ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


کلک خیال انگیز
زمان کنونی: 04-20-2024, 05:37 PM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان
نویسنده: Alireza_Kh
آخرین ارسال: Alireza_Kh
پاسخ: 212
بازدید: 28000

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 27 رأی - میانگین امیتازات : 3.33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کلک خیال انگیز
01-14-2012, 09:36 PM
ارسال: #1
کلک خیال انگیز
پرسیدم..... ،
چطور، بهتر زندگی کنم؟
با كمی... مكث جواب داد:
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر، با اعتماد، زمان حالت را بگذران ، و بدون ترس برای آینده آماده شو.
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز.
شک هایت را باور نکن ،و هیچگاه به باورهایت شک نکن.
زندگی شگفت انگیز است، در صورتیكه بدانی چطور زندگی کنی.
پرسیدم،
آخر ....،
و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود، ادامه داد:
مهم این نیست که قشنگ باشی ...، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر.
كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود میداند آئین بزرگ كردنت را ...
بگذار عشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی.
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن
داشتم به سخنانش فكر میكردم كه نفسی تازه كرد و ادامه داد...
هر روز صبح در آفریقا، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی كردن و امرار معاش در صحرا می چرد
آهو میداند كه باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد، شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، كه میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ...
مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو ...، مهم اینست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن كنی ...
به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ...
كه چین از چروك پیشانیش باز كرد و با نگاهی به من اضافه كرد: زلال باش .... ،‌ زلال باش ....، فرقی نمی كند كه گودال كوچك آبی باشی، یا دریای بیكران، زلال كه باشی ، آسمان در تو پیداست
دو چيز را هميشه فراموش كن:
خوبي كه به كسي مي كني
بدي كه كسي به تو مي كند ...
دنيا دو روز است: يك روز با تو و يك روز عليه تو
روزي كه با توست مغرور مشو و روزي كه عليه توست مايوس نشو
چرا كه هر دو پايان پذيرند...

همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: jahanagahi , مهدی گل محمدی , P@RSA , arash67 , shahrasebi , pulaki , جوان , fakur , مسعود کوچولو , قناد , سعید.کرمی , sherafati , ناصر صادقی , hasan-f , mehdivafa , arash1367 , محمد رضا تورانی , iranboy , motafaker77 , افسون , polaki , nami , درناز , sir-mahyar , ابراهیم رضایی , successman , s_a , ceyton , Fela.Want , ratanaz , koruosh
01-14-2012, 09:46 PM
ارسال: #2
RE: کلک خیال انگیز
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر، با اعتماد، زمان حالت را بگذران ، و بدون ترس برای آینده آماده شو.

خدایا با همه بزرگیت در قلب کوچک من جای داری
اینستاگرام من :
hoshangghorbanian
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: Alireza_Kh , مهدی گل محمدی , pulaki , marchmaria , sherafati , دولتمند آنی , farzin1 , قناد , iranboy , sir-mahyar , successman , s_a , Fela.Want
01-14-2012, 11:24 PM
ارسال: #3
RE: کلک خیال انگیز
خیلی قشنگه اگر بدانی...
عاشق شدن آسان است، اما ادامه آن هنر است
دوست هرکه باشد، نسخه دوم خودت است
نمی توان جلوی پیری را گرفت، اما میتوان روح جوانی داشت
هر جا که باشی دوستانت دنیای توهستند
بالا رفتن سن حتمی است، اما اینکه روح تو پیر شود بستگی به خودت دارد
خنده کوتاهترین راه بین دوستان است
عمر سالهای گذشته نیست، سالهایی است که از آن زندگی کردی
عشق زندگی را نمی چرخاند، اما انگیزه ای است برای زندگی
وقتی جایی داری که بروی یعنی خانه داری و وقتی کسی را دوست داری یعنی خانواده داری
بزرگترین لذت زندگی داشتن دوست صمیمی است
اگر از چیزی لذت بردی دیگران را شریک ساز
زیبا است که ببینیم کسی میخندد و زیباتر اینکه بدانی خودت باعث خنده اش شده ای

همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , arash67 , مهدی گل محمدی , jahanagahi , shahrasebi , pulaki , قناد , sherafati , hasan-f , farzin1 , افسون , sir-mahyar , ابراهیم رضایی , successman , koruosh
01-14-2012, 11:46 PM
ارسال: #4
RE: کلک خیال انگیز
تو اتفاقی نیستی . هستی به تو نیاز دارد . بدون تو چیزی در جهان کم خواهد بود و هیچکس نمی تواند جایگزینی برای آن بیابد. این همان چیزی است که به تو ارزش می بخشد ، اینکه همه هستی ، تو را کم خواهد داشت . ماه و خورشید و ستارگان ، درختان ، زمین و پرندگان – هر چیزی در کائنات حس خواهد کرد که جای کوچکی خالی هست که به جز تو هیچکس دیگری نمی تواند آن را پر کند.

این امر شادی عظیمی به تو می بخشد ؛ این احساس سرور آمیز که تو به جهان وصل هستی ، و هستی مراقب توست . هنگامیکه پاک و روشن شوی ، می‌ توانی‌ ببینی‌ عشق عظیمی را که از هر سو بر تو فرو می بارد ...

همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , P@RSA , مهدی گل محمدی , jahanagahi , pulaki , marchmaria , sherafati , قناد , shamim , madar , افسون , sir-mahyar , s_a
01-14-2012, 11:59 PM
ارسال: #5
RE: کلک خیال انگیز
پایان عمر
دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقي بود.
پريشان شد و آشفته و عصباني نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد.
به پر و پاي فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي، تنها يك روز ديگر باقي است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن."
لا به لاي هق هقش گفت: "اما با يك روز... با يك روز چه كار مي توان كرد؟ ..."
خدا گفت: "آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويي هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمي‌يابد هزار سال هم به كارش نمي‌آيد"، آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: "حالا برو و يک روز زندگي كن."
او مات و مبهوت به زندگي نگاه كرد كه در گودي دستانش مي‌درخشيد، اما مي‌ترسيد حركت كند، مي‌ترسيد راه برود، مي‌ترسيد زندگي از لا به لاي انگشتانش بريزد، قدري ايستاد، بعد با خودش گفت: "وقتي فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگي چه فايده‌اي دارد؟ بگذارد اين مشت زندگي را مصرف كنم.."
آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگي را به سر و رويش پاشيد، زندگي را نوشيد و زندگي را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد مي‌تواند تا ته دنيا بدود، مي تواند بال بزند، مي‌تواند پا روي خورشيد بگذارد، مي تواند ....
او در آن يك روز آسمانخراشي بنا نكرد، زميني را مالك نشد، مقامي را به دست نياورد، اما ...
اما در همان يك روز دست بر پوست درختي كشيد، روي چمن خوابيد، كفش دوزدكي را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايي كه او را نمي‌شناختند، سلام كرد و براي آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتي كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
او در همان يك روز زندگي كرد.
فرداي آن روز فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، كسي كه هزار سال زيست!"
***
زندگي انسان داراي طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن مي انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگي آن است.
امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتي براي طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟

همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , P@RSA , arash67 , مهدی گل محمدی , shahrasebi , pulaki , مسعود کوچولو , sherafati , REZA HAJISALIMI , قناد , iranboy , motafaker77 , افسون , درناز , sir-mahyar
01-15-2012, 12:00 AM
ارسال: #6
RE: کلک خیال انگیز
عمر سالهای گذشته نیست، سالهایی است که از آن زندگی کردی

همیشه اولین گام ها مهم هستند.....
تماس با من 09394099750_ _ 09125937764
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: Alireza_Kh , مهدی گل محمدی , shahrasebi , pulaki , sherafati , mehdivafa , قناد , iranboy
01-15-2012, 12:10 AM
ارسال: #7
RE: کلک خیال انگیز
و امروز برف می بارید


سرما بیداد می کند و من یک دانشجوی ساده با پالتویی رنگ رو رفته ، در یکی از بهترین شهرهای اروپا ، دارم تند و تند راه می روم تا به کلاس برسم .
و امروز برف می بارید
نوک بینی ام سرخ شده و اشکی گرم که محصول سوز ژانویه است تمام صورتم را می پیماید و با آب بینی ام مخلوط می شود .
دستمالی در یکی از جیب ها پیدا می کنم و اشک و مخلفاتش را پاک می کنم و خود را به آغوش گرمای کلاس می سپارم .
استاد تند و تند حرف می زند، اما ذهن من جای دیگری است . برف شروع می شود ، این را از پنجره کلاس می بینم و خاطرات مرا می برد به سالهای دور کودکی ….. وقتی صبح سر را از لحاف بیرون آورده و اول به پنجره نگاه می کردیم و چه ذوقی داشت وقتی می دیدی تمام زمین و آسمان سفیدپوش است و این یعنی مدرسه بی مدرسه پس خودت را به خواب شیرین صبحگاهی میهمان می کردی و مواظب بودی انگشتان پاهایت بیرون از لحاف نماند و یخ بکند . خاطرات، مرا به برف بازی با دستکش های کاموایی می برد ... که اول سبک بودند و هرچه می گذشت خیس تر می شدند و سنگین تر …. یاد لبو های داغ و قرمز که مادر می پخت و از آن بخار بلند می شد .
و حالا دختری تنها و بی پول و بی پناه که در یک سوئیت دوازده متری زندگی می کند و با کمک هزینه 300 یوروی دانشگاه باید زندگی کند و درس بخواند .
این ماه اوضاع جیبم افتضاح است .البته همیشه افتضاح است اما این ماه بدتر ، راستش یک هزینه پیش بینی نشده بیشتر از نصف ماهیانه ام را بلعید و این وضع را بوجود آورد ، آن هم وقتی که نصف اولیه اش را خرج کرده بودم و این یعنی تا آخرماه هیچ پولی درکار نبود.
نمی دانم برای شما هم پیش آمده یا نه، که پس اندازی نداشته باشید و فقط به درآمدتان که زیاد هم نیست متکی باشید .
راستش این خیلی ترسناک است هرچند باز جای شکرش باقی است که اینجا هم بیمه درمانی دارید و هم سرپناه ، هرچند کوچک … و این یعنی خیالتان از بیماری و بی خانمانی راحت است اما خب برای بقیه چیزها باید خرج کنید و وقتی مثل این ماه یک خرج ناخواسته داشته باشید اوضاعتان کمی بهم می ریزد .
ناگهان انگار گرما، مغز منجمد شده ام را به کار اندازد یاد یک دوست افتادم . البته نه برای پول قرض کردن که از این کار نفرت دارم بلکه برای کار .
یلدا یک دوست بود که شرایطش تقریبا مثل خودم بود با این فرق که او اجازه کار داشت و من نه … می دانستم قبلا پرستار بچه بوده پس سراغش رفتم که به قهوه ای میهمانم کرد و یک ساعت تمام از کارکردن غیرقانونی ترساندم که البته راست هم می گفت .
برای چند ساعت کاردر هفته که آن هم شاید گیر بیاید یا نه ، نمی ارزید همه چیز را به خطر بیاندازم . یک آن در آن رستوران کذایی احساس کردم بدبخت ترین آدم روی زمینم . یلدا سیگارش را خاموش کرد و بلند شد که برود به شوخی ..یا جدی؟…گفت این شبا سفارت شام میدن ، محرمه … تو ام خودتو بنداز اونجا و خدافظی کرد و رفت .
سفارت ایران سالها پیش خانه ای بزرگ در یکی از مناطق اعیان نشین پاریس خرید و آنجا را تبدیل به حسینه کرد که مراسم مذهبی را آنجا برگزار می کرد ….راستش آن شب نرفتم اما شب دوم یخچال خالی و شکم گرسنه و داشتن کارت مترو وسوسه ام کرد به رفتن …که رفتم …..رفتم در حالی که از اینکارم دلخور بودم ، نه بخاطر مسایل سیاسی و نه حتی بخاطر مسایل مذهبی …که از خودم بدم می امد که فقط برای شام خوردن جایی بروم ….اما زندگی خیلی وقت ها آدم را به کارهایی وامیدارد که بسا دوست ندارد اما ناچار به انجام آنست …. و من ناچار بودم
دو تا مترو عوض کردم و یک ربع پیاده رفتم تا بلاخره رسیدم . در تمام طول راه صدبار خواستم برگردم که برنگشتم . وقتی رسیدم چراغ ها را خاموش کرده بودند و یکی داشت روضه می خواند . کورمال یک جایی نزدیک ورودی پیدا کردم و نشستم ، نمی دانم چرا، اما گریه امانم نداد ، دلیل زیادی برای گریه کردن داشتم اما سابقه نداشت تا حالا که در جایی جز تنهایی خودم گریه کرده باشم ، اما آن شب همه چیز فرق داشت
چراغ ها که روشن شد دیدم سرو شکل من میان آن تیپ از آدمها خیلی انگشت نما بود ، داشتم از خجالت می مردم ، حس می کردم همه می دانند من برای چی آنجا هستم . سفره انداختند و همه مشغول خوردن بودند اما نمی دانم چرا ، هرکاری کردم نمی توانستم باخودم کنار بیایم که آن غذا را بخورم . حس می کردم این غذا سهم من نیست ، دوباره گریه ام گرفته بود پس بدون اینکه توجه کسی را جلب کنم آرام پاشدم و بیرون رفتم. هرچند گرسنه بودم اما شاد بودم. انگار بار سنگینی از روی دوشم برداشته شده بود . سرم را روبه آسمان گرفتم و به او لبخندی زدم و راه مترو را در پیش گرفتم دیگر سردم نبود ، گونه هایم را به برف سپردم و سعی کردم خود را درخاطرات کودکی غرق کنم .
نزدیکی های ایستگاه مترو یک ماشین در خیابان ایستاد و بوق زد و اشاره کرد . متعجب و ترسان در پیاده رو ایستادم که دوباره بوق زد . یک خانم پیاده شد و به سمتم آمد و گفت : شما غذاتون رو جا گذاشتید …..
گفتم نه مرسی ..این غذا مال من نبود ….
گفت چرا .این غذای شماست …فقط مال شما …من می دونم
و پلاستیکی را بدستم داد و گفت : می خوای برسونمت
گفتم : نه ممنون با مترو میرم…. و با دست به سمت ایستگاه اشاره کردم
گفت : پس حتما برو خونه و غذات رو بخور …این غذا فقط مال توست … و سوار ماشین شد و رفت
نگاهی درون پلاستیک کردم و دیدم یک ظرف یک بارمصرف و یک پاکت درونش بود
درون پاکت 500 یورو اسکناس و یک نامه بود که معلوم بود خیلی تند نوشته شده :
*سالها پیش وقتی من هم نتوانستم غذایی را که فکر می کردم حق من نیست ، را بخورم ، یک مرد، ظرفی غذا و سه هزار فرانک پول به من بخشید . پولی که زندگی یک دختر تنها در دیار غربت بودم را نجات داد. آن مرد از من خواست هر زمان که توانستم این پول را به یکی مثل آن روز خودم ببخشم و این گونه قرضش را ادا کنم . پس تو به من مقروض نیستی
پی نوشت :
این داستان برای من در سال 2003 اتفاق افتاده بود. نمی خواهم اسم معجزه را روی این اتفاق بگذارم اما این عجیب ترین و در عین حال زیباترین اتفاق زندگی من تا امروز بوده است و امروز من آن قرض را به یکی مثل آن روزهای خودم ادا کردم ،

و امروز برف می بارید

همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , yaraei , مهدی گل محمدی , pulaki , dara , مسعود کوچولو , قناد , sherafati , REZA HAJISALIMI , motafaker77 , reza283 , افسون , درناز , sir-mahyar , s_a
01-15-2012, 01:16 AM
ارسال: #8
RE: کلک خیال انگیز
مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی که از آنجا می گذشت او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت:" عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"

استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت:" به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود." سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت . سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت:"این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد.حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را!"

مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت:" اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!؟ لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی‌خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!" استاد لبخندی زد و گفت:" پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده." استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان ازاستاد پرسید:" شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟"

استاد لبخندی زد و گفت:" من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم. من آرامش برگ را می پسندم

و می دانم که خدایی هست که هم به سنگ توانایی ایستادگی را داده است

همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: مهدی گل محمدی , pulaki , sherafati , REZA HAJISALIMI , قناد , درناز
01-15-2012, 01:29 AM
ارسال: #9
RE: کلک خیال انگیز
(01-14-2012 11:24 PM)Alireza_Kh نوشته شده توسط:  خیلی قشنگه اگر بدانی...
عاشق شدن آسان است، اما ادامه آن هنر است
دوست هرکه باشد، نسخه دوم خودت است
نمی توان جلوی پیری را گرفت، اما میتوان روح جوانی داشت
هر جا که باشی دوستانت دنیای توهستند
بالا رفتن سن حتمی است، اما اینکه روح تو پیر شود بستگی به خودت دارد
خنده کوتاهترین راه بین دوستان است
عمر سالهای گذشته نیست، سالهایی است که از آن زندگی کردی
عشق زندگی را نمی چرخاند، اما انگیزه ای است برای زندگی
وقتی جایی داری که بروی یعنی خانه داری و وقتی کسی را دوست داری یعنی خانواده داری
بزرگترین لذت زندگی داشتن دوست صمیمی است
اگر از چیزی لذت بردی دیگران را شریک ساز
زیبا است که ببینیم کسی میخندد و زیباتر اینکه بدانی خودت باعث خنده اش شده ای

بالا رفتن سن حتمی است، اما اینکه روح تو پیر شود بستگی به خودت دارد

خدایا با همه بزرگیت در قلب کوچک من جای داری
اینستاگرام من :
hoshangghorbanian
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: مهدی گل محمدی , Alireza_Kh , arash67 , کامیار کاظمی , pulaki , sherafati , قناد , iranboy , درناز
01-16-2012, 12:43 AM
ارسال: #10
RE: کلک خیال انگیز
در طی روز همواره سعی کنید که نیاز به دعا و دعا کردن را احساس نمایید و لمس کنید. نیایش قلب را می گشاید تا قلب قادر به پر شدن و مملو گردیدن از حضور خدا شود.
بطلبید و جستجو کنید و قلب شما به اندازه کافی برای یافتن او و نگهداری او به عنوان دارایی تان بزرگ خواهد شد.

خدایا
مرا از مرگ به حیات رهبری نما
از کژی به حقیقت
از یاس به امید
از ترس به یقین
از نفرت به عشق
از جدال به آرامش

بگذار صلح و آرامش، قلبهای مارا، دنیای مارا وکائنات را پر سازد.
آمین
[تصویر: 397056_276235762438976_162398263822727_7...5402_n.jpg]

همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , مهدی گل محمدی , pulaki , sherafati , REZA HAJISALIMI , mehdivafa , farzin1 , قناد , iranboy , madar , افسون , درناز
ارسال پاسخ 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  4 روش شگفت انگیز برای آرام کردن ذهن.... mallarme 1 1,123 06-08-2013 11:47 PM
آخرین ارسال: jahanagahi

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS