ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


خاطرات
زمان کنونی: 09-26-2025, 03:56 AM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان
نویسنده: mohammadshamosi
آخرین ارسال: محسن قلي زاده
پاسخ:
بازدید: 13333

ارسال پاسخ 
خاطرات
06-16-2012, 10:30 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 06-16-2012 10:32 PM، توسط mohammadshamosi.)
ارسال: #3
RE: خاطرات
پلاکارد تبریک برای من

آخه تا حالا کی خوندید یا شنیدید که محمد شموسی یک خم کسی رو گرفته باشم یا کسی رو روی پل برده باشم یا خدای نکرده دست تو سگک کسی کرده باشم. هر کی من رو نشناسه شما که خوب میشناسید. آخه اصلا این حرفها به من میاد؟

نه! مطلب قبلی رو فراموش کنید.پس از اون گندایی که تو پستهای قبلی زدم دوست ندارم که ذهنتون جاهای بد بد بره پس بی مقدمه میرم سر اصل مطلب [تصویر: aegom7oqzwu7i80whnap.gif] .

تیم کشتی دانشگاه برای حضور در مسابقات بین دانشگاهی عازم یکی از شهرهای دیگه شمالی بود. منهم به عنوان خبرنگار قرار بود که تیم رو همراهی کنم.

کاروان راهی بود.منم روی اولین صندلی سمت چپ نشستم.و در عالم خیال برای خودم هی ازدواج میکردم وهی طلاق میدادم [تصویر: 7fjydp8zayd7i0r0pvuj.gif].در این بین سرپرست تیم که یکی از دوستان صمیمی خودم بود کنارم نشست و گفت: محمد میتونم رو کمکت حساب باز کنم ؟

منکه عشق لاتیم گل کرده بود درست مثل مرحوم فردین البته بدون انکه بزنم زیر آواز گفتم : (من خرابه رفیقم تو جون بخواه)

سرپرست تیم در حالیکه بغلم کرده بودگفت: نه جون نمیخوام. اما آبروی تیم در خطره.آخه یکی از کشتی گیرهای تیم پاهاش پیچ خورده و ما باید یک جانشین برای وزن 90 کیلو معرفی کنیم. تا تیم کامل در مسابقات شرکت کنه .

من با قیافه متفکرانه گفتم: اما من کسی رو سراغ ندارم .

اون گفت: نه لازم نیست که کسی رو بشناسی. فقط کافیه ما اسم تو رو رد کنیم و تو هم در مسابقات شرکت کنی .نهایتش میبازی و از دور مسابقات حذف میشی. اینطوری برای تیم بهتره. ضمن اینکه فداکاریت از یاد نمیره و شاید به همین بهونه نمره درسهایی هم که افتادی از استادات بگیریم.

همینطور هاج وواج مونده بودم که چی جوابش رو بدم که دیدم باز هم بغلم کرد و همینطور که من رو میبوسید میگفت: میدونستم که قبول میکنی میدونستم .[تصویر: 5dvp5kr6jmvo52qvekls.gif]



پیام بازرگانی:کلیه امور خود را از قبیل خالی کردن چاه فاضلاب،نوشتن درس بچه ها،دعوا کردن با همسر،متلک گفتن به دختران محله،پول دادن به گدا عضویت در تیم کشتی و... را به ما بسپارید

(مدیریت و روابط عمومی و کلیه کارکنان تاپیک خاطرت!)



روز مسابقه فرا رسید.یک ساک ،یکدست گرمکن،یک جفت کفش، و 2 دوبنده قرمز و ابی بهم تحویل دادن. تا اینجاش خیلی خوب بود .

بچه های تیم یکی یکی به روی تشک رفتن.اولی چهار بر هیچ باخت.دومی ضربه فنی شد.سومی مصدوم شد وکناره گیری کرد.تا اینکه نوبت من شد.

حریفم یک کشتی گیر خرم ابادی بود. اول باهاش دست دادم و مثل عقاب به چشماش خیره شدم تا روحیش رو از دست بده !

کشتی شروع شد.بلافاصله خم شدم و زیر یک خمش رو گرفتم. صدای جیغ تشویق بلند شد. اصلا باورم نمیشد. لنگ اون تو دسته من بود. تازه فهمیدم که علیرضا دبیر و علیرضا حیدری کار شاقی انجام نمیدادن.یک مرتبه حریف رو چرخوندم. خورد زمین. صدای انفجار شادی بچه ها به خصوص اعضای تیم بلند شد. دوباره تابوندمش. بیچاره فیتیله پیچ شده بود. و داشت رو گردنش تاب میخورد. صدای تشویقها تمومی نداشت. من در یک آن یاد دانشگاه افتادم که فردا عکسهام روی بورد چسبونده میشه. برام پلاکارد تبریک میزنن. اونوقت من با افتخار میتونم به دخترهای دانشکده به عنوان یک قهرمان جاذبه جنسی ام رو به رخشون بکشم[تصویر: 7fjydp8zayd7i0r0pvuj.gif].

صدای تشویق تموم نمیشد.من همچون یک فاتح حریف رو همینطور رو گردن نگهداشته بودم. از زور شادی وشعف با یک دست لنگ طرف رو گرفته بودم با یک دست هم برای تماشاگرها بوس میپروندم و دست تکون میدادم و مثل رضا زاده کله ام رو بالا پایین میکردم .اشک شوق تو چشمام جمع شده بود احساساتی شده بودم. اصلا یادم رفته بود که دارم کشتی میگیرم. که یک مرتبه دیدم طرف یک پیچ به خودش داد ودر یک آن پاهاش آزاد شد و روبروم ایستاد و تا امدم بجنبم منو روی دو تا دستش بلند کرد وبعد از چند بار چرخوند و مثل ... کوبید زمین. و چون از پشت کوبوند داور ضربه فنی اعلام کرد.

با عصبانیت به سمت نیمکت تیممان رفتم. اعصابم بهم ریخته بود چشمام قرمز شده بوداما در کمال تعجب دیدم که بچه ها همه دارن میخندن. بطوریکه اشک تو چشماشون جمع شده. منکه توقع این برخورد را نداشتم در حالیکه با لگد به بطری آب زدم گفتم (زهر مار ندیدید که کم مونده بود ضربه اش کنم.حالا که باختم داره میخندید.)

بلافاصله به صورت قهر لباسم رو پوشیدم و رفتم بیرون .

بعدها متوجه شدم که سرپرست تیم از دوستان سرپرست تیم خرم اباد بوده و اون قبل از مسابقه از کشتی گیر حریف میخواد که مراعات من رو بکنه و در همون چند ثانیه اول ضربه فنی ام نکه. کشتی گیر هم قبول کرده بود اما وقتی پر رو بازی ها و جوگیر شدن من و بوس پروندنهای من رو دیده بود دیگه طاقت نیاورده و در یک چشم به هم زدن همون کاری رو کرد که همتون میدونید !

نتیجه گیری:آدم خوبه جنبه داشته باشه!!!

در دنیا یک نفر فقط وجود دارد که باید سعی کنیم

همیشه از او بهتر باشیم

و آن کسی نیست جز گذشته خودمان!
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام های داخل این موضوع
خاطرات - mohammadshamosi - 06-14-2012, 02:36 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-14-2012, 04:26 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-16-2012 10:30 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 06-16-2012, 11:32 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-17-2012, 12:16 AM
RE: خاطرات - hamidtaha - 06-17-2012, 12:20 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-17-2012, 12:27 AM
RE: خاطرات - mosafer bedar - 06-17-2012, 08:05 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-18-2012, 12:56 PM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 06-18-2012, 01:49 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-18-2012, 07:40 PM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 06-18-2012, 08:01 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-20-2012, 02:40 PM
RE: خاطرات - goldmen - 06-20-2012, 06:35 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-25-2012, 01:19 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-06-2012, 11:57 PM
RE: خاطرات - P@RSA - 07-07-2012, 12:29 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-07-2012, 01:51 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-13-2012, 11:51 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-16-2012, 01:56 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 08-03-2012, 12:22 AM
RE: خاطرات - P@RSA - 08-03-2012, 12:43 AM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 08-03-2012, 12:49 AM
RE: خاطرات - درناز - 08-03-2012, 02:36 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-08-2012, 05:28 PM
RE: خاطرات - M3HDI - 09-08-2012, 05:40 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-08-2012, 05:52 PM
RE: خاطرات - کامیار کاظمی - 09-08-2012, 06:04 PM
RE: خاطرات - صدفی - 09-08-2012, 11:41 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-19-2012, 11:58 PM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 10-14-2012, 09:37 AM
RE: خاطرات - jahanagahi - 09-20-2012, 12:56 AM
RE: خاطرات - P@RSA - 09-20-2012, 04:17 PM
RE: خاطرات - M3HDI - 09-20-2012, 06:34 PM
RE: خاطرات - jahanagahi - 09-20-2012, 07:25 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-22-2012, 01:09 PM
RE: خاطرات - درناز - 09-24-2012, 12:48 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 10-06-2012, 09:34 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 10-14-2012, 01:21 AM
RE: خاطرات - حامد - 10-31-2012, 10:45 PM
RE: خاطرات - M3HDI - 10-31-2012, 11:04 PM
RE: خاطرات - مسعود کوچولو - 11-01-2012, 12:23 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 11-01-2012, 12:29 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 01-08-2013, 10:38 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 01-08-2013, 10:59 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 01-09-2013, 09:52 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 03-12-2013, 02:41 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-12-2013, 06:40 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 03-12-2013, 10:38 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-12-2013, 10:41 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 03-13-2013, 01:24 AM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-13-2013, 01:30 AM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-12-2013, 10:45 PM
RE: خاطرات - jahanagahi - 03-12-2013, 10:57 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 05-22-2013, 05:02 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 05-22-2013, 05:37 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-22-2013, 05:32 PM

موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  خاطرات نوجوانی که به فکر میلیاردرشدن بود alireza091111 8 2,200 05-30-2013 01:28 PM
آخرین ارسال: alireza091111

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS