من یبار ی سخنرانی داشتم تو ی پادگان. خیلی زیاد بودند. مطمئنم بالای ۵۰۰ نفر بودن. شاید ۱۰۰۰ نفر هم میشدند. بعد باید میرفتم بالای سکو یک ساعت سخنرانی تخصصی می کردم اونم برای همه قشری! از کسی ک تاحالا کامپیوتر ندیده تا ی متخصص. از ی کسی ک ابتدایی خونده تا یه کسی ک کارشناسی ارشد و دکترا داره!!
خیلی فضا گرم بود و استرس هم زیاد. جلوی تمام مسئولین مرتبط ! اون همه بنر و تلویزیون نوشته و .... .
برای اینکه انقد اعتماد ب نفس داشته باشم ک بتونم برم بالا سخنرانی کنم فقط یکاری کردم. کسی ک داشت معرفی می کرد منو دیدم گفتم این وقتی انقد ریلکسه من مگه از این چی کمتر دارم؟ تازه اون ی انسان عادی هست من متخصص هستم و تاحالا برای شنونده های خیلی مهمتر از اینام سخنرانی کردم. اینطوری اعتماد ب نفسمو بالا بردم و تقریبا استرسم نزدیک ب صفر شد و ۱۰ دیقه بعد از شروع سخنرانی همه چی آروم بـــــود...

(10-22-2012 05:54 PM)yu3f نوشته شده توسط: [ -> ]یکی از راه ها هم به نظر من مقایسه هست. مقایسه عادلانه. البته نه که مثلا آدم خودشو با یک انسان فوق موفق مثل بیل گیتس مقایسه کنه. با اطرافیان ک شرایط و امکانات مشابه داشتند. ب من ک خیلی کمک کرد این راه.
وقتی نتوانید خود را با بیل گیتس مقایسه کنید همان نداشتن اعتماد بنفس است.
((( بيل در کودکي بيشتر وقت خود را در کنار مادربزرگ سپري كرد و از او تاثير بسيار گرفت. وي از همان دوران کودکي، روحيه ي رقابت طلبي خود را نشان داد و تلاش مي كرد تا در هر زمينه اي از دوستان خود پيش باشد. )))
با داشتن اعتماد بنفس زیاد میخواست در هر زمینه ای از دوستانش پیش باشد.
درست می فرمایید استاد، منظورم در کوتاه مدت هست. مثلا در همون مثالی ک در پست قبل زدم.
اما در دراز مدت اگر با کسی ک خیلی بزرگ هست مقایسه نکنیم قطعا ب شکست می انجامه.
قضیه همون آیت الله ای میشه ک پسرش بهش میگه بابا میخوام مثل تو بشم. میگه هیچی نمیشی. میگه چرا؟ میگه من می خواستم امام صادق بشم این شدم. شما میخوای مثل من شی ب جایی نمیرسی.
برای مواردی مثل مثالم عرض کردم. در دراز مدت اتفاقا مقایسه با انسان های خیلی بزرگ و موفق می تونه خیلی تاثیرگذار تر باشه و سریعتر اعتماد ب نفس رو تقویت کنه.
اگر اعتماد بنفستان کم شده این مطلب من را بارها مطالعه فرمائید:
فکر میکردم اگر روزی من مردم در آن روز اگر چند دقیقه بمن مهلت بررسی زندگیم را بدهند چه خواهم گفت؟و جواب می دادم که نتوانستی موفق شوی و رفتی.چرا خجالت کشیدی ؟چرا اعتماد بنفست از بقیه انسانها کمتر بود؟ تو که خودت را زرنگ می دانستی .چه شد زرنگی ؟
اعتماد به نفس ذاتي نيست. قدري عزت نفس، تجربه به دل و جرأت سبب مي شود تا آسان تر خود را تأييد کنيد. براي آنکه موفق شويد با ديگران و در نهايت با دنيا رو به رو شويد و اعتماد به نفس خود را افزايش دهيد توصيه هاي زير مي توانند به شما کمک کنند.
1- از نگاه ها فرار نکنيد
به محض آنکه فردي بدون واهمه به شما نگاه مي کند به زمين چشم مي دوزيد و سرتان را بر مي گردانيد. دست از اين کار برداريد و از نگاه ديگران فرار نکنيد، ارتباط صرفاً از طريق گفت و گو انجام نمي گيرد!
قيافه و حالت هاي شما و مخاطب تان مهم هستند، البته در اين زمينه زياده روي نکنيد و يک ريز به طرف مقابل تان خيره نشويد.
2- ترس تان را مهار کنيد
در رويارويي با شرايط جديد دچار ترس و يا حتي وحشت مي شويد. همه انرژي و افکارتان را صرف مخفي کردن عصبي بودنتان نکنيد، در عوض سعي کنيد حالت عصباني خود را به شکل عمل در آوريد يعني با طرف مقابل صحبت کنيد و يا به سمتش برويد.
3- تقليد نکنيد
مطمئناً گاهي اوقات تقليد کردن از فردي که همواره از خودش مطمئن است مفيد است، با اين حال اين تقليد حد و حدودي دارد. هر فرد بنا به شخصيت و استيل خاص خودش اعتماد به نفس را نشان مي دهد. از اين رو شما نمي توانيد از روي رفتار ديگران تقليد کنيد، به سبک خودتان عمل کنيد.
از شهرستان به تهران آمدم. در شهرستان رئیس اداره بودم و در تهران یک کارمند ساده.دوستانم می گفتند نخبه هائی در تهران هستند که بتو فرصت نمی دهند خود را نشان دهی و پست مهمی بگیری.
روزی در خیابان آزادی روی پله مغازه ای نشستم و به مردم نگاه می کردم.دیدم راه می روند وبعضی با هم حرف می زنند.یک نفر هم داشت ضمن راه رفتن ساندویج گاز می زد.خنده ام گرفت:



فکر کردم من چرا باید فکر کنم که از این افراد کمترم و نمی توانم رقابت کنم.بلند شدم و رفتم و برنامه ریزی کردم برای موفقیت در اداره و گرفتن پستی حداقل معادل پست شهرستان.
2 ماه بعد پستی را گرفتم خیلی بالاتر از رئیس یک اداره درشهرستان.
چرا اینگونه شد:
اعتماد بنفسم را هزاران بار بیشتر کردم.
البته در محضر استاد قربانیان جسارت نشود. ایشان فرمودند بنده هم گفتم تجربه نه چندان با اهمیت خودمو انتقال بدم. شاید فایده ای داشته باشه.
وقتی وارد شرکت شدم تا ۱ ماه کسیو نمیشناختم . حتی همکار های مرتبط با خودم رو. بخاطر روحیه شخصی ام بود.
من شخصیتی درونگرا داشتم و خب تعداد دوستانم به تعداد انگشت های دست هم نبود. سعی می کردم همانطور که یاد گرفتم پسر ساکت، مودب و سر به زیری باشم. فکر میکردم ادب این هاست.
بعد از مدتی احساس کردم رفتار های من ناشی از ادب نیس. ناشی از عدم اعتماد ب نفس هست. وقتی یک کاری رو انجام می دادم و روم نمی شد بگم کار من بود نه همکارم.
کمی با خودم کار کردم. کتاب خواندم. مقاله خواندم. تمرین کردم. کم کم جای خودم را پیدا کردم. بعد از ۴ سال کار تو شرکت از یک کارمند جزء شدم یک کارشناس ارشد که تو تمام جلسات حضور داشت و مدیریت باهاش مشورت می کرد همیشه. افراد خیلی زیادی آمدند و رفتند اما من ثابت بودم.
آواخر سال ۹۰ خیلی با خودم کلنجار می رفتم. یک دوست خیلی بهم کمک کرد. باعث شد خودمو باور کنم. بعد از ۲ ماه تلاش احساس کردم من می تونم ! (اعتماد ب نفس مورد نیاز بدست آوردم) رفتم پیش مدیر عامل و گفتم من برای چنین جایگاهی کار نمی کنم. من توانایی ام بیشتر از اینه.
انقد قاطع گفتم و به خودم اعتماد داشتم که این حس به مدیرعامل منتقل شد. همونجا حسابدار رو صدا کرد و دستور داد حقوقم ۲ برابر بشه و منو کرد مدیر بخش و اختیارات تام بهم داد. اختیاراتی ک من تو شرکت دارم فقط ۲ نفر دیگر دارند. یکی رییس هیئت مدیره ک مدیر فنی شرکت هست و یکی هم یک فوق نابقه در زمینه برنامه نویسی (مدیر تیم برنامه نویسی)
معجزه اعتماد به نفس رو اونجا بود فهمیدم.
پ.ن: برای داشتن اعتماد به نفس و ابراز اون نیاز به بی ادبی نیس. در کمال ادب و احترام به دیگران، انسان می تونه اعتماد به نفس داشته باشه و این حس رو به دیگران منتقل کنه و دیگران هم اعتماد به نفس شما داشته باشه.
پ.ن۲: اعتماد ب نفس کاذب خیلی خطرناکه و گاهی میتونه صدمات جبران ناپذیری به آدم وارد کنه. انسان باید واقع بین باشه البته با دید مثبت

(((سعی می کردم همانطور که یاد گرفتم پسر ساکت، مودب و سر به زیری باشم. فکر میکردم ادب این هاست.عد از مدتی احساس کردم رفتار های من ناشی از ادب نیس. ناشی از عدم اعتماد ب نفس هست. وقتی یک کاری رو انجام می دادم و روم نمی شد بگم کار من بود نه همکارم.)))
این جمله شما آقا یوسف عزیز واقعا استادانه مطرح شده است.افرادی زیادی هستند که بشکل افراطی ادب را رعایت میکنند. اینان حقیقتا اعتماد بنفس بسیار پائینی دارند.رعایت ادب از واجبات است ولی شکل افراطی آن نشاگر عدم اعتماد است.
وقتی آدم اعتماد به نفس نداشته باشه یعنی اینکه اعتماد به خودش نداره و به همین دلیل کار و مسئولیت بزرگی رو به خودش محول نمی کنه و اینجوری چون کار بزرگی رو انجام نمی ده ( یا اصلاً کار مثمر ثمری انجام نمی ده ) هیچوقت موفق نمی شه
لطفا یک تعریف کامل از اعتماد بنفس بنویسید.