ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!
حکایات زمان کنونی: 09-24-2025, 06:54 PM |
|||||||
|
حکایات
|
08-29-2012, 12:32 PM
ارسال: #12
|
|||
|
|||
RE: حکایات
.: سه درس از یک دیوانه :.
آوردهاند که شیخ جنید بغدادی، به عزم سیر، از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او.شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند: او مردی دیوانه است.گفت: او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و سلام کرد.بهلول جواب سلام او را داد و پرسید: چه کسی هستی؟عرض کرد: منم شیخ جنید بغدادی.فرمود: تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی؟عرض کرد: آری..بهلول فرمود: طعام چگونه میخوری؟عرض کرد: اول «بسمالله» میگویم و از پیش خود میخورم و لقمه کوچک برمیدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظر نمیکنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمیشوم و هر لقمه که میخورم «بسمالله» میگویم و در اول و آخر دست میشویم.بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود: تو میخواهی که مرشد خلق باشی؟ در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی. سپس به راه خود رفت.مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.خندید و گفت: سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید.بهلول پرسید: چه کسی هستی؟جواب داد: شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمیداند.بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را میدانی؟عرض کرد: آری. سخن به قدر میگویم و بیحساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم و چندان سخن نمیگویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.بهلول گفت: گذشته از طعام خوردن، سخن گفتن را هم نمیدانی. سپس برخاست و برفت.مریدان گفتند: یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟جنید گفت: مرا با او کار است، شما نمیدانید.باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه میخواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟عرض کرد: آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیهالسلام) رسیده بود بیان کرد.بهلول گفت: فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی. خواست برخیزد که جنید دامنش را بگرفت و گفت: ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربهالیالله مرا بیاموز. بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.جنید گفت: جزاک الله خیراً! و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد وگرنه هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد. و در خواب کردن اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد هیچ بشری [دوست، همسر، فرزند، والدین، همکار، ....] نباشد آسانسور
|
|||
|
پیام های داخل این موضوع |
RE: حکایات - madar - 05-29-2012, 11:07 AM
RE: حکایات - صدفی - 05-29-2012, 11:07 PM
RE: حکایات - venus2 - 06-07-2012, 11:48 AM
RE: حکایات - P@RSA - 06-07-2012, 03:41 PM
RE: حکایات - P@RSA - 06-09-2012, 11:08 PM
RE: حکایات - farzin1 - 06-10-2012, 01:45 AM
RE: حکایات - madar - 06-10-2012, 02:47 PM
RE: حکایات - P@RSA - 06-10-2012, 11:38 PM
RE: حکایات - مهتاب - 06-11-2012, 12:23 AM
RE: حکایات - madar - 06-13-2012, 12:08 PM
RE: حکایات - P@RSA - 08-29-2012 12:32 PM
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان