سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: نمیدونم مغازه ی "چی" بزنم
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3
دعوا نکنید دوستان!
به نظر من باکلاس، یه قصابی هست تو اهواز نبش شریعتی/نادری که در یه مغازه 30-40 متری حداقل روزی 5-6 میلیون درآمد داره دوستان اهوازی میدونن کجا رو میگم!
باکلاس یه پسری از فامیل ماست که تو بازار شب، بساط ادکلن فروشی داره فقط به شاگردش شبی 60هزار تومن حقوق میده! دوتا ماشین داره یکی واسه کار یکی واسه تفریح! تازه کل خونواده 7 نفریشون به وجودش افتخار میکنن چون هیچی براشون کم نگذاشته!
همچنین باکلاس یه فلافل فروش هست به نام ابوحیدر که یه گزارش تو انجمن از کارش تهیه کردم می تونید ببینید که با فروش فلافل تو خیابون چه درآمدی داره!
و خیلی خیلی عذر می خوام از تمام عزیزان
بی کلاس اون مهندسی هست که نمی تونه از قابلیتها و علم و استعداد خودش برای ثروتمند شدن استفاده کنه و از طرف دیگه نمی تونه این رو هم بپذیره که لااقل مثل مردم عادی هم میشه درآمد خوبی کسب کرد و باکلاس باقی موند!
بذارید یه جریان دیگه براتون بگم!
یه دوستی داشتم که بعد از گرفتن لیسانس کشاورزی دنبال کار دولتی بود به جایی نرسید کارای موقت مشاوره و اینها انجام میداد ولی دائماً می نالید چون به مزارع و باغات رفت و آمد داشت به فکر فروش هندوانه افتاد چرا؟ چون سود خوبی داشت! یه نیسان کرایه کرد و هندونه از سر زمین می خرید می برد کنار جاده می فروخت!
وقتی ازش پرسیدم گفت متوسط روزی یه بار هندونه می فروشم سود هر کیلو 300تومن 100هزار تومن کرایه وانت میدم 500هزار واسه خودم! یه تابستون اینجوری کار کرد بعد شروع کرد به خرید و فروش بار تو میدون تره بار و از اونجا هم با چند باغدار معروف آشنا شد و رفت تو کار تولید خیار و گوجه درختی و گلخانه ای الان فکر میکنم تو اراک یا اطرافش چندتا گلخانه بزرگ داره...
پس بهتره به جای بحث درباره باکلاس بودن به هر شغلی به مثابه پله و مرحله ای برای ارتقا به مدارج بالاتر نگاه کنیم...
موفق باشید.
(09-12-2013 02:13 PM)Delta.H نوشته شده توسط: [ -> ]دعوا نکنید دوستان!
به نظر من باکلاس، یه قصابی هست تو اهواز نبش شریعتی/نادری که در یه مغازه 30-40 متری حداقل روزی 5-6 میلیون درآمد داره دوستان اهوازی میدونن کجا رو میگم!
باکلاس یه پسری از فامیل ماست که تو بازار شب، بساط ادکلن فروشی داره فقط به شاگردش شبی 60هزار تومن حقوق میده! دوتا ماشین داره یکی واسه کار یکی واسه تفریح! تازه کل خونواده 7 نفریشون به وجودش افتخار میکنن چون هیچی براشون کم نگذاشته!
همچنین باکلاس یه فلافل فروش هست به نام ابوحیدر که یه گزارش تو انجمن از کارش تهیه کردم می تونید ببینید که با فروش فلافل تو خیابون چه درآمدی داره!
و خیلی خیلی عذر می خوام از تمام عزیزان
بی کلاس اون مهندسی هست که نمی تونه از قابلیتها و علم و استعداد خودش برای ثروتمند شدن استفاده کنه و از طرف دیگه نمی تونه این رو هم بپذیره که لااقل مثل مردم عادی هم میشه درآمد خوبی کسب کرد و باکلاس باقی موند!
بذارید یه جریان دیگه براتون بگم!
یه دوستی داشتم که بعد از گرفتن لیسانس کشاورزی دنبال کار دولتی بود به جایی نرسید کارای موقت مشاوره و اینها انجام میداد ولی دائماً می نالید چون به مزارع و باغات رفت و آمد داشت به فکر فروش هندوانه افتاد چرا؟ چون سود خوبی داشت! یه نیسان کرایه کرد و هندونه از سر زمین می خرید می برد کنار جاده می فروخت!
وقتی ازش پرسیدم گفت متوسط روزی یه بار هندونه می فروشم سود هر کیلو 300تومن 100هزار تومن کرایه وانت میدم 500هزار واسه خودم! یه تابستون اینجوری کار کرد بعد شروع کرد به خرید و فروش بار تو میدون تره بار و از اونجا هم با چند باغدار معروف آشنا شد و رفت تو کار تولید خیار و گوجه درختی و گلخانه ای الان فکر میکنم تو اراک یا اطرافش چندتا گلخانه بزرگ داره...
پس بهتره به جای بحث درباره باکلاس بودن به هر شغلی به مثابه پله و مرحله ای برای ارتقا به مدارج بالاتر نگاه کنیم...
موفق باشید.
واقعا گل گفتی آقای سلمان پور
از سه مثالی که زدید دو تا رو به چشمم دیدم و میشناسم به نظر من کلاسشون از یک دکتر هم بیشتر هست ان شاء الله که همه ی افراد زحمتکش جامعه موفق و پولدار و البته با انصاف باشند.
(09-12-2013 02:13 PM)Delta.H نوشته شده توسط: [ -> ]دعوا نکنید دوستان!
به نظر من باکلاس، یه قصابی هست تو اهواز نبش شریعتی/نادری که در یه مغازه 30-40 متری حداقل روزی 5-6 میلیون درآمد داره دوستان اهوازی میدونن کجا رو میگم!
باکلاس یه پسری از فامیل ماست که تو بازار شب، بساط ادکلن فروشی داره فقط به شاگردش شبی 60هزار تومن حقوق میده! دوتا ماشین داره یکی واسه کار یکی واسه تفریح! تازه کل خونواده 7 نفریشون به وجودش افتخار میکنن چون هیچی براشون کم نگذاشته!
همچنین باکلاس یه فلافل فروش هست به نام ابوحیدر که یه گزارش تو انجمن از کارش تهیه کردم می تونید ببینید که با فروش فلافل تو خیابون چه درآمدی داره!
و خیلی خیلی عذر می خوام از تمام عزیزان
بی کلاس اون مهندسی هست که نمی تونه از قابلیتها و علم و استعداد خودش برای ثروتمند شدن استفاده کنه و از طرف دیگه نمی تونه این رو هم بپذیره که لااقل مثل مردم عادی هم میشه درآمد خوبی کسب کرد و باکلاس باقی موند!
بذارید یه جریان دیگه براتون بگم!
یه دوستی داشتم که بعد از گرفتن لیسانس کشاورزی دنبال کار دولتی بود به جایی نرسید کارای موقت مشاوره و اینها انجام میداد ولی دائماً می نالید چون به مزارع و باغات رفت و آمد داشت به فکر فروش هندوانه افتاد چرا؟ چون سود خوبی داشت! یه نیسان کرایه کرد و هندونه از سر زمین می خرید می برد کنار جاده می فروخت!
وقتی ازش پرسیدم گفت متوسط روزی یه بار هندونه می فروشم سود هر کیلو 300تومن 100هزار تومن کرایه وانت میدم 500هزار واسه خودم! یه تابستون اینجوری کار کرد بعد شروع کرد به خرید و فروش بار تو میدون تره بار و از اونجا هم با چند باغدار معروف آشنا شد و رفت تو کار تولید خیار و گوجه درختی و گلخانه ای الان فکر میکنم تو اراک یا اطرافش چندتا گلخانه بزرگ داره...
پس بهتره به جای بحث درباره باکلاس بودن به هر شغلی به مثابه پله و مرحله ای برای ارتقا به مدارج بالاتر نگاه کنیم...
موفق باشید.

آفرین خوشم اومد.
اولین کسی هستی که توی این تاپیک یه بحث مفید رو در پاسخ به سوالم گفتی.
حرفت فوق العاده جالب بود.و نشون داد که سوال منو خوب با دقت خونده بودی.
سلام خدمت شما دوست عزیز
به نظر من برو بگرد تو شهرتون محله هایی که سوپر مارکت ندارن رو پیدا کن یا حداقل اون محله هایی که دسترسی به سوپر مارکت کمی براشون سخته
بهت تضمین میکنم وقت سرخاروندن هم نداشته باشی
فقط به شرطی که بری خوب بگردی همچین محله هایی که خیلی هم زیاد هستن رو پیدا کنی
به طور مثال در محل ما سر خیابون ما یک چندین سوپر مارکت بزرگ بود و هنوز هم هست که فاصله ی بسیار کمی هم هست برای اهالی محل برای خرید ولی یک کسی پیدا شد اومد داخل خیابان ما یک سوپر مارکت افتتاح کرد الان در حال حاظر من خودم از این مغازه ی جدید خرید میکنم و تمامی اهلی محل هم همینطور چون همون جنس با همون قیمت ولی با فاصله ی خیلی نزدیک تر رو میتونیم تهیه کنیم
روی پیشنهاد من فکر و تحقیق کن به امید خدا حتما نتیجه میده
(09-12-2013 02:44 PM)Saeed.MD نوشته شده توسط: [ -> ]سلام خدمت شما دوست عزیز
به نظر من برو بگرد تو شهرتون محله هایی که سوپر مارکت ندارن رو پیدا کن یا حداقل اون محله هایی که دسترسی به سوپر مارکت کمی براشون سخته
بهت تضمین میکنم وقت سرخاروندن هم نداشته باشی
فقط به شرطی که بری خوب بگردی همچین محله هایی که خیلی هم زیاد هستن رو پیدا کنی
به طور مثال در محل ما سر خیابون ما یک چندین سوپر مارکت بزرگ بود و هنوز هم هست که فاصله ی بسیار کمی هم هست برای اهالی محل برای خرید ولی یک کسی پیدا شد اومد داخل خیابان ما یک سوپر مارکت افتتاح کرد الان در حال حاظر من خودم از این مغازه ی جدید خرید میکنم و تمامی اهلی محل هم همینطور چون همون جنس با همون قیمت ولی با فاصله ی خیلی نزدیک تر رو میتونیم تهیه کنیم
روی پیشنهاد من فکر و تحقیق کن به امید خدا حتما نتیجه میده

من خودم فکر میکردم که دست زیاد شده توی سوپر مارکت و به فکرم رسید که برم میوه فروشی بزنم.
از یکی از کسبه های محلمون که میوه فروشی داره و منو میشناسه و سلام علیک داریم با همدیگه پرسیدم که سود میوه فروشی چطوره ؟ ایشونم شروع کرد به سر صحبت باز کردن و بهم گفت که کلا آدم توی هر کاری "باید بین مردم جا بیفته" تا به پول و سود دهی برسه.وگرنه اگه آدم حتی اگه طلا فروشی هم بزنه بازم ممکنه چند ماه اول کسی ازش خرید نکنه.
خودشم بهم گفت که مغازهش ماه های اول چندان فروش جالبی نداشته ولی کم کم با آوردن جنسای تر و تازه و با کیفیت , نظر مردمو جلب کرده و الان طوری شده که اقلا ماهی 2 میلیون سود رو داره.

به نظرم حرفش منطقی بود.آدم باید جا بیفته بین مردم و اصطلاحا کارش بگیره وگرنه ممکنه ضرر جبران ناپذیری به سرمایه و وقت خودش بزنه.
دوست عزیز سلام :

وقتی خودم رو تو شرایط شما تصور می کنم ، می بینم تنها چیزی که در وجود شما یه مقدار کم شده ، اعتماد بنفسه .
اصلاً ناراحت نباش که چنین مقطعی در تمامی دوران زندگی افراد موفق اتفاق می افتد ، افت بسیار محسوس انرژی بعد از احساس عدم موفقیت .

بلند شو که کار انجام نشده بسیار است . برای شروع نگاهی به وضعیت شما نشان دهنده این موضوع است که شما تقریباً در کارهایی که انجام داده ای تمام وقت خود را درگیر کرده ای و هیچکدام را به عنوان هدف نهای زندگی انتخاب نکرده ای . بهتره قبل از اینکه شغلی بر پا کنی که به جرات می تونم بالای 100 مورد را برایت مثال بزنم که موفق بودن انها زیاد است ، بالاترین علاقه ات را مشخص کن و تمامی مسیرها و شغل های مربوط به ان را پیدا کن .

حالا می توانی از درون آنها پر سود ترین را با تحقیق در میان مشهورترین آنها پیدا کنی و با توکل بخدا کسب وکارت را راه اندازی کنی .
حتماً می گویی که بازهم نصیحت و راه چاره من این نیست ، می دانم که در این مقطع نیاز به کاری داری که خشم فرو خورده ترا تسکین دهد و اعتماد بنفست را باز گرداند .
10 میلیونی داری که عالی است مسیر های زیر را باز بینی کن :

1- کارهای خدماتی : تقریباً روی تخصص شما بنا می شود و می توانی بدون داشتن حتی مکانی بصورت سیار و با آگهی آنها را انجام دهی روزی 60 تا 100 هزار درامد دارد .( جوشکاری سیار - پیمانکاری ساختمان - تخریب - نقاشی - تعمیرات لوازم منزل و ........نگاهی به روزنامه بیانداز و شغل ها را رصد کن )

2- فروش و بازاریابی : می توانی با شرکت عرضه محصولات پر فروش مواد غذایی صحبت کنی و به عنوان نماینده فروش به بازاریابی بپردازی ( اگر تبحر و تجربه ای در این زمینه داشته باشی ، ماهیانه تا 2 میلیون تومان سود آوری دارد )می توانی با بررسی اجناسی را از شهرستان خریداری و در تهران عرضه کنی .به روزانه بودن محصولات دقت کن .

3- افتتاح مغازه با ایده کار آفرینی و توسعه : می توانی به بررسی فعالیت هایی که در ایران بصورت زنجیره ای قابل گسترش هستند و توانایی ایجاد و بر پایی و نظارت راحتی دارند ، بپردازی ( مثلاً افتتاح سوپر زنجیره ای - افتتاح میوه فروشی زنجیره ای - افتتاح فست فود زنجیره ای - افتتاح پوشاک و کیف و کفش و حتی روسری فروشی زنجیره ای افتتاح بستنی فروشی زنجیره ای - افتتاح آبمیوه فروشی زنجیره ای و حتی املاک مسکن ....)حالا شغل دلخواهت را با هدف توسعه می توانی بنا کنی .
این بشود مسیر آینده داری که می خواهی طی کنی . تقریباً 90 درصد کسب وکارهای زنجیره ای موفق می شوند .

حالا این شما و علایق و تواناییهایت که آیا می خواهی مقطعی عمل کنی و یا با وقت گذاشتن در اوج انرژی و خوشبینی و آرامش و کمک دوستان راه آینده ات را به درستی پیدا کنی .
موفق باشی
سلام.راستیتش اگه بخوام واقعا بگم که به چه کاری علاقه دارم باید بگم که من همیشه توی رویاهام دوست داشتم یه گروه موسیقی راک بزنم اونم توی امریکا.
خاطرم هست توی دوران دانشجویی که مهندسی عمران میخوندم در روز یک ساعت درسامو مطالعه میکردم و توی عالم ترسیم کردن نمودار لنگر خمشی و نیروهای برشی تیر بتن آرمه (مربوط به درس طراحی سازه های بتن آرمه) بودم و 5 ساعتم رو صرف یادگیری tablature های جدید گیتار الکتریک میکردم.
همونطور که توی پست اولم هم گفتم,من کلا کارهای زیادی رو توی زندگیم تجربه کردم که دیگه یه بار گفتم اونا رو.
اینم بگم که توی هیچ کاری من به اندازه ی موسیقی راک علاق و استعداد ندارم دلیلشم اون حس روحی ایه که در اثر شنیدن این موسیقی بهم دست میده و عاشقشم.
ولیکن به این نتیجه رسیدم که این کارا "آب و نون" نمیشه برای آدم.
الان من وقتمو در روزهای هفته طوری تنظیم کردم که هم برم سر ساختمونی که ناظرش هستم و خلاصه به کارگرا گیر بدم که چرا مثلا ستونها رو به ریشه ای اون به صورت S متصل نکردن یا چرا بتنی که ریختن مقاومتش باید 400 میبوده ولی گرفتن 350 یا مثلا چرا سقفا رو spacer سه سانتی به کار بردن و باید مثلا 5 سانتی به کار میبردن و......
بعدشم میام خونه و هی گیتار میزنم..امروز آهنگ one از گروه متالیکا فردا آهنگ come as you are از نروانا.

یکی از چیزایی که توی حرف شما آقای احمد رضایی پسند کردم این بودش که گفتی من هدف نهایی زندگیمو انتخاب نکردم.
این حرفو من خیلی پسند کردم ولی باید بگم که کلا گیج شدم.نمیدونم برم دنبال علاقه ام (موسیقی) , همچنان برم دنبال چیزی که درسشو خوندم (مهندسی عمران) , یا برم توی کار این بازاره آشفته ی کشورمون که کلا خیلی باید آدم قالتاق و بررنده و از این جور صفات شیطانی داشته باشه توش.

در مجموع از راهنماییت استفاده کردم.
اگه بازم دوستان میخوان راهنمایی کنن.
سلام به دوستان گرامی
من هم وضعیتی شبیه دوست خوبمان آقای سیروس را داشتم. یه بار به پسر عمه ام که تو سلیمانیه شرکت حمل و نقل دارد و آدم فوق العاده ای از هر نظر هست و بسیار ثروتمنده گفتم میخوام در کنار کارمندی شغل دیگری داشته باشم .ایشون شروع کرد به مقدمه چینی و نهایتا" گفت برو دستفروشی و بازاریابی کن. خیلی بهم برخورد راستش بیشتر از حالای شما کلاسم آمد پایین. و تو دل خودم گفتم ما هم فامیل داریم یکبار خواستم فقط راهنمایی کنه ببین چگونه ما را ... فرض کرده میخواد بعد از چند سال آبروداری تازه سروع کنم به دوره گردی و دستفروشی.
اما قدرت اشتیاق و بلند پروازی ول کن نبوده و نیست بالاخره این طوفانی که در درونم هست من را با دانشمند بزرگ رابرت کیوساکی آشنا کرد. چون مطالب ایشان دارای مقدمه چینی های بسیار ضروری میباشد و استدلالهایش و همچنین موفقیتهای خودش توانست راز موفقیت و پیشرفت مالی را برایم آشکار سازد.و بعد از سالها به حرف پسر عمه ام رسیدم . رابرت کیوساکی با وجود اینکه مدرک کارشناسی داشته و خلبان جنگ ویتنام بوده و پدرش ریس آموزش و پرورش هاوایی بوده اما با درکی که نسبت به موفقیت پیدا کرده وارد شرکت زیراکس شده آنهم نه به عنوان مدیر و حتی کارمند جزء بلکه به عنوان بازاریاب و فروشند تازه کار و صفر.
چهار سال پشت سرهم تو این شرکت بازاریابی کرده و در نهایت با این برداشت که تنها فایده این کار غلبه بر ترس من از کوبیدن در خانه های مردم و شنیدن جواب رد بود وارد کسب و کار خودش و تاسیس شرکت کیف ولکرو میشود.آقای رضایی بدرستی و روشن مسیر پیش روی شما را نشان دادن.
حال دوست گرامی نه ناراحت شو و نه پیشنهادهای آنها را مخالف شان خودت بدان.
شما حتی اگر بخوای در زمینه موسیقی مطرح بشی و از این طریق ثروتمند بشی و به آرزوهات برسی لازمه جلو دست اساتید موسیقی و آدمهای ذی نفوذ در این حرفه شاگردی کنی. سیلوستر استالونه میگه بیشتر از هزاران بار به استودیوهای فیلمبرداری میرفتم و حتی تقاضای شاگردی من را در این استودیوها قبول نمیکردند تا بالاخره سماجت خودم باعث شد یکی از مدیران روی خوشی به من نشان بدهد.
و حال وقت آن است که از تجربیات گرانبهای اساتیدی گرانقدر همچون آقایان قربانیان، کاظمی، رضایی و نامی و ... استفاده کنیم.
از اینکه این پاسخو دادین ممنونم ولی من میخوام یه مقدار دقیقتر وارد موضوع من بشین.

من الان یه بیوگرافی از خودم تهیه کردم ولی الان احساس میکنم یه سری چیزا رو که باید بهش اضافه میکردمو از قلم انداختم.
اونم اینه که تجربه ی زندگیم بهم ثابت کرده که اگر به کاری علاقه نداشته باشم,اونو رها میکنم یا در اون کار سست میشم.اینه که با خودم فکر کردم که در حال حاضر فعالیتای من عمدتا حول کارم (به عنوان ناظر ساختمان) و همچنین موسیقی میگذره.
اومدم یه حساب سر انگشتی با خودم کردم و وقتی دیدم که در حال حاضر من هفته ای 3-4 بار و به مدت نیم ساعت دارم میرم سر ساختمون , ولی شاید 10 برابر این وقتو در هفته دارم اختصاص میدم به موسیقی راک.

اگه یه مقدار روشن تر بخوام صحبت کنم , بنده الان نمودار علاقه و پرداختن به رشته ی مهندسی عمران نموداری کاهشی است و نمودار علاقم به گیتار الکتریک , نمودار افزایشیه.
احساسم بهم میگه که اگه "موسیقی" و "تشکیل یه گروه راک" را انتخاب کنم در آینده مشهور میشم و به آرزوم که همون شهرته میرسم.(شاید جالب باشه براتون که من اگه حتی یه زندگی معمولی داشته باشم ولی مشهور باشم و مثلا برم روی stage و تماشاچیا برام اون پایین هورا بکشن ,دیگه به آرزوم رسیدم.و این دقیقا همون چیزیه که هر روز با تمرین و ممارست زیاد قصد دارم بهش برسم.(من چند ساله که از زمان دانشجویی تا الان دارم مدام گیتار الکتریک کار میکنم و به اون حدی رسیدم که دارم آهنگ سازی میکنم فقط در تصمیمم برای رفتن به امریکا و تشکیل یک گروه راک مردد هستم.)

من نمیخوام در آینده یه زن به نام چه میدونم شهین و مهین و مهناز و....بگیرم توی ایران و اونم برام پلو خورشت سبزی و قیمه درست کنه(با پیاز کنار سفره!) و منم هی هر روز شکمم گنده تر بشه و چاق تر بشم و بر حشمت و شوکت و جلال و جبروتم اضافه بشه و یه سیبیله پهلوانانه هم بکشم روی لبام.
من چنین زندگی ای رو دوست ندارم.
شخصیت عصیانگر من دنبال شهرته تا ثروت.

نمیدونم چیکار کنم دنبال راه "ثروت" برم و پول در بیارم یا دنبال "دلم" برم و برم دنبال موسیقی.
دوست عزیز شما اولاً باید دیدگاه خودتان را نسبت خیلی چیزها تغییر دهید مثلاً وقتی فکر میکنید که کسی که وارد بازار می شود باید صفات شیطانی داشته باشد هیچگاه در این محیط"شیطانی" رشد نخواهید کرد و به جایی نخواهید رسید چون یا به تصور شیطنت دیگران خود را پیشاپیش بازنده می دانید یا با همین تصور و استدلال خدای نکرده خودتان دست به کارهای شیطانی از نوع مثالهایی که در بالا آوردید می زنید.
آقای رضایی اشاره خوبی به اعتماد به نفس شما داشتند به نظر می آید شما افرادی که اعتماد بنفس بالایی دارند را قالتاق می دانید در حالی که آنها فقط توانسته اند بر ترس ها و ضعف های خود غلبه کنند و از قابلیتهای خود استفاده بیشتری بکنند شما هم اگر بخواهید می توانید مثل آنها باشید و از آن حالت لذت ببرید.
در مورد موسیقی هم با این عشق و علاقه ای که دارید ممکن است آینده درخشانی داشته باشید اما به قول معروف عشق کافی نیست!
به قول حافظ " تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی" شما راه زیادی تا رسیدن به ستاره موسیقی شدن دارید و در این راه باید آمادگی هر کاری که به پیشرفتتان کمک می کند داشته باشید تصور کنید یک نفر در آرزوی دریانوردی و سوار شدن در کشتی باشد ولی هزاران کیلومتر از دریا دور است حالا او برای رسیدن به دریا باید سواره و پیاده و روی شتر و الاغ و گاری و دوچرخه و قطار و پشت کامیون برود در این میان ممکن است پول کم بیاورد و مجبور شود در شهری در میانه راه، در رستورانی ظرف بشوید، در یک ساختمان کارگری کند و یا در مغازه ای پادویی کند تا خرج ادامه سفر را دربیاورد او استعداد کمی در کشتی رانی و ملوانی دارد و شنا هم بلد نیست! اما با پشتکار به سوی هدفش می تازد.
حالا فرد دیگری را تصور کنید که همین وضعیت را دارد اما او دوره های مختلف دریانوردی را گذرانده و همچنین شناگر ماهری است ولی چون فعلاً مخارج سفر را نمی تواند تأمین کند و حاضر نیست دست به کاری بزند که با رؤیای وی(دریانوردی) همخوانی ندارد پس همیشه در حسرت رسیدن به هدف خویش می ماند و از طرف دیگر هیچگاه از اوضاع زندگی احساس رضایت نمی کند!
استاد قربانیان همیشه می گویند داشتن پول به تنهایی باعث خوشبختی نمی شود اما نداشتن آن به تنهایی می تواند باعث بدبختی باشد! پس شما تصور اینکه یک موزیسین معروف و مشهور و بی پول بودن باعث رضایت خاطر و خوشبختی تان خواهد شد را کنار بگذارید چون تصوری نامعقول است.
در سفر شمال در کنار دریا بحثی در آخر شب داشتیم درباره رسیدن به اهداف و در آنجا بنده عرض کردم هر کس منتظر فرصتی است که در زمان مناسب در مکان مناسب قرار بگیرد در اشتباه به سر می برد و وقت خود را هدر می دهد ما خودمان باید یکی از این دو آیتم را به دست بگیریم و بر آن سوار شویم و آن را جهت تلاقی با دیگری به سمت و سوی مورد نظر هدایت کنیم البته بحث مفصلی بود که از حوصله این تاپیک خارج است اما منظور همان "اسباب بزرگی است" که برای تکیه بر جای بزرگان باید آن را مهیا کرد و این اسباب را هیچگاه در یک زمان و مکان، یکجا نمی توان یافت.
پیشنهاد می کنم کتاب "توانگران چگونه می اندیشند" اثر چارلز آلبرت پویسانت را حتماً بخوانید یا حداقل تاپیکی هایی که درباره زنگینامه "کنراد هیلتون" ، " سوئیشیرو هوندا" و "والت دیزنی" در این انجمن موجود است را مطالعه بفرمایید و بعد نظرتان را در این تاپیک بگذارید.
موفق باشید.
صفحه ها: 1 2 3
لینک مرجع