01-2012, 12:29 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 01-08-2013, 10:38 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 01-08-2013, 10:59 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 01-09-2013, 09:52 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 03-12-2013 02:41 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-12-2013, 06:40 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 03-12-2013, 10:38 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-12-2013, 10:41 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 03-13-2013, 01:24 AM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-13-2013, 01:30 AM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-12-2013, 10:45 PM
RE: خاطرات - jahanagahi - 03-12-2013, 10:57 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 05-22-2013, 05:02 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 05-22-2013, 05:37 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-22-2013, 05:32 PM
RE: خاطرات - محسن قلي زاده - 09-23-2013, 12:04 PM
RE: خاطرات - محسن قلي زاده - 09-24-2013, 11:06 AM
RE: خاطرات - محسن قلي زاده - 09-24-2013, 11:15 AM
|
موضوع های مرتبط با این موضوع... | |||||
موضوع: | نویسنده | پاسخ: | بازدید: | آخرین ارسال | |
خاطرات نوجوانی که به فکر میلیاردرشدن بود | alireza091111 | 8 | 2,202 |
05-30-2013 01:28 PM آخرین ارسال: alireza091111 |
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان