ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


فـرار از زنــــــــــدان ( واقعـی )
زمان کنونی: 09-23-2025, 11:05 PM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
نویسنده: ahmad rezaee
آخرین ارسال: tan-graphic
پاسخ: 9
بازدید: 3033

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 23 رأی - میانگین امیتازات : 3.3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
فـرار از زنــــــــــدان ( واقعـی )
10-10-2013, 06:05 PM
ارسال: #1
فـرار از زنــــــــــدان ( واقعـی )
این داستان واقعی است و شرح حال نویسنده در دوران حبس است لطفاً با دقت مطالعه کنید !!!

هنوز از یاد آوری آن خاطرات تلخ وجودم غرق ماتم می شود ، چه روزهای سختی بود .صبح ها بدون اشتیاق و سنگین بود ، انگار وزنه های 1 تنی به بدنت وصل کرده باشند ، توان برخواستن نداشتم ، ذهنم کرخت بود و هیجان جوانی انگار در من مرده بود .......فضا همیشه سرد بود ، انگار زمستان را در بدنت خالی کرده باشند ، می خواستی به جایی گرم پناه ببری ، اما رمق و جای گرمی سراغ نداشتی.



30 سالم بود و هر روز که می گذشت از اینکه روزی بتوانم از این زندان ناشناخته رها شوم برای من سخت و دشوارتر به نظر می رسید . دوستانم می گفتند ، در جایی دیگر افرادی بوده اند که از این زندان فرار کرده اند شاید تو نیز بتوانی !روزهای اولی که به این جا آمدم ، سرمست از خودم بودم و بیخبر از همه جا ، چشم که باز کردم دیدم ، وزنه های سنگین بپای وجودم بسته شده و من هرچه تقلا می کردم زنجیر ها بیشتر پاهایم را آزرده می کردند ، هر چه می خواستم آنها را از خودم جدا کنم نمی توانستم ، چون راه و روش آن را بلد نبودم .



یک شب تو خواب پدرم ، گفت ، برای اینکه این وزنه های نامرئی و سنگین را از پاهای وجودت بر داری باید دستان ذهنت را قوی کنی ، تو روزی از این زندان باید آزاد شوی .6 سال بود که من زندانی بودم و روزهای من همیشه حول یک مسیر مبهم می گذشت .انگار کن درون چرخی بزرگ که هر چه می دوی باز سر جای اولت هستی ، و من هر چه تلاش می کردم خودم را در نقطه اول می دیدم . یعنی خدایا این سرنوشت من است ؟



هم بندی ها می گفتند این سرنوشت ماست ، ما اسیر اشتباهات خود شده ایم و شاید نتوانیم از این زندان بیرون بیاییم ، پس به این وضع عادت کن، عمر کوتاه تر از آنست که برای چند روز آزادی خود را ندامت کنی ! تلاش بیهوده نکن راهی نیست ......

اما من می خواستم از این دیوار های بلند رها شوم ، من می خواستم از این چرخه پایان ناپذیر فرار کنم من باید راهی می یافتم .

ادامه دارد............



هر روز فرصت های بیشتری برای ثروتمند شدن ایجاد می شود
برای تماس و مشاوره با من می توانید پیام دهید
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
10-12-2013, 05:28 PM
ارسال: #2
RE: فـرار از زنــــــــــدان ( واقعـی )
6 سال بود که من در این زندان خود ساخته اسیر شده بودم ، اما از همه گیج کننده تر این بود که ، این زندان شبیه هیچ زندان دیگری نبود .تصور کنید ، فکر می کنید در دنیای واقعی زندگی می کنید ، اما وقتی از روی عادت به سمتی می روید و دوست دارید ناخود آگاه کاری را انجام دهید ، یکدفعه وجودتان از سوزش برخورد با مانعی الکتریکی ، آتش می گرفت .


کسانی که سالهای زیادی را در آنجا بودند ، نام این مانع ها را ، موانع ذهنی گذاشته بودند .تعجب من از این بود که اغلب افراد بارها و بارها به سمت این دیوارها می رفتند و همیشه جایی از وجودشان دچار جراحت بود و بدبختانه تر اینکه معمولاً نمی دانستی که علت و حتی وجود این دیوارها ازچیست ؟


بعد از 6 سال که نمی دانم چگونه سپری شد ه بود ، تازه تازه کمی مغزم بکار افتاده بود و گاهی علت بعضی از این دیوارهای آتش را کشف کرده بودم . مثلاً یکروز که طبق عادت به قولی که به دوستم داده بودم ، از روی سهل انگاری عمل نکردم ، این دیواره آتش چنان جرقه ای در وجودم زد که موج بی اعتمادی تمام زندگیم را در بر گرفت .

این عادت بد من بود که گاهی دچار فراموشی وعده می شدم و با انجام این عمل دیوارهای متعددی در اطرافم ظاهر می شدند .بعضی از دیوارها با انجام عمل های اشتباه قطور تر می شدند ، مثلاً دیواری را کشف کرده بودم که اگر به آن بر خورد می کردی آتش بیشتری داشت ، این دیوار نامرئی را دیوار منفی نگری می گفتند . مثلاً یکروز با زندانیان دیگر دور هم نشسته بودیم و من می خواستم برای عزیمت به تهران برای شروع کاری مشورت بگیرم ، همه می گفتند که تو نمی توانی، چرا خودت را به زحمت می اندازی ، توی شهر خودت شاید بتوانی کاری بهتر پیدا کنی و متاسفانه آن اندک دیوار مثبت اعتمادی که ساخته بودم براحتی فرو ریخت و من با احساس منفی تلقین شده برای خودم دیوار منفی نگری ساختم ، باور نمی کنید که اثرات برخورد به این دیوار تا چند سال در وجود من بود و دیگر جرات ابراز ایده هایم را نداشتم .


من احمد رضایی اسیر این زندان بودم و در ادامه خواهم گفت که این دستبندهای مغناطیسی را چگونه از دست و پایم باز کرده و از این زندان بزرگ فرار کردم ، زندانی بنام زندان ذهنی


هر روز فرصت های بیشتری برای ثروتمند شدن ایجاد می شود
برای تماس و مشاوره با من می توانید پیام دهید
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
10-13-2013, 02:27 PM
ارسال: #3
RE: فـرار از زنــــــــــدان ( واقعـی )
.



چند تا چیز این زندانت خیلی عجیب بود!!!!!

یکی اینکه بزرگی این زندان بینهایت بود ، آخه هر کس رو می دیدی دور تا دورش پر از دیوارهای مخصوص به خودش بود و همه جا که می رفتی بازهم این زندان ادامه داشت


دومی اینکه تقریباً اکثریت انسانهای روی زمین تو این زندان اسیر بودند و گاهی افرادی رو می دیدی که تا آخر عمر نمی تونستند از این زندان آزاد شوند ، پیر پیر فرتوت بود ، اما حتی فکر نمی کرد که زندانی است ، اما ما می دانستیم که او اسیر تفکرات بد و منفی است .



سوم اینکه به محض اینکه ذهنت دچار افکار بد می شد این دیواره ها شروع می کردند به ارتعاش و ترا به سمت خودشان می کشیدند ، انگار آهنربا بودند و تو مثل آهن سرد و بد فرم به طرفشان پرتاب می شدی .


البته یکی از کشفیات من این بود که بعداً لباسی مخصوص برای خودم تهیه کرده بودم از جنس الیاف نامرئی که وقتی آنرا به تنم می کردم دیگر این دیواره ها تاثیری در من نداشت . جنس این الیاف رو از جملات مثبت که روی هم می بافتم و تکرارش می کردم تهیه میکردم .



چهارم اینکه وقتی نکته منفی به ذهنت وارد می شد ، این دیوارها براحتی ساخته می شدند و به سختی از بین می رفتند ، گاهی برای از بین بردن یک دیوار کوچک باید 17 بار آنرا با چکش مخصوص ضربه می زدی تا فرو می ریخت .


مثلاً یکروز یک زندانی بد جنس هنگامی که از کنارم رد می شد به من گفت تو عرضه انجام کار بزرگ رو نداری !!!دلم فرو ریخت آخه می خواستم کار بزرگی رو شروع کنم ، کمی خودم رو باختم و انگار در درونم همه چیز به هم ریخت ، دست و پای مغزم شل شد و گفتم نکنه نتونم تو این کار موفق بشوم ، بعد خاطرات بد گذشته جلوی چشمانم رژه رفتند و من مردد شدم .تا این فکر منفی اومد تو ذهنم یکدفعه دیواری کوتاه ساخته شد .




من که فهمیده بودم که چه چیزی باعث ساخته شدن این دیواره های بزرگ می شوند و می دانستم تا این دیوارها کوتاهند ، خراب کردنشان راحت تر است ، چکش جملات تاکیدی رو برداشتم و 17 با ، بلکه بیشتر گفتم ، من عرضه کارهای بزرگ رو دارم ، من می تونم هر کاری را تا رسیدن به سرحد موفقیت انجام بدم ، من می تونم ، من می تونم و هی ضربه به این دیوار می زدم ، تا اینکه دیوار فرو ریخت و بعد احساس سبکی خاصی در تمام وجودم جریان پیدا کرد .



عجایب این زندان زیاده و وقت شما ارزشمند ، تو تاپیک بعدی حتماً از مشخصات دیگر این زندان برایتان خواهم گفت ........


هر روز فرصت های بیشتری برای ثروتمند شدن ایجاد می شود
برای تماس و مشاوره با من می توانید پیام دهید
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
10-15-2013, 12:45 PM
ارسال: #4
RE: فـرار از زنــــــــــدان ( واقعـی )
جالب بود
ادامه بده...
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
06-18-2014, 02:21 PM
ارسال: #5
RE: فـرار از زنــــــــــدان ( واقعـی )
جالبه
چرا ادامه ندادید!!!...
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
09-25-2014, 11:07 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 09-25-2014 11:09 PM، توسط ahmad rezaee.)
ارسال: #6
RE: فـرار از زنــــــــــدان ( واقعـی )
* سلام دوستان آزاد از زندان و مرسی از دنبال کردن این تاپیک *

من سالهای زیادی است که از آزادیم می گذرد ، با اینحال هنوز مواظب هستم تا نسنجیده رفتار نکنم و بالاتر از مراقبت اعمالم ، اینکه برای روزهای بعدم هم نقشه می کشم تا رفتار و کارهام مطابق برنامه هام باشه ، اینطوری است که کمتر دچار اشتباه می شم و خودم رو از موانع و تله های نامرئی دور نگه می دارم .

در قسمت های قبلی گفتم که این زندان عجیب چه جوری است و چه طیف عظیمی از
انسانها را اسیر خودش کرده است .راز این زندان در اینست که وقتی اسیر می شوی
بندهای نامرئی مانند طناب های قطور به وجودت بسته می شود و نمی توانی براحتی به
هر جا می خواهی بروی .

یک دوست هم سلولی داشتم که می خواست به ثروت زیادی برسد ،سالها بود که بخاطر
اینکه بتواند کمبودهای زندگیش را جبران کند به پول زیادی احتیاج داشت .با اینحال هر موقع
به سمت دریافت پولی زیاد حرکت می کرد ، انگار فلج می شد و بیبشتر اوقات پول حتی از
کف دستش می پرید .
روزی بر حسب اتفاق کیفی پیدا کرد که مبلغ چند صد میلیون تومان در آن وجود داشت و تا
چند هفته آنرا در گنچه خانه قایم کرده بود و جرات برداشتن پولها را نداشت ، تا اینکه
تصمیم گرفت صاحب اصلی را پیدا کند . وقتی صاحب پولها پیدا شد ، او به عنوان هدیه مبلغ
50 میلیون تومان به او پول داد ، اما او به شدت آنرا رد کرد و گفت ما لایق این پول نیستیم و
موقعیتی که می توانست به وسیله آن به زندگی خواهر و مادرش سر و سامان بدهد از
کفش پرید .

او نمی دانست علت چیست که در مقابل دریافت آن مقاومت می کرد ، اما من فهمیده
بودم ، علت موانع غلط ذهنی بود که چون دیواری سد راهش بودند و حتی در مقابل دریافت
هدیه مقاومت می کرد.

یک اثر بدی که این زندان داشت این بود که افراد اسیر این زندان انگار در زمان منجمد شده
باشند ، همیشه به یک شکل بودند ، یک رفتار خاص را داشتند و آنرا تکرار می کردند ،
گویش آنها همیشه یکسان بود و حتی افرادی که با هم در ارتباط بودند همانهایی بودند که
در چند سال قبل بودند .

یک رفتار - یک گفتار و یک بازتاب

ما می دانستیم که داود خطر دیالوگش چیست و اگر هر روز هم ساعتها پای حرفش باشی
بازهم تمام صحبتهایش حول یک مدار است و تمام آنچه می گوید جز چند خاطره قدیمی و
تکراری نیست . صبح که از خواب پا می شدی و او را می دیدی همان فرم صورت و مو و
همان لباس و رنگ مشکی ، حتی راه رفتنش هیچ تفاوتی با بیست سال قبل نداشت و
عجیب تر اینکه کسی هم به او خرده نمی گرفت که بابا چه خسته کننده ای !!!

خلاصه زندان ما پر بود از چیزهای عجیبی که ما نامشان را گذاشته بودیم بازتاب های نامرئی ...................


شما دوست من به درونت توجه کرده ای ؟ نکند توهم اسیر این زندان باشی ؟
با من همراه باش تا راه فرار از این زندان را بیاموزی

هر روز فرصت های بیشتری برای ثروتمند شدن ایجاد می شود
برای تماس و مشاوره با من می توانید پیام دهید
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
09-27-2014, 10:48 AM
ارسال: #7
RE: فـرار از زنــــــــــدان ( واقعـی )
سلام آقاي رضايي
موضوع جالبي رو باز كردي
آدمهاي زيادي تو اين زندان گرفتارن ولي خيلي هاشون طوري با اين زندان اخت گرفتن كه زندگي بيرون از اين زندان رو اصلا نمي فهمن.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
10-11-2014, 03:47 PM
ارسال: #8
RE: فـرار از زنــــــــــدان ( واقعـی )
راه بیرون رفتن ازش فقط اینه که دیوار رو نبینی و از توش رد شی ! حتی شک نکنی که وجود داره، همین. A00 (109)
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
10-12-2014, 01:10 PM
ارسال: #9
RE: فـرار از زنــــــــــدان ( واقعـی )
آقای رضایی عالی بود عالیییییییی
من خدارو شکر آزاد زندگی کردم همیشه دیوارکشی های دیگران رو شکستم
ولی متاسفانه هرچه تلاش میکنم نمیتونم همسرم رو از زندان آزاد کنم
اگر راهی برای نجات دیگران هم در ذهن دارید بگید

کار، روز رو کوتاه میکنه، عمر رو دراز
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  10 درس از رابرت کیوساکی برای داشتن استقلال مالی samiar afshari 0 863 03-27-2015 12:31 AM
آخرین ارسال: samiar afshari
  توصیه های افراد ثروتمندی که از ابتدا ثروتمند نبودند mehdi098 0 994 11-15-2014 11:01 PM
آخرین ارسال: mehdi098
  فن مذاکره را از استیو جابز بیاموزید .... mallarme 0 575 07-10-2013 12:55 PM
آخرین ارسال: mallarme
  10 سوء تعبیر از مفهوم (موفقیت) iranboy 0 974 06-10-2013 08:37 PM
آخرین ارسال: iranboy
  10 نقل قول از کهن مرد دوره رنسانس، لئوناردو داوینچی.... mallarme 0 1,903 05-04-2013 02:30 PM
آخرین ارسال: mallarme
  رازهای موفقیت از زبان الیور کان minoo 0 1,129 04-18-2013 07:20 PM
آخرین ارسال: minoo
  بسیار مهم و کاربردی - حالت آلفای مغز از دیدگاه خوزه سیلوا بهداد 13 3,866 04-18-2013 01:09 AM
آخرین ارسال: bitumen
  شهامت گذشتن از گردو ها کامیار کاظمی 1 765 12-10-2012 08:03 PM
آخرین ارسال: jahanagahi
  چگـونه فراتـر از خـود زنـدگی کنیـم ؟ soltan_sal 5 1,840 11-27-2012 03:52 AM
آخرین ارسال: Peanut
  موفقيت از نگاه آنتوني رابينز بيلا بالا 0 823 11-17-2012 02:28 AM
آخرین ارسال: بيلا بالا
Wink در جستجوی زندگی شادمانه با گرته برداری از مفاهیم تئوری انتخاب sherafati 2 1,236 10-11-2012 11:52 AM
آخرین ارسال: madar
  19 اصل در مورد زندگي و كار از زبان Edward W.Scripps MARYAR 8 2,889 09-03-2012 08:12 PM
آخرین ارسال: mehdi62
  19 راهکار موفقیت از زبان پائولو کوئیلو hamed.yegane 1 1,176 08-19-2012 01:59 AM
آخرین ارسال: Delta.H
  لياقت از زبان جان ماكسول mehrzadk.k 0 1,014 07-24-2012 01:17 AM
آخرین ارسال: mehrzadk.k
  نكاتي پيرامون راهبري شخصي و شغلي از زبان ماكسول mehrzadk.k 0 819 07-24-2012 12:55 AM
آخرین ارسال: mehrzadk.k
  برخی از راههاي رسيدن به موفقيت koroshparsi 0 973 02-29-2012 08:50 PM
آخرین ارسال: koroshparsi
  براي موفق شدن از كجا شروع كنيم koroshparsi 0 896 02-05-2012 02:17 PM
آخرین ارسال: koroshparsi
  چرا بعضي از مردم خوش شانس و عده ديگر بدشانس هستند؟ مهدی گل محمدی 0 712 11-12-2011 03:32 PM
آخرین ارسال: مهدی گل محمدی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS