ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی
زمان کنونی: 09-24-2025, 08:12 AM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: کامیار کاظمی
آخرین ارسال: abdolhossein
پاسخ:
بازدید: 2039

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 21 رأی - میانگین امیتازات : 3.24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی
12-14-2011, 07:11 PM
ارسال: #2
RE: ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی
ماجرای ماشاء‌الله فرانکفورتی(2)

هفته پیش گفتم که ماشاء‌الله‌خان فرانکفورتی درحالی، خط تولیدش را کلنگ زد که با سفارش فرماندار و شهردار و مدیرعامل بانک و فرمانده نیروی‌انتظامی و راننده آژانس و بهداشت منطقه و بنگاهی محل و... متوجه شد 45 نفر کارگر سفارش‌شده دارد درحالی که 60نفر از همشهری‌هایش متقاضی کار بودند.

گفته بودم که او کار و زندگی‌اش را در آلمان رها کرده بود و برای محقق کردن رؤیای دیرینه‌اش به ایران بازگشته بود و حتما به یاد دارید که رؤیای دیرینه او، کارآفرینی برای هم‌روستایی‌هایش بود اما درحالی که در فاز اول افتتاح، کارخانه‌اش تنها 40نفر ظرفیت کارگر داشت، بیش از 100نفر متقاضی کار پیدا کرده بود.


ماشاءالله که پیش از افتتاح کارخانه، 40 واحد مسکونی هم برای همشهری‌هایش ساخته بود، چاره‌ای جز رد پیشنهادات فرماندار و شهردار و رئیس راهنمایی‌ورانندگی و... نداشت بنابراین روی نام 45 کارگر و مهندس سفارش شده خط قرمز کشید و از بین 60همشهری‌اش، 40نفر را گزینش کرد و سرانجام کار آغاز شد.


او مرد بزرگی بود و هیچ مشکلی نمی‌توانست او را از ادامه کار منع کند. روزها تا پاسی از شب در کارخانه می‌ماند و کار می‌کرد. کارگرها را آموزش می‌داد. در مورد وضع غذای آنها کنجکاو بود. مدام به خط تولید سر می‌زد. شخصا بنرهای آموزش ایمنی کار را در کارخانه‌اش نصب کرد. با پزشک، دندانپزشک و یک مربی ورزشی قرار داد همکاری بست. در اولین جمعه پس از آغاز کار، کارگرانش را به سینما و رستوران برد. به وضعیت خانه و زندگی آنها سر زد و خلاصه از هیچ کاری برای همکارانش دریغ نکرد.
می‌دانید که من روایتگر روزهای خوش اقتصاد نیستم ومعمولا تا بتوانم، سعی می‌کنم کاستی‌ها را بگویم اما در یک هفته اول کار، «همه‌چی آروم» بود. اما کاش هفته دوم آغاز نمی‌شد چون دنیا روی سر ماشاء‌الله و کارخانه‌اش خراب شد.


بعد از ظهر روز شنبه از نگهبانی زنگ زدند که مشکلی به وجود آمده و مدیر کارخانه باید شخصا مراجعه کند. ماشاء‌الله با وجودی که پا به هفتمین دهه زندگی‌اش گذاشته بود، سریع‌تر از یک مدیر جوان خودش را به در کارخانه رساند. به قول روایتگران تلویزیون «چشمتان روز بد نبیند». انبوهی (حدود 30نفر) مرد را دید که پلاکارد در دست گرفته‌اند و بر او و خاندانش لعنت فرستاده‌اند. آنها با دیدن ماشاء‌الله‌خان شروع کردند به شعار دادن. «اجنبی حیا کن، شهرک ما رو رها کن». روی یکی دیگر از پلاکاردها نوشته بود «آلوده‌کننده محیط‌زیست برو گم‌شو». دیگری پلاکاردی روی سر داشت که رویش نوشته بود «کمونیست لیبرال فاشیست سوسیالیسم از کشورم برو بیرون».


مرد بزرگ داستان ما گیج شده بود و نمی‌دانست اینها چه می‌گویند. از کجا آمده‌اند و چه می‌خواهند به همین دلیل مثل هر انسان متمدنی، آنها را دعوت به آرامش کرد. اما چه فایده، تلاش او بی‌نتیجه بود. گفته بودم که ماشاء‌الله‌خان فرانکفورتی لهجه‌ای خاص داشت و آلمانی را آمیخته با ترکی آذربایجانی صحبت می‌کرد و همین، باعث خنده مردان شده بود که جلوی در کارخانه‌اش تجمع کرده بودند.


خلاصه تلاش او به هیچ نتیجه‌ای نرسید و تجمع ادامه یافت تا اینکه ماشاء‌الله وقتی روی سقف نیسان شرکت رفته بود تا برای تجمع‌کنندگان صحبت کند، ماشین پلیس را دید که وارد خیابان اصلی شد. یاد 30سال پیش و خاطره روزهای فرو ریختن دیوار برلین افتاد که کارگران کمونیست جلوی کارخانه‌اش تجمع کرده بودند و به سر و صورتش تخم‌مرغ می‌زدند. یا روز تجمع نئونازی‌ها را به یاد آورد که خواستار اخراج او از آلمان شده بودند. در هر دو مورد، پلیس به داد او رسیده بود و فرماندار وشهردار فرانکفورت شخصا از او عذرخواهی کرده بودند.


و اینگونه بود که ماشاء‌الله با دیدن ماشین پلیس، احساس امیدواری کرد. او می‌خواست بداند دلیل این تجمع چیست. اینها کی هستند که جلوی در کارخانه او تجمع کرده‌اند؟ مگر چه کار خلافی مرتکب شده که این جماعت اندک، خواستار اخراجش شده‌اند؟


چند لحظه بعد ماشین پلیس جلوی در کار خانه ایستاد و دو درجه‌دار از آن پیاده شدند. یکی درجه استواری داشت و دیگری گروهبان یکم بود. آن دو نگاهی به جمعیت کردند و نگاهی هم به ماشاء‌الله انداختند که روی سقف نیسان ایستاده بود.


گروهبان نیروی‌انتظامی به تجمع‌کنندگان اشاره کرد که بروند. استوار هم ماشاء‌الله را صدا کرد. پایین آمد. هر سه سوار ماشین شدند و راه افتادند. تا پیکان نیروی‌انتظامی از انتهای بلوار دور بزند، تجمع‌کنندگان متفرق شده بودند. سر بلوار کامیونی ایستاده بود. تجمع کنندگان یکی‌یکی سوار کامیون می‌شدند...
این وقایع برای ماشاء‌الله عجیب بود.

ادامه دارد..

منبع: وبلاگ جناب آقای پرویز گیلانی عزیز

[تصویر: Mrkamiar2.gif]


مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام های داخل این موضوع
RE: ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی - کامیار کاظمی - 12-14-2011 07:11 PM

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS