07-15-2013, 11:56 PM
07-16-2013, 03:19 PM
به تمام اهدافتان می رسید بشرطیکه:
- اهدافتان را بنویسید.
- ایمان و باور خود را تقویت کنید
- دیوارهای ذهنی را خرد کنید.
- به کار روزانه خود ادامه دهید.
رهایش کنید.بله رهایش کنید.
باور بفرمائید به همه آن اهداف می رسید.
چرا فکر میکنیم رسیدن به اهداف سخت است؟:
- مدام به آن فکر میکنیم و فرصتی برای کار ذهن در نظر نمی گیریم.
- مدام کتابهای مختلفی را می خوانیم.(یعنی هر آن منتظر رسیدن تاکسی هستیم.تاکسی نمی آید.)
- اهدافتان را بنویسید.
- ایمان و باور خود را تقویت کنید
- دیوارهای ذهنی را خرد کنید.
- به کار روزانه خود ادامه دهید.
رهایش کنید.بله رهایش کنید.
باور بفرمائید به همه آن اهداف می رسید.
چرا فکر میکنیم رسیدن به اهداف سخت است؟:
- مدام به آن فکر میکنیم و فرصتی برای کار ذهن در نظر نمی گیریم.
- مدام کتابهای مختلفی را می خوانیم.(یعنی هر آن منتظر رسیدن تاکسی هستیم.تاکسی نمی آید.)
07-17-2013, 07:12 PM
(10-11-2012 11:10 AM)jahanagahi نوشته شده توسط: [ -> ]
هوشنگ قربانیان
وقتی کتابهائی در زمینه تفکر مثبت را مطالعه میکنیم هیجان تمام وجود ما را در بر می گیرد.فکر میکنیم الان است که به اهدافمان برسیم.هر روز و هر ساعت منتظریم که کو؟ چرا من به هدفم نرسیدم؟ بابا همه این کارها مسخره بازی است.با تمام وجود منتظر رسیدن به هدف هستیم.زندگی را فراموش میکنیم.زیبائی گل را فراموش میکنیم. شوخی و تفریح را رها می کنیم.از خود سئوال میکنیم پس من این همه مدت این کتابها را خوانده ام , پس چرا تاثیر نمیکند.
مثل اینکه هر چقدر منتظر تاکسی می شویم ,خبری از تاکسی نیست ولی به محض اینکه بی خیال می شویم , تاکسی جلو پای ما می ایستد.
ایمان و باورش ر ا از دست می دهد.رهایش میکند و می گوید این کارها وقت گذرانی است من باید به کارهای روزانه فکر کنم.مگر نه اینست که می گویند :نابرده رنج گنج میسر نمی شود- جان برادرکه.......
به کار روزانه اش می پردازد.غافل از اینکه ذهن کار خودش را دارد انجام می دهد.در مدت گذشت زمانی آن شخص خودروی را که قبلا جزو هدفش بوده را می خرد.فکر میکند در یک روز تصمیم گرفته و خود خودرو را خریده.غافل از اینست که خرید این خودرو جزو اهدافش بوده وذهن انباشته از اشتیاق به داشتن خودرو او را صاحب آن کرده است.
نتیجه: به تمام اهدافتان می رسید بشرطیکه:
- اهدافتان را بنویسید.
- ایمان و باور خود را تقویت کنید
- دیوارهای ذهنی را خرد کنید.
- به کار روزانه خود ادامه دهید.
رهایش کنید.بله رهایش کنید.
باور بفرمائید به همه آن اهداف می رسید.
چرا فکر میکنیم رسیدن به اهداف سخت است؟:
- مدام به آن فکر میکنیم و فرصتی برای کار ذهن در نظر نمی گیریم.
- مدام کتابهای مختلفی را می خوانیم.(یعنی هر آن منتظر رسیدن تاکسی هستیم.تاکسی نمی آید.)
راز موفقیت:
- انتخاب یک کتاب و حداکثر 2 کتاب.
- مطالعه دقیق و درک درست از آن.
- تقویت ایمان وباور.
- شروع به زندگی روزانه.(رهایش کنید.خانم , آقا رهایش کنید تا خودش بتواند برنامه ریزی کند و شما را به آنها برساند.)
- غر نزنید.
- منتظر و چشم براه نباشید.مطمئنا خواهد آمد.
جهت مطالعه مجدد عزیزانم در انجمن.
07-17-2013, 08:39 PM
با اجازه از جناب قربانیان عزیز
اهدافتان را بنویسید :
باشه یه قلم و یک کاغذ و فکر کردن من چی می خوام ؟ خونه ، ماشین ، ویلا ، پول و خلاصه چیزایی که تا امروز کمبودشون رو یه جورایی حس کردم ( آخه آدم برای نداشته هاش آرزو می کنه و هدفگذاری می کنه ) . ولی خوب منی که دارم ماهی 700 تومن حقوق می گیرم . 300 تومن کرایه خونه می دم .200 تومن قسط می دم و خیلی زور بزنم 50 تومن تو ماه برام می مونه و الان هم 30 سالمه ، چطور می تونم یه خونه رو تو اهدافم بنویسم که 300 میلیون پولشه تازه یه ماشین و ویلا و یه پول خیلی هم داشته باشم نه نمی شه .
چطور اهدافم رو بنویسم که قابل قبول تر باشه برا خودم ؟
ایمان و باور خودتون رو تقویت کنید :
در موقع نوشتن اهداف خواه نا خواه یه سری افکار منفی میاد سراغتون ( ما تو جایی زندگی می کنیم که افکار منفی غلبه همیشگی دارند ) می دونید چرا ، چون بچه که بودیم زمین می خوردیم بهمون می گفتن چلمنگ ، رفتیم مدرسه جدول ضرب یاد نمی گرفتیم بهمون می گفتن خنگ ( البته دوران تحصیلی طولانی تره و من خلاصش کردم ) . رفتیم دبیرستان بهمون گفتن نمره ریاضیت پایینه ، فقط کارو دانش به دردت می خوره . باید بری سربازی آدم شی ، برو یه کارخونه سرکار یه حقوق بخور و نمیر بگیر از سرت هم زیاده و چیزایی از این دست که به اندازه طول عمرمون به ما ناتوانیمون رو تلقین کرده و باعث شده ایمان و باورمون بالاخص به خودمون کم بشه و ما ناخود آگاه بگیم نمی تونیم . حالا ما اومدیم اهدافی رو نوشتیم که تصورش هم برا مون سخته .
این ایمان از دست رفته رو چجوری به دست بیاریم ؟
دیوار ذهنی تون رو خرد کنید :
در پی تمامی اتفاق هایی که تو زندگیمون افتاده ، به دلیل بافت اجتماعی خاص و شرایط بد زندگمیون همیشه نکات منفی بزرگنمایی خاصی داشتن . تا جایی که باعث شدن ما اغلب مواقع نکات مثبت رو نبینیم و یا قید اونارو بزنیم .
ما تو زندگمیون نـــــ زیاد شنیدیم از پدر ومادرمون ، از بزرگای فامیل ، از دوستا و معلما و غیره کلماتی از قبیل نکن ، نمیشه ، نمی تونی و غیره وگاهی هم اگر خواستیم بلند پروازی بکنیم به دلایلی شکست خوردیم همونا میگن دیدی گفتم نکن ، نمی تونی ، نمی شه و .... . این افعال در مورد ما مثل شمشیری می مونه که یه دفعه به دستمون می زنن ، یه دفعه به پامون می زنن گاهی وقتا میایم در بریم دنبالمون میان و تا پامون به یه سنگ گیر می کنه زمین موخوریم محکمتر روش می زنن ( اینجوری دردش بیشتر چون هم زمین خوردی هم شمشیررو ) ، پس فلج می شیم و نمی تونیم تکون بخوریم و خودمون قبول می کنیم که نمی تونیم و وقتی خودمون قبول کردیم که نمی تونیم اونموقع یه دیوار میاد دور و برمون که بهش میگیم دیوار ذهنی . ما چندین ساله این دیوار دورمونه گاهی وقتا خودمون مصالح تهیه کردیم و این دیوار رو عریض ترش کردیم و خودمون هم می دونیم چقدر محکم ساختیم . من ناتوان زخم خورده چجوری این دیوار رو بشکنم ؟
به کار روزانه خود ادامه دهید:
من به کار روزانه خودم ادامه می دم . ولی امروز ( مثلاً جمعه ) نشستم کلی از افکارم رو به سختی پالایش کردم مثبت نگر شدم و ... فردا صبح تیپ می زنم شاد و بشاش و پر از انرژی مثبت می رم سرکار بعد یهو همکارم رو می بینم خواب آلود ، خمار ، ژولیده پولیده و پر از انرژی منفیه و قراره تابعد از ظهر در گوش من ناله کنه ، اینو کجای دلم بزارم ؟
جناب قربانیان عزیز بنده قصد هیچگونه جسارتی ندارم. اینکه این مطالب را نوشتم برای اینکه شما راه و روشی رانیز برای غلبه بر مسایل بالا عنوان نمایید ، تا اعضای محترم با الگو برداری و نه کپی برداری راه هموارتری برای رسید به آلام و آرزوهای خود داشته باشند .
من خودم تاپیکای شما رو می خونم و سعی کنم مو به مو اجرا کنم. البته جواب سوالای بالا در بین تاپیکا هست ولی اگه شما لطف کنید و جواب بدین جوابا متمرکز میشه و عمل به اونا راحت تر
اهدافتان را بنویسید :
باشه یه قلم و یک کاغذ و فکر کردن من چی می خوام ؟ خونه ، ماشین ، ویلا ، پول و خلاصه چیزایی که تا امروز کمبودشون رو یه جورایی حس کردم ( آخه آدم برای نداشته هاش آرزو می کنه و هدفگذاری می کنه ) . ولی خوب منی که دارم ماهی 700 تومن حقوق می گیرم . 300 تومن کرایه خونه می دم .200 تومن قسط می دم و خیلی زور بزنم 50 تومن تو ماه برام می مونه و الان هم 30 سالمه ، چطور می تونم یه خونه رو تو اهدافم بنویسم که 300 میلیون پولشه تازه یه ماشین و ویلا و یه پول خیلی هم داشته باشم نه نمی شه .
چطور اهدافم رو بنویسم که قابل قبول تر باشه برا خودم ؟
ایمان و باور خودتون رو تقویت کنید :
در موقع نوشتن اهداف خواه نا خواه یه سری افکار منفی میاد سراغتون ( ما تو جایی زندگی می کنیم که افکار منفی غلبه همیشگی دارند ) می دونید چرا ، چون بچه که بودیم زمین می خوردیم بهمون می گفتن چلمنگ ، رفتیم مدرسه جدول ضرب یاد نمی گرفتیم بهمون می گفتن خنگ ( البته دوران تحصیلی طولانی تره و من خلاصش کردم ) . رفتیم دبیرستان بهمون گفتن نمره ریاضیت پایینه ، فقط کارو دانش به دردت می خوره . باید بری سربازی آدم شی ، برو یه کارخونه سرکار یه حقوق بخور و نمیر بگیر از سرت هم زیاده و چیزایی از این دست که به اندازه طول عمرمون به ما ناتوانیمون رو تلقین کرده و باعث شده ایمان و باورمون بالاخص به خودمون کم بشه و ما ناخود آگاه بگیم نمی تونیم . حالا ما اومدیم اهدافی رو نوشتیم که تصورش هم برا مون سخته .
این ایمان از دست رفته رو چجوری به دست بیاریم ؟
دیوار ذهنی تون رو خرد کنید :
در پی تمامی اتفاق هایی که تو زندگیمون افتاده ، به دلیل بافت اجتماعی خاص و شرایط بد زندگمیون همیشه نکات منفی بزرگنمایی خاصی داشتن . تا جایی که باعث شدن ما اغلب مواقع نکات مثبت رو نبینیم و یا قید اونارو بزنیم .
ما تو زندگمیون نـــــ زیاد شنیدیم از پدر ومادرمون ، از بزرگای فامیل ، از دوستا و معلما و غیره کلماتی از قبیل نکن ، نمیشه ، نمی تونی و غیره وگاهی هم اگر خواستیم بلند پروازی بکنیم به دلایلی شکست خوردیم همونا میگن دیدی گفتم نکن ، نمی تونی ، نمی شه و .... . این افعال در مورد ما مثل شمشیری می مونه که یه دفعه به دستمون می زنن ، یه دفعه به پامون می زنن گاهی وقتا میایم در بریم دنبالمون میان و تا پامون به یه سنگ گیر می کنه زمین موخوریم محکمتر روش می زنن ( اینجوری دردش بیشتر چون هم زمین خوردی هم شمشیررو ) ، پس فلج می شیم و نمی تونیم تکون بخوریم و خودمون قبول می کنیم که نمی تونیم و وقتی خودمون قبول کردیم که نمی تونیم اونموقع یه دیوار میاد دور و برمون که بهش میگیم دیوار ذهنی . ما چندین ساله این دیوار دورمونه گاهی وقتا خودمون مصالح تهیه کردیم و این دیوار رو عریض ترش کردیم و خودمون هم می دونیم چقدر محکم ساختیم . من ناتوان زخم خورده چجوری این دیوار رو بشکنم ؟
به کار روزانه خود ادامه دهید:
من به کار روزانه خودم ادامه می دم . ولی امروز ( مثلاً جمعه ) نشستم کلی از افکارم رو به سختی پالایش کردم مثبت نگر شدم و ... فردا صبح تیپ می زنم شاد و بشاش و پر از انرژی مثبت می رم سرکار بعد یهو همکارم رو می بینم خواب آلود ، خمار ، ژولیده پولیده و پر از انرژی منفیه و قراره تابعد از ظهر در گوش من ناله کنه ، اینو کجای دلم بزارم ؟
جناب قربانیان عزیز بنده قصد هیچگونه جسارتی ندارم. اینکه این مطالب را نوشتم برای اینکه شما راه و روشی رانیز برای غلبه بر مسایل بالا عنوان نمایید ، تا اعضای محترم با الگو برداری و نه کپی برداری راه هموارتری برای رسید به آلام و آرزوهای خود داشته باشند .
من خودم تاپیکای شما رو می خونم و سعی کنم مو به مو اجرا کنم. البته جواب سوالای بالا در بین تاپیکا هست ولی اگه شما لطف کنید و جواب بدین جوابا متمرکز میشه و عمل به اونا راحت تر
07-17-2013, 11:43 PM





خیلی جالب بود.
نوشتم در رابطه با سئوال جناب دهقانی عزیز . خیلی هم نوشتم. من اصولا هرچه بنظرم می رسد می نویسم و قبلا آنرا آماده ندارم.
به هر حال یک دفعه صفحه محو شد و همه نوشته ها را با خود برد.

بر روی چشمان زاغم

--------------
اگر تایپیکهای قبلی را مطالعه فرموده باشید عرض کردم اول بابد دیوارهای ذهنی را خرد کنیم و بعد اهداف را بنویسیم. بارها در رابطه با شکستن این بوارهای ذهنی عرایضی داشته ام.
فرق انسان موفق با ناموفق در همین مسئله هست که انسان موفق :
1- باور میکند
2- ایمان دارد که موفقیتش حتمی است.
3- نمی خواهد در آینده جملات ایکاش را تکرار کند.
4- اعتماد بنفس بالائی دارد.
5- برای خود ارزش قائل می شود.
6- وقتی ایده ای به ذهنش رسید ضمن بررسی و مطالعه و تحقیق بسرعت آنرا پیاده کرده و ترفندهای آنرا فرا می گیرد.
7- چون با مطالعه در زندگی افراد موفق متوجه این مسئله شده است که این افراد واقعا از نظر وضعیت مالی در نهایت فقر زندگی کرده اند و موفق شده اند , پس او هم می تواند.
و
در نهایت:
ادامه مطالعه کار - کار با ایمان و باور باعث موفقیت شما عزیزان خواهد شد.
اشاره ای بر این ادعای خود داشته باشم:
وقتی شروع کردم اکثریت بمن می خندیدند. من هم به آنان می خندیدم.
آنها فکر میکردند که من دیوانه شده ام و این مطالعات نتیجه ای را بمن نمی دهد ولی من به آنان می خندیدم که روزی با دیدن من خجالت می کشند.
خجالت کشیدند.
07-18-2013, 12:19 AM
جناب قربانیان عزیز ، شما باید ببخشید خدای ناکرده قصد به چالش کشیدن نظریات و نوشته های شما را نداشتم.
07-18-2013, 12:29 AM
(07-18-2013 12:19 AM)mjdehghani نوشته شده توسط: [ -> ]جناب قربانیان عزیز ، شما باید ببخشید خدای ناکرده قصد به چالش کشیدن نظریات و نوشته های شما را نداشتم.
جناب دهقانی عزیز نوشته شما واقعا فوق العاده بود. چه چالشی؟من حتی امتیاز آنرا هم تقدیم کردم.
همه ما می نویسیم تا از همدیگر درس بگیریم.
فقط کافی است که ایمان و باور خود را بالا ببریم. هر ناممکنی ممکن می شود.
07-23-2013, 06:29 AM
استاد خيلي ممنونم واقعا پر از انرژي بود.من خيلي چيز ياد گرفتم و اميدوار شدم.خيلي خوشحالم که با شما آشنا شدم.بايد واژه هاي جديدي بوجود بيان تا من بتونم از شما تشکر کنم.حتي تصورش هم نميکنيد چقد شما و حرفهاتون تو زندگي من مهم و موثريد.
07-23-2013, 03:29 PM
(07-23-2013 06:29 AM)Elixir نوشته شده توسط: [ -> ]استاد خيلي ممنونم واقعا پر از انرژي بود.من خيلي چيز ياد گرفتم و اميدوار شدم.خيلي خوشحالم که با شما آشنا شدم.بايد واژه هاي جديدي بوجود بيان تا من بتونم از شما تشکر کنم.حتي تصورش هم نميکنيد چقد شما و حرفهاتون تو زندگي من مهم و موثريد.
ممنونم. خدا را هزاران بار شکر که اساتیدی چون شما مطالب من را که ناشی از سالها تجربه و تحقیق و بررسی و مطالعه بوده قبول میکنید. ایمان دارم با مطالعه دقیق این مطالب موفقیت شما عزیزان حتمی است.
من هم خیلی درسها از شما عزیزانم گرفته ام.
07-24-2013, 12:41 AM
استاد نظر لطف شماست.اين از بزرگي روح شماست.مرسي