(03-12-2013 10:38 PM)mohammadshamosi نوشته شده توسط: [ -> ]جدی مریم خانم؟!
هنوز میتونم نظرم رو عوض کنما 
حالا دیگه از هول حلیم نیوفتی تو دیگ

نه تو حالا جوونییییییییییییییی

محمد و بقیه دوستان هیچ وقت شیطونتتون را کنار نذارید
![[تصویر: 76atzldu59m0ynakdn1a.jpg]](http://up.toca.ir/images/76atzldu59m0ynakdn1a.jpg)
بله ، بله
میبینم که این تاپیک رو خاک گرفته

به زودی با خاطرات ناب به روز میشه

ما منتظر خاطرات شیرین حاجی ممد هستیممممممممممم

داره پاییز میاد
و زمان خاطرات ....!

خاطراتی که در حال ویرایشات نهایی هست!

به دوستان مرور تاپیک رو پیشنهاد میکنم
یادمه زمانی این تاپیک برای خودش برو بیایی داشت! به زودی با خاطرات جدید به روز میشه!

همش بايد خاطره بگيم يا ميتونيم داستان طنز هم بسازيم بنويسم
ولي قول ميدم هركدوم رو كه سوتي خودم بودخدايي آخرش بگمن واقعيه كه راحت بهم بخندين

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید!!!