07-21-2014, 09:12 AM
امروز برای چندمین بار در محل کارم خفت کشیدم.
پس از برگزاری مراسم شب های قدر و با روحیه ای مضاعف وارد محل کارم شدم. رییس هم همراه من وارد شد. اولین حرفی که زد این بود: امروز چندم است؟ گفتم بیست و سوم ماه رمضان! تصور می کردم می خواهد بگوید طاعات قبول باشد. اما صحبتی که شنیدم متعجبم کرد. پرسید: چرا پلاکارد شهادت امیر المومنین (ع) را نزدی؟ و شروع کرد حسابی مرا خفت دادن. این در حالی است که من مسئول امور فرهنگی هستم و نه مسئول روابط عمومی! بارها به مسئول روابط عمومی گفته بودم شما نمی خواهد پلاکارد ها را نصب کنی فقط اگر مراسمی هست بگو تا خودم بروم نصبش کنم. حالا این اولین هدیه ای است که از خداوند گرفته ام! دارم کفر می گویم؟ استغفر الله ربی و اتوب الیه.
نمی دانم چه کنم و با که درد دل نمایم؟ اگر کارم را به خوبی انجام نمی دادم ناراحت نمی شدم. سه سال است که وارد این کار شده ام و غیر از خفت و خواری چیزی ندیده ام. به کدامین گناه مستحق چنین خفت ها و تحقیر هایی شده ام؟ هیچ کس حرف مرا نمی فهمد و اهمیتی به من نمی دهد. دوست داشتم احترام شوم اما تحقیر می شوم . من که امکانات تهران را ول کردم و برای رسیدن به یک زندگی آرام وارد یک شهرستان کوچک شدم و از نظر کمالات و سابقه تحصیلی چیزی کم ندارم اما کاری کرده اند که احساس می کنم سرایدار اداره که هیچ کس دل خوشی هم از او ندارد از من اعتبار و اجر و قرب بیشتری دارد. من چه باید کنم؟ خیلی ناراحتم . گاهی احساس می کنم که قانون جذب و هر چه که خوانده ام و به کار برده ام از کار می افتد و انسان مجبور به گوشه ای نشستن و گریستن می شود!
پس از برگزاری مراسم شب های قدر و با روحیه ای مضاعف وارد محل کارم شدم. رییس هم همراه من وارد شد. اولین حرفی که زد این بود: امروز چندم است؟ گفتم بیست و سوم ماه رمضان! تصور می کردم می خواهد بگوید طاعات قبول باشد. اما صحبتی که شنیدم متعجبم کرد. پرسید: چرا پلاکارد شهادت امیر المومنین (ع) را نزدی؟ و شروع کرد حسابی مرا خفت دادن. این در حالی است که من مسئول امور فرهنگی هستم و نه مسئول روابط عمومی! بارها به مسئول روابط عمومی گفته بودم شما نمی خواهد پلاکارد ها را نصب کنی فقط اگر مراسمی هست بگو تا خودم بروم نصبش کنم. حالا این اولین هدیه ای است که از خداوند گرفته ام! دارم کفر می گویم؟ استغفر الله ربی و اتوب الیه.
نمی دانم چه کنم و با که درد دل نمایم؟ اگر کارم را به خوبی انجام نمی دادم ناراحت نمی شدم. سه سال است که وارد این کار شده ام و غیر از خفت و خواری چیزی ندیده ام. به کدامین گناه مستحق چنین خفت ها و تحقیر هایی شده ام؟ هیچ کس حرف مرا نمی فهمد و اهمیتی به من نمی دهد. دوست داشتم احترام شوم اما تحقیر می شوم . من که امکانات تهران را ول کردم و برای رسیدن به یک زندگی آرام وارد یک شهرستان کوچک شدم و از نظر کمالات و سابقه تحصیلی چیزی کم ندارم اما کاری کرده اند که احساس می کنم سرایدار اداره که هیچ کس دل خوشی هم از او ندارد از من اعتبار و اجر و قرب بیشتری دارد. من چه باید کنم؟ خیلی ناراحتم . گاهی احساس می کنم که قانون جذب و هر چه که خوانده ام و به کار برده ام از کار می افتد و انسان مجبور به گوشه ای نشستن و گریستن می شود!