سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
خاطرات یک ادمین - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: کسب در آمد در ایران و دنیا (/forumdisplay.php?fid=1)
+--- انجمن: راه های کسب درآمد در ایران (/forumdisplay.php?fid=2)
+--- موضوع: خاطرات یک ادمین (/showthread.php?tid=11491)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7


خاطرات یک ادمین - کامیار کاظمی - 06-01-2014 09:52 PM

سلام
اتفاقی در انجمن جستجو میکردم, چشمم به اسامی برخی اعضای قدیمی و خوب انجمن افتاد
خودمانیم, یکم دلم گرفت, آرزو کردم هرجا که هستند خدا نگهدار همه باشد
خیلی وقت است که این بچه (انجمن) که روزی کلی دایی و عمو و خاله و عمه داشت بزرگ تر شده و سر ماهم شلوغ و شلوغ ...
کمتر در آن می نویسیم
روزهایی که ده ها ساعت پشت کامپیوتر باهم بحث میکردیم گذشت, چه روزهای خوبی و آرزو میکنیم روزهای بهتری در پیش باشد
از خودم شروع میکنم
خدا را شکر بازهم غرق در کار و مثل همیشه انجام دادن آن کارهایی که همیشه عاشقش بودم
این تاپیک را هم باز کرده ام که باز دورهم از تجربیات و خاطراتم یکم خودمانی تر بگویم و سعی میکنم برای کسانی که هنوز در اول راه هستند از تجربیاتم در راه اندازی کارها و کسب ها بگویم
تقریبا اواخر سال پیش بود که شرکتمان را تاسیس کردیم
البته این بار بازهم در شغلی که تخصص داشتم و داریم
مثل همیشه همسرم, همراه همیشگی ام در تمام سال های سختی و کلی دوستان خوب (ببخشید عالی تر از عالی) کنارم
میخواهم در اینجا از خاطرات و تجربیاتم بگویم
از چیزهایی که ما تجربه کردیم و میگوییم تا شما هم با ما هم احساس شوید
نام تاپیک را هم به انتخاب دوستان خاطرات یک ادمین گذاشتم تا تجربیات و حرف های بیشتری را به این بهانه بگویم

داستان من... ادامه دارد ...


RE: خاطرات یک ادمین - rasoul.es1989 - 06-02-2014 01:31 AM

اميدوارم در تمامي كارهاتون موفق باشيد
چند وقتيه اين موضوع ذهن منم درگير كرده كه چرا قديميا نيستن .... اگه باهاشون در ارتباط هستين بهتره دعوت كنيد كه دوباره به اين انجمن برگردن.


RE: خاطرات یک ادمین - کامیار کاظمی - 06-02-2014 06:56 AM

سلام دوباره
ممنون رسول جان, بله البته حضوری و تلفنی در تماس هستیم اما بالاخره کار و تلاش زیاد شده و اگر وسط این کارها هم یک وقتی برای حضور کنار دوستان بدهند که بهتر است.

ادامه ماجرای ما ...
تصمیم برای مستقل شدن یک طرف موضوع است و عملی کردنش سمت دیگر
اگر هم بخواهیم منصف باشیم نمیتوانیم به نسل قبلی خود (پدر و مادرهایمان) خرده بگیریم که چرا اکثرا بچه ها را تشویق به کار کارمندی و حقوق ثابت میکنند
پدرومادرهای ما تجربیات خوشایندی بخصوص در حوزه اقتصادی نداشته اند
انقلاب, جنگ و تحریم دیده اند
و اوضاع اقتصادی همیشه در تنش بوده است
و حالا اگر میگویند فقط باید کارمند باشی یا درس بخوان تا کارمند موفقی باشی شاید دلیلش این حس بدبینی اقتصادی باشد
ما شااله این رسانه های جمعی بی خاصیت هم بر این موضوع دامن زده اند و البته شاید حق هم دارند چون جامعه فعلا تشنه انتقام پول نداشته اش با اعدام فلان فرد است, بگذریم ...

درگیری ذهنی و دلی من هم همیشه این بوده است که کارمندی یا کارفرمایی
متاسفانه یا خوشبختانه چون در کار کارمندی هم همیشه مشاغل نسبتا بالایی داشتم و مطمئنا حقوق بالاتر, کلا در مغز دیگران و در نتیجه خودم نمیرفت که چطور این آب باریکه لعنتی را رها کنم
بیشتر هم از زمانی مصمم تر شدم که دوره سربازی و یک دوره مسئول شبکه بیمارستانی ام بعد از سربازی, تمام شد
به آن دوران که فکر میکنم میبینم چقدر احساس خفگی میکردم

بگذارید از اول شروع کنم ...
اولین کار شخصی ام را در سال 82 شروع کردم آن زمان که خانه ما کرج بود از آنجا تا شرکت تازه تاسیسی که با کمک چند نفر از همکلاسی ها در فلکه آشتیانی ( یکی از شرقی ترین نقاط تهران) تاسیس کرده بودیم هر روز6.30 براه افتاده تا 9 دفتر باشم, عجب روزهایی بود یادم است یک واکمن (از آنها که باتری قلمی میخورد) هم داشتم و طبق عادت آهنگ در گوش و غرق رویا, سوار اتوبوس و تاکسی تا مقصد
یادم هست پدرم همیشه میگفت خرج رفت و آمدت با من, فقط برو و تجربه کسب کن
البته خرج آمد و رفت هم در نمی آمد!
کار شرکت اول برنامه نویسی و بعدتر تولید و فروش سی دی بود
آن دفتر ( خیلی هم شرکت نبود Smile ) یک خانه قدیمی حیاط دار برای خاله یکی از بچه ها بود و فعلا خالی تا ما در آن شروع بکار کردیم
البته چون خانه قدیمی بود و ماهم جوان و پر انرژی, تصمیم گرفتیم که این دفتر را که نامش را "پاسارد" گذاشته بودیم با یونولیت و رنگ و چسب و بنزین تبدیل به یک شبه کاخ مثلا هخامنشی بکنیم
یونولیت ها را با بنزین کمی شبیه دیوارهای تخریب شده کاخ ها کرده و بعد با رنگ قهوه ای به جانش می افتادیم تا دیواری شود
یادم می آید کار یکی دو هفته ای طول کشید
تا یادم نرفته بگویم 4 نفر بودیم 4 همکلاسی که یک بعدازظهری در یکی از کلاس های دانشکده تصمیم گرفته بودیم اولین حرکت اقتصادی خود را شروع کنیم: اشکان, احسان, حمید رضا و من
کم کم کارها بهتر شد
تراکت چاپ میکردیم و در خیابان ها به عابرها می دادیم
یک حراج سی دی هم براه انداختیم که بد نبود
اما... اما ...
یک روز صبح آمدیدم و دیدیم دفتر را دزد زده است, یادم است ماشین حساب هم دزدیده شده بود و ماهم که بنیه مالی قوی نداشتیم بعد از این بلا, مجبور شدیم تا کار را ترک کنیم

شاید بد نباشد از اولین شرکایم بگویم, اشکان دوباره کار را ادامه داد و چون علاقه اش شغل پخش سی دی بود در کرج یک مرکز پخش موفق دارد که چند سالی است که خوب پیش میرود
احسان کارمند بانک شد و حمید رضا هم که با یکی از هم دانشگاهی ها ازدواج کرده بود رفت مالزی و در رشته خودش ادامه تحصیل داد و به علاقه اش که همان برنامه نویسی بود رسید اکنون هم دوباره با تماس های من در راستین با ما همکار است

این قصه را گفتم که بگویم از پاسارد چیزهای زیادی آموختم, اولین بار آنجا بود که تعهد به مشتری را متوجه شدم, متوجه شدم برای شروع کارت باید خودت آستین ها را بالا بزنی و حتی من خجالتی را مجبور به پخش تراکت میکرد, کار و درآمد وجه اجتماعی و خجالت کشیدن بر نمی دارد, اکنون دوستانی را میبینم که هنوز درگیر این هستند که فلان کار وجه اجتماعیش خوب نیست, نه عزیز من, دوست من, کار شخصی براه انداختنش سخت است و بقولی این سوسول بازی ها بدرد نمیخورد, 11 سال گذشت اما یک ای کاش ماند, کاش ادامه میدادیم و زود منصرف نمیشدیم, اولین باد نباید ما را می برد!

به هر حال تجربه ما کم بود و برای ما که کار آزاد برایمان یک دنیای ترسناک پر از خستگی و ریسک بود همین حدش هم تجربه خوبی بود اما همان چندماه هیچ وقت از خاطرم نمیرود, دوران خوش درآمد مختصر اما درآمد خودم ... بالاخره باید از جایی شروع کنیم ...


RE: خاطرات یک ادمین - زرین خیز - 06-02-2014 08:04 AM

با سلام
با تشکر از آقا کامیار که خیلی ساده و روان مطلب را که خیلی عمق دارد را بیان میکند یک داستانی از زندگی دربچه گی پول توجیبی پدرم فقط کفاف کرایه اتوبوس تا مدرسه (آن موقع کریه 2 ریال بود و بیشتر مواقع پیاده میرفتم تا کرایه ندهم ) و هفته ای دو سه بار خوردن نوشابه (عاشق خوردن نوشابه زرد بودم)
تابستان کلاس دوم راهنمایی توی یک کابینت سازی در محلمان به عنوان پادو مشغول به کار شدم ولی انقدر با انگیزه کار کردم که بعد از یک ماه حقوقم توسط اوستاکار با کار کنتراتی برابر با یک ماه کارگر با15 سال سابقه کار بود خلاصه با هما ن حقوق درآمد تابستان یک موتور گازی دست دوم خریدم (پدرم نگذاشت بعد از ظهرها دوباره در آنجا کار کنم ) این موتور سرعت نداشت همراه گاز دادن باید پدال هم میزدم اگر کسی را سوار میکردم که واویلا بود حالا در آمد هم نداشتم که خرج موتور کنم خلاصه یک روز کل موتور را ریختم بیرون هیچوقت یادم نمیرود یک بلبشویی بود از یک طرف دوستان بچه محل جمع شده بودنند هی بقول امروزی ها انرژی منفی میدادند از آنطرف چون کف گاراژ روغنی بود مادرم مرا دعوا میکرد آخرش دو باره موتور را با هزار بدبختی خودم بدون کمک کسی جمع کردم خودم هم باورم نمیشد که این موتور حتی روشن بشود ولی روشن شد تا دو سالی که داشتم واقعا هم. سرعتش خیلی خوب شد از آن به بعد چندین مورد موتور بچه های محل را در خانه شان اگر میتوانستم تعمیر میکردم و در آمد داشتم و اگر نمیتوانستم صادقانه می گفتم و حتی اگر موتور درست میشد پولی نمیگرفتم این یک تجربه بزرگی بود که از بچگی بدست آوردم که بقول مهران مدیری در اخرین فیلمش "مردم دو دسته هستند 1 درصد جامعه ایرانی کار میکنند 99 درصد جامعه انتقاد"


RE: خاطرات یک ادمین - کامیار کاظمی - 06-02-2014 09:18 AM

ممنون آقای دکتر
خاطره جالبی بود
شرایط همیشه به انسان انگیزه حرکت میدهد
باید حرکت کرد
مطمئنا متن ننوشته بی غلط است
نمیخواهم چندسال بعد به خود افتخار کنم که هیچ اشتباهی نداشته ام چون اصلا حرکتی نکرده ام!


RE: خاطرات یک ادمین - MARYAR - 06-02-2014 12:28 PM

منم اولین خاطره کاریم برمیگرده به وقتی دبیرستان بودم
یه کتابخونه محل داشتیم که چون من خیلی کتاب می خوندم اونجا عضو بودم هر روز اونجا بودم تا یکی از خانومای مسوول کتابخونه باردار شد و اون تابستون نمی ت.نست بیاد به من پیشنهاد دادن چون دیگه اونجا را خیلی می شناختم. منم قبول کردم و هر روز با عشق و علاقه اونجا کار می کردم تازه کل کتابا را ریختم پایین و تمیز کردم و بعد از چند وقت چون تابستون بود پیشنهاد اجاره رمان را به مسوول کتابخونه دادم. خیلی سنتی بود و قبول نکرد که ریسک کنه و عناوین رمان های جدید بخره بیاره برای اجاره. ولی بالالخره راضی شد من خودم این کارا بکنم منم با حقوق اولم رفتم همشو رمان خریدم و با اجاره اون کتاب ها باز کلی رمان جدیدی تر . مسوول کتابخونه که دید سود اجاره ها خیلی عالیه با نامردی کامل تمام رمان ها را ازم گرفت و یه پول ناچیزی بهم داد و دیگه نذاشت من به اون کار ادامه بدم و خودش فعالیت اجاره کتاب را ادامه داد.
فکر می کنم سال 79 بود و حقوقم تو مایه های 10تومن بودش.
یادش بخیر
ظهرهای تابستون و هوای گرم کتابخونه
چقدر زود گذشتند


RE: خاطرات یک ادمین - صدفی - 06-02-2014 02:41 PM

سلام دوستاااااااااااااااان
اشک تو چشمام جمع شد وقتی این تاپیکووو دیدم
واقعاااا اینجااا مثل خونمه شاید بخاطر درگیریهای روزمره کمتر بتونم به اینجا سر بزنم و بنویسم ولی از صمیم قلبم خودمو متعلق به این خونه میدونم
چه شبهاا که گفتیم و خندیدیم و چه زمانهایی که دلتنگ بودیم و باهم از پسش براومدیم
چه دوستان خوبی اینجا پیدا کردیم و چه به ظاهر دوستانی را شناختیم
کامیار و میرمم شما بانی این خونه و زندگی ما هستید و من کماکان مثل قبل و حتی بیشتر دوستون دارم



اولین کار شخصیمو سال 89 شروع کردم
سالی که بعد از ده سال از کارمندی اومدم بیرون بدون حتی هزار تومن پس انداز
چه روزهااا که حتی شاید 5 هزار تومن هم تو کیفم نبود ولی حتی یک نفر نفهمید که من مشکل مالی دارم حتی یه روز مسافر تو خیابون سوار کردم
ولی هیچ وقت خجالت نکشیدم هیچ وقت بابت هیچ چیزی پشیمون نشدم
خدارو شکر میکنم که اون زمان را گذروندم ولی همیشه یادمه که چه سخت ولی با پشتکار و سعی اومدم بالا و پیشرفت کردم


بازم میام
فعلاااااااااااااا


RE: خاطرات یک ادمین - ahmad rezaee - 06-04-2014 11:00 AM

جناب کاظمی عزیز:
مطلب شما تلنگری بود به خودم و به همه دوستانی که گاهی بحث ها و راهنمایی های شفاف را مبنای عدم اشتیاقشان می بینند و کمتر دست به قلم می شوند .

بله واقعاً دوستانی در این انجمن مشتاقانه در پی یادگیری و پرسش و کنکاش در انجمن حضور داشتند و اساتیدی هم بودند که به سرعت جواب سوالات را می دادند . واقعاً سخت است که به تنهایی بتوانی همه را راضی نگهداری ، اما بعضی از افراد وزنه های انجمن هستند که
بازگشت آنها و دلگرمی برای صرف وقت گرانبها یشان می تواند رونق خیره کننده ای به انجمن دهد .

به هر حال واقعیت اینست که حتی کسانیکه به نقد از اصول اصلی انجمن نیز می پردازند ، به رشد و حضور بلند مدت دیگران کمک می کنند ، فقط باید نوعی دیگر به حضور افراد نگریست و از کوچ اعضا جلوگیری کرد .

من اینده را آینده ای بسیار خوب می بینم .
پیشنهاداتم اینست :
راه اندازی همایش چهارمین سالگرد انجمن
راه اندازی بازارچه انجمن
راه اندازی همکاری در فروش
تماس مستقیم و دعوت قدیمی ها به بازدید مستمر و دلجویی توسط معتمدین
نگارش مطالب جدید توسط ادمین
مدارا کردن بازرسین از افراد و صاحبان نظر
صرف وقت برای راهنمایی افراد تازه وارد
فعال کردن بخش تولد ها
راه اندازی مسابقات مختلف جهت استارتاپ انجمنی
افزودن سپاس ها و امتیازها و تشویق ها

به هر حال هر نکته انرژی بخش باعث افزایش روحیه افراد و استمرار حضورشان خواهد شد .

دلگرم از حضور تک تک دوستان هستیم ................


RE: خاطرات یک ادمین - کامیار کاظمی - 06-04-2014 11:05 AM

سلام

ممنون جناب رضایی, حتما با کمک شما دوستان

یکی از دوستان میگفت: تو ذوق داری که روزهای تعطیل به سر کار بروی اما شاید کارمندت این عشق را نداشته باشد! پس بی جهت از همه انتظار نداشته باش که با تو همراه باشند ..."
این جمله را اینجا بگذاریم و مطلب دوم را بگویم:
یکی دیگر از بچه های موفق آی تی حرف جالبی می زد, میگفت: "یک کارمند دارم که کارش عالی است اما برای اضافه حقوق و از این مسائل دیگر کارها را درست انجام نمیدهد!"
گفتم: "خوب چه کار میکنی؟"
گفت: " هر کاری که به ایشان میدهم و انجام نمیدهد, شخصا انجام میدهم تا به ایشان و همه کارمندان بفهمانم که دوست عزیز, من اگر به اینجا رسیده ام از صفر تا صد کار را خودم میدانم و اگر کارمند دارم و به تو کاری را میدهم تا انجام دهید دلیل بر این نیست که ناتوان در انجام کاری و وابسته به تو هستم, نخیر, دیگر نمیتوانم وقتم را برای همه کارهای جزئی شرکتم بگذارم..."

جالب است, شخصا معمولا اگر عاشق کاری باشم در کار غرق میشوم خیلی هم روز تعطیل و غیر تعطیل فرقی نمیکند و راستش را بخواهیم از روزهای تعطیل عصبانی هم میشود, مثل امروز و فردا که در دفتر به کارهایم میرسیم البته تنها, و تقریبا همه بچه های دفتر هم در مسافرت هستند اما واقعا که فکر میکنم کار امروز و اهدافی که دارم از وقت تلف کردن مهم تر است و چه بهتر که همراه همیشگی ام نیز کنارم است.
این ها را گفتم که باز بگویم تنها با تجسم خلاق نمیتوان پیروز شد باید هدف داشت و با انگیزه تلاش کرد.
پول زمانی از آسمان می بارد که خودت به خودت ثابت کنی که این را می خواهی نه فقط حرف های قشنگ بزنی
شاید این مواقع است که تکلیف آدم با خودش روشن میشود که این همه که حرف زیبا زدی, حالا که وقت عمل است اصلا حرکتی میکنی؟!
البته بگویم بعد از رسیدن به یک هدف, یک هدیه کوچک و یک مسافرت و گردش با خانواده است که میچسبد نه یک تعطیلی که روزها را باطل میکند فقط بخاطر اینکه یک روز از محیط کار دور باشی ...
از این تقویم های تک برگی روی میزی هم تهیه کرده ام, تا هر روز که میگذرد, یک برگه را جدا کنم, به آن روز که گذشت فکر کنم و با خودم بگویم نمی گذارم فردا هم با یک آه تمام شود برگه یک روز باید با لبخند به سطل زباله انداخته شود ...


RE: خاطرات یک ادمین - hamid.h - 06-04-2014 11:46 AM

از صمیم قلب ازینکه در این انجمن و در کنار اساتیدی چون شما حضور دارم بسیار بسیار خوشحالم و باعث افتخاره....

حقیقتا انجمن بدون حضور مستمر اساتیدی چون شما جناب کاظمی بزرگوار و همچنین استاد رضایی عزیز و دیگر اساتید عزیز رو به پوچی و بی محتوایی می رود...
(همچنان که الان تا حدود زیادی متاسفانه حضور اساتید حس نمی شود!!)

پیشنهادات استاد عزیزم جناب رضایی بسیار بجا و عالی ست....
این انجمن برای بهتر شدن و پربارتر شدن نیاز به کار بیشتر و حضور مستمر اساتید دارد و میتواند خیلی خیلی بهتر از این عمل کند اما ظاهرا تا حدود زیادی به حال خود رها شده!!

مدیریت محترم و عزیز ، خودتان بهتر از هر کسی می دانید که با توجه به تعداد اعضای انجمن و آمار بازدیدهای روزانه بخوبی می شود هزینه های مربوط به اجرای پیشنهادات استاد رضایی و دیگر مواردی که باعث پویایی بیشتر انجمن می شود را پوشش داد و تامین کرد ولی متاسفانه ...........


امیدوارم با همت بیش از پیش و تدبیر مدیریت محترم انجمن جناب کاظمی عزیز و همکاری بیشتر اساتید روز به روز انجمن پویاتر و پربار تر شود ....

پیروز باشید