سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
کافه گپ میلیاردرها - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107)
+--- انجمن: سرگرمی ها، دردودل ها و سلامتی یک میلیاردر (/forumdisplay.php?fid=50)
+--- موضوع: کافه گپ میلیاردرها (/showthread.php?tid=10107)



RE: کافه گپ میلیاردرها - MARYAR - 02-18-2013 01:19 PM

همچین آدمایی داریم که در روز انقدر اعتبار به این و اون می دن که افراد محق شدن و شرطی برای اعتبارهاشون Smile


RE: کافه گپ میلیاردرها - mallarme - 02-18-2013 03:10 PM

(02-18-2013 02:29 PM)m_sh نوشته شده توسط:  امروز فهمیدم که
کتاب زبان بدنم بالاخره از وزارت ارشاد مجوز چاپ گرفتتتتت اونم بدون هیچ اصلاحیه ای
یوهووووووووووووووو

12_00212_00212_002

برای برخی تبریک گفتنها خصوصی کمه باید علنی هم ابراز خوشحالی کرد تا همه در شادی یک دوست سهیم شوند................
تبریک.....
10_004


RE: کافه گپ میلیاردرها - mallarme - 02-18-2013 03:24 PM

عمر شما روی این کره خاکی کوتاه است، پس بگذار که رویاهایت بزرگتر از ترس ها و اقدامت پر سروصداتر از کلامت باشد............


RE: کافه گپ میلیاردرها - صدفی - 02-18-2013 08:16 PM

(02-17-2013 11:42 PM)sir-mahyar نوشته شده توسط:  
(02-17-2013 11:33 PM)صدفی نوشته شده توسط:  آقا مهیار با من خصومت شخصی پیدا کردی؟؟10_00310_003
چرا به سفارش های من اهمیت نمیدی یه دفعه بگو ما نیاییم دیگه تریاAngry35

من یه نوشیدنی داغ شیرین میخوام زیاد پرکالری هم نباشه
سردمه

این چه حرفیه خانوم صدفی
ما ارادتمندیم

اینم یه نوشیدنی داغ کم کالری
شکرم که رو میزه12_002
[تصویر: ltdxgz9fwrwvnqwkuh83.jpg]

ممنونم


RE: کافه گپ میلیاردرها - MARYAR - 02-18-2013 09:48 PM

همسفرای مشهد دیدی چقدر قیمت بلیطها رفته بالااااااااااااااااا
قطار سیمرغ که ما 31 گرفتیم شده 40هزار تومانننننننننن


RE: کافه گپ میلیاردرها - صدفی - 02-18-2013 09:53 PM

یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز میفروشند (Everything under a roof) در ایالت کالیفرنیا میرود.

مدیر فروشگاه به او میگوید: یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم.

... در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است؟
...
پسر پاسخ داد که یک مشتری.

مدیر با تعجب گفت: تنها یک مشتری ...؟!!!

بی تجربه ترین متقاضیان در اینجا حدقل 10 تا 20 فروش در روز دارند.

حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟

پسر گفت: 134,999.50 دلار....

مدیر تقریبا فریاد کشید: 134,999.50 دلار .....؟!!!!

مگه چی فروختی؟

پسر گفت: اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری 4 بلبرینگه. یعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت: خلیج پشتی.

من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم.

بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک.

پس منهم یک بلیزری 4WD به او پیشنهاد دادم که او هم خرید.

مدیر با تعجب پرسید: او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟

پسر به آرامی گفت:

نه ، او آمده بود یک بسته قرص سردرد بخرد که من گفتم: بیا برای آخر هفته ات یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم،شاید سردردت بهتر شد...!!!


RE: کافه گپ میلیاردرها - MARYAR - 02-18-2013 09:57 PM

(02-18-2013 09:53 PM)صدفی نوشته شده توسط:  راستی مریم جون
اصفهان با قطار میخواییم بریم یا اتوبوس؟؟
با اتوبوس 6 ساعته .
با قطار چند ساعته؟؟
نه با اتوبوس وی آی پی میریم آقا محمد گفت 5 ساعت راهه
با قطار خیلی سخته، اتوبوس راحت تریم. چون تعدادی که از تهران میان زیاد نیست10_004


RE: کافه گپ میلیاردرها - jahanagahi - 02-18-2013 10:06 PM

(02-18-2013 09:53 PM)صدفی نوشته شده توسط:  یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز میفروشند (Everything under a roof) در ایالت کالیفرنیا میرود.
مدیر فروشگاه به او میگوید: یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم.
... در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است؟
...
پسر پاسخ داد که یک مشتری.
مدیر با تعجب گفت: تنها یک مشتری ...؟!!!
بی تجربه ترین متقاضیان در اینجا حدقل 10 تا 20 فروش در روز دارند.
حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟
پسر گفت: 134,999.50 دلار....
مدیر تقریبا فریاد کشید: 134,999.50 دلار .....؟!!!!
مگه چی فروختی؟
پسر گفت: اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری 4 بلبرینگه. یعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت: خلیج پشتی.
من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم.
بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک.
پس منهم یک بلیزری 4WD به او پیشنهاد دادم که او هم خرید.
مدیر با تعجب پرسید: او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟
پسر به آرامی گفت:
نه ، او آمده بود یک بسته قرص سردرد بخرد که من گفتم: بیا برای آخر هفته ات یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم،شاید سردردت بهتر شد...!!!

خانم صدفی عزیز ممنون.
من بارها و بارها این مطلب را خوانده ام و اگر هزار بر دیگر هم بخوانم برایم تازگی دارد.
این 2 جمله آخر را دوباره مطالعه فرمائید.دنیائی از کتاب است:
مدیر با تعجب پرسید: او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟
پسر به آرامی گفت:
نه ، او آمده بود یک بسته قرص سردرد بخرد که من گفتم: بیا برای آخر هفته ات یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم،شاید سردردت بهتر شد...
!!!



RE: کافه گپ میلیاردرها - صدفی - 02-18-2013 10:14 PM

(02-18-2013 10:06 PM)jahanagahi نوشته شده توسط:  
(02-18-2013 09:53 PM)صدفی نوشته شده توسط:  یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز میفروشند (Everything under a roof) در ایالت کالیفرنیا میرود.
مدیر فروشگاه به او میگوید: یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم.
... در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است؟
...
پسر پاسخ داد که یک مشتری.
مدیر با تعجب گفت: تنها یک مشتری ...؟!!!
بی تجربه ترین متقاضیان در اینجا حدقل 10 تا 20 فروش در روز دارند.
حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟
پسر گفت: 134,999.50 دلار....
مدیر تقریبا فریاد کشید: 134,999.50 دلار .....؟!!!!
مگه چی فروختی؟
پسر گفت: اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری 4 بلبرینگه. یعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت: خلیج پشتی.
من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم.
بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک.
پس منهم یک بلیزری 4WD به او پیشنهاد دادم که او هم خرید.
مدیر با تعجب پرسید: او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟
پسر به آرامی گفت:
نه ، او آمده بود یک بسته قرص سردرد بخرد که من گفتم: بیا برای آخر هفته ات یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم،شاید سردردت بهتر شد...!!!

خانم صدفی عزیز ممنون.
من بارها و بارها این مطلب را خوانده ام و اگر هزار بر دیگر هم بخوانم برایم تازگی دارد.
این 2 جمله آخر را دوباره مطالعه فرمائید.دنیائی از کتاب است:
مدیر با تعجب پرسید: او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟
پسر به آرامی گفت:
نه ، او آمده بود یک بسته قرص سردرد بخرد که من گفتم: بیا برای آخر هفته ات یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم،شاید سردردت بهتر شد...
!!!

استادم
آره فوق العاده است


RE: کافه گپ میلیاردرها - صدفی - 02-18-2013 10:44 PM

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.
مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از... آن بیرون آمد . جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.
مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.
توهمانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن..ادامه ...