01-11-2014, 07:16 PM
می خوام یک اعترافی بکنم
به قانون جذب و راز اعتقادی نداشتم و ندارم !!
قصه الان هم نیست امروز و دیروز هم باهاش آشنا نشدم ، همون اوایل که فیلم راز با زیرنویس اومده بود اون را دیدم ، یکی دو روز فکرم درگیرش بود و بعد هم تمام چسبیدم به کار و زندگیم. باید بگم واقعیت امر کسایی که خودشون را درگیر این مسائل می کردند توی دلم بیخیال و ساده دل می پنداشتم و اگر بحث دوستانه ای پیرامون این مسائل پیش میومد قانعشون می کردم که این حرف ها و خرافات را بزارید کنار و بچسبید به کار و تلاش
خلاصه اینکه من راه خودم را می رفتم کاری هم به این مسائل نداشتم و راه موفقت را توی تلاش بیشتر می دونستم و می دونم و بقیه هم راه خودشون را ، البته باید بگم کسی که اعتقاد راسخ به راز داشته باشه هم توی اطرافیان نزدیکم نبود
اما در مورد کار و درامد ، از میلیاردر شدن متنفرم بوده و هستم
از ماشین آنچنانی خریدن و توی خیابون ول چرخیدن و دل این و اون را سوزوختن متنفرم.
از خونه های چند ده هزار متری خریدن فقط برای فخر فروشی که دیگه نگو
هیچ وقت وسیله ای را برای کلاس گزاشتن نخریدم ، هیچ گاه پول برای مارک ندادم ، ولی هر چیزی که احساس می کردم برای پیشرفت توی کارم مفیده بدون توجه به قیمتش می خریدم ، سال 78 ماهی 15 هزار تومان اجاره دفتر کارم را می دادم ، و حقوق کارگر ماهی 30 40 تومن بود چون فکر می کردم موبایل به درد کارم می خوره 1100 یعنی اجاره 6 سال را دادم خط و گوشی خریدم تا چند سال به خاطر اینکه کسی نبینه همیشه یواشکی باهاش صحبت می کردم در صورتی که اون زمان همه می خریدن که باهاش فخر بفروشن !! اینقدر پول برای خرید وسایل کاری دادم که الان سه ساله یک انبار 200 متری گرفتم و فقط این آتا آشغال ها را ریختم توش و ماه به ماه اجارش را می دم بگذریم 90 درصد این اخلاق را هنوز هم دارم ، هر چیزی نیاز کاریم باشه بی درنگ می خرم ولی نمی تونم خودم را راضی کنم که مثلا کت شلوار 2 میلیونی بخرم برای اینکه یک لوگوی هاکوپیان بزنم روی سینه ام ، در صورتی که توی هزینه هایی که دارم ماهانه خرج می کنم برام هیچه
، اخلاقه دیگه خوب و بدش را نمی دونم ، دور و بریهام می گن دیوونه ای ، اینها را گفتم که بگم چرا از میلیاردی متنفرم
اما یک آرزویی از همون نوجوانی داشتم این بود داشتن یک کارخانه تولیدی بزرگ که کارگرها و کارمندهاش از دل و جون توش کار کنند و چند برابر بقیه هم رده ای های خودشون درامد داشته باشن و در رفاه و آسایش زندگی کنند. همیشه دوست داشتم اونقدر محصولی که تولید می کنیم هیچ عیب و ایرادی نداشته باشه مشتری براش صف ببنده .همیشه دوست داشتم واحد تولیدیم از راه پاک و سالم اونقدر درامد داشته باشه که بتونه خودش خودش را تکثیر کنه و شعب مختلفش را دایر کنه . که شکر خدا تو همین مسیرم. و از کم شروع کردیم و ساختیم و ساختیم و ساخنیم تا رسیدیم به تهش یعنی کارخونه ، زمین خریداری شده هزار متر سوله را هم ساختیم ، الان هم چند مدت هست مشغول ساخت و ساز و محوطه سازی و دیوارکشی و ... زمین هستم . انشالله این برف و سرما که تمام بشه فنداسیون سوله را می ریزیم و اسکلت را سوارش می کنیم. ماشین آلات هم که خرد خرد طی این چند سال خریداری شده و با بدبختی تو کارگاه فعلی جا داده شده جوری که به زور جای حرکت کردن خودمون هست در حال کاره و تقریبا کامل هست. و مشکل زیادی شکر خدا نیست. می خوام بگم بی قانون راز هم بدبخت نشدم
یه 15 16 سال که بریم عقب تر با دست خالی خالی و زیر صفر + بدون هیچ گونه حمایت خانواده و اطرافیان به علاوه مخالفت هاو کارشکنی های مداوم شون . فقط و فقط با کار و کار و کار به هدف هام نزدیک شدم ، و فکر می کردم راه دیگه ای نداره جز کار بیشتر ، کمبود و نبود سرمایه و پشتیبان را با کمتر خوابیدن ، بیشتر فکر کردن ، پیداکردن میانبرها و دست اول ها و از این قبیل جبران کردم ، این مسائل باعث شد دیگه مسافت و سختی و آسونی کار برام مهم نباشه ، درصد بالای وام برام مهم نباشه ، اجاره های بالا برام مهم نباشه و همه اینها را با کار و تلاش خودم جبران کنم . دیگه کار کردن تا ساعت 1 نیمه شب و خوابیدن تو محل کار و صبح 7 بیدار شدن استارت مجدد عادی بود . همه این مسائل باعث شد دیدم به کار و جامعه بازتر و تجربه ام بیشتر بشه ، اگر عمری باقی بود شرح این مراحل را بعد ها می نویسم
اما الان که فکر می کنم می بینم اگر به قانون راز بیشتر اهمیت می دادم و براش وقت می گذاشتم مسیرم خیلی کوتاهتر می شد ، خاطرات و داستان های دوستان از راز را که می خونم ، تمام بدنم یخ می کرد ، یعنی ممکنه به همین راحتی باشه اینجوری باشه باید بشینم زار زار برای سختی هایی که کشیدم گریه کنم
الان فکر می کنم یکم باید عوض بشم بعد از این کار و زندگیم را به دست قانون راز و تفکر مثبت بسپرم ،
فلان روز چک دارم ، 4 برابرش در ازاش از مردم چک دستم هست ، همش فکرم اینه که اگر سر تاریخ چکهاشون پاس نشه ، چیکار کنم ، که اتفاقا پاس نمی شه ، البته از زیر سنگ هم که شده پول را جور می کنم و می ریزم به حساب ولی پدرم درمیاد
کارگر و بنا می خوام ، همش تو ذهنم اینه که اگه نبود چیکار کنم ، تا می رسم نیست ، البته از جای دیگه جور می کنم و پدرم در میاد !!
مشتری سفارش کار می ده ، همه مراحل روی رواله ، ولی همش تو ذهنم اینه که نکنه یک مشکلی پیش بیاد و بد قول بشیم ، اتفاقا اون مشکله پیش می یاد ، البته نمی زارم بدقول شیم بیچاره می شم تا مشکل را حل کنم و محصول به موقع آماده بشه!!
کارگر داره کاری را اشتباه انجام می ده ، ده بار بهش می گم راهش این نیست ، آخرش یک بلایی سر خودت می یاری ، اتفاقا آخرش اون بلا سرش میاد ، ولی خوب از قبل فکر این مشکلات شده و بیمه و ... تکمیله ولی جنگ اعصابش برام هست !!
مشتری جدید میاد ، 10 نفر ضمانتش را می کنند و تا حالا با هر کی کار کرده چکهاش بدون مشکل پاس شده ، ولی همش گوشه ذهنم هست نکنه کلاهبردار باشه ، نکنه ورشکسیت بشه ، البته که از شانس من می زنه و ورشکست می شه ، و باز طبق معمول چون قرارداد و ... محکم هست حساب را می گیریم ولی پدرم درمیاد
!!
کار جدید شروع می کنم ، همه مراحل روی اصول و پایه و اساس درصد مشکلات 1 دهم درصد هم نیست ، ولی چون همش تو ذهنم اینه که اگر مشکل پیش اومد چطوری حلش کنم ، آخرش اون مشکله پیش میاد که من بدبخت با زور و ضرب حلش کنم !!
خلاصه اینکه بخوام تعریف کنم یکسال باید بشینم تایپ کنم ، تو این سالها اینقدر مشکل حل کردم که دیگه اگه یک روز کارها روی روال پیش بره تعجب می کنم و کسلم ، صبح به صبح منتظرم ببینم امروز از کجا سر باز می کنه !!! البته اینقدر دور خودم را شلوغ کردم که خیلی ها می گن عادیه ولی خودم فکر می کنم انرژی های منقی هستن !!
این هفته ای که گذشت به دلیل برف و سرما کار بنایی و ... تعطیل بود ، فرصتی شد یکم بیشتر مطالب از این دست را بخونم و فکر می کنم مشکل با راز قابل حل باشه
صمیمانه منتظر راهنمایی های شما دوستان برای قدم گذاشتن توی دنیای راز هستم
بخشید سرتون را درد آوردم
همیشه شاد و موفق باشید
به قانون جذب و راز اعتقادی نداشتم و ندارم !!
قصه الان هم نیست امروز و دیروز هم باهاش آشنا نشدم ، همون اوایل که فیلم راز با زیرنویس اومده بود اون را دیدم ، یکی دو روز فکرم درگیرش بود و بعد هم تمام چسبیدم به کار و زندگیم. باید بگم واقعیت امر کسایی که خودشون را درگیر این مسائل می کردند توی دلم بیخیال و ساده دل می پنداشتم و اگر بحث دوستانه ای پیرامون این مسائل پیش میومد قانعشون می کردم که این حرف ها و خرافات را بزارید کنار و بچسبید به کار و تلاش
خلاصه اینکه من راه خودم را می رفتم کاری هم به این مسائل نداشتم و راه موفقت را توی تلاش بیشتر می دونستم و می دونم و بقیه هم راه خودشون را ، البته باید بگم کسی که اعتقاد راسخ به راز داشته باشه هم توی اطرافیان نزدیکم نبود
اما در مورد کار و درامد ، از میلیاردر شدن متنفرم بوده و هستم
از ماشین آنچنانی خریدن و توی خیابون ول چرخیدن و دل این و اون را سوزوختن متنفرم.
از خونه های چند ده هزار متری خریدن فقط برای فخر فروشی که دیگه نگو
هیچ وقت وسیله ای را برای کلاس گزاشتن نخریدم ، هیچ گاه پول برای مارک ندادم ، ولی هر چیزی که احساس می کردم برای پیشرفت توی کارم مفیده بدون توجه به قیمتش می خریدم ، سال 78 ماهی 15 هزار تومان اجاره دفتر کارم را می دادم ، و حقوق کارگر ماهی 30 40 تومن بود چون فکر می کردم موبایل به درد کارم می خوره 1100 یعنی اجاره 6 سال را دادم خط و گوشی خریدم تا چند سال به خاطر اینکه کسی نبینه همیشه یواشکی باهاش صحبت می کردم در صورتی که اون زمان همه می خریدن که باهاش فخر بفروشن !! اینقدر پول برای خرید وسایل کاری دادم که الان سه ساله یک انبار 200 متری گرفتم و فقط این آتا آشغال ها را ریختم توش و ماه به ماه اجارش را می دم بگذریم 90 درصد این اخلاق را هنوز هم دارم ، هر چیزی نیاز کاریم باشه بی درنگ می خرم ولی نمی تونم خودم را راضی کنم که مثلا کت شلوار 2 میلیونی بخرم برای اینکه یک لوگوی هاکوپیان بزنم روی سینه ام ، در صورتی که توی هزینه هایی که دارم ماهانه خرج می کنم برام هیچه
، اخلاقه دیگه خوب و بدش را نمی دونم ، دور و بریهام می گن دیوونه ای ، اینها را گفتم که بگم چرا از میلیاردی متنفرم
اما یک آرزویی از همون نوجوانی داشتم این بود داشتن یک کارخانه تولیدی بزرگ که کارگرها و کارمندهاش از دل و جون توش کار کنند و چند برابر بقیه هم رده ای های خودشون درامد داشته باشن و در رفاه و آسایش زندگی کنند. همیشه دوست داشتم اونقدر محصولی که تولید می کنیم هیچ عیب و ایرادی نداشته باشه مشتری براش صف ببنده .همیشه دوست داشتم واحد تولیدیم از راه پاک و سالم اونقدر درامد داشته باشه که بتونه خودش خودش را تکثیر کنه و شعب مختلفش را دایر کنه . که شکر خدا تو همین مسیرم. و از کم شروع کردیم و ساختیم و ساختیم و ساخنیم تا رسیدیم به تهش یعنی کارخونه ، زمین خریداری شده هزار متر سوله را هم ساختیم ، الان هم چند مدت هست مشغول ساخت و ساز و محوطه سازی و دیوارکشی و ... زمین هستم . انشالله این برف و سرما که تمام بشه فنداسیون سوله را می ریزیم و اسکلت را سوارش می کنیم. ماشین آلات هم که خرد خرد طی این چند سال خریداری شده و با بدبختی تو کارگاه فعلی جا داده شده جوری که به زور جای حرکت کردن خودمون هست در حال کاره و تقریبا کامل هست. و مشکل زیادی شکر خدا نیست. می خوام بگم بی قانون راز هم بدبخت نشدم
یه 15 16 سال که بریم عقب تر با دست خالی خالی و زیر صفر + بدون هیچ گونه حمایت خانواده و اطرافیان به علاوه مخالفت هاو کارشکنی های مداوم شون . فقط و فقط با کار و کار و کار به هدف هام نزدیک شدم ، و فکر می کردم راه دیگه ای نداره جز کار بیشتر ، کمبود و نبود سرمایه و پشتیبان را با کمتر خوابیدن ، بیشتر فکر کردن ، پیداکردن میانبرها و دست اول ها و از این قبیل جبران کردم ، این مسائل باعث شد دیگه مسافت و سختی و آسونی کار برام مهم نباشه ، درصد بالای وام برام مهم نباشه ، اجاره های بالا برام مهم نباشه و همه اینها را با کار و تلاش خودم جبران کنم . دیگه کار کردن تا ساعت 1 نیمه شب و خوابیدن تو محل کار و صبح 7 بیدار شدن استارت مجدد عادی بود . همه این مسائل باعث شد دیدم به کار و جامعه بازتر و تجربه ام بیشتر بشه ، اگر عمری باقی بود شرح این مراحل را بعد ها می نویسم
اما الان که فکر می کنم می بینم اگر به قانون راز بیشتر اهمیت می دادم و براش وقت می گذاشتم مسیرم خیلی کوتاهتر می شد ، خاطرات و داستان های دوستان از راز را که می خونم ، تمام بدنم یخ می کرد ، یعنی ممکنه به همین راحتی باشه اینجوری باشه باید بشینم زار زار برای سختی هایی که کشیدم گریه کنم
الان فکر می کنم یکم باید عوض بشم بعد از این کار و زندگیم را به دست قانون راز و تفکر مثبت بسپرم ،
فلان روز چک دارم ، 4 برابرش در ازاش از مردم چک دستم هست ، همش فکرم اینه که اگر سر تاریخ چکهاشون پاس نشه ، چیکار کنم ، که اتفاقا پاس نمی شه ، البته از زیر سنگ هم که شده پول را جور می کنم و می ریزم به حساب ولی پدرم درمیاد
کارگر و بنا می خوام ، همش تو ذهنم اینه که اگه نبود چیکار کنم ، تا می رسم نیست ، البته از جای دیگه جور می کنم و پدرم در میاد !!
مشتری سفارش کار می ده ، همه مراحل روی رواله ، ولی همش تو ذهنم اینه که نکنه یک مشکلی پیش بیاد و بد قول بشیم ، اتفاقا اون مشکله پیش می یاد ، البته نمی زارم بدقول شیم بیچاره می شم تا مشکل را حل کنم و محصول به موقع آماده بشه!!
کارگر داره کاری را اشتباه انجام می ده ، ده بار بهش می گم راهش این نیست ، آخرش یک بلایی سر خودت می یاری ، اتفاقا آخرش اون بلا سرش میاد ، ولی خوب از قبل فکر این مشکلات شده و بیمه و ... تکمیله ولی جنگ اعصابش برام هست !!
مشتری جدید میاد ، 10 نفر ضمانتش را می کنند و تا حالا با هر کی کار کرده چکهاش بدون مشکل پاس شده ، ولی همش گوشه ذهنم هست نکنه کلاهبردار باشه ، نکنه ورشکسیت بشه ، البته که از شانس من می زنه و ورشکست می شه ، و باز طبق معمول چون قرارداد و ... محکم هست حساب را می گیریم ولی پدرم درمیاد
!!
کار جدید شروع می کنم ، همه مراحل روی اصول و پایه و اساس درصد مشکلات 1 دهم درصد هم نیست ، ولی چون همش تو ذهنم اینه که اگر مشکل پیش اومد چطوری حلش کنم ، آخرش اون مشکله پیش میاد که من بدبخت با زور و ضرب حلش کنم !!
خلاصه اینکه بخوام تعریف کنم یکسال باید بشینم تایپ کنم ، تو این سالها اینقدر مشکل حل کردم که دیگه اگه یک روز کارها روی روال پیش بره تعجب می کنم و کسلم ، صبح به صبح منتظرم ببینم امروز از کجا سر باز می کنه !!! البته اینقدر دور خودم را شلوغ کردم که خیلی ها می گن عادیه ولی خودم فکر می کنم انرژی های منقی هستن !!
این هفته ای که گذشت به دلیل برف و سرما کار بنایی و ... تعطیل بود ، فرصتی شد یکم بیشتر مطالب از این دست را بخونم و فکر می کنم مشکل با راز قابل حل باشه
صمیمانه منتظر راهنمایی های شما دوستان برای قدم گذاشتن توی دنیای راز هستم
بخشید سرتون را درد آوردم
همیشه شاد و موفق باشید