پ مثل پول م مثل ميلياردر

[pulaki]

"گاهي دلم براي خودم تنگ ميشود"
زندگي همچنان در جريانست عده اي سوار بر زورق خيال خودرا به دست جريان آب سپرده اند و لحظه به لحظه به اقيانوس نزديكتر و نزديكتر ميشوند تا با پيوستن به اين جمع عظيم و خروشان فرديت خودرا فراموش كرده و از قطره اي ناچيز به كسوت دريايي پهناور درآيند و لحظات تنهايي و دوراز دريا بودن را به بوته فراموشي بسپارند "قطره درياست اگر با درياست"
برخي ديگر همچنان بر خلاف جريان آب شنا ميكنند تا بارسيدن به سرچشمه پاكيها زنگار از تن و جان برگيرندودر آغوش مهربانتر از مادر هستي آرام بگيرند
اما هستند كسانيكه هنوزبر كناره و كرانه رودخانه ايستاده و مشغول تماشا هستند و هنوز نميدانند دل به دريا بسپارند يانه ترديد چون خوره اي به جانشان افتاده وبين رفتن و ماندن گير كرده اند و لحظه اي از خواب غفلت بيدار ميشوند كه ميبينند اي دل غافل ديگر فرصتي نمانده و حق انتخابي ندارند و بايد بار و بنديل بر بندند و عازم سفري شوند بي بازگشت دور از دريا ودور از سرچشمه نور و سرور
آري شك و ترديد رهرو را از رفتن باز ميدارد تا جايي كه پايي براي رفتن و بالي براي پريدن باقي نمانده باشد
پس تا فرصت هست پاي در راه حق و حقيقت بگذاريم و دل به درياي بيكران عشق بسپاريم باشد كه به سرچشمه بي انتهاي يقين متصل گرديم يا حق