ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


خاطرات
زمان کنونی: 09-26-2025, 03:51 AM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان
نویسنده: mohammadshamosi
آخرین ارسال: محسن قلي زاده
پاسخ:
بازدید: 13332

ارسال پاسخ 
خاطرات
10-06-2012, 09:34 AM (آخرین ویرایش در این ارسال: 10-06-2012 09:41 AM، توسط mohammadshamosi.)
ارسال: #37
RE: خاطرات
. . . .ژانت. . . . .


اون که مرد نبود تا به خاطر ترس ..... بخواد بهونه بیاره. چون زن بود فقط کافی بود یک "اشهد"بگه و کار تموم بشه. فقط باید قبول میکرد .برای اسمش هم فکر کرده بودم ژانت رو میکردیم ژاله!

دیگه خسته شده بودم چون هر روز غروب به محض تاریک شدن هوا خودم رو به کنار پنجره میرسوندم اول تکیه میدادم به دیوار به قاعده 13 تا 20 سانت پرده رو میزدم کنار و از همون درز نگاهش میکردم.موهاش تا کمرش بود و اون شالی که به جای روسری میگذاشت فقط یک پنجم موهاش رو میپوشوند. و اون با روپوشش که همیشه دکمه هاش باز بود به مردم آمپول میزد!

.

همانطور که گفتم اسمش ژانت بود و در درمانگاه روبرو دفتر ما تو بخش تزریقات کار میکرد.و تنها دیدار یکطرفه من اون موقعی بود که یواشکی از پشت پنجره دیدمیزدمش.

مدتها بود که میخواستم به خواستگاریش برم اما اون چون ارمنی بود محال بود که ننه سنتی من قبول کنه. بالاخره بعد از کلی چونه زدن مادرم حاضر شد که به شرط مسلمون شدن ژانت به خواستگاریش بیاد البته اون یک شرط دیگه هم داشت و اون این بود که هیچ وقت تو خونه اونها چیزی نخوره و از طرف دیگه تو ظرف خونمون بهشون غذا نده ! و....

بالاخره دل رو به دریا زدم رفتم دکتر و خواهش کردم برام یک آمپولی بنویسه که از عقب تزریق بشه. این بهترین فرصت بود چون تو اون وضعیت که چشم به چشم نبودیم میتونستم باهاش سر صحبت رو باز کنم و حرف دلم رو بهش بزنم! [تصویر: g29ub8y6jw7bs2a01gv9.gif]

سرنگ و آمپول تو دستهام میلرزید.نمیدونم ترس از سوزن بود یا دلهره از شنیدن کلمه (نه!) قبض تزریقات هم به دستم اضافه شده بود. قبل از من یک پیرزن آمپول زده بود اون شاد وشنگول بیرون امد این نشون میداد ژانت من چقدر لطیفه!

رفتم داخل. آمپول رو بهش دادم.اون فقط لبخند میزد.( به خاطر اینکه دفعات قبل جاذبه جنسی ام رو به رخ خیلیها کشیده بودم و تعدادی از دوستان اعتقاد داشتن که این کار خیلی تکراری شده این بار طبق قولی که به اونها داده بودم جاذبه جنسی ام رو به رخش نکشوندم!!!)

قدرت نگاه کردن تو چشماش رو نداشتم.پشتم رو بهش کردم و همینطور که میخواستم محل آمپول زدن رو رو کنم دل دل میکردم که چطور سر صحبت رو باز کنم که یک مرتبه صدای نخراشیده مردونه ای گفت : (داداش زود باش شلوارت رو بکش پایین)

جا خوردم سریع دو دستی چسبیدم به شلوارم و برگشتم.اما غیر از من و ژانت کسی تو اتاق نبود.شاید ترس و خجالت باعث این توهم شده بود. دوباره پشتم رو بهش کردم و تو بهت این صدا بودم و مجدادا مشغول شل کردن بند شلوار بودم که دوباره همون صدا امد که (زود باش داداش چقدر معطل میکنی) با خودم گفتم نکنه بازم برنامه بی مزه دوربین مخفیه !!! آخه غیر از من و ژانت کسی تو اتاق نبود. همینطور هاج و واج گیج میخوردم که باز هم همون صدا تکرار کرد (اگه تصمیمت رو نگرفتی برو تا نفر بعد بیاد) این بار زود برگشتم و در کمال تعجب صاحب صدا رو دیدم چون صاحب اون صدای نخراشیده کسی نبود غیر از خود ژانت !!!

دیگه دیر شده بود پشتم رو بهش کردم و اون هم با دستهای زمختش بعد از زدن الکل سوزن رو فرو کرد. طوری که هنوز هم دردش رو حس میکنم!!



بعدها بچه های محل کارم گفتن که تا چند وقت پیش اسمش البرت بوده و با کت وشلوار میامده درمانگاه اما نمیدونن که چطور شده که بعد از یک مدت با مانتو روسری میره درمانگاه حالا کسی نمیدونه که البرت همانطور که اسم ولباسش رو عوض کرده جنسیتش هم عوض کرده یا نه!!!



حالا جای شکرش باقیه که صداش هنوز مردونه مونده بود و گرنه .....!!!!



نتیجه اخلاقی1:هیچ وقت به ظاهر مردم اعتماد نکنید!!!
نتیجه اخلاقی2:صبح رو با خنده شروع کنید! [تصویر: g29ub8y6jw7bs2a01gv9.gif]


[تصویر: r5odupzyhla4dn1erln.jpg]

در دنیا یک نفر فقط وجود دارد که باید سعی کنیم

همیشه از او بهتر باشیم

و آن کسی نیست جز گذشته خودمان!
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام های داخل این موضوع
خاطرات - mohammadshamosi - 06-14-2012, 02:36 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-14-2012, 04:26 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-16-2012, 10:30 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 06-16-2012, 11:32 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-17-2012, 12:16 AM
RE: خاطرات - hamidtaha - 06-17-2012, 12:20 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-17-2012, 12:27 AM
RE: خاطرات - mosafer bedar - 06-17-2012, 08:05 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-18-2012, 12:56 PM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 06-18-2012, 01:49 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-18-2012, 07:40 PM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 06-18-2012, 08:01 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-20-2012, 02:40 PM
RE: خاطرات - goldmen - 06-20-2012, 06:35 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-25-2012, 01:19 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-06-2012, 11:57 PM
RE: خاطرات - P@RSA - 07-07-2012, 12:29 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-07-2012, 01:51 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-13-2012, 11:51 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-16-2012, 01:56 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 08-03-2012, 12:22 AM
RE: خاطرات - P@RSA - 08-03-2012, 12:43 AM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 08-03-2012, 12:49 AM
RE: خاطرات - درناز - 08-03-2012, 02:36 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-08-2012, 05:28 PM
RE: خاطرات - M3HDI - 09-08-2012, 05:40 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-08-2012, 05:52 PM
RE: خاطرات - کامیار کاظمی - 09-08-2012, 06:04 PM
RE: خاطرات - صدفی - 09-08-2012, 11:41 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-19-2012, 11:58 PM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 10-14-2012, 09:37 AM
RE: خاطرات - jahanagahi - 09-20-2012, 12:56 AM
RE: خاطرات - P@RSA - 09-20-2012, 04:17 PM
RE: خاطرات - M3HDI - 09-20-2012, 06:34 PM
RE: خاطرات - jahanagahi - 09-20-2012, 07:25 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-22-2012, 01:09 PM
RE: خاطرات - درناز - 09-24-2012, 12:48 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 10-06-2012 09:34 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 10-14-2012, 01:21 AM
RE: خاطرات - حامد - 10-31-2012, 10:45 PM
RE: خاطرات - M3HDI - 10-31-2012, 11:04 PM
RE: خاطرات - مسعود کوچولو - 11-01-2012, 12:23 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 11-01-2012, 12:29 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 01-08-2013, 10:38 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 01-08-2013, 10:59 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 01-09-2013, 09:52 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 03-12-2013, 02:41 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-12-2013, 06:40 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 03-12-2013, 10:38 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-12-2013, 10:41 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 03-13-2013, 01:24 AM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-13-2013, 01:30 AM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-12-2013, 10:45 PM
RE: خاطرات - jahanagahi - 03-12-2013, 10:57 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 05-22-2013, 05:02 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 05-22-2013, 05:37 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-22-2013, 05:32 PM

موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  خاطرات نوجوانی که به فکر میلیاردرشدن بود alireza091111 8 2,200 05-30-2013 01:28 PM
آخرین ارسال: alireza091111

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS