02-20-2013, 08:56 AM
(02-20-2013 02:40 AM)امیدواربه خدا نوشته شده توسط: [ -> ]اول سلام
این بند رو خوندم:
7) ارسال مطالب حاوی مطالب ناامید کننده و بی فایده خلاف عقاید مدیران و اعضای انجمن است، ما در اینجا جمع شده ایم که به دور از منفی بافی های اطرافمان با دیدی روشن به اطرافمان نگاه کنیم، حتما توجه کنید.
نام کاربریم نشون میده که هنوز امید به خداوند دارم
ولی شرمنده ام که موج منفی دارم.
44 سالمه. مؤنث. متأهل. حتما" اونایی که سنشون بیشتر باشه یادشون میاد که 25 سال پیش دانشگاه رفتن غول بزرگی بود. منم کمی کم کاری کردم. سال اولی که کنکور دادم. امید داشتم فقط پزشک بشم. خواستم یه سال دیگه تو خونه بشینم و بخونم. نه جزوه رزمندگان داشتم. نه شهرستان کوجولومون کلاس کنکور. ولی همون سال سازمان سنجش هوس کرد شهرستان مارو از منطقه سه بودن بکنه منطقه یک. طبعن معلومه. رتبه ام شد. هفتادهزار. !!
یکی از اقوام دور در تهران رئیس یه شعبه بانک بود. گفت برات درست میکنم توی یه بانک توی مشهد استخدام بشی. اما چون زمان امتحانات استخدام بانک نبود. تصمیم گرفتن منو توی یک شرکت دولتی استخدام کنن. بعد به عنوان انتقالی منو جذب بانک کنن. توی اون شرکت شروع به کار کردم. بطور آزمایشی . تا حکم استخدامی بگیرم. و منتقل به بانک بشم. و همزمان کلاس تایپ رو گذروندم تا مدرکی هم داشته باشم!
بعد از چهارماه کار آزمایشی. در حالیکه مدیران بخش مربوطه ازم راضی بودن و میخواسن همونجا مونگار بشم. مدیر امور اداری گفت : هرگز برات حکم استخدامی نمیزنم. هرچی گفتم من فقط اون حکم رو میخوام که منتقل به بانک بشم. و تعهد کتبی میدم که اینجا نمونم. گفت نه که نه.
دوباره خونه نشین شدم.
فامیلمون نتونست کاری بکنه.
تصمیم گرفت برام توی یک شرکت بزرگ معتبر کار پیدا کنه.
از طریق دوستش که در سازمان صنایع بود اقدام کردن
اما فکسی که باید از تهران به اون شرکت بره. طی یک اشتباه کوچولو به یه شرکت دیگه رفت. مدیر اون شرکت ازم خواست تا برای مصاحبه برم. بعد گفت این فکس اشتباه اومده. ولی ما نیاز به شما داریم. کسی که تایپ بلد باشه و و بتونه از دستگاه تلکس استفاده کنه. برام مربی گرفتن و طی دوجلسه با دستگاه تلکس هم آشنا شدم. خوب به کار چسبیدم. صبح ها شرکت و عصر ها در کانون پرورشی مربی موسیقی بودم.
مدتی بعد اعلام شد که آموزش موسیقی حرام شده. کلاس ها منحل شد. و بواسطه ی دوشیزه بودن. کلاس خصوصی نمی رفتم.
مدتی بعد نامه ای به دستم رسید همراه با یک سکه ی طلا. از سوی مدیر شرکتی که کار میکردم.!! مثلا" عاشق شده. کسی که من به جای دخترش بودم.
به ناچار کارم رو ول کردم.
ازطرفی دیگه اون شرکتی که اول برای سکوی پرتاب بسوی بانک رفته بودم. به بخش خصوصی وارد شد.
مدیران بخشی که 4 ماه کار کرده بودم. ازم دعوت به کار کردن. در اونجا با کامپیوتر های ساده و ابتدایی آشنا شدم.
سالها بخوبی اونجا کار کردم. ولی از استخدام خبری نبود. فقط قراردادهای یک ساله. که تمدید میشد. تا هفت سال
برام مهم نبود. فقط استقلال و اینکه شاغلم کافی بود.
4 سال بعداز ازدواجم صاحب فرزندی شدیم. و همسرم گفت : نگهداری از فرزند مهمتره. کارم رو با اینکه خیلی دوست داشتم. و اونا هم میخواستن من بمونم. ول کردم.
تا وقتی که پسرم مدرسه رفت. ولی دیگه شرکت کسان دیگه ای رو به جایم آورده بودن. و ما ساکن شهرستان شده بودیم. امکان رفتن به سرکار دیگه برام نبود.
همسرم نگرانم بود. دوست داشت کاری به عنوان سرگرمی داشته باشم.
برام پروانه گرفت و یک مغازه باز کرد. 4 سال وارد کسب و کار شدم. ولی از پسش بر نمی اومدم. ساعات کاری طولانی بود. از خونه و همسر و بچه می افتادم. سود کم بود. فروش در حدی بود که حتی اجاره مغازه رو هم نمیتونستیم بدیم. و در آخر با بدهی زیاد مغازه تعطیل شد. یعنی ورشکستگی.
در اون مدت کسانی پیداشده بودن که به عنوان خیرخواهی پول داده بودن تا باهاش کار کنیم و سود بدیم. ولی دراصل شده بود رباخواری. در آخر هم نتونستیم . از پسشون بر بیایم. برای حفظ آبرو. باز از یکی دیگه قرض کرده به ربا دادیم. ..... و این سیر تا حدی ادامه پیدا کرده که الان حدود هفتادمیلیون بدهکار رباخوارانیم. از بانک ها هم وام گرفته بودیم. ولی اونا هم کمی از رباخواران نداشتن. یکی بود که 9 میلیون بهمون داد و درعوض 16 میلیون ازمون گرفت.
ازوقتی مغازه ورشکست شد. خونه نشینی ام با وبگردی میگذره
امروز برحسب تصادف با این سایت روبرو شدم. برام جلب توجه کرد. هنوز توی انجمن ها نگشتم. نمیدونم اینجا چه خبره و چیکار میکنید. شاید معجزه میکنید.
اول که میخواسم عضو بشم خواستم اسم کاربریمو بزارم ورشکسته. بعدپشیمون کردم. با خودم گفتم دیدن این سایت رو به فال نیک میگیرم . اسمم رو میزارم امیدواربه خدا.
قصه گوی خوبیم نه؟
گاهی به سرم میزنه بشینم و بنویسم. ولی از وقتی توی روزنامه خوندم که به تازگی موضوعی به عنوان سرقت ادبی پیدا شده. ترسیدم. دیدم شانس که ندارم. دست به هرکاری که میزنم . خراب میشه. حالا همینش مونده بشینم داستان بنویسم. بعد یه هویی یکی پیدا بشه و بگه من از روی اون سرقت کردم.
پس بی خیالش شدم.!!!
سلام بر شما
خیلی خوش آمدید
چون این تاپیک مجال بحث درباره چگونگی موفقیت ها و شکستها نیست از آن می گذریم اما به شما اکیداً توصیه می کنم تاپیک هایی که استاد قربانیان با موضوع اگر به من اعتماد دارید... و تغییر نگرش و باورها را بخوانید.
بسیاری از اعضای این انجمن درباره شکستها و بدهی ها و گرفتاری هایی که زمانی دامن آنها را گرفته بود صحبت کرده اند.
چیزی که مهم است این است که شما در اینجا تنها نیستید و افرادی هستند که صادقانه تجربیات گرانبهای خود را در اختیارتان میگذارند و شما را برای شروعی دوباره و انشاءلله موفقیتی قطعی و دائمی همراهی می کنند و با شادی شما شادمان خواهند بود.