ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


دوره توانگری و جذب
زمان کنونی: 09-23-2025, 01:03 PM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
نویسنده: MARYAR
آخرین ارسال: sokeinia
پاسخ: 69
بازدید: 61652

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 19 رأی - میانگین امیتازات : 3.21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دوره توانگری و جذب
06-25-2014, 03:44 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 06-29-2014 03:13 PM، توسط MARYAR.)
ارسال: #21
RE: دوره توانگری و جذب
(جلسه 14 _ نیمه تاریک)


سلام.سلام.به چهاردهمین جلسه ی کلاس خوش اومدین!

پوسته ی بیرونی:



پوسته ی ما از " من ایده ال" درست شده یعنی چیزی که دلمون می خواد باشیم، و اون رو به دیگران نشون میدیم!

پوسته ی ما اون بخش از وجودمونه که با دنیا روبرو میشه. این پوسته، خصایلی رو که سایه ی ما رو تشکیل میده، پنهان می کنه! دردی که از مشاهده ی کاستی هامون احساس می کنیم، وادارمون می کنه تا اون ها رو پنهان کنیم و برای جبران جنبه هایی که در خودمون نفی می کنیم، نقطه ی مقابل آنها بشیم. به همین دلیل نقاب های شخصیتی برای خودمون به وجود می آریم تا به خودمون و دیگران بقبولانیم که "آن"نیستیم!!





برای توضیح بیشتر می خوام یه داستان واقعی رو براتون تعریف کنم.


داستان بودای طلایی:


سال 1957 در تایلند، معبدی رو به محل دیگری منتقل می کردن .چند تا راهب مسئول جابجایی مجسمه ی بزرگ و سفالی بودا شدن.توی راه یکی از راهب ها متوجه ترکی در مجسمه شد.راهب ها نگران شدن که مجسمه آسیب ببینه ، در نتیجه تصمیم گرفتن شب رو همون جا استراحت کنن تا فکر کنن چه طوری اون رو منتقل کنن که آسیب نبینه.

شب یکی از راهب ها که از نگرانی خوابش نمی برد یه چراغ قوه برداشت و به سراغ مجسمه رفت تا مطمئن بشه که ترک دیگه ای توی اون نیست و ترک قبلی بزرگتر نشده. همین که نور چراغ قوه رو به محل ترک قبلی تابوند، متوجه شد یه چیزی داره اون زیر می درخشه! اون اینقدر کنجکاو شد که نتونست جلوی خودش رو بگیره و با یه قلم شروع به تراشیدن بودای سفالی کرد!هر چی ترک بیشتر می شد و لایه ی سفالی بیشتر می ریخت، اون حیرت زده تر می شد و بیشتر سفال رو می کند! می دونین اون چی دیده بود؟! اون با یه بودا که از طلای ناب بود روبرو شده بود! یک گنج عظیم و باور نکردنی!

خیلی از مورخین گفتن که در زمان حمله ی لشکریان برمه،یعنی چندین صد سال قبل از این ماجرا، راهب های بودایی تایلند این بودای زرین رو با لایه های گل رس پوشوندند، تا مانع دزدیدن اون بشن.توی اون حمله همه ی اون راهب ها کشته شدن و این مجسمه ، به صورت سفالی باقی موند تا سال 1957 _ یعنی زمان جابجایی مجسمه_که بودای طلایی کشف شد!



خوب ! حالا برگردیم به توضیح پوسته ی بیرونی.ساده تر بگم؟

ما سایه هامون رو چنان خوب پنهان می کنیم که بیشتر اوقات چهره ای رو که به جهان نشون می دیم، نقطه ی مقابل وجود درون ماست.

بعضی از مردم زره ای از بیرحمی می پوشن تا حساس بودنشون رو پنهان کنن!

بعضی ها برای این که غمگینی درونشون رو پنهان کنن نقابی از شوخ طبعی به چهره می زنن!

به قول دبی فورد مردمی که وانمود می کنن عقل کل هستن در بیشتر مواقع همون هایی هستن که سعی دارن احساس نادانیشون رو مخفی کنن!

آدم هایی که در ظاهر متکبرن معمولا" درونشون احساس نا امنی می کنن!



ما در کار تغییر چهره استادیم! اما واقعیت اینه که ما فقط دیگران رو با چهره ی بیرونیمون فریب نمی دیم!در واقع خودمون رو قبل از دیگران و بیشتر از بقیه ، فریب می دیم! یا بهتره بگم این قدر برای پنهان کردن صفات نیمه ی تاریکمون تلاش میکنیم که در واقع پوسته ی بیرونیمون کاملا" به یه چیزی مقابل نیمه ی تاریکمون تبدیل میشه! ما در واقع این قدر این کار رو انجام دادیم که دیگه باور نمی کنیم که نیمه ی تاریک هم داریم و باورمون شده که ما همونی هستیم که داریم به دیگران نشون می دیم! یعنی ما بیشتر از همه به خودمون دروغ می گیم!

ما باید به دروغ هایی که به خودمون می گیم پی ببریم . چون اگه کاملا" راضی و شادمان و سالم نیستیم یا آرزوهامون برآورده نمیشه به خاطر اینه که دروغهایی که توی پوسته ی بیرونیمون داریم مانع ما هستند. مشاهده و بررسی هر رخداد، احساس و تجربه ای که باعث شده ما اون پوسته ی بیرونی رو بسازیم، به ما کمک می کنه صفات سایه رو بشناسیم و به ما کمک می کنه بفهمیم که پوسته ی ما یک دیوار حفاظتی برای ما بوده. اما وقتی بودای درونمون رو پیدا کنیم دیگه نیازی به دیوار حفاظتی نداریم.



حالا می خوام بهتون بگم پوشش بیرونی و نقاب های ما ، که ما رو در برابر جهان محافظت می کنه ،گنج درون ما رو پنهان نگه می داره! ما انسان ها نا آگاهانه طلای درونمون رو با لایه های سفالی پوشوندیم.تنها کاری که باید برای نمایان کردن طلای وجودمون انجام بدیم، اینه که شجاعانه لاک خودمون رو لایه لایه بتراشیم!

این تمرین ها تا پایان عمر با ماست و این جوری نیست که ما یه بار نیمه ی تاریک رو کشف کنیم و بگذاریم کنار! چون هر روز یه ماجرای جدید و حوادث جدید در پیش رو داریم و مدام پوسته های جدید برای خودمون می سازیم، پس باید همیشه دقت کنیم چه چیزی رو داریم در نیمه ی تاریکمون پنهان می کنیم.



دبی فورد در کتاب نیمه تاریک وجود میگه در سمینار ها و کلاس های آموزش نیمه ی تاریک، آدمهای زیادی رو دیده که سالها ی سال روی شناخت خودشون کار کردن اما گاهی می پرسن چرا تمرین های نیمه ی تاریک رو باید همیشه انجام داد و تا کی باید این کار رو ادامه بدن؟ دبی فورد می گه این آدم ها خودشون رو به شکل اون بودای طلایی باشکوه نمی بینن که با لایه ای از سفال پوشونده شدن! اون ها از پوسته ی خودشون بیزارند.اون ها در نیافتن که این لایه های سفالی تا چه اندازه اون ها رو محافظت کرده!

ما به دلایل گوناگون به این پوسته ها نیاز داشتیم و این دلایل برای هر کدوم مامتفاوته.


ما از پوسته ی بیرونیمون جهت محافظت از خودمون استفاده کردیم.یعنی نقابهای ما مثل همون لایه های سفالین روی بودای طلایی می مونن که از درون ما محافظت کردن.

.هرچند که هدف نهایی ما ریختن این پوسته هاست اما اول باید این نقاب ها رو بشناسیم و با نیمه ی تاریک خودمون که انکارش کردیم ، آشتی کنیم.اما در انجام این کار دلیلی برای نفرت از خودمون وجود نداره.

دلیلی وجود نداره که با پیدا کردن صفات نیمه ی تاریکمون از خودمون بیزار بشیم یا نا امید بشیم یا تمرینات نیمه ی تاریک رو ول کنیم.به نظرتون بعد از اون که راهب، پوشش بودای زرین روفرو ریخت، بودا با خشم بهش گفت: " من از اون پوسته ی وحشتناک بیزارم؟! " یا این که مجسمه ی بودا با وجود این که دوست داشت از اون پوسته رها بشه تا وجود زرینش هویدا بشه، اون پوسته رو که سالیان سال مانع دزدیده شدنش شده بود، رو محترم می داشت؟!

ما برای رسیدن به بودای زرین درونمون چاره ای جز تراشیدن لایه های سفالیمون( شناخت و کشف صفات نیمه ی تاریک وجود) نداریم. اما در عین حال نباید از خودمون بیزار بشیم چون هر کدوم از اون صفات، زمانی ما رو در مقابل چیزی حفظ کرده، یعنی هر صفت نیمه ی تاریک برای ما یک موهبت به همراه داشته که ما اگه اون موهبت رو بشناسیم ، راحت می تونیم صفات نیمه ی تاریکمون رو و در نتیجه خودمون رو بپذیریم.( جلسه ی بعد این موهبت ها رو با هم یاد می گیریم و پیدا می کنیم)





دبی فورد میگه بیشتر مردم به دنبال پی بردن به اون ویژگیهایی که مدتی طولانی پنهان کردن، دچار اندوه میشن.اگر درباره ی میزان علاقه ای که به خودتون دارین، خودتون رو فریب دادین، بگذارین مدتی هم دچار اندوه بشین! مثل اندوه راهب ها وقتی ترک رو دیدند! اما نگران نباشین! اگه شجاعانه ادامه بدین و پوسته های بیرونی رو بتراشین، با پیدا کردن بودای طلایی درون از آرامش واقعی پذیرفتن خودتون لذت می برین! قول می دم!

یه تمرین عالی وجود داره که توصیه می کنم این تمرین رو درباره ی هر صفت خوب و بدی که باور نمی کنین در شما هست انجام بدین.



تمرین: این تمرین رو باید بعد از انجام دادن تمرینات پست قبلی انجام بدین. یعنی اول یه لیست از صفاتی که به دیگران نسبت می دین، چه مثبت و چه منفی ، تهیه کنین.حالا در دفتر مراقبه تون این چهارسوال رو بنویسین.



1 _ آیا هیچ گاه در گذشته این رفتار رو از خودم نشون دادم؟

2 –آیا اکنون این رفتار رو نشون می دم؟

3 _آیاتحت شرایط دیگری می تونم این رفتار رو از خودم نشون بدم؟

4 _آیا ممکن است شخص دیگری بگوید که من چنین رفتاری داشته ام؟



مثال: اگه من به دیگران صفت دروغگو رو نسبت می دم، اما معتقدم من اصلا" دروغگو نیستم، باید این چهارسوال رو در دفترم بنویسم و بهش پاسخ بدم.( پاسخ به سوال سوم خیلی مهمه از این نظر که به ما کمک می کنه دیگران رو راحت تر ببخشیم.)اگه تونستین به یاد بیارین که این صفت رو از خودتون بروز دادین، سعی کنین به اولین باری که اون کار رو کردین فکرکنین و به یاد بیارین برخورد دیگران در موردتون چطور بوده؟ این به شما کمک می کنه اون لحظه ای رو که یقین کردین باید اون ویژگی رو در سایه تون مخفی کنین، به یاد بیارین. نگران نباشین. به مرور زمان ضمیر نا خود آگاهتون به کمکتون می آد و چیز های عجیبی از زندگیتون رو به یادتون می آره فقط به شرط این که با خودتون صادق باشین!



ادامه ی تمرین : ببینید تا حالا چند نفر رو به خاطر داشتن اون صفت طرد کردین یا در ذهنتون محکوم کردین؟سعی نکنین خودتون رو برتر از اون ها بدونین یا بین رفتار خودتون با اون ها تمایزی قائل بشین! اجازه ندید که منیت شما، رفتارتون رو موجه جلوه بده! به یاد داشته باشین از نظر دیگران یه دروغگو یه دروغگوئه! حتی اگه دلایل شما رو داشته باشه! پس به جواب دادن به سوال 4 هم خیلی دقت کنین و سعی نکنین خودتون رو توجیه کنین. البته اگه شجاعت روبرو شدن با نیمه ی تاریکتون رو دارین! که حتما" هم دارین!و الا تا این جای این پست رو نخونده بودین! خواستن اولین گامه! و اولین گام همیشه سخت ترین گام! پس من به همتون تبریک می گم که اولین گام رو برداشتین!


خدایا! کمکمان کن تا آن کسی را که گمان می کنیم هستیم، به مبارزه بطلبیم تا کسی را که می توانیم بشویم،آشکار کنیم! آمین

من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید
اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری
اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید
اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود
پس بخواه


دوره توانگری و جذب
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
06-29-2014, 02:44 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 06-29-2014 03:10 PM، توسط MARYAR.)
ارسال: #22
RE: دوره توانگری و جذب
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه 15 _ نیمه تاریک)

سلام و سلام و سلام و سلام و سلام. اميدوارم تا حالا تونسته باشين تمرين هاي نيمه ي تاريك رو انجام داده باشين و يه ليست از ويژگيهايي كه به ديگران فرافكني مي كنين و همين طور صفاتي كه بهشون بار احساسي دارين، پيدا كرده باشين. حالا به مهم ترين قسمت رسيديم. اين كه چه طوري اين صفات رو بپذيريم تا جلوي تكرار شدن درس هاي زندگيمون رو بگيريم.
اولين چيزي كه بايد انجام بديم اينه كه بفهميم هر كدوم از صفت هايي كه در نيمه ي تاريكمون قايمش كرديم چه موهبتي رو براي ما به همراه داشته؟ يا به عبارت ديگه بفهميم اون صفت چه طوري مثل پوسته ي سفالي بوداي طلايي از ما محافظت كرده. مثال مي زنم . باشه؟

دوست من به ديگران صفت منفي ترسو... و صفت مثبت خوب و دوستداشتني و... فرافكني ميكرد اما اگه كسي همين ها رو به اون نسبت مي داد به شدت عصباني ميشد. خوب ! پس اين ها حتما همون صفاتي بودن كه اون در نيمه ي تاريكش قايم كرده بود و واسه ي همين هم در ديگران تشخيصش ميداد.
اون به ياد آورد اولين بار وقتي ترسيد كه تنها توي اتاق بخوابه مامانش باهاش دعوا كرد و بهش گفت تو مگه ترسويي؟ از داداشت ياد بگير. مامانش واسه ي تنبيه اون، اين رو كه اون شبها مي ترسه تنها بخوابه، توي جمع عنوان كرد.همه اون رو نصيحت كردن كه بده آدم الكي بترسه.
اون همون جا بدون اين كه چيزي از نيمه ي تاريك بدونه (يعني به صورت نا خود آگاه)، فهميد بايد ترس رو توي وجودش قايم كنه. از اون موقع به بعد اون هميشه مواظب بود كسي نفهمه كه اون از خيلي چيز ها مي ترسه. اون هميشه از اين شكايت مي كرد كه آدم هاي اطرافش خيلي ترسوئن.
من بهش گفتم اون هم ترسوئه و به همين دليل مدام اين صفت رو به ديگران نسبت مي ده و به همين دليل مدام آدم هاي ترسو سر راهش قرار مي گيرن. بعد از آموزش نيمه ي تاريك قبول كرد كه ترسوئه اما در آغاز پذيرش ترسو بودن، بيشتر حالش رو بد مي كرد. اون مي گفت چقدر نفرت باره كه من هم يه ترسو هستم!
از اون پرسيدم فكر مي كني صفت ترسو بودن كه تو در خودت پنهانش كردي ، چه موهبت مثبتي براي تو داشته؟ بالاخره بعد از كلي مرور خاطرات، اون به ياد آورد كه براي اين كه مخفي كنه كه مي ترسه، اتاقش رو از برادرش جدا كرده. و توي مدرسه هميشه داوطلب مي شده كه بره پاي تخته، واسه همين معلمش هميشه ازش تعريف مي كرده. اين انگيزه ي اون بوده براي درس خوندن و جواب دادن و پيشرفت درسيش. بعلاوه اون به خاطر ترسو بودن، هميشه از دعوا پرهيز مي كرد و آدم محتاطي بود.اين محتاط بودن باعث شده بود اون گرفتار خيلي از مشكلاتي كه دختر هاي هم سن اون داشتن، نشه. خوب! اين ها همون موهبت هايي بودن كه صفت ترسو بودن براي اون به ارمغان آورده بود، پس چرا اون بايد از داشتن اين ويژگي وحشت و نفرت داشته باشه؟
در مورد صفت دوستداشتني و خوب ، اون با چند بار تنبيه در بچگي و مقايسه شدن با ديگران، احساس كرده بود اونقدر كه بايد خوب نيست و هيچ وقت مورد پذيرش ديگران قرار نمي گيره. اون خودش رو يه آدم نا موفق مي دونست. معتقد بود ديگران موفقن، خوبن، پذيرفته مي شن اما اون اونقدر كه بايد، خوب نيست.
من بهش گفتم فكر مي كني صفت خوب نبودن كه تو در خودت پنهانش كردي، چه موهبتي براي تو داشته ؟ اون گفت هميشه براي اينكه اين ويژگي رو در خودش پنهان كنه، مدام سعي مي كرده لباس تميز بپوشه. بهترين آرايشگاه ها بره تا احساس كنه قابل پذيرفته شدنه، و سعي مي كرده هميشه در كمك به ديگران پيشقدم بشه تا مورد پذيرش ديگران واقع بشه.براي همين، همه تا مشكلي براشون پيش مي اومد،سراغ اون مي اومدن و اون رو به عنوان يه مشاور خوب مي پذيرفتن.

تمرين: حالا من از شما مي خوام روبروي اون ليست از صفاتي كه در نيمه ي تاريكتون دارين و به ديگران فرافكني مي كنين، بنويسين كه فكر مي كنين اولين بار چه زماني تصميم گرفتين اون رو در خودتون پنهان كنين؟ و بعد بنويسين براي پنهان كردن اون چه كارهايي كردين؟ و فكر كنين ببينين كه اون صفت چه موهبتي رو براي شما به همراه داشته؟


خوب، بعد از " پرده برداري از صفات نيمه ي تاريك " و " فهميدن موهبت هر صفت" نوبت ميرسه به " تملك اون ويژگي".

من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید
اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری
اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید
اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود
پس بخواه


دوره توانگری و جذب
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
06-29-2014, 02:46 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 06-29-2014 03:14 PM، توسط MARYAR.)
ارسال: #23
RE: دوره توانگری و جذب
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه 15 _ نیمه تاریک)

قسمت دوم
تمريناتي براي تملك يك ويژگي:


1 _ از بين بردن بار احساسيمان به آن ويژگي: تملك يك ويژگي يعني ابتدا بار احساسي اي رو كه به اون كلمه داريم از دست بديم.ادا كردن يك واژه با صداي بلند و به دفعات باعث مي شه كه مقاومت ما در برابر اون از بين بره و اگه كسي ما رو به اون ويژگي بخونه ، ناراحت نشيم و در نتيجه بتونيم اون ويژگي رو بپذيريم. مثلا" اگه يكي از واژه هاي ناراحت كننده براي من " ناموفق " باشه؛ بايد بارها با صداي بلند تكرار كنم: " من ناموفق هستم." بهتره اين تمرين دو نفره انجام بشه. يعني از يك دوست بخوايم كه روبروي ما بنشينه به چشمهامون نگاه كنه وبعد از ما تكرار كنه: تو نا موفق هستي! و بار ها و بارها اين تمرين تكرار بشه تا احساس كنيم بار احساسيمون به اون كلمه كم شده.
مي دونم كه براي ما پذيرش اين مفهوم دشواره چون به ما ياد دادند كه هيچ گاه مطالب منفي درباره ي خودمون به زبون نياريم.مثلا" اگه احساس بي ارزشي كنيم، تظاهر مي كنيم كه چنين احساسي نداريم.در محل كار وانمود مي كنيم بي ارزش نيستيم.مدام پشت نقاب باارزش بودن پنهان مي شيم و سعي مي كنيم كسي نفهمه كه چقدر احساس بي ارزشي مي كنيم.ما اين جنبه ي خودمون رو نمي پذيريم و مدام درباره ي بي ارزشي ديگران پيش داوري مي كنيم.
جمله اي از خود دبي فورد مي گم كه خيلي مشمئز كننده است اما واقعيت اين موضوع رو به ما نشون مي ده. دبي فورد مي گه : " به ما گفته اند تائيد، حال ما را خوب مي كند. اما اگر روي مدفوع را با بستني بپوشانيم، پس از دو سه قاشق بستني ، دوباره مزه ي مدفوع را احساس مي كنيم! وقتي ويژگي هاي منفيمان را بپذيريم، ديگر نيازي به تائيد دروغين نداريم، چون مي دانيم كه هم ارزشمند هستيم هم بي ارزش، هم زشت و هم زيبا، هم تنبل و هم وظيفه شناس.آنگاه نزاع در درون ما به پايان مي رسد و مي توانيم از خشمي كه نسبت به خود داريم ، دست بكشيم و خودمان و ديگران را ببخشيم و آسوده شويم ."

2 _فرياد زدن با صداي بلند: اينكار براي رها كردن احساسات سركوب شده خيلي مهمه.اگه جايي رو دارين مثل مقابل دريا و ... كه بدون آزار ديگران مي تونين فرياد بزنيد و صفاتتون و حتي دلخوري هاتون از زندگي رو فرياد بزنيد، كه عاليه. در غير اين صورت، براي اين كه مزاحم كسي نشيد، سرتون رو در بالش فرو ببريد و صفاتتون رو فرياد بزنيد.فراموش نكنيد كه مشكلات جسماني ما هم ناشي از احساسات سركوب شده است. دبي فورد مي گه اگه به شما ياد دادند كه " اصولا" فرياد زدن كار بديه "من به شما ياد آوري مي كنم كه " آنچه كه نمي توانيد باشيد، نمي گذارد كه باشيد!"

3 _چماق زدن:وقتي صفتي رو كه به ديگران فرافكني مي كنين ،نمي تونين به عنوان ويژگي خودتون بپذيرين و در مورد اون دچار يه خشم پنهان هستين، يه چوب يا يه راكت پلاستيكي بردارين. چند تا بالش جلوي روتون بگذارين و مجسم كنين كه اون بالش ها همون جنبه ايست كه نمي پذيرين. اون وقت تا مي تونين خشمتون رو با اون چوب يا راكت، سر بالش ها خالي كنين! و بعدش مقابل آينه بنشينيد و بگيد " من ،.... هستم! " ( .... يعني همون صفتي كه به ديگران فرافكني ميكنين.)

نكته: بعضي ها ، فكر مي كنند ،اين تمرين با تمرين هاي مثبت انديشي و مثبت حرف زدن متناقضه. اما اين طور نيست. اگه بارها كلمه ي مثبتي رو به زبون مي آرين يا بارها تصوير سازي ذهني مي كنين، اما هيچ اتفاق مثبتي نمي افته، براي اينه كه چيز هايي در نيمه ي تاريك دارين كه نپذيرفتين. پس با اطمينان بهتون مي گم كه به تملك در آوردن صفات نيمه ي تاريك يكي از مثبت ترين تمرينات ذهنيه و توليد ماند نمي كنه.


تمرين:هر ويژگي در درون ما يك شخصيت فرعي رو به وجود مي آره كه ما مي تونيم اون رو به شكل يك موجود زنده با خصوصياتي منحصر به خودش تجسم كنيم.
اين تمرين رو وقتي خيلي آسوده هستين، صبح زمان بيدار شدن يا قبل از خواب، بعد از يك پياده روي مطبوع يا بعد از حمام انجام بدين. مي تونين يه موسيقي ملايم بگذارين يا شمع روشن كنين. آخه اين يه آشنايي با شكوهه! همه ي قسمت هاي وجودتون كه به وسيله ي شما ، طرد شدن، دور هم جمع شدن تا از شما بخوان كه اون ها رو هم بپذيرين و ببخشين و دوست داشته باشين!
چند دقيقه نفس هاي مرتب و آروم بكشين تا آروم بشين. بعد مجسم كنين كه وارد يك اتوبوس بزرگ شدين.توي اين اتوبوس همه ي صفت هاي شما به شكل آدم هاي زنده وجود دارند. مي تونين، اون ها رو، زن، مرد، سالم، مريض، پير، جوان، زيبا، زشت، با خصوصيات بدني و فيزيكي و رفتاري مختلف ببينين. حتي مي تونين ويژگي هاتون رو به شكل حيوانات ببينين. هر چيزي كه به ذهنتون اومد همون درسته. سعي نكنين تجسماتتون رو خوشگل كنين!
هر بار كه اين تمرين رو انجام مي دين به سراغ يكي از مسافر هاي اين اتوبوس برين. راننده نگه مي داره تا شما با يكي از اون ها به هواخوري برين.مجسم كنين اون مسافر، كدوم يكي از ويژگي هاي شماست.براش اسم بگذارين. ببينين به نظرتون چه طوري لباس پوشيده. حتي باهاش صحبت كنيد. ازش بپرسين كي براي اولين بار به وجود اومده و چه موهبتي رو براتون به ارمغان آورده؟ و ازش بپرسين كه براي يكپارچه شدن با شما به چي نياز داره؟و دلش مي خوادچي بهتون بگه؟ خيلي به خودتون وقت بدين كه در مورد هر چيزي كه دلتون مي خواد از خاطرات اون ويژگيتون در گذشته ي زندگيتون ، بدونين، با اون ويژگيتون صحبت كنين. در پايان بهش بگين كه شما اون رو به عنوان قسمتي از وجودتون مي پذيرين و دوستش دارين. مجسم كنين كه اون رو به هر شكل و قيافه اي كه هست ، گرم و مهربون، در آغوش مي كشيد!
بعد دوباره با اون سوار اتوبوس بشين. از ويژگيهاتون تشكر كنين و بهشون بگين كه دفعه ي بعد باز هم براي پذيرش اون ها به اون اتوبوس مي رين. بعد از اين تمرين لااقل ده دقيقه در باره ي چيز هايي كه بهشون فكر كردين بنويسين و اگه وقت كردين شكل اون ويژگي رو نقاشي كنين. مهم نيست كه چقدر نقاشي بلدين. در ضمن اگه زود به نتيجه نرسيدين ، نااميد نشين. بعد از چند بار انجام اين تمرين، كم كم ضمير نا خود آگاه شما به يادتون مي آره كه اون ها از چه زماني شكل گرفتن.( ما هم وقتي به تمرين هاي " كودك درون " رسيديم، باز سراغ اين ويژگي ها مي ريم.حتما" روي اين ويژگي ها كار كنين.)

مثال: دوست من ويژگي ترسو بودنش رو به صورت يه دختر زشت آبله رو با بيني بزرگ مي ديد كه جوراب هاش پاره بودن و اسمش كتي مسخره بود. اون ويژگي حساس بودنش رو به شكل يه دختر گريه ئومي ديد كه يك بند گريه مي كرد و بينيش رو بالا مي كشيد.
يا مثلا" خود من يه شخصيت لجباز توي وجودم دارم كه اون رو به شكل يه پسر بچه ي بي ادب مي بينم كه هر چي مي خواد پاهاش رو مي كوبه زمين و جيغ مي كشه! وقتي من ازش پرسيدم تو چه موهبتي براي من داشتي؟ مي دونين چي گفت؟ به من گفت: اگه من نبودم تو براي به دست آوردن هيچ چيزي تلاش نمي كردي!
يا مثلا" اون ويژگي دوست داشتن حيوانات رو كه در من هست، به شكل يك دختر بچه كه توي بغلش يه گربه ي مامانيه و چند تا توله سگ كوچولو هم دارن از رو كله اش بالا مي رن مي بينم. اما اون يه جوجه ي مرده رو هم توي كيفش قايم كرده! وقتي از اون جوجه ازش پرسيدم به من گفت:من اون رو كشتم! نمي دونستم مي ميره! و وقتي ازش پرسيدم چه موهبتي براي من داشته ، به من گفت: از وقتي اين جوجه مرد، با همه ي وجود سعي كردم حيوانات رو دوست داشته باشم و بهشون كمك كنم! تو اين حست رو مديون مردن اين جوجه هستي! پس خودت رو به خاطر كشتن اون جوجه ببخش!
(اين مثال رو زدم تا اگه داستان من و جوجه رو توي پست هاي قبل خوندين، متوجه بشين كه چه جوري بايد موهبت هر ويژگي رو پيدا كنين.)


يادآوري :يك بار ديگه لازم مي بينم بگم كه نپذيرفتن همه ي ويژگيهامون باعث چي مي شه و چرا بايد نيمه ي تاريكمون رو پيدا كنيم؟

اين رو با يك مثال، از قول خود دبي فورد كه در حال حاظر بزرگترين استاد آموزش نيمه ي تاريكه و در خيلي از كشور هاي دنيا مراكز درماني داره ، و حتي بيماران لاعلاج جسمي و يا سرطاني رو از اين طريق شفا داده، مي نويسم. شما اون رو در باره ي هر صفتي از نيمه ي تاريك مي تونين بررسي كنين.
اون در باره ي خودش ميگه:" من با مردهاي زيادي آشنا مي شدم اما انگار هيچ كدوم از كساني كه من دوستشون مي داشتم، من رو نمي خواستن و سريع من رو ترك مي كردن.من خودم رو دوست نداشتم. اين دوست نداشتن رو در نيمه ي تاريكم پنهان مي كردم. اما همين باعث مي شد همه چيز و همه كس، فقدان عشقي را كه به خودم داشتم،به من باز مي تاباندند.( يعني هر كس كه با من آشنا مي شد صفت دوست نداشتن من رو ، كه در درونم پنهانش كرده بودم، دريافت مي كرد و اون هم بعد از مدتي احساس مي كرد من رو دوست نداره و اين درسي بوده كه تكرار ميشده).
دبي فورد ميگه وقتي صفاتي كه در من بود و به خاطر اون ها خودم رو دوست نداشتم، پذيرفتم و ياد گرفتم با پذيرش نيمه ي تاريكم، خودم رو دوست داشته باشم،آن وقت، مرداني را يافتم كه من را مي پذيرفتند و دوست مي داشتند.
مادامي كه جنبه اي را در خودمان نمي پذيريم، افرادي را به زندگيمان جذب مي كنيم، كه آن جنبه را از خود نشان مي دهند يا يادمان مي آورند.هستي پيوسته در تلاش است تا به ما نشان بدهد كه واقعا" چه كسي هستيم تا ياريمان كند كه يكپارچه بشويم.ما نمي توانيم بدون نفرت، عشق را و بدون بدي، خوبي را بشناسيم. كامل بودن بهتر از تظاهر كردن به خوبيست.اگه همه ي صفات نيمه ي تاريكمان را بپذيريم ، نياز نداريم آن ها را به ديگران فرافكني كنيم. وقتي عاشقانه به همه ي ويژگيهايمان نگاه كنيم،وجود ما يكپارچه مي شود .در اين حالت مي توانيم همه ي نقاب هايمان را برداريم و جهان درونمان را در آغوش بكشيم. هنگامي كه سعي مي كنيم وانمود كنيم كه شخص به خصوصي نيستيم،اغلب نقطه ي مقابل آن شخصيت مي شويم! به عبارت ديگر، اين حق را از خودمان دريغ مي كنيم كه انتخاب كنيم، حقيقتا" مي خواهيم كه در زندگي چه چيزي باشيم!"

خوب! من اين جا مي خوام مبحث نيمه ي تاريك رو به پايان ببرم.اما هنوز هزاران تمرين ديگه در مورد كشف سايه وجود داره . انجام تمرين هاي نيمه ي تاريك خيلي سخته! قبول دارم! اما نااميد نشين! به صورت طبيعي " منيت ما" با شناخت سايه مقابله مي كنه چون همه ي ما ترجيح مي ديم باور كنيم كه بهترين هستيم و اين ديگران هستند كه خطاكارند!
اما خواهش مي كنم اگه من هنوز نتونستم قانعتون كنم كه اين تمرينات رو انجام بدين، به كتاب نيمه ي تاريك نوشته ي دبي فورد مراجعه كنين . چون اون جا اين مطالب خيلي كامل تر نوشته شده و مثال هاي زيادي داره كه مي تونه كمكتون كنه.
اين مبحث رو با جمله ي زيبايي از گاندي به پايان مي برم: " تنها شيطان هايي كه در جهان وجود دارند، آنهايي هستند كه در قلبمان به جست و خيز مشغولند! فقط در آنجاست كه بايد جنگيد! "

خدايا! كمكمان كن تا خود را از نو، تعبير كنيم! آمين!
10_00410_004

من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید
اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری
اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید
اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود
پس بخواه


دوره توانگری و جذب
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
07-01-2014, 07:58 PM
ارسال: #24
RE: دوره توانگری و جذب
(جلسه16 _خرد کردن ترس)
قسمت اول

کلاس کائنات ، انسان ، عشق (جلسه16 _خرد کردن ترس)

سلام سلام سلام سلام سلام.با جلسه ی شانزدهم از کلاس جادوگری در خدمت شما هستم!خوب!


بیشتر دوستهای خوبم در آف هاشون خواسته بودند که همچنان تمرینات و درسهای نیمه ی تاریک رو ادامه بدیم. ما در آینده باز هم از نیمه ی تاریک با هم حرف می زنیم .من توی این پستم هم سعی می کنم ریشه یابی ترس و ارتباطش با نیمه ی تاریک رو توضیح بدم چون بیشتر سوال ها یی که از من شده بود، در این مورد بود.

خوب! بریم سراغ مبحث جدید. می خوایم با هم درباره ی " ترس " صحبت کنیم. باشه؟


" ترس ‌ " چیه؟!


یکی از دوستان خوبم پرسیده "چرا هر کسی رو که دوست می دارم از دست می دم؟ حتی حالا که سعی میکنم مثبت فکر کنم همیشه ترس از دست دادن دارم. انگار همین باعث میشه همه ی چیز هایی رو که دوست دارم ، از دست بدم! "



و چند تا از دوستهای خوبم هم آف گذاشته بودن که چرا وقتی روی به دست آوردن چیزی خیلی متمرکز می شند، انگار یک دفعه همه چی به هم می ریزه و بر عکس میشه؟ " ترس انجام نشدن و به دست نیاوردن یک چیز " گاهی اینقدر در ما شدیده که وقی مثلا" 5 گاست( گاست واحد انرژیه، می تونین بخونین مثلا" 5 کیلو!) به داشتن چیزی متمرکز می شیم ، 8 گاست در ته وجودمون " می ترسیم " که "اگه نشه " چی؟! اگه به دستش نیارم چی؟! واسه همین دانشمندان ذهنی می گن


" ترس " یه جور تمرکزه اما همراه با انرژی منفی.


وقتی تمرینات نیمه ی تاریک رو انجام می دیم ، به این نتیجه می رسیم که در همه ی ما " ترس" از یک چیزی وجود داره. ترس از فقر، از تنهایی، از بیکاری،ترس از دست دادن عزیزان، ترس از دست دادن همه ی چیز هایی که دوستشون داریم.و حتی ترس ها و اضطرابهای ناشناخته که نمی دونیم ریشه شون در کجاست! اما به هر حال چون ترس در ما خیلی قدمت داره و ریشه در ایام کودکی و نیمه ی تاریک و خیلی چیز های دیگه داره ، قدرت خیلی عجیبی داره!

حتما" شنیدین می گن " از هر چی که بترسی، سرت می آد!!! " واقعا" همینه! چون قانون کائنات می گه به هر چیزی که تمرکز کنی، و باورش کنی ، اون رو می سازی و خلق می کنی، به همین دلیل از هر چیزی که بترسی و اضطراب و نگرانی اون رو داشته باشی ، خلقش می کنی.



تکنیک بررسی ریشه های یک ترس:



یک ورق کاغذ بردارین و بر اساس اولویت هاتون، پنج تا از ترس هاتون رو بنویسین. مثلا" ترس از تاریکی. ترس از گربه. ترس از بودن در جمع. ترس از بلندی. ترس از آینده. ترس از ، ازدست دادن یک دوست ، ترس از قبول نشدن در کنکور و.....( مهمترین هاش رو بنویسین.)



حالا تمرین " خرد کردن و بررسی کردن " رو برای هر کدوم اون ها انجام بدین. چه طوری؟ به صورت سوال و جواب.

مثلا" من این رو از صحبت با یکی از دوستان وبلاگیم _ بعد از کسب اجازه از خودش _

براتون می نویسم.اون از " از دست دادن کسی که دوستش داره " می ترسه. اون مدام سعی میکنه خودش رو به شکلی در بیاره که طرف مقابلش می خواد و برای همین مدام خواسته های خودش رو زیر پا می گذاره.

اون این سوال و جواب ها رو، با راهنمایی من، برای خودش نوشت و بهش صادقانه جواب داد.



- اگه اون رو از دست بدم ، چی می شه؟

- تنها می شم.

- اگه تنها بشم چی می شه؟

- غمگین می شم.

- اگه غمگین بشم، چی می شه؟

- بی حوصله و بی انگیزه می شم.

- اگه بی انگیزه بشم چی می شه؟

- از زندگی بدم می آد.

- اگه از زندگی بدم بیاد چی می شه؟

- احساس بدبختی می کنم.

- اگه احساس بدبختی کنم چی می شه؟

-دلم می خواد برم بمیرم.طاقتش رو ندارم.

-اگه نمیرم و مجبور باشم تحمل کنم چی میشه؟

- احساس بی ارزشی می کنم. احساس این که به اندازه ی کافی خوب نبودم که از دستش دادم.

-اگه احساس بی ارزشی کنی چی میشه؟

- عصبانی میشم. دلخور می شم.یعنی لایق این نیستم که دوست داشته بشم!

و....

من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید
اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری
اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید
اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود
پس بخواه


دوره توانگری و جذب
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
07-01-2014, 07:59 PM
ارسال: #25
RE: دوره توانگری و جذب
(جلسه16 _خرد کردن ترس)
قسمت دوم

خوب! این یعنی بررسی ریشه ی یک ترس.این ترس از احساس " بی ارزش بودن" و احساس " به اندازه ی کافی خوب و دوستداشتنی نبودن" منشا گرفته. در واقع اون فکر می کنه فقط وقتی با ارزشه ، که توسط دیگران مورد دوست داشتن و پذیرش قرار بگیره. اون خودش رو دوست نداره به همین دلیل حتی نمی تونه قانون بخشایش رو در باره ی خودش انجام بده. در واقع اون صفت" خوب نبودن" رو که در نیمه ی تاریکش قایم کرده، نمی تونه بپذیره و نمی تونه خودش رو به خاطر داشتن اون صفت ببخشه!

خوب! حالا به نظرتون اون باید چه طوری با این ترس " از دست دادن" مقابله کنه؟ درسته! برای این کار، حتی هزار بار گفتن و تکرار این که " من شجاعم و من نمی ترسم! " واقعا" بی فایده است!

اون باید با این ترس برخورد ریشه ای بکنه. یعنی چی؟

یعنی اگه اون خودش رو بپذیره و احساس با ارزش بودن پیدا کنه ، دیگه فکر نمی کنه که فقط وقتی مورد تایید دیگران قرار بگیره ، باارزشه. اول باید بار احساسی ای رو که به این صفت داره از دست بده و خودش رو کامل بپذیره. برای این کار باید به پست قبلی و نحوه ی تحت تملک درآورن ویژگی ها رجوع کنه و اون تمرینات رو انجام بده.



نکته: ترس ها فقط روحی نیستن. برای ترس هایی که خیلی فیزیکی و خاص هستن _ و خصوصا" برای ترس های موهومی _ انتهای هر کدوم از جواب هاتون ، برای خودتون بنویسین که چقدر احتمال داره این اتفاق برای من بیفته؟ یه مثال واقعی می زنم.



مثال دوم: دوستی داشتم به شدت از ارتفاع می ترسید! این واقعا" یه ترس بیمار گونه و موهومی، نسبت به ارتفاع بود! اون هرگز با کسی کوه نمی رفت! هرگز مهمونی یکی از دوستها، که خونه اش طبقه ی پنجم بود و پله هاشون نرده نداشت، نمی رفت! هرگز پشت بوم نمی رفت! اون همیشه از بیرون رفتن با دیگران وحشت داشت چون می ترسید مجبور بشه با اون ها به جایی بره که روی بلندی و ارتفاعه!!!

( شاید ترس اون، به نظر ما خیلی مضحک بیاد اما واقعا" وجود داشته و داره! شاید جوابهایی که به سوالات داده به نظرتون عجیب بیاد اما واقعیت اینه که اون سعی کرده با عمیق شدن در تاریکی های درونش عمیق ترین احساساتش رو صادقانه بررسی کنه و این شجاعت بزرگیه که همه ی ما نداریم!)



وقتی ترسش رو به شیوه ی سوال و جواب خرد کرد، به این نتیجه رسید که:



- اگه بالای بلندی برم ، چی میشه؟

- شایدزبونم از ترس بند بیاد! ( چقدر احتمال داره واقعا" این اتفاق بیفته؟)

- اگه زبونم از ترس بند بیاد چی میشه؟

- آبروم پیش اونهایی که اون جا هستند میره!

- اگه این طوری بشه چی میشه؟

- به من می خندن و توی دلشون می گند چقدر مسخره هستم! (چقدر احتمال داره این اتفاق بیفته؟)

- اگه همه ی این ها پیش بیاد مگه چی میشه؟

- شاید من رو به دیگران نشون بدن و بهم بخندن! (چقدر احتمال داره این اتفاق بیفته؟)

- اگه این کار رو بکنن چی می شه؟

- شاید این موضوع کم کم به گوش همه برسه! (چقدر احتمال داره این اتفاق بیفته؟)

- اگه برسه چی میشه؟

- اگه این طوری بشه، من همیشه تنها می مونم ! هر کسی رو که دوست بدارم، به خودش میگه من چقدر ترسو ئم ! و برای همین از من متنفر می شه و ترکم می کنه! (چقدر احتمال داره این اتفاق بیفته؟)

- اگه همه ی این ها پیش بیاد و طرف مقابل من، بگه من ترسو هستم و ترکم کنه، چی می شه؟

- احساس وحشتناکی به خودم پیدا میکنم!فکر می کنم واقعا" بی ارزشم که این طوری در مورد من فکر می کنه! فکر می کنم واقعا" دوست داشتنی نیستم! شاید تا آخر عمرم تنها بمونم و هرگز کسی رو پیدا نکنم که بتونم دوستش داشته باشم و دوستم بداره!

- و.....

بعضی وقت ها ، با محاسبه ی درصد این که واقعا" چقدر احتمال داره چیز هایی که ازشون می ترسیم همون جوری که ما فکر می کنیم ، اتفاق بیفته، خودمون خنده مون می گیره!

یه نکته ی دیگه که از این مثال دوم میشه فهمید اینه که ریشه ی خیلی از ترس ها، و اضطرابها همون احساس " بی ارزش بودن و عدم پذیرش خود" و " نیاز به تائید دیگرانه." یعنی باور این که فقط وقتی خوبم که دیگران دوستم داشته باشن و تائیدم کنند!



نتیجه: از هر چیزی که می ترسیم اول باید اون رو بررسی کنیم و بعد از پیدا کردن ریشه ها،از تمرین های به تملک در آوردن ویژگیها( پست قبلی) استفاده کنیم. البته تمرین های دیگه ای هم هست که وقتی درسمون بهشون برسه حتما" با هم انجامش می دیم.



در پایان می خوام چند خطی هم از قول " فلورانس اسکاول شین" معلم بزرگ ماورا الطبیعه، بنویسم.

اون ، در چهار اثرش، می گه:ترس و نگرانی و دلشوره همزاد هایی همجنس هستند. اگر در مورد چیزی نگرانی یا دلشوره و اضطراب داری، در واقع ، از چیزی می ترسی! بزرگترین ترس در انسان "ترس از دست دادن " است و آن ، از این جا نشات می گیرد که ما باور می کنیم ، قدرتهای زیادی وجود دارند که می توانند چیزهایی را که دوست می داریم، از ما بگیرند! در واقع ، انگار ، به غلط، باور کرده ایم،غیر از خدا ، قدرتی هم هست! هر وقت بترسی، از دست می دهی! هر وقت بترسی، شکست می خوری!

در انجیل آمده:"ای کم ایمانان! چرا ترسان هستید؟!"پس ترس یعنی ایمان انحراف یافته و وارونه!

موسی به قوم خود گفت:"نترسید! بایستید تا نجات خداوند را ببینید!" در مزمور بیست و هفتم ، که بشارت فتح و ظفر می دهد، آمده :"خداوند نور و نجات من است، از که بترسم؟! خداوند، ملجا جان من است، از که هراسان شوم؟!"

"اسکاول شین " میگه هر وقت احساس ترسی کردی خصوصا" در مورد از دست دادن چیزی، از قدرت سحرآمیز کلامت که مثل عصای موسی شکافاننده ی دریاست ، استفاده کن و این جمله ی تاکیدی را به کار ببر که:

در ذهن الهی، از دست دادن وجود ندارد! پس محال است من چیزی را که حق الهی من است، از دست بدهم! چون تنها یک قدرت وجود دارد و آن هم قدرت خداست!



پروردگارا!کمکمان کن تا در یابیم که در دنیا فقط یک قدرت وجود دارد و آن هم تو هستی! آمین!

من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید
اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری
اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید
اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود
پس بخواه


دوره توانگری و جذب
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
07-06-2014, 07:21 PM
ارسال: #26
RE: دوره توانگری و جذب
(جلسه 17 _ سیستم آرزوها)

قسمت اول

سلام به همه ی دوستان عزیز! به هفدهمین جلسه ی کلاس قوانین کائنات خوش اومدین! بی مقدمه بریم سر درس جدید.قبوله؟

درس امروزمون در باره ی اینه که چه طوری چیزی رو آرزو کنیم؟ که ما بهش می گیم:

" سیستم آرزو ها "

اولین کاری که می کنیم ، اینه که یه ورق بر می داریم و بالای اون آرزومون رو می نویسیم. حالا باید به چند تا سوال جواب بدیم اما جواب دادن به سوال ها چند تا اصل مهم داره.


سه اصل مهم در جواب دادن به سوال ها:

یکی این که با خودتون صادق و راستگو باشین .

دوم این که هر چقدر میشه و می تونین ، قدرت تفکر و تخیلتون رو آزاد بگذارین ، حتی خیال پردازی کنین.

و سوم این که به گذشته هاتون، فکر هایی که در خلوت و تنهاییتون داشتین و چیز هایی که ته دلتون یواشکی به دیگران نسبت دادین (در همین مورد )، یا همیشه از دیگران در این مورد شنیدین، توجه خاصی بکنین.

خوب ! حالا می ریم سراغ اولین سوال. زیر عنوان آرزوتون بنویسین:

سوال 1 _ افکار منفی ای که در باره ی اون آرزو دارم، چیه؟ (برای پاسخ به این سوال ، حتما" به این فکر کنید که وقتی با کسانی برخورد کردین که به این آرزو رسیدن، در موردشون چی فکر کردین یا گفتین.)

حالا من این کار رو در قالب یه مثال که معمولا" هم اون رو توی کلاس های ذهنی بیان می کنن، چون مسئله ی خیلی هاست، عنوان می کنم. فرض می کنیم آرزوی من " پولدار شدنه ". آره! چه اشکالی داره؟ کی گفته که پول بده؟ حتی در احادیث دینی ما " دنیا" مذموم نامیده نشده بلکه " دنیا پرستی " مورد نکوهش قرار گرفته. پس اول از همه یه لیست می نویسم از افکار منفیم در باره ی پولداری و پول دارها.

من چند تا از این افکار رو که از دیگران شنیدم عنوان میکنم.

پاسخ به سوال 1 (مثال: افکار منفی درباره ی پول ) :

_ پول چیز کثیفیه. آدم رو فاسد می کنه!( چند بار برای نصیحت اون هایی که دم از پولداری زدن از این جور حر فها زدی؟)

_ هر کسی که پولداره، یه بدبختی بزرگ تر توی زندگیش داره، یا یه آدم در حال مرگ تو خانواده اشه یا زندگی خانوادگیش داره از هم می پاشه!

_ هر کسی که بخواد پولدار بشه باید حق و نا حق کنه.حرام خواری کنه. زیرآب دیگران رو بزنه و سر دیگران کلاه بگذاره! ( تا حالا، چند بار این رو در باره ی پولدار ها گفتی؟)

_هر کسی بخواد سریع پولدار بشه، از هول حلیم می افته توی دیگ و رسوا می شه!

_فقط کسانی پولدار می شن که روابط قوی داشته باشن و پارتی های کله گنده!

_از صد نفر یه نفر پولدار میشه! ما کی شانس داشتیم که حالا داشته باشیم! (این یا مشابهش رو از پدر، مادر، و دوستات نشنیدی؟ )

_آدم باید با سختی و مشقت کار کنه و یه قرون، یه قرون جمع کنه. بیخود منتظر معجزه نباش! ( چند بار وقتی از رویاهای جاه طلبانه ات حرف زدی، این ها رو شنیدی؟)

و.......

من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید
اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری
اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید
اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود
پس بخواه


دوره توانگری و جذب
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
07-06-2014, 07:22 PM
ارسال: #27
RE: دوره توانگری و جذب
جلسه 17 _ سیستم آرزوها)

قسمت دوم

خوب! وقتی به طور مثال معتقد باشی که پول فقط باید یه قرون، یه قرون جمع بشه یا معتقد باشی که همه ی پولدارها از راه حروم پولدار شدن، هر چقدر هم برای پولدار شدن کار ذهنی انجام بدی نمیشه که نمی شه! تازه هر کار پر منفعتی رو هم که دنبالش بری، حتما" تهش برات منفعتی نخواهد داشت.

( ما دلایلش رو در درسهای مربوط به جادوی ذهن و کلام خوندیم.یادته؟)

حالا می خوایم طی یه مراسم با شکوه برای همیشه ، از شر افکار منفی ای که باعث بر آورده نشدن آرزوهامون می شه ، خلاص بشیم! اگه می تونی عود و شمع روشن کن. یه لباس تمیز بپوش.

حالا برای مراسم آماده شو! چه طوری؟ طی یک مراسم آیینی! یه آتیش درست کن! اگه توی آپار تمان زندگی می کنی، می تونی این کار رو، روی شعله ی گاز خونه یا توی یه منقل اسپند دود کنی، انجام بدی اما لطفا" مواظب نکات ایمنی هم باش! باشه؟ خوب! حالا اون لیستی رو که مربوط به افکار منفیه، آتیش بزن و با خودت و خداوند عهد کن، هرگز پس از این ، این جوری در باره ی این مسئله فکر نکنی. موقع آتش زدن اون افکار منفی بگو:



خدایا! از تو و لطف بیکران تو ممنونم که اکنون همه ی این افکار منفی و اثرات اون رو از من و زندگی من پاک می کنی!من به نام نامی خداوند، اکنون برای همیشه از شر این افکار رها می شوم!

واقعا" مجسم کن با آتش گرفتن اون لیست، همه ی اثرات بدی که اون لیست در مورد برآورده نشدن آرزوهای تو داشته، برای همیشه از بین می ره و نابود میشه. در پایان از قدرت پاک کنندگی آتش هم تشکر کن! ( باور کن که جدی می گم! جادوگرها خصوصا" سرخپوستهاشون معتقدن که آتش همه چیز رو به انرژی برتر تبدیل می کنه! چون انرژی هرگز از بین نمی ره و فقط تغییر شکل میده، اون ها در این مراسم آیینی معتقدند که اون انرژی منفی به شکل انرژی مثبت در می یاد چون با نام نامی خداوند متبرک شده.) حتی اگه تشکر از آتش به نظرت خنده دار اومد به این فکر کن که تو داری با این کارت سپاس یکی از نعمتهای خداوند رو به جای می آری پس هیچ عیبی توش نیست. می تونی این جوری در مورد آتش تشکر کنی که : " خدایا! از تو به خاطر قدرت پاک کنندگی که در آتش به ودیعه گذاشتی، سپاسگذارم."

این کار رو انجام بده. بعد از این مراسم _ برای همیشه _ باید مراقبه کنی که هرگز وقتی کسی در مورد یک پولدار حرف می زنه یا در مورد روش های پولدار شدن، از این جملات منفی استفاده نکنی .



نکته ی مهم _ این کار رو در باره ی هر آرزویی انجام بده. مثلا" اگه آرزوت به دست آوردن همسر خوبی برای ازدواجه، شاید فکر های منفی ای که باید آتیششون بزنی، این ها باشه که:

_ اون قدر خوب و لایق نیستم که اون رو به دست بیارم. _ برای به دست آوردن همچین کسی باید یا خیلی خوشگل بود یا خیلی پولدار که من نیستم! _ اینقدر گناهکارم که خدا برای مجازاتم حتما" اون رو از من می گیره! فقط آدم های خیلی رند و زرنگ به این چیز هایی که می خوان، می رسن. ( یادت باشه که ما خیلی از این افکار رو به صورت غیر مستقیم ، داریم. مثلا" وقتی می بینیم کسی دوستی یا ازدواج موفقی داشته ممکنه فکر کنیم " عجب زرنگ و مارمولک بود! نه پول داره نه خوشگلی! معلوم نیست چه جوری به همه ی چیز هایی که می خواست رسید! اصلا" لایقش نبود! " پس لطفا" بیشتر توی این افکار غیر مستقیم بگردین تا افکار منفیتون رو پیدا کنین. ) و..........یادت باشه بعد از آتش زدن این افکار منفی هرگز اجازه نداری در مورد خودت یا دیگران ، این جوری حرف بزنی والا نباید منتظر دریافت چیزی که می خوای، باشی. همین جا یاد یه جمله ی خیلی پر معنی افتادم که روی جلد یه کتاب ذهنی بود: وقتی در مورد کسی بگویی آیا فلانی لایق دریافت چیزی که به دست آورده ، هست یا نه؟ برای آن شخص هیچ موردی پیش نمی آید اما قطعا" تو _ به خاطر حکمی که صادر کرده ای _ هرگز تا لایق دریافت چیزی نباشی ، آن را به دست نخواهی آورد!




خوب! حالا میریم سراغ سوال دوم که اینه:

سوال 2 _ فکر می کنم اگه به اون آرزو برسم، در قبالش، چه چیز هایی رو از دست می دم؟

پاسخ به سوال 2 (مثال : اگه پولدار بشم چه چیزهایی رو از دست می دم؟):

_ شاید ایمانم سست بشه و خدا رو فراموش کنم.

_دیگه فرصت کافی برای بودن در کنار کسانی که دوستشون دارم نداشته باشم.

_شاید وقتی صاحب همه چی شدم، دیگه قدرت لذت بردن و شادی واقعی رو از دست بدم و هیچ چیزی خوشحالم نکنه!

_شاید به خاطر به دست آوردن چیز های جدید، اتفاقات بد جدید هم برام پیش بیاد!

و.....

من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید
اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری
اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید
اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود
پس بخواه


دوره توانگری و جذب
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
07-06-2014, 07:23 PM
ارسال: #28
RE: دوره توانگری و جذب
(جلسه 17 _ سیستم آرزوها)

قسمت سوم

حالا اول از روش خرد کردن ترس که توی پست قبلی یاد گرفتیم، استفاده کن و همه ی اون فکر ها رو " خرد " کن.و حتما" جلوی اون ها بنویس واقعا" چند در صد احتمال داره که این اتفاقات اون جوری که تو، بهشون فکر کردی، بیفته؟ حالا با صدای بلند بگو:

من همه ی این ها را به خداوند می سپارم. او برای من بهترین را می خواهد. در جهت خیر و صلاح همگان.


بعد اون ها رو هم بسوزون و باز هم تشکر از خداوند آفریننده ی آتش یادت نره.

حالا می ریم سراغ سوال سوم.

سوال 3 _ تصورات مثبتی که در باره ی اون آرزو دارم ، چیه؟


پاسخ به سوال 3(مثال: تصورات مثبتم در باره ی پول):

_پول داشتن من رو به رفاه کامل می رسونه.به احساس آرامش و آسایش.

_اگه پول داشته باشم، می تونم یه زندگی خوب تشکیل بدم، همسر، بچه، ماشین، خونه، سفر و ....

_دیگه مجبور نیستم کار هایی رو که دوست ندارم ، انجام بدم.

_دیگران به من احترام بیشتری می گذارن و بیشتردوستم خواهند داشت.

و......



و سوال چهارم رو هم جواب می دیم.

سوال 4 _ اگه به اون آرزو برسم، چه کارهای مفیدی می تونم برای دیگران انجام بدم؟



پاسخ به سوال 4 (کارهای خوبم برای دیگران):

_برای همه ی اعضای فامیل و دوستهام، کار و خونه جور می کنم.

_به فقرا کمک می کنم.

_یه صندوق باز می کنم و به همه وام می دم.

_همه ی بیکارها رو توی کارخونه هام سر کار می گذارم.

و....


خوب چون این مبحث ادامه داره ، ازتون می خوام این کار ها رو حتما" انجام بدین و این جواب ها رو نگه دارین و منتظر درس بعدی بشین که مطالب بسیار مهمی در مورد قواعد آرزو کردن براتون دارم..یادتون نره ها! زود زود می بینمتون.

خدایا! به نام نامی تو ، جسم و روحم را آماده ی پذیرش بهترین هایی میکنم که تو برایم خواسته ای! آمین!

من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید
اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری
اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید
اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود
پس بخواه


دوره توانگری و جذب
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
07-08-2014, 12:35 AM
ارسال: #29
RE: دوره توانگری و جذب
کلاس کائنات ، انسان ، عشق (جلسه 18)
قسمت اول

سلام.به هجدهمين جلسه ي كلاس جادوگري خوش اومدين.

خوب.بريم سر ادامه ي درس خودمون.يادتونه كه توي درس قبل گفتم تصورات مثبتي رو كه در مورد آرزوتون دارين و همين طور كارهاي خوبي كه بعد از تحقق اون آرزو مي تونين انجام بدين، رو يادداشت كنين ؟ حالا به مر حله ي بعدي مي رسيم كه اسمش هست هدف گذاري. ما اول بايد اصول اين مبحث رو ياد بگيريم پس لطفا" يه كم حوصله به خرج بدين.

هدف گذاري :
اين يك قانون كليه كه انسان داراي هيچ محدوديتي براي آرزو كردن نيست، مگر خودش، خودش را محدود كند! مي دونين چرا؟ چون انسان ، خليفه ي خدا در زمينه، پس مثل خداوند ، مي تونه نامحدود باشه. مگه نه اين كه روح خداوند در ماست؟! پس اين قانون رو ، هميشه به ياد خواهيم داشت: آن چه را كه باور داريم، مي تواند محدوديت يا عدم محدوديت ما باشد. اگر محدوديتي براي خودمان ايجاد مي كنيم و خودمان را لايق خيلي چيزها نمي دانيم، خودمان مقصريم.

مهمترين قانون در سيستم آرزوها :

هيچ قانوني ، انسان و آرزوهايش را محدود نمي كند، به جز باورش.


نكته:

بعضي ها وقي اين قانون رو مي شنوند، مي گند: پس قناعت چي مي شه؟ آيا اين عدم محدوديت انسان براي آرزو كردن، با قناعت منافات نداره؟ پاسخ اينه: هرگز! هيچ منافاتي نداره! قناعت يعني رضايتمندي.رضايتمندي يعني لذت از لحظه ي ابدي اكنون! ( قبلا" درسش رو ياد گرفتيم.)و هر آرزو يعني : تمايلي براي بهتر كردن فردا.

اما لذت از اين لحظه، چرا بايد با تمايل به بهتر بودن فردا منافات داشته باشه؟ مگه نه اين كه

اصلا" اگه قرار بود ما اينقدر از 5 سالگيمون راضي باشيم كه تمايلي براي بهتر كردن فردا نداشته باشيم، هرگز 10 ساله نمي شديم!؟ پس اين خواست خداونده كه هر روز ما ، كامل تر از روز قبلمون باشه.



خوب حالا من از شما مي خوام بالاي دفتر مراقبه تون آرزو تون رو بنويسيد و زيرش بزرگ بنويسيد:

آرزو = هدف

حالا بايد قوانين رسيدن به هدف رو با هم مرور كنيم.براي رسيدن به هر آرزويي بايد اين قوانين جادويي رو انجام بديم والا سيستم آرزوها مون درست عمل نمي كنه!

قانون 1 _ ريز و كوچك كردن هدف ها: يعني مثلا" اگه آرزوي ما رسيدن به دكتراست ، بايد ببينيم چه مراحلي بايد طي بشه تا به اون برسيم. مثلا" همه ي ما مي دونيم كه از مهد كودك و دبستان نمي شه مستقيما" به دكترا رسيد! اول بايد رفت دبستان، بعد راهنمايي و دبيرستان، دانشگاه و بعد دكترا. پس براي هر آرزويي بنويسيد از نظر شما براي اين كه از موقعيت فعلي به اون هدف برسيد، چه مراحلي بايد طي بشه.

قانون 2 _جعبه: هميشه بايد فكر كنيم كه آرزو يا همون هدف ما يك جعبه است كه قراره ما از جايي بلندش كنيم و اون رو به مقصد برسونيم.( يعني همون مسيري كه در خرد كردن هدف بررسيش كرديم.) حالا اگه بين راه خسته بشيم و جعبه را بگذاريم زمين، به هدف نمي رسيم. مثلا" اگه آرزو و هدف ما خريد يه ماشين پرايده ، اگه وسط راه نااميد و خسته بشيم و به پيكان راضي بشيم يعني جعبه مون رو زمين گذاشتيم! يادمون نره كه هر وقت از حمل اون جعبه خسته شديم ، به مقصد فكر كنيم تا شوق رسيدن به اون، بهمون انرژي دوباره بده ! اما اجازه نداريم جعبه رو زمين بگذاريم!

قانون 3 _قسم خوردن:قسم بخوريم كه تا به هدف و آرزومون نرسيديم ، از اون دست بر نمي داريم و هرگز به كمتر از اون راضي نمي شيم!


قانون 4 _در مسير هدف قرار گرفتن: يعني اگه آرزوتون باز كردن كارخونه ي لبنياته ، توي نجاري چي كار مي كنين؟!چرا دوستهاتون نجار هاي موفق هستند؟! بايد با كسي كه كارخونه ي لبنيات داره دوست باشيد، اون هم با آدم موفق در اين كار، نه با كسي كه توي اين كار شكست خورده! حالا دستتون به صاحب كارخونه ي لبنيات نمي رسه؟ عيبي نداره! يه درجه پائين تر! معاونش! نمي شه؟ كارمنده لبنيات! نميشناسين؟ راننده اي كه شير رو از كارخونه مي ياره بيرون! نميشناسين؟ شير فروش محل! ( باور كنين شوخي نمي كنم! اين يه قانونه.در هاله ي هر كس رايحه هايي وجود داره كه وقتي به اون آدم نزديك مي شيم ازش دريافت مي كنيم. براي رسيدن به هدف و آرزومون، بايد در نفحات هدف خودمون _ نه نفحات هدف هاي ديگه _ قرار بگيريم تا كائنات مجبور به پيروي و فرمانبرداري از ما بشن و اون آرزو رو برآورده كنن)



قانون 5 _تيز كردن اره ها: اين داستان زندگي يكي از بزرگترين كارخونه دارانه دنياست.اون يه پسر جوون كه بوده فكر مي كنه كه علاقه ي اصليش كار با چوب جنگله.واسه همين كار اصليش رو رها مي كنه و به جنگل مي ره و با جنگلبان آشنا ميشه.اون مي گه حاضره در تيز كردن اره هاي دستي كه بي ارزش ترين كار اون جا به حساب مي اومده، مجاني كمك كنه! بعد از يه مدت، اون در كندن درختها شروع به كمك مي كنه، و كم كم با كساني كه براي خريد چوب مي اومدن آشنا و دوست ميشه و از طريق اون ها مسئول خريد يه كارخونه ي چوب ميشه. در طي چند سال، اون اول كارمند يك كارخونه توليد چوب ميشه و به خاطر ايده هاي خوبي كه داشته به تدريج به مشاور رئيس تبديل ميشه. پنج سال بعد اون بزرگترين كارخونه ي تامين چوب كشورش رو با مشاركت رييس قبلي بنا مي كنه.اون الان جزو بزرگترين كارخونه داران چوب دنياست! اين يعني اون در مسير هدف قرار گرفته و مدام اره هاش رو تيز تر كرده ، تا بالاخره به هدف اصليش رسيده.

حالا من از شما مي خوام جلوي آرزوتون بنويسين: براي تيز كردن اره ها تون، چه كارهايي مي تونين انجام بدين؟

قانون 6 _مصالحه نكردن: يعني وقتي قسم خورديد تا به هدفتون برسيد، ديگه كوتاه نياين! هرگز بعدش مصالحه نكنين.اگه زمان به درازا كشيد، نگيد نميشه و نميتونم.به كمتر از هدف راضي نشين.اگه آرزوتون بنز بوده، تن به ژيان قراضه ندين! فقط آدم هايي كه مستمرا" طالب هدفشون هستند، به اون مي رسند.


قانون 7 _صحبت نكردن در مورد اهداف و آرزوها:به هر كسي كه مي رسيد در مورد آرزوهاتون توضيح نديد.چون ممكنه اون ها با افكار يا حرفهاي منفيشون، مانع تحقق اون آرزو بشن. اما اگه مشاور اصلح پيدا كردين ، حتما" با اون درباره ي اهدافتون حرف بزنيد. چون طبق انجيل " اگر دو نفر، بر روي زمين، بر چيزي اتفاق نظر كنند، آن، حتما" انجام خواهد شد!

من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید
اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری
اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید
اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود
پس بخواه


دوره توانگری و جذب
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
07-08-2014, 12:37 AM
ارسال: #30
RE: دوره توانگری و جذب
(جلسه 18)
قسمت دوم

نكته:مشاور اصلح كيه؟

1 _ كسي كه مثبت انديش باشد. 2 _ در مورد موضوع مشاوره، دانا باشد. 3 _ سوئ نيت نداشته باشد.

فراموش نكنيد ويژگي افراد بزرگ، در راز داري اون هاست. افراد موفق، يك راز بزرگ دارند و اون هم، ذهنشونه. دانشمندان ذهني، ذهن را به يك اتوبوس بزرگ تشبيه كرده اند، كه ما راننده ي اون هستيم و بايد اون رو به مقصد برسونيم. اگه جلوي هر مسافري بايستيم و بپرسيم كه سوار ميشه يا نه؟ و بعد بر طبق نظر اون ، راهمون رو تغيير بديم، ساعتها طول مي كشه تا به مقصد برسيم و شايد هم اصلا" نرسيم! افراد موفق، كه براي رسوندن اتوبوس ذهنشون به مقصد عجله دارند، هيچ كسي رو سوار اتوبوسشون نمي كنند، به جز مشاور اصلح. پس فراموش نكنين، هيچ آرزو، هدف و تصوير ذهني و ... را با كسي غير از مشاور اصلح در ميان نگذاريد.

فراموش نكنين همون قدر كه در ميون نگذاشتن افكارتون با ديگران مهمه، در ميون گذاشتنش با مشاور اصلح هم مهمه! حتي خيلي مهم تر! چون مشاور اصلح، براي شما تصوير سازي ذهني مي كنه و شما رو در آرزوتون ، به صورت يك آدم پيروز مجسم مي كنه و اين خودش باعث ساخت اون آرزو ميشه!
قانون 8 _چگونگي به دست آمدن اين هدف، هيچ ربطي به ما ندارد! بعضي ها، وقتي به هدف و آرزوي بزرگي فكر مي كنند، بلافاصله به اين هم فكر مي كنند كه " آخه چه جوري امكان داره؟ " و همين جا، با اين فكر منفي ، سيستم آرزوها رو از كار مي اندازن.اين يه قانون مهم ذهنيه كه وقتي به چيزي مثلا" به داشتن يك خونه ي بزرگ فكر مي كنيد، بعدش ديگه به خودتون نگيد " آخه چه جوري؟ من كه پول ندارم! " (در اين مورد بعدا" توضيح ميدم كه چه كار بايد بكنيم.)

نكته: بهتره وقتي مثلا" دلتون خانه ي بزرگ، ماشين بهتر و ....مي خواد، يعني چيزهايي كه مستقيما" با پول ارتباط دارند، به جاي اين كه بگيد من مي خوام فلان چيز را بخرم، بگيد كه من مي خواهم صاحب فلان چيز بشوم . چون وقتي از خريد حرف مي زنيم يعني فقط دادن پول ، اما صاحب چيزي شدن يعني دريافت اون از هر راه خوبي مثل هديه گرفتن، بردن در يك قرعه كشي، گرفتن جايزه و پاداش و .....


قانون 9 _هدف هاي متضاد؟ هرگز!هيچ وقت هدف هاي متضاد رو با هم سوار اتوبوس ذهنتون نكنين! اين كار مثل اين مي مونه كه شما چند تا راننده رو ، كه هر كدوم مي خوان به يه مسيري برن، رو بگذارين واسه رانندگي اتوبوس ذهنتون! فكر مي كنين اين جوري اتوبوس اصلا" موفق ميشه از جاش تكون بخوره؟! هدف هاي متضاد، ذهن رو اين طرف و اون طرف مي برن.وقتي در مورد هدف و آرزوتون ، تصوير سازي ذهني مي كنين، فقط يك آرزو رو مد نظر داشته باشين و براش تصوير سازي ذهني كنين.

وقتي اين آرزو برآورده بشه، اون وقت با اعتماد به نفس بيشتر بيشتر مي تونين برين سراغ تصوير سازي براي آرزوي بعدي. ( تصوير سازي رو در درس تجسم خلاق توضيح دادم.)

قانون 10 _ به پيام ها و نشانه ها دقت كنيد . من بعدا" مفصلا" در اين مورد صحبت مي كنم اما فعلا، فقط اين رو بدونين كه خداوند در مورد همه چيز مدام به ما شهود و نشانه هايي رو مي رسونه تا بفهميم داريم درست حركت مي كنيم يا نه. اما فقط كساني كه در" لحظه ي ابدي اكنون " زندگي مي كنند، اين پيام ها و نشانه ها رو دريافت مي كنند.آدمي كه در لحظه زندگي مي كنه و شاخك هاش رو بر افراشته، پيام ها رو مي شنوه و مي فهمه كه اين پيام ، جوابي براي سوالات اونه! قديمي ها چهارشنبه سوري، براي چيزي نيت مي كردند و فالگوش مي ايستادند، و اولين چيزي رو كه مي شنيدند، به عنوان پاسخ خودشون از طرف خداوند، به حساب مي آوردند! اين از باور اون ها به شهود و نشانه ها، نشات مي گرفته!

يه خاطره از خودم:

مدتها بود كه مي خواستيم ماشين بخريم، اما پولمون خيلي كم بود و فقط به اندازه ي قسط اول براي ثبت نام پرايد پول داشتيم. اما من چون هدف اصليم خريد پژو بود، مدام به همسرم مي گفتم " ما نبايد با آرزومون ، مصالحه كنيم! بايد پژو بخريم!"يه روز شنبه كه من فقط چند ساعت ديگه ، فرصت داشتم براي ثبت نام پژو اقدام كنم به همسرم گفتم " من طبق اصول سيستم آرزوها ، به خدا اعتماد مي كنم و " گودال هام رو مي كنم " و پژو ثبت نام مي كنم.( قانون گودال ها رو بعدا" مي گم.)

اما همسرم معتقد بود بايد پرايد ثبت نام كنيم و مدام حساب مي كرد كه تا يك ماه بعد كه سر رسيد قسط بعدي بود ؛ امكان نداشت اون همه پول دستمون بياد! اما من تصميم گرفتم به " قانون گودالت را بكن ! " پايبند بمونم!

فقط يه كم ترديد داشتم كه از نظر كيفيت و كار بردش براي ما، پژو بهتره يا پرايد .بعد از تمرين هاي مراقبه، از خدا خواستم پاسخ ترديد من رو ، به صورت نشانه و پيام شنيداري به من بده. از خونه رفتم بيرون تا خودم رو به محل ثبت نام ماشين برسونم فقط يك ساعت فرصت داشتم تا جوابم رو بگيرم! پس تصميم گرفتم كه در لحظه زندگي كنم يعني آگاهانه، كاملا" ببينم و بشنوم تا جوابم رو از روي نشونه ها دريافت كنم. ( لحظه ي ابدي اكنون كه قبلا" با هم ياد گرفتيمش.)

به محض اين كه سوار تاكسي شدم راننده به كناريش گفت" مي دوني چرا ، واسه ي تو، پژو بهتر از پرايده؟! يكي به خاطر اين كه از اول دلت پژو مي خواست! دوم اين كه تو مي خواي ماشين بخري تا باهاش بري مسافرت و گردش. و پژو واسه اين كار بهتره. سوم اين كه اگه پرايد بگيري، يه مدت بعد كه پول دستت بياد فكر مي كني حالا نوبت عوض كردن ماشينه! اما چون كلا" حوصله ي خريد و فروش مجدد رو نداري، كفرت در مي ياد كه چرا از اول پژو نخريدي!

خيلي جالب بود چون دقيقا" اين من بودم كه ماشين رو براي مسافرت مي خواستم ومن بودم كه هميشه از خريد و فروش ماشين بدم مي اومد! و من بودم كه از اول دلم پژو مي خواست نه پرايد!

من پيامم رو گرفته بودم .بي ترديد رفتم و پژو ثبت نام كردم. بعدا" وقتي " قانون كندن گودال" رو توضيح دادم، مي گم كه چه طوري پول قسط هاي بعدي اين پژو از غيب رسيد!(به همه ی دوستانی که این مثال رو می خوننتوصیه می کنم هر چی رو که شنیدن یا خواب دیدن به عنوان شهود حساب نکنند.دریافت شهود شرایط خاص داره و من هنوز به درسهای اون نرسیده ام و در اینجا هم بیشتر نمی تونم در این باره توضیح بدهم.)

خوب! اين قوانين همچنان ادامه داره پس بقيه شون رو مي گذاريم براي پست بعدي. يادتون نره همه ي اين كار هايي رو كه گفتم، براي آرزوتون انجام بدين و در موردشون توي دفتر مراقبه تون ، يادداشت بنويسين! اين درس رو با دعاي امام سجاد (ع) به پايان مي رسونم.

خدايا!به من قدرتي بده تا تغيير دهم آنچه را كه مي توانم تغيير بدهم! و شهامتي، تا بپذيرم آنچه را كه نمي توانم تغيير بدهم! و دانايي و بينشي تا فرق اين دو را بدانم! آمين!

من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید
اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری
اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید
اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود
پس بخواه


دوره توانگری و جذب
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  10 نقل قول از کهن مرد دوره رنسانس، لئوناردو داوینچی.... mallarme 0 1,900 05-04-2013 02:30 PM
آخرین ارسال: mallarme
  SUCCESS آهنرباي جذب موفقيت در درون شماست اقاي ايـــده 0 1,086 02-29-2012 04:43 PM
آخرین ارسال: اقاي ايـــده

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS