سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
موفقیت با امید به خدا - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: روانشناسی (/forumdisplay.php?fid=106)
+--- انجمن: روانشناسی کسب و کار (/forumdisplay.php?fid=33)
+---- انجمن: موفقیت در کسب و کار خود (/forumdisplay.php?fid=75)
+---- موضوع: موفقیت با امید به خدا (/showthread.php?tid=7068)

صفحه ها: 1 2


موفقیت با امید به خدا - Delta.H - 02-20-2013 08:56 AM

(02-20-2013 02:40 AM)امیدواربه خدا نوشته شده توسط:  اول سلام
این بند رو خوندم:
7) ارسال مطالب حاوی مطالب ناامید کننده و بی فایده خلاف عقاید مدیران و اعضای انجمن است، ما در اینجا جمع شده ایم که به دور از منفی بافی های اطرافمان با دیدی روشن به اطرافمان نگاه کنیم، حتما توجه کنید.

نام کاربریم نشون میده که هنوز امید به خداوند دارم

ولی شرمنده ام که موج منفی دارم.

44 سالمه. مؤنث. متأهل. حتما" اونایی که سنشون بیشتر باشه یادشون میاد که 25 سال پیش دانشگاه رفتن غول بزرگی بود. منم کمی کم کاری کردم. سال اولی که کنکور دادم. امید داشتم فقط پزشک بشم. خواستم یه سال دیگه تو خونه بشینم و بخونم. نه جزوه رزمندگان داشتم. نه شهرستان کوجولومون کلاس کنکور. ولی همون سال سازمان سنجش هوس کرد شهرستان مارو از منطقه سه بودن بکنه منطقه یک. طبعن معلومه. رتبه ام شد. هفتادهزار. !!
یکی از اقوام دور در تهران رئیس یه شعبه بانک بود. گفت برات درست میکنم توی یه بانک توی مشهد استخدام بشی. اما چون زمان امتحانات استخدام بانک نبود. تصمیم گرفتن منو توی یک شرکت دولتی استخدام کنن. بعد به عنوان انتقالی منو جذب بانک کنن. توی اون شرکت شروع به کار کردم. بطور آزمایشی . تا حکم استخدامی بگیرم. و منتقل به بانک بشم. و همزمان کلاس تایپ رو گذروندم تا مدرکی هم داشته باشم!
بعد از چهارماه کار آزمایشی. در حالیکه مدیران بخش مربوطه ازم راضی بودن و میخواسن همونجا مونگار بشم. مدیر امور اداری گفت : هرگز برات حکم استخدامی نمیزنم. هرچی گفتم من فقط اون حکم رو میخوام که منتقل به بانک بشم. و تعهد کتبی میدم که اینجا نمونم. گفت نه که نه.
دوباره خونه نشین شدم.
فامیلمون نتونست کاری بکنه.
تصمیم گرفت برام توی یک شرکت بزرگ معتبر کار پیدا کنه.
از طریق دوستش که در سازمان صنایع بود اقدام کردن
اما فکسی که باید از تهران به اون شرکت بره. طی یک اشتباه کوچولو به یه شرکت دیگه رفت. مدیر اون شرکت ازم خواست تا برای مصاحبه برم. بعد گفت این فکس اشتباه اومده. ولی ما نیاز به شما داریم. کسی که تایپ بلد باشه و و بتونه از دستگاه تلکس استفاده کنه. برام مربی گرفتن و طی دوجلسه با دستگاه تلکس هم آشنا شدم. خوب به کار چسبیدم. صبح ها شرکت و عصر ها در کانون پرورشی مربی موسیقی بودم.
مدتی بعد اعلام شد که آموزش موسیقی حرام شده. کلاس ها منحل شد. و بواسطه ی دوشیزه بودن. کلاس خصوصی نمی رفتم.
مدتی بعد نامه ای به دستم رسید همراه با یک سکه ی طلا. از سوی مدیر شرکتی که کار میکردم.!! مثلا" عاشق شده. کسی که من به جای دخترش بودم.
به ناچار کارم رو ول کردم.

ازطرفی دیگه اون شرکتی که اول برای سکوی پرتاب بسوی بانک رفته بودم. به بخش خصوصی وارد شد.
مدیران بخشی که 4 ماه کار کرده بودم. ازم دعوت به کار کردن. در اونجا با کامپیوتر های ساده و ابتدایی آشنا شدم.
سالها بخوبی اونجا کار کردم. ولی از استخدام خبری نبود. فقط قراردادهای یک ساله. که تمدید میشد. تا هفت سال
برام مهم نبود. فقط استقلال و اینکه شاغلم کافی بود.
4 سال بعداز ازدواجم صاحب فرزندی شدیم. و همسرم گفت : نگهداری از فرزند مهمتره. کارم رو با اینکه خیلی دوست داشتم. و اونا هم میخواستن من بمونم. ول کردم.
تا وقتی که پسرم مدرسه رفت. ولی دیگه شرکت کسان دیگه ای رو به جایم آورده بودن. و ما ساکن شهرستان شده بودیم. امکان رفتن به سرکار دیگه برام نبود.
همسرم نگرانم بود. دوست داشت کاری به عنوان سرگرمی داشته باشم.
برام پروانه گرفت و یک مغازه باز کرد. 4 سال وارد کسب و کار شدم. ولی از پسش بر نمی اومدم. ساعات کاری طولانی بود. از خونه و همسر و بچه می افتادم. سود کم بود. فروش در حدی بود که حتی اجاره مغازه رو هم نمیتونستیم بدیم. و در آخر با بدهی زیاد مغازه تعطیل شد. یعنی ورشکستگی.
در اون مدت کسانی پیداشده بودن که به عنوان خیرخواهی پول داده بودن تا باهاش کار کنیم و سود بدیم. ولی دراصل شده بود رباخواری. در آخر هم نتونستیم . از پسشون بر بیایم. برای حفظ آبرو. باز از یکی دیگه قرض کرده به ربا دادیم. ..... و این سیر تا حدی ادامه پیدا کرده که الان حدود هفتادمیلیون بدهکار رباخوارانیم. از بانک ها هم وام گرفته بودیم. ولی اونا هم کمی از رباخواران نداشتن. یکی بود که 9 میلیون بهمون داد و درعوض 16 میلیون ازمون گرفت.

ازوقتی مغازه ورشکست شد. خونه نشینی ام با وبگردی میگذره
امروز برحسب تصادف با این سایت روبرو شدم. برام جلب توجه کرد. هنوز توی انجمن ها نگشتم. نمیدونم اینجا چه خبره و چیکار میکنید. شاید معجزه میکنید.
اول که میخواسم عضو بشم خواستم اسم کاربریمو بزارم ورشکسته. بعدپشیمون کردم. با خودم گفتم دیدن این سایت رو به فال نیک میگیرم . اسمم رو میزارم امیدواربه خدا.


قصه گوی خوبیم نه؟
گاهی به سرم میزنه بشینم و بنویسم. ولی از وقتی توی روزنامه خوندم که به تازگی موضوعی به عنوان سرقت ادبی پیدا شده. ترسیدم. دیدم شانس که ندارم. دست به هرکاری که میزنم . خراب میشه. حالا همینش مونده بشینم داستان بنویسم. بعد یه هویی یکی پیدا بشه و بگه من از روی اون سرقت کردم.
پس بی خیالش شدم.!!!

سلام بر شما
خیلی خوش آمدید
چون این تاپیک مجال بحث درباره چگونگی موفقیت ها و شکستها نیست از آن می گذریم اما به شما اکیداً توصیه می کنم تاپیک هایی که استاد قربانیان با موضوع اگر به من اعتماد دارید... و تغییر نگرش و باورها را بخوانید.
بسیاری از اعضای این انجمن درباره شکستها و بدهی ها و گرفتاری هایی که زمانی دامن آنها را گرفته بود صحبت کرده اند.
چیزی که مهم است این است که شما در اینجا تنها نیستید و افرادی هستند که صادقانه تجربیات گرانبهای خود را در اختیارتان میگذارند و شما را برای شروعی دوباره و انشاءلله موفقیتی قطعی و دائمی همراهی می کنند و با شادی شما شادمان خواهند بود.


RE: صادقانه خودت را معرفی کن....... - فرهاد قربانی - 02-20-2013 09:11 AM

(02-20-2013 02:40 AM)امیدواربه خدا نوشته شده توسط:  اول سلام
این بند رو خوندم:
7) ارسال مطالب حاوی مطالب ناامید کننده و بی فایده خلاف عقاید مدیران و اعضای انجمن است، ما در اینجا جمع شده ایم که به دور از منفی بافی های اطرافمان با دیدی روشن به اطرافمان نگاه کنیم، حتما توجه کنید.

نام کاربریم نشون میده که هنوز امید به خداوند دارم

ولی شرمنده ام که موج منفی دارم.

44 سالمه. مؤنث. متأهل. حتما" اونایی که سنشون بیشتر باشه یادشون میاد که 25 سال پیش دانشگاه رفتن غول بزرگی بود. منم کمی کم کاری کردم. سال اولی که کنکور دادم. امید داشتم فقط پزشک بشم. خواستم یه سال دیگه تو خونه بشینم و بخونم. نه جزوه رزمندگان داشتم. نه شهرستان کوجولومون کلاس کنکور. ولی همون سال سازمان سنجش هوس کرد شهرستان مارو از منطقه سه بودن بکنه منطقه یک. طبعن معلومه. رتبه ام شد. هفتادهزار. !!
یکی از اقوام دور در تهران رئیس یه شعبه بانک بود. گفت برات درست میکنم توی یه بانک توی مشهد استخدام بشی. اما چون زمان امتحانات استخدام بانک نبود. تصمیم گرفتن منو توی یک شرکت دولتی استخدام کنن. بعد به عنوان انتقالی منو جذب بانک کنن. توی اون شرکت شروع به کار کردم. بطور آزمایشی . تا حکم استخدامی بگیرم. و منتقل به بانک بشم. و همزمان کلاس تایپ رو گذروندم تا مدرکی هم داشته باشم!
بعد از چهارماه کار آزمایشی. در حالیکه مدیران بخش مربوطه ازم راضی بودن و میخواسن همونجا مونگار بشم. مدیر امور اداری گفت : هرگز برات حکم استخدامی نمیزنم. هرچی گفتم من فقط اون حکم رو میخوام که منتقل به بانک بشم. و تعهد کتبی میدم که اینجا نمونم. گفت نه که نه.
دوباره خونه نشین شدم.
فامیلمون نتونست کاری بکنه.
تصمیم گرفت برام توی یک شرکت بزرگ معتبر کار پیدا کنه.
از طریق دوستش که در سازمان صنایع بود اقدام کردن
اما فکسی که باید از تهران به اون شرکت بره. طی یک اشتباه کوچولو به یه شرکت دیگه رفت. مدیر اون شرکت ازم خواست تا برای مصاحبه برم. بعد گفت این فکس اشتباه اومده. ولی ما نیاز به شما داریم. کسی که تایپ بلد باشه و و بتونه از دستگاه تلکس استفاده کنه. برام مربی گرفتن و طی دوجلسه با دستگاه تلکس هم آشنا شدم. خوب به کار چسبیدم. صبح ها شرکت و عصر ها در کانون پرورشی مربی موسیقی بودم.
مدتی بعد اعلام شد که آموزش موسیقی حرام شده. کلاس ها منحل شد. و بواسطه ی دوشیزه بودن. کلاس خصوصی نمی رفتم.
مدتی بعد نامه ای به دستم رسید همراه با یک سکه ی طلا. از سوی مدیر شرکتی که کار میکردم.!! مثلا" عاشق شده. کسی که من به جای دخترش بودم.
به ناچار کارم رو ول کردم.

ازطرفی دیگه اون شرکتی که اول برای سکوی پرتاب بسوی بانک رفته بودم. به بخش خصوصی وارد شد.
مدیران بخشی که 4 ماه کار کرده بودم. ازم دعوت به کار کردن. در اونجا با کامپیوتر های ساده و ابتدایی آشنا شدم.
سالها بخوبی اونجا کار کردم. ولی از استخدام خبری نبود. فقط قراردادهای یک ساله. که تمدید میشد. تا هفت سال
برام مهم نبود. فقط استقلال و اینکه شاغلم کافی بود.
4 سال بعداز ازدواجم صاحب فرزندی شدیم. و همسرم گفت : نگهداری از فرزند مهمتره. کارم رو با اینکه خیلی دوست داشتم. و اونا هم میخواستن من بمونم. ول کردم.
تا وقتی که پسرم مدرسه رفت. ولی دیگه شرکت کسان دیگه ای رو به جایم آورده بودن. و ما ساکن شهرستان شده بودیم. امکان رفتن به سرکار دیگه برام نبود.
همسرم نگرانم بود. دوست داشت کاری به عنوان سرگرمی داشته باشم.
برام پروانه گرفت و یک مغازه باز کرد. 4 سال وارد کسب و کار شدم. ولی از پسش بر نمی اومدم. ساعات کاری طولانی بود. از خونه و همسر و بچه می افتادم. سود کم بود. فروش در حدی بود که حتی اجاره مغازه رو هم نمیتونستیم بدیم. و در آخر با بدهی زیاد مغازه تعطیل شد. یعنی ورشکستگی.
در اون مدت کسانی پیداشده بودن که به عنوان خیرخواهی پول داده بودن تا باهاش کار کنیم و سود بدیم. ولی دراصل شده بود رباخواری. در آخر هم نتونستیم . از پسشون بر بیایم. برای حفظ آبرو. باز از یکی دیگه قرض کرده به ربا دادیم. ..... و این سیر تا حدی ادامه پیدا کرده که الان حدود هفتادمیلیون بدهکار رباخوارانیم. از بانک ها هم وام گرفته بودیم. ولی اونا هم کمی از رباخواران نداشتن. یکی بود که 9 میلیون بهمون داد و درعوض 16 میلیون ازمون گرفت.

ازوقتی مغازه ورشکست شد. خونه نشینی ام با وبگردی میگذره
امروز برحسب تصادف با این سایت روبرو شدم. برام جلب توجه کرد. هنوز توی انجمن ها نگشتم. نمیدونم اینجا چه خبره و چیکار میکنید. شاید معجزه میکنید.
اول که میخواسم عضو بشم خواستم اسم کاربریمو بزارم ورشکسته. بعدپشیمون کردم. با خودم گفتم دیدن این سایت رو به فال نیک میگیرم . اسمم رو میزارم امیدواربه خدا.


قصه گوی خوبیم نه؟
گاهی به سرم میزنه بشینم و بنویسم. ولی از وقتی توی روزنامه خوندم که به تازگی موضوعی به عنوان سرقت ادبی پیدا شده. ترسیدم. دیدم شانس که ندارم. دست به هرکاری که میزنم . خراب میشه. حالا همینش مونده بشینم داستان بنویسم. بعد یه هویی یکی پیدا بشه و بگه من از روی اون سرقت کردم.
پس بی خیالش شدم.!!!
خوش آمدی .قدمتون گلباران.با امید به خدا همه چیز درست میشه.


RE: صادقانه خودت را معرفی کن....... - سعید محمدی - 02-20-2013 09:38 AM

با سختی ها و مشکلاتی که داشتی و با اون بدهی روحیه ات نشان می دهد که هنوز نا امید نیستی و هنوز امید وار هستی و این خیلی مهم می باشد . موفق باشید و قدر همسر خودتان رابدانید.


RE: موفقیت با امید به خدا - کامیار کاظمی - 02-20-2013 10:07 AM

(02-20-2013 02:40 AM)امیدواربه خدا نوشته شده توسط:  قصه گوی خوبیم نه؟
گاهی به سرم میزنه بشینم و بنویسم. ولی از وقتی توی روزنامه خوندم که به تازگی موضوعی به عنوان سرقت ادبی پیدا شده. ترسیدم. دیدم شانس که ندارم. دست به هرکاری که میزنم . خراب میشه. حالا همینش مونده بشینم داستان بنویسم. بعد یه هویی یکی پیدا بشه و بگه من از روی اون سرقت کردم.
پس بی خیالش شدم.!!!

سلام خواهر عزیز
ابتدا خوشحال هستیم که به انجمن خودتان افتخار دادید و "خوش آمد" می گوییم و آفرین به شما که هنوز هم امیدوار به خدا هستید.
مشکلات در پاراگراف آخر شما کاملا مشخص است و آن هم، ترس ها و دیوارهای ذهنی شما است.
موضوع سرقت ادبی موضوعی جدیدی نیست و بنده نیز شخصا بیش از 50 کتاب تخصصی و دویست مقاله منتشر کرده ام و اتفاقا گاهی شده است که فرد یا افرادی مطالب تالیفی ام را به راحتی بقول شما بدزدند ولی تاکنون به موضوع از زاویه دید شما نگاه نکرده بودم.
اگر با این دید بخواهیم به موضوع نگاه کنیم که هیچ نویسنده ای نمی تواند کتابی منتشر کند.
خواهر عزیز تمام این موارد دیوار ذهنی شماست که هر بار که اتفاقی ناخوشایند برای شما می افتد ذهن شما دلیلی محکم برای درست بودن این تئوری های نادرست پیدا می کند.
شما ابتدا صد مورد از موفقیت ها و نکات مثبت زندگی خود را در دفتری یادداشت کنید. این نکات مثبت می تواند وجود سلامتی و توانایی حرف زدن باشد و الی آخر...
سپس مقالات و مطالبی که در رابطه با دیوار ذهنی و راه شکستن آن وجود دارد را در انجمن مطالعه فرمایید و به وجود معجزه معتقد باشید زیرا بزودی متوجه خواهید شد که انسانی شگفت انگیز و به راستی اشرف مخلوقات هستید که لیاقتش بهترین هاست که نباید در پیله باورهای غلط زندانی شود.
بازهم سوالی بود بفرمایید که اساتید و اعضایی با تجربیاتی گران بها در انجمن فراوان هستند، تا شما را خالصانه راهنمایی کنند.

شاد و پیروز باشید


RE: موفقیت با امید به خدا - بهداد - 02-20-2013 10:45 AM

درود بر ملکه ی موفق هر روز
به انجمن خوش آمدید و باعث افتخار ماست که شما هستید

گذشته ها گذشته و هر چه بود چه خوب و چه بد دیگر تمام شده است . البته این گذشته های خوب وبد نتیجه ی همان تصمیمات - افکار - احساسات ما بوده . جالب اینجاست دیگه وجود نداره فقط کمی در ته دل گاهی اوقات آزارمان می دهد اما خبر خوشی وجود دارد که اگر گذشته را با حوادثش رها کنیم و به زمان حالمان بچسبیم آینده ی جالبی در انتظار ماست .

چند جمله از شما انتخاب کرده ام :

1 - نام کاربریم نشون میده که هنوز امید به خداوند دارم
2 - تصمیم گرفتن منو توی یک شرکت دولتی استخدام کنن. بعد به عنوان انتقالی منو جذب بانک کنن
3 - همزمان کلاس تایپ رو گذروندم تا مدرکی هم داشته باشم
4 - صبح ها شرکت و عصر ها در کانون پرورشی مربی موسیقی بودم.
5 - مدتی بعد نامه ای به دستم رسید همراه با یک سکه ی طلا. از سوی مدیر شرکتی که کار میکردم
6 - مدیران بخشی که 4 ماه کار کرده بودم. ازم دعوت به کار کردن. در اونجا با کامپیوتر های ساده و ابتدایی آشنا شدم.
7 - سال بعداز ازدواجم صاحب فرزندی شدیم
8 - برام پروانه گرفت و یک مغازه باز کرد. 4 سال وارد کسب و کار شدم
9 - از بانک ها هم وام گرفته بودیم
10 - امروز برحسب تصادف با این سایت روبرو شدم
11 - با خودم گفتم دیدن این سایت رو به فال نیک میگیرم
12 - اسمم رو میزارم امیدواربه خدا.
13 - پس بی خیالش شدم.!!!


اینها در نوشته های شما بار مثبتی رو انتقال میدهد . من تنها کاری که کردم نقاط منفی رو پاک کردم . حالا که این جملات رو میخونیم میبینیم چقدر پر انرژی هستند . من اگر جای شما بودم برای تمام این موراد شکرگذاری را آغاز میکردم . امان نمیدادم که تقدیر زمام زندگی مرا به دست بگیرد . 13 مورد بسیار عالی را تحریر کردید که هر فرد آنرا مطالعه کند متوجه میشود که چقدر با تجربه هستید .

افراد در این تاپیک سه دسته اند :
1 - بی تفاوت از نوشته های شما میگذرند
2 - با مترجم مغز خود نوشته های شما را مثبت یا منفی تعریف میکنند
3 - اندیشمند یا کسانی که نگرش ویژه ای برای کمک به شما مینویسند.


اگر با دیدگاه ناظر سوم کوآنتومی به نوشته های شما بنگریم همه چیز رو مثبت خواهیم دید حتی اون منفی ها . تمام این رویدادها تجارب زندگی شما هستند که باید برایشان احترام خاصی قائل بود . شما فردی باتجربه هستید و این تجارب شما روزی موجب موفقیت شما می شود .

<< تا به بن بست و شکست نرسیم موفقیتی حاصل نخواهد شد >>

شکست = موفقیت

ما فکر کردیم خیلی دانا هستیم و خیلی میدانیم اما هیچی نمیدانیم .بزرگ که شدیم با زندگی جدی برخورد میکنیم و خودمان را درگیر مسائلش میکنیم اما خطاب به خودم میگویم همیشه :
بهترین روش زندگی در دنیا روش کودک است .
کودک 1000 بار می افتد اما بی اعتنا باز هم بلند میشود تا سرپای خود بایستد . او شکست را نمیشناسد بلکه انرا موفقیت می بیند .او باید بلند شود وراه برود که بلند میشود و راه میرود . اقدامهای کوچک کودکانه باعث رخ دادن معجزه میشود .

در اقیانوس انجمن گشتی بزنید و شنا کردن را بیاموزید که همه چیز از قبل به شما داده شده است : موفقیت - ثروتمندی - حرفه ای خوب - درآمدی عالی - عشقی پاک - اعتقاداتی مثبت و پایدار - فرزندانی سالم - زندگی رویایی و .....
کائنات فقط منتظر این هستند که شما درخواست کنید .
منبع و منشاء تمام نعمات را در اختیار دارید پس جایی برای زندگی در گذشته نیست .
هر قدر از این اقیانوس رحمت آب بردارید هیچ خدشه ای به ان وارد نمیشود و چیزی از آن کسر نمیگردد . این است فلسفه ی خلقت
وفور نعمت بر اساس اندیشیدن انسان

12_002 10_004



RE: موفقیت با امید به خدا - goldmen - 02-20-2013 11:02 AM

حرف هاي اقاي بهداد كامل وكامل هست
زندگي دو ديد دارد
ديد مثبت
ديد منفي
كافيه ديدي كه داريم رو انتخاب كنيم


RE: موفقیت با امید به خدا - m-jalalvand - 02-20-2013 11:17 AM

سپاس فقط از آن خداست ...
سلام
مطلبتون رو خوندم.نه زیاد اما شبیه زندگی من بود.کاملا بدون امید نوشته بودید و کمی با تردید.تردیدی که نشون میده هنوز هم وجود شما رو تحت تاثیر خودش قرار میده و باز هم خواهد داد.شاید یکی از دلایلی که دوستان حاضر در این انجمن رو با تمام مشکلات پیش رو ، در کنار خودش جمع کرده چیزی جز تغییر نگرش به زندگی آینده و موفقیت شخصی و باالطبع جامعه نیست.کمی به اطرافمون بهتر و زیباتر نگاه کنیم.دوستی میگفت اگر خط کسی بد بود به خطش ایراد نگیریند بلکه ایراد از خود فرد است.از خالق اون خط.این رو به شما میگم اگر در کارتون یا در هر حرفه ای موفق نبودید مشکل جامعه و ... نبوده بلکه اون دید منفی بوده که رد شما وجود داشته.پس کمی خوشبینانه تر به همه چیز حتی به خودمون که خود ما سرمایه اولیه موفقیت خویش هستیم توجه کنیم فکر میکنم بهتر باشه.دوستان حاضر در این انجمن تمام تلاششون بر این هست که گره ای از مشکلات تک تک اعضا انجمن رو حل کنن.حتی با یه خط نوشتن تایپیک اون هم حتی مثه من حقیر ابتدایی.من در تایپیک های قبلی خودم از مشکلاتم زیاد گفته بودم.اما چند ماه پیش با تغییر نگرش و هدفی خاص ، شروع کردم و البته توکل بر خدا.خدا رو شکر.مشکلاتم بسیار راحتر در حال گذر هستند و امیدم روز به روز پررنگتر نسبت به دیروز.از شما خواهر عزیزم خواهش میکنم مطالبدوستان رو با دقت بخونید و علاوه بر اینها ، با فرض هدفی خاص در زمانی تعیین شده ، به هر آنچه که شایسته شما و همه بانوان عزیز این میهن بوده و هست برسید.
آرزوی من چیزی نیست جز سربلندی و عاقبت بخیری همه دوستان عزیز



RE: موفقیت با امید به خدا - امیدواربه خدا - 02-20-2013 07:46 PM

با سلام و تشکر از تمام دوستان .
واقعا" خیلی روحیه گرفتم. ولی از اون جایی که آشنایی زیادی با این سایت ندارم، اگه ممکنه لینک انجمن هایی که فرمودید رو بهم بدین. ممنون میشم.


RE: موفقیت با امید به خدا - بهداد - 02-20-2013 10:00 PM

این تاپیکهای استاد بزرگ جناب قربانیان هستند که مباحث ریشه ای رو باز میکنند :

مرحله سوم اگر بمن اعتماد داری , مطالعه فرمائید
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=6956

ای کاش 2
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=7026

نقش روابط عمومی
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=6979

مرحله دوم تایپیک اگر بمن اعتماد داری
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=5935

بحث عزیزان در رابطه با تایپیک :اگر بمن اعتماد داری....
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=4921

ای کاش
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=6424

30 توصیه جالب مالی برای 30 روز ماه
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=312

کار و خانواده واجتماع
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=5917

چرا؟؟؟؟
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=5977

افکار - ترس - باور
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=5879

جملات تاثیر گدار کتابها
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=5790

رفتار در خانواده
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=5232

همه با هم جملات تاکیدی بسازیم.
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=4899
و .................

با سپاس 10_004



RE: موفقیت با امید به خدا - Fateme-S - 02-21-2013 11:03 AM

همیشه معتقدم بودم که زندگی، مثل پرتاب کردن یک سکه میماند. سکه گاهی «به رو» می افتد و گاهی «از پشت».

روزهاییست که سکه را به هر شکلی می اندازی، «از پشت» می افتد.

اما آمار و احتمال میگوید، سکه اگر هزار بار «از پشت» بیفتد – یکی پس از دیگری – هزار بار هم «از رو» خواهد افتاد.

این قانون علم است.

من همچنان سکه هایم را پرتاب میکنم.

بگذار سکه هایم هر چه میخواهند، «از پشت» بیفتند…