02-11-2013, 02:57 AM
سالهاست يك موضوعي منو اذيت ميكنه تا حالا جوابي براش پيدا نكردم از هر كسي هم پرسيدم جوابشون يكي از اين گزينه ها بود. ولي خودم قانع نشدم. ماجرا تعريف ميكنم لطفا نظراتون بفرماييد. ممنون
دو تا دوست صميمي داشتم مسعود و امير . امير از خونواده ثروتمند و تحصيلكرده و مسعود از يك خونواده ناجور و بدبخت و بد سرپرست. ولي يك چيزي داشت نميدونم چي بگم اولش نظرم شانس بود بعد كتابهاي موفقيت خوندم بنظرم تمركز ذهني شد.
هميشه امير و مسعود رقابت ميكردن امير با پول و پارتي و مسعود فقط ( شانس و تمركز ذهني). ماجراشون زياد بود و زمان زيادي ميبره من فقط اين ماجراهاي اخر ميگم.كنكور داده بوديم و انتخاب رشته ميكرديم امير و مسعود مهندسي مكانيك و منم برق. امير گفت فكر نكنم از دانشگاه سراسري و مكانيك تبريز قبول بشم و انتخاب نكرد مسعود گفت حالا يك گزينه اول تبريز مينويسم ميدونم اونجا از اول ترم درس ميخونم هممون خنديديم ولي مسعود قبول شد جالبه رتبه امير خيلي بهتر از مسعود بود امير هم دانشگاه ازاد رفت.
سال 80 بود نشسته بوديم امير گفت پدرش پول داده و معافيت سربازي گرفته مسعود گفت منم معاف ميشم خنديديم مسعود هم معاف شد برادرش سرباز بود اونو معاف كردن اون زمان اين معافيت بود. امير گفت ميخوام امريكا برم خواهر وبرادرش امريكا بودن مسعود گفت من بوستون دوست دارم بريم اونجا. همگي خنديديم . امير اومد با تمسخر گفت مسعود امريكا ميخواي بري كلاس زبان گذاشتن بريم ثبت نام. همگي رفتيم شهريه هر ترمش 30 هزار تومان بود خيلي زياد بود حدودا 10 هزار تومان هم پول كتاب ميشد جمعا 40 هزار تومان. من كار ميكردم پولش جور كردم امير هم كه مايه دار بود ولي مسعود موند يك روز مونده بود كلاسها شروع بشه به مسعود گفتم بريم اموزشگاه. مديرش منو ميشناسه از مدير خواهش كنيم شهريه تو رو اقساطي بگيره و يا در مقابل كارهاي اونجارو بكني وارد اتاق مدير شديم بهم گفتم يك عضو ديگه رو اوردي الان ديگه شهريه تو رايگان هر كي 3 نفر بياره شهريه اش رايگان ميشه منم 5 نفر برده بودم ديدم مسعود بهم نگاه ميكنه گفتم من شهريه دادم مال دوستمو نگيريد مديرم موافقت كرد. براي بچه هاي كوچك كلاس امادگي زبان گذاشته بودن مدير ازم پرسيد به نظر تو كي مورد اعتماد و خوبي هست منم مسعود معرفي كردم شهريه اش رايگان شد. لاتاري ثبت نام ميكردم ياد مسعود افتادم مداركشو گرفتم ثبت نامش كردم برنده شد. امير با تمسخر گفت بايد مدارك مالي و يكنفر توي امريكا بعنوان حامي معرفي كني. مسعود گفت يك حامي خوب پيدا ميشه.با خوشحالي وارد مغازه ام شد گفت پدر يكي از شاگرداش بهش گفت حامي اون ميشند به شرطي كه مواظب پسرشون باشه و تا 4 سال كنارش بمونه و حدس بزنيد كدوم شهر پسرشون ثبت نام كرده بود جوابتون اشتباه شيكاگو بود ولي تا حالا كه 8 سال ميشه اونجا مونده ميگه بهتر شد بوستون نرفتم اما علتشو نگفت بنظرم يك دختر خوب پيدا كرده.منم تنها اينجا موندم.
هميشه مسعود ميخواست چيزي بگه حدودا چند ثانيه سكوت ميكرد بعد ميگفت همه فكر ميكردن عقب مونده هست اما بنظرم تمركز ميكرد جالبه من خيلي بيشتر از اون تلاش ميكردم اما اون هميشه برنده بود اصلا تلاش نميكرد. منظورم تلاش زياد . هميشه انگار همه چيز براش اماده بودند يادم رفتم از كنار يك بانكي رد ميشديم توي تبليغاتش نوشته فقط 3 روز به قرعه كشي مانده هست ما هم هر 3 تاييم رفتيم حساب باز كرديم مسعود برنده شد.
حالا بنظرتون كدوم گزينه هست؟
دو تا دوست صميمي داشتم مسعود و امير . امير از خونواده ثروتمند و تحصيلكرده و مسعود از يك خونواده ناجور و بدبخت و بد سرپرست. ولي يك چيزي داشت نميدونم چي بگم اولش نظرم شانس بود بعد كتابهاي موفقيت خوندم بنظرم تمركز ذهني شد.
هميشه امير و مسعود رقابت ميكردن امير با پول و پارتي و مسعود فقط ( شانس و تمركز ذهني). ماجراشون زياد بود و زمان زيادي ميبره من فقط اين ماجراهاي اخر ميگم.كنكور داده بوديم و انتخاب رشته ميكرديم امير و مسعود مهندسي مكانيك و منم برق. امير گفت فكر نكنم از دانشگاه سراسري و مكانيك تبريز قبول بشم و انتخاب نكرد مسعود گفت حالا يك گزينه اول تبريز مينويسم ميدونم اونجا از اول ترم درس ميخونم هممون خنديديم ولي مسعود قبول شد جالبه رتبه امير خيلي بهتر از مسعود بود امير هم دانشگاه ازاد رفت.
سال 80 بود نشسته بوديم امير گفت پدرش پول داده و معافيت سربازي گرفته مسعود گفت منم معاف ميشم خنديديم مسعود هم معاف شد برادرش سرباز بود اونو معاف كردن اون زمان اين معافيت بود. امير گفت ميخوام امريكا برم خواهر وبرادرش امريكا بودن مسعود گفت من بوستون دوست دارم بريم اونجا. همگي خنديديم . امير اومد با تمسخر گفت مسعود امريكا ميخواي بري كلاس زبان گذاشتن بريم ثبت نام. همگي رفتيم شهريه هر ترمش 30 هزار تومان بود خيلي زياد بود حدودا 10 هزار تومان هم پول كتاب ميشد جمعا 40 هزار تومان. من كار ميكردم پولش جور كردم امير هم كه مايه دار بود ولي مسعود موند يك روز مونده بود كلاسها شروع بشه به مسعود گفتم بريم اموزشگاه. مديرش منو ميشناسه از مدير خواهش كنيم شهريه تو رو اقساطي بگيره و يا در مقابل كارهاي اونجارو بكني وارد اتاق مدير شديم بهم گفتم يك عضو ديگه رو اوردي الان ديگه شهريه تو رايگان هر كي 3 نفر بياره شهريه اش رايگان ميشه منم 5 نفر برده بودم ديدم مسعود بهم نگاه ميكنه گفتم من شهريه دادم مال دوستمو نگيريد مديرم موافقت كرد. براي بچه هاي كوچك كلاس امادگي زبان گذاشته بودن مدير ازم پرسيد به نظر تو كي مورد اعتماد و خوبي هست منم مسعود معرفي كردم شهريه اش رايگان شد. لاتاري ثبت نام ميكردم ياد مسعود افتادم مداركشو گرفتم ثبت نامش كردم برنده شد. امير با تمسخر گفت بايد مدارك مالي و يكنفر توي امريكا بعنوان حامي معرفي كني. مسعود گفت يك حامي خوب پيدا ميشه.با خوشحالي وارد مغازه ام شد گفت پدر يكي از شاگرداش بهش گفت حامي اون ميشند به شرطي كه مواظب پسرشون باشه و تا 4 سال كنارش بمونه و حدس بزنيد كدوم شهر پسرشون ثبت نام كرده بود جوابتون اشتباه شيكاگو بود ولي تا حالا كه 8 سال ميشه اونجا مونده ميگه بهتر شد بوستون نرفتم اما علتشو نگفت بنظرم يك دختر خوب پيدا كرده.منم تنها اينجا موندم.
هميشه مسعود ميخواست چيزي بگه حدودا چند ثانيه سكوت ميكرد بعد ميگفت همه فكر ميكردن عقب مونده هست اما بنظرم تمركز ميكرد جالبه من خيلي بيشتر از اون تلاش ميكردم اما اون هميشه برنده بود اصلا تلاش نميكرد. منظورم تلاش زياد . هميشه انگار همه چيز براش اماده بودند يادم رفتم از كنار يك بانكي رد ميشديم توي تبليغاتش نوشته فقط 3 روز به قرعه كشي مانده هست ما هم هر 3 تاييم رفتيم حساب باز كرديم مسعود برنده شد.
حالا بنظرتون كدوم گزينه هست؟