سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: چرا میلیاردر؟
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3 4
هرچند میدونم که خیلی در این مورد بحث شده ولی مینویسم واسه کسی که شاید براش بدرد خورد.
کتاب عامل علائدین بسیار عالیه برای اعتماد بنفس و آموزش چگونگی درخواست.
یه چیز میگم شاید باور نکنید من تا اول دبیرستان خجالت میکشیدم با پدرم تلفنی صحبت کنم.
اما حالا تعریف از خود نباشه فقط به پشتوانه ی اعتماد به نفس براحتی با چند تا کارخونه دار بزرگ مذاکره کردم و مراحل کار رو از ایشان پرسیدم.
براحتی با وضعیتی داغون که بخاطر دوستم و کمک بهش توی بنایی ایجاد شده بود رفتم به یکی از بزرگترین نمایشگاه ماشین شهر و با لباس کثیف نشستم در حالی که دوستام فرار میکردن.
از دوستانم میخواستم بزرگ فکر کنن و به کم قانع نباشن.
میگفتن کارمند بشیم و...یکی از استادام گفت پسر آخه چرا الکی هم وقتت رو تلف میکنی و هم پول بابای بیچارتو از بین میبری.
بابام استاد دانشگاه و بسیار زحمتکشه و واقعا از اینکه میبینم از صحبت در مورد کارآفرین شدنم ناراحت میشه خیلی زجر میکشم.
ولی چه کنم که پدر پولدار نمیذاره نه کارمند شم نه کارگر و خود اشتغال.حتی از سرمایه گذاری هم بدم میاد و خوره ی تولید دارم.و عاشقش هستم.

راستش رو بخواین نمیدونم چجوری هدایت شدم.ولی چیزی که میدونم اینه که از بچگی رویاهام بزرگ بوده.
تو مقوله ی کارآفرینی هم که از طریق شرکت فکر فردا و دکتر جهانگیری افتادم تو این جریانات.
اما یه سوال از شما دارم:
چی باعث شد بزرگ فکر کنید؟
چرا خواستید میلیاردر بشید؟
اول از خودم شروع میکنم.
پدرم علاوه بر کارمندی یه بنگاه زود بازده(شغل دوم) هم داره.
یه مدت پیشش کار میکردم و شیرنی میگرفتم.برای یه دانش آموز خوب پولی بود.
اما ماجرا از اینجا شروع شد:

مادرم زنگ زد گفت 1/5 k سیب بگیر بیا.
چشم.
توی میوه فروشی 3 نوع سیب وجود داشت با سه قیمت.چون آدم لارژی هستم خواستم دو کیلو بگیرم که تازه بیشتر هم شد.اونم از گرونترینش.
یه لحظه تعلل کردم که یه پیرزن اومد سیب بگیره. قیمتها رو پرسید و بلاخره رسید سیب نوع چهارم یعنی پوسیده.
یادم نمیاد خرید یا نه ولی من به اون سیبها که خریده بودم لب نزدم.
از اون روز به بعد تصمیم گرفتم که یه تولید کننده باشم.
با غرور تمام گفتم خدایا تو فقط یه چند تا ایده ی پولساز بده.من دورو بریهام رو میکشم بالا.
به هر حال ایده داد و من نتونستم دور و بریهام رو هدایت کنم چون من پیامبر نیستم.اونا غیر قابل هدایت بودن.
گفتم خدایا من تسلیم.قبول تو قوی تری.حالا که ایده دادی تا آخرش افسار رو بگیر کم نیارم.
خلاصه این بود که با این انجمن آشنا شدم و با شنیدن خبر استارت کار عملی چند تا از دوستان روحیه گرفته و در نتیجه کار شروع شد.
نمیدونم چی شد که خواستم میلیاردر بشم اما همین روزا منتظر شنیدن خبر انقلاب تو صنعت قارچ باشید.خیلی زود.
ببخشید که سرتون رو درد آوردم.
نصف شبی خوابم نمیومد خواستم درددل کنم.
خداوند وقتي مارو خلق ميكنه با يك هدفي و سرنوشتي همراه هست.اون هدف سرنوشت ادمهاي روبه جايي كه از قبل تعيين شده ميكشونه.
همه ما روي اين كره خاكي ازمايش ميشيم هركدوم مون به يك طريق.
من هميشه هرجا حرفي از استعداد ميومد يا ميشنيدم.به خودم ميگفتم استعداد من چيه؟؟؟چي ميتونه باشه.من چه استعدادي دارم كه ميتونه تو زندگي بهم كمك كنه و به يك زندگي راحت اسوده برسم.هرچي گشتم ديدم مثل بقيه كه صداي خوبي دارن-خط خوب-طراحي-مغز خوب-و غيره كه هركسي يك استعدادي داره من مثل اونا نيستم.تا اينكه استعدادم رو كشف كردم.استعداد من فكر كردنم هست.
از روزي كه فهميدم توانايي من اينه شروع كردم ازش استفاده كردن.در هرجايي براي هر موضوعي ذهنم به صورت خودكار مطالبي رو ميگه من ارائه ميدم.
چيزي كه باعث اين فكر ميشه كه ميلياردر بشم ذات ادمي هست كه بيشتر در فكر رفاه اسايش ديگران هست.از 10 نفر انسان شايد 3نفر به فكر پول باشند براي ميلياردن شدن.(البته به صورت غير مستقيم كمك ميكنن به ديگران) و 7 نفر براي كمك به ديگران به فكر ميلياردرشدن هستند.
يه قانون هست تو كشور من كه بهم مي گه:
" ميلياردري فكر كن، ميلياردري زندگي كن، ميلياردري رفتار كن، ميلياردري خرج كن"
هر وقت از اين قانون پيروي مي كنم در مسير درست حركت مي كنم و هر چي انرژي مثبت و آرامش و ثروته به سمت من جذب مي شه اما گاهي در مسائلي كه موانع فكري و انرژي هاي منفي نمي ذاره به اين قانون عمل كنم همه چيز خراب مي شه مسير را اشتباه مي رم همه انرژي هاي منفي به سمت من ميان و...
هميشه احساس كردم به دنيا نيومدم كه از صبح برم سر كار تا براي يكي ديگه ثروت آفريني كنم، آفريده شدم كه زندگي خاصي داشته باشم و ديگران را هم به سمت تفكر خاصه راهنمايي كنم
خلاصه اينكه ما خاص آفريده شديم...
مواد تشكيل دهنده ذهنمون از اجناس مرغوب بوده نه چيني
سلام دوستان
سوال خوبیه که چرا میخوایم میلیاردر باشیم و اصلا از کجا شروع شد
اگه اجازه بدین منم علت این مساله رو میگم
من با توجه به سنم که حدود 35سالمه در جاهای مختلف کار کردم.گرچه الان مشغول تحصیلم اونم بعنوان بهانه.
دوره دانشجویی تدریس خصوصی میکردم.بعضی شاگردام تو خود بازار بودن یعنی اونجا بهشون درس میدادم تو حجره های باباشون. اونجا اولین جرقه ها زده شد تو ذهنم که بخدا این میلیاردرا هیچ تفاوت خیره کننده ای ندارند با بقیه گرچه قبول دارم همین تفاوتهای کوچیک و نادیدنی خودش یه دنیاست (چون به اعتقادم ریزه کاریها از اصل مهمتره معمولا)
خلاصه بعد اون من حدود یکسال کارمندی کردم.دیدم نه یه جوریه دارم میمیرم. همه میگفتن یه جاهایی مثل بانک و اینا خوبه. امتحان دادم جزو 5نفر اول شدم و رفتم بانک.شعبه م ونک بود اینو گفتم تا بدونین که هم شعبه م خوب بود هم مشتریای خوبی داشتیم.یه جورایی شعبه الف حساب میشدیم.باورتون نمیشه دیدم دارم میمیرم یعنی من مرگ رو میدیدم هر روز انگار. سه ماه موندم روزی که بهم گفتن باید از فردا پشت صندوق بشینی و کار صندوق رو یاد بگیری گفتم نه من نمیتونم . رییس شعبه گفت یعنی چی نمیتونم گفتم خب دیگه نمیتونم(توجه داشته باشید من قسمت چکهای کلر بودم که گفتم داشتم میمردم یعنی کار سبک و بدون تماس بامشتری زیاد). گفت خوب میخای چکار کنی گفتم استعفا میدم.گفت 8ماه طول کشید تا مراحل ورود رو طی کردی تازه سه ماه شده . شوخی میکنی.گفتم عمرا اگه شوخی کنم .فردا صبح دفتر مرکزی بانک بودم و استعفا دادم.تمام.بعد با اینحال چون اپشنی نداشتم و مجبور به داشتن درامد بودم رفتم طرفای جنوب ایران کار کردم که حقوقش بهتر بود.4.5سال کار کردم دیدم دارم واقعا میمیرم. بخدا نه از کار زیاد.اصلا کاری نبود.کاردفتری زیر کولر که کار نیس .اونم 7ساعت در روز. من از دیدن اینده محتوم و مشخصم میمیرم.
یعنی من دقیقا میتونستم سرازیری قبر رو ببینم جون معلومه. سی سال کار میکنی بعد بازنشسته بعدم یه خرده میگذره میری سرازیری قبر.ببخشید که رک میگم ولی همینه.شما زندگیت برنامه ش ریخته شده و تمام.
خلاصه زدم بیرون و دیگه هم تاالان کارمندی نکردن دیگه.بعد شروع کردم به اینکه ایده هام چیه بعضیاشم پیاده کردم به قدر کافی نگرفت ولی ناامید نشدم. الان ایده هام اینترنتیه و قصدپیاده سازیشو دارم.
بنظر خودم من تصمیم گرفتم میلیاردر( نه عزیزان من قصد دارم بیلیونر شم اونم در حوزه دلاری) شم چون یه ایده ای داشتم و الان خیلی بیشتر تقویت شده و اونم اینه (البته برای خودمه و نمیتونم تعمیمش بدم):
یا انسان باید در زندگی کوتاهش خیلی عالی و پرفکت زندگی کنه و به چیزایی که میخواد برسه یا اصلا زندگی نکنه
این حرفیه که من همیشه دارم به خودم میزنم و ازشم سعی میکنم کوتاه نیام.من حاضرم حتی زندگی خفت بار رو عمدا به پایان بدم ولی تن بهش ندم
شرمنده که سرتون رو درد اوردم
(02-17-2012 12:26 PM)m_sh نوشته شده توسط: [ -> ]يه قانون هست تو كشور من كه بهم مي گه:
" ميلياردري فكر كن، ميلياردري زندگي كن، ميلياردري رفتار كن، ميلياردري خرج كن"
هر وقت از اين قانون پيروي مي كنم در مسير درست حركت مي كنم و هر چي انرژي مثبت و آرامش و ثروته به سمت من جذب مي شه اما گاهي در مسائلي كه موانع فكري و انرژي هاي منفي نمي ذاره به اين قانون عمل كنم همه چيز خراب مي شه مسير را اشتباه مي رم همه انرژي هاي منفي به سمت من ميان و...
هميشه احساس كردم به دنيا نيومدم كه از صبح برم سر كار تا براي يكي ديگه ثروت آفريني كنم، آفريده شدم كه زندگي خاصي داشته باشم و ديگران را هم به سمت تفكر خاصه راهنمايي كنم
خلاصه اينكه ما خاص آفريده شديم...
مواد تشكيل دهنده ذهنمون از اجناس مرغوب بوده نه چيني
مريم خانم چرا نوشتيد "يه قانون هست تو كشور من" مگه در ساير كشورها اين قانون وجودنداره و در بقيه نقاط دنيامردم به فقيرانه زندگي كردن افتخار ميكنند؟!
فوق العاده بود کوروش جان

"یعنی من دقیقا میتونستم سرازیری قبر رو ببینم جون معلومه. سی سال کار میکنی بعد بازنشسته بعدم یه خرده میگذره میری سرازیری قبر.ببخشید که رک میگم ولی همینه.شما زندگیت برنامه ش ریخته شده و تمام."

"یا انسان باید در زندگی کوتاهش خیلی عالی و پرفکت زندگی کنه و به چیزایی که میخواد برسه یا اصلا زندگی نکنه."
محمد پس خوبیه
چقدر ساکته
محمد شاگرد اوله
معدلش بیسته
محمد چقدر آرومه

اینا نقل قول هایی بود که از 7 سالگی تا سوم دبیرستان همراهم بود و همیشه عذام میداد
به جرئت میتونم بگم اصلا نمیدونستم زندگی یعنی چی ؟؟ اصلا نمیدونستم میخوام چی کار کنم ؟؟
فقط یاد گرفته بودم برم مدرسه و هی 20 بگیرم و بیام بشینم تو خونه و تنهاییم رو سر کنم با یک کامپیوتر و یک اتاق همین
بعدشم طبق روال پام به دانشگاه باز شد ( وروردی87) هرچند اینم بگم که بالای 15 میلیون خرج کردم که رو سفید کنم بابا و مامانم
چونکه دوست داشتن محمد ( همون پسر معدل بیسته بره شریف - امیر کبیر و اینا) اما وقتی رتبم شد 106000 تازه فهمیدن این پسر اون
معدل بیسته نیست.
از بیست سالگی بود که فکر کنم دقیقا استارت این خورد که میخوام با زندگیم چی کار کنم ؟؟؟خیلی کلنجار رفتم.کتاب میخوندم.دفتر ور میداشتم
خط خطی میکردم.هدف های کاذب واسه خودم تعیین میکردم.تازه داشتم یه چیزایی یاد میگرفتم( تو مرحله آزمون و خطا بودم و هنوزم هستم زندگی یعنی آزمون و خطا)
تولد 21 سالگیم دیگه استارت جدی رو زدم که زندگیم بسازم و تولد 22 سالگیم شد که دیگه عزمم رو جزم کردم وارد گود بشم.
میلیادر میشم فقط به یک دلیل ؟؟؟ من لیاقت زندگی کردن رو دارم.من لیاقت لذت بردن و خلق کردم لذت واسه اطرافیانم رو دارم.من لیاقت این رو دارم
مرگ میاد نمیدونم اون دنیام چی میشه اما همین دلیل کافیه که حداقل این دنیام رو بسازم
معرکه بود آقا کوروش.
من تجربیات شما رو ندارم.ولی برا دیگران کار کردم.ویزیتوری.
صاحب شرکت میگفت برو بگو از شرکت ... اومدمو...
این کلمه منو افسرده میکرد.از شرکت ... اومدم و ...
هیچی از این بدتر نبود.خیلی خفت داشت.
گذاشتمش کنار.شرم باد بر من که برای یکی دیگه کار کنم اونم فقط برای اینکه شکمم سیر شه.من یه کارآفرینم.یه میلیاردر.
وقتی اولین بار راز رو نگاه کردم نوشتم تا 6 ماه دیگه 10 میلیارد تومن پول میخوام.مال دو سال پیش بود و بهش هنوز نرسیدم.اما انتخاب خوبی بود.بهم حال میده هنوزم.
من اولین انتخابم میلیاردی بود.من ذاتا یه میلیاردرم.
آقا محمد میلیاردر خوبیه.
خدا عمرش بده خروار خروار برای پدر و مادرش دعا گرفته به خاطر کارای خیرش.
محمد استاد اوله تو کار آفرینی و انتخاب.
محمد چقدر با وقاره.
خدا خیرش بده اگه نبود کی برا ما کار ایجاد میکرد.(بیش از چند هزار از خانوارهای ایران.)
خدا پدر و مادرش رو نگه داره.
هی بچه برو از آقا محمد یاد بگیر انتخاب کردنو.

آقا محمد ببخشید فضولی کردما.چون متنت خیلی تاثیر گذار بود نتونستم جلوی خودمو بگیرم.
احساس جالبیه احساس دیدن سرازیری قبر تو کار کارمندی. من احساس می کردم دارم خفه میشم از این زندگی روتین احساس یک زندانی رو داشتم . گاهی فکر می کردم این منم که با بقیه فرق دارم پس شاید من دارم اشتباه می کنم دوباره یک کار کارمندی دیگه رو تست می کردم مخصوصا وقتی آدمهایی با تفکر سنتی مدام بهم می گفتن فلانی رو ببین رفته فلان جا سر کار می دونستم زندگی اون آدم به من ربطی نداره اما ناخود آگاه تحریک میشدم بازم تست کنم. یک روز پدرم گفت دختر تو برای کار کارمندی درست نشدی جمله جالبی بود همون روز تصمیم گرفتم که حتی بهترین و وسوسه کننده ترین پیشنهاد های کار کارمندی رو دیگه قبول نکردم. راههای زیادی رو تست کردم که بعضی هاش شد تجربه برای آینده حتی تو این تجربه ها کلی به بانک مقروض شدم تا با بچه های انجمن آشنا شدم الان که دارم تو مسیرم خوب پیش میرم یادم میاد که از بچه گیم خودم رو یک معلم می دونستم الانم یک جورایی دارم آموزش میدم البته معلم نیستم اما سی دس و کتابهای آموزشی درست می کنم. و البته در ذهنم مسیر شرکت دکورم رو هم در کنار این کار طراحی می کنم تا در شرایط مناسب استارت اون رو هم بزنم.
من کارمند بهترین ادارات دولتی ایران با بهترین حقوق و مزایا بودم به عنوان نمونه من مهندس طراح بخش طرح و توسعه صدا و سیما بودم و مدیر فروش مرکز رشد دانشگاه امیر کبیر. کار کارمندی بهتر از اینها برای من وجود نداره اما تو هر کدوم از اونها هم فقط 4ماه دوام اوردم.
مسئله مهم اینه که الان خوشحالم احساس می کنم دارم کاری رو می کنم که متعلق به منه و از انجامش لذت می برم. و همین عشق عامل موفقیت منه.
خوندن این متن که آدمهای دیگه ای هم هستن که مثل من از کار کارمندی عذاب می کشن برام خیلی خوب بود. از همتون ممنونم
صفحه ها: 1 2 3 4
لینک مرجع