ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی
زمان کنونی: 03-29-2024, 05:19 PM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: کامیار کاظمی
آخرین ارسال: abdolhossein
پاسخ: 9
بازدید: 1856

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 21 رأی - میانگین امیتازات : 3.24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی
12-14-2011, 07:10 PM
ارسال: #1
ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی
ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی (1)

چهارسال پیش دوستی از آلمان ایمیل زد و مردی را معرفی کرد که قصد داشت برای سرمایه‌گذاری وارد ایران شود. ازکنار ایمیل او گذشتم وتا مدت‌ها فکر می‌کردم وقتی بیکار بوده برای خالی‌نبودن عریضه، حرفی زده ودرنهایت فراموشش کرده. مدتی گذشت اما فردی از بن تماس گرفت که آلمانی را به لهجه ترکی صحبت می‌کرد.


او می‌خواست من را درتهران ملاقات کند. ایرانی بود و بچه خاک پاک آذربایجان. خواستم در رستوران «شمعدان» همدیگر را ملاقات کنیم اما قبول نکرد. مثل این که روزه بود. از او خواستم به دفتر کارم بیاید، قبول کرد وآمد. «ماشاء‌الله» نام داشت و 70سال را رد کرده بود. قوی وقدرتمند به نظر می‌رسید. نه چای نوشید ونه میوه‌ای پوست کند ودر تمام مدت، گفته‌های من را یادداشت می‌کرد.


گفت:50سال است در آلمان زندگی می‌کنم. وضع مالی‌ام خوب است. در یکی از مناطق صنعتی آلمان، سهامدار عمده شرکتی هستم که تولیدکننده قطعات خودرو است. به آئودی قطعه می‌فروشیم. ارزش سهامی که دارم بیش از 45میلیون یورو است ودرکنار این کار، کارخانه کوچکی هم در یکی‌دیگر از مناطق صنعتی آلمان دارم.


با وجودی که ترکیب لهجه ترکی وزبان آلمانی، من را با یک گویش جدید مواجه کرده بود اما صحبت‌هایش را دلچسب یافتم. از زحمت کشی‌اش گفت واز سال‌ها صبر واستقامتی که خرج کرده بود تا از پایین‌ترین سطح کارگری به سطوح بالای سهامداری وثروت ارتقا پیدا کند.


پرسیدم برای چه به ایران آمده‌ای؟
گفت: فقط برای عملی‌کردن یک آرزوی دیرینه. پرسیدم این آرزو چیست؟ گفت: آرزو دارم برای 50 نفر از هم روستایی‌هایم، کار ایجاد کنم و در کشور خودم، کسب وکار کنم و همین جا بمیرم. گفتم مردن در هیچ کجا مثل مردن درایران آسان نیست اما این آسانی به کسب وکارش نرسیده و می‌ترسم، پیش ازاین که لحظه موعود برسد، از غصه دق کنی.


خندید وگفت: پس از70 سال زندگی‌کردن، فقط یک کار نکرده دارم وآن هم راه‌اندازی این کارخانه است.
گفتم اینجا ایران است، آماده هستی با اتفاقات عجیب مواجه شوی؟گفت: در تمام زندگی‌ام با اتفاقات عجیب مواجه بوده‌ام وهراسی ندارم. گفتم می‌خواهی در چه زمینه‌ای فعالیت کنی؟ گفت: تولید قطعه وهدفم ارسال قطعه به شرکت آئودی ودیگر خودروسازهای آلمانی است. همه چیزش مرتب بود. برنامه کسب وکار داشت. بازار را به خوبی می‌شناخت. سرمایه خوبی کنار گذاشته بود وخلاصه زمینه را آماده کرده بود تا به آرزوی دیرین‌اش جامه عمل بپوشاند.

فکر کنید از آن روز مدت زمانی طولانی گذشت ومن هرچه توانستم کمکش کردم اما بعدها اتفاقاتی رخ داد که پیرمرد را خسته ونگران کرد.


او 20میلیون یورو سرمایه با خودش آورده بود وقصد نداشت روی کمک‌های دولت حساب کند وفقط امیدوار بود دولت مانع فعالیت‌هایش نشود. اما نخستین اتفاق که او را به وحشت انداخت، در همان گام‌های نخستین رخ داد.


اودراداره ثبت شرکت‌ها نتوانست نام دلخواهش را انتخاب کند. فرض کنید می‌خواست نام شرکتش را «مهمیز»1 بگذارد. اما در اداره ثبت شرکت‌ها به اوگفتند این اسم را ارشاد تأیید نمی‌کند که تأیید هم نشد. گفتند باید اسم شرکت مرکب باشد که اوهم نام آن را گذاشت «مهمیز طلایی.» بازنپذیرفتند. دوباره درخواست نام «مهیمز طلایی شرق» را مطرح کرد که بازهم مخالفت کردند. درادامه‌اش نام شرکت را گذاشت «مهمیز طلایی ایران زمین شرق» که بازهم مخالفت شد. این بار برای ثبت نام «مهمیزطلایی ایران زمین شرق گلستان» درخواست مجوز کرد که درنهایت موافقت شد آن را به ثبت برساند البته کمی خرج هم روی دستش گذاشت که نمی‌توانم به آن اشاره کنم.


در حومه شهر، زمینی تهیه کرد ومی خواست کارخانه‌اش را کلنگ بزند. فرماندار گفته بود کلنگ نزن تا من هم بیایم. بعد سروکله نماینده شهر پیدا شد. بعد هم شهردار و... باورش نمی‌شد روز کلنگ‌زدن، این همه برای مسوولان مهم باشد اما زمانی که کلنگ را زدند وبرای خوردن ناهار به رستوران رفتند، حداقل 10 سفارش رسمی استخدام فک وفامیل‌های مسوولان را دریافت کرد. فرماندار، خواهر زاده‌اش را سفارش کرده بود. نماینده شهر، سفارش پسر عمویش را کرده بود. شهردار هنوز مطرح نکرده بود اما سر میز ناهار شفاهی گفته بود که حاضر است حسابدار خبره‌ای به او معرفی کند و.. ماشاءالله‌خان فرانکفورتی که تجربه‌ای نداشت، همه این کاغذها را درجیب گذاشت وروز بعد که حساب کرد با سفارش فرماندارو شهردارو مدیرعامل بانک وفرمانده نیروی‌انتظامی و راننده آژانس وبهداشت منطقه وبنگاهی محل، دید 45 نفر کارگر سفارش‌شده دارد درحالی که 60نفر از همشهری‌هایش متقاضی کار هستند.
دردسر‌های ماشاءالله شروع شده بود...
ادامه دارد..

پی‌نوشت:
مهمیز وسیله‌ای برای سوارکاری روی اسب و مَرکب است که در انتهای چکمه سوارکاری قرار دارد و از فلزات ساخته می‌شود.

منبع: وبلاگ جناب آقای پرویز گیلانی عزیز

[تصویر: Mrkamiar2.gif]


مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: مهتاب , arash1367 , مهدی گل محمدی , mosafer bedar , جوان , 3ObHaN , vahid61 , 1omin.com , hasan-f , iranboy , مرتضی الهی , hamid.h , jahanagahi , reza2013 , BEYOND , دهدار , Presto , حامد یزدی
12-14-2011, 07:11 PM
ارسال: #2
RE: ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی
ماجرای ماشاء‌الله فرانکفورتی(2)

هفته پیش گفتم که ماشاء‌الله‌خان فرانکفورتی درحالی، خط تولیدش را کلنگ زد که با سفارش فرماندار و شهردار و مدیرعامل بانک و فرمانده نیروی‌انتظامی و راننده آژانس و بهداشت منطقه و بنگاهی محل و... متوجه شد 45 نفر کارگر سفارش‌شده دارد درحالی که 60نفر از همشهری‌هایش متقاضی کار بودند.

گفته بودم که او کار و زندگی‌اش را در آلمان رها کرده بود و برای محقق کردن رؤیای دیرینه‌اش به ایران بازگشته بود و حتما به یاد دارید که رؤیای دیرینه او، کارآفرینی برای هم‌روستایی‌هایش بود اما درحالی که در فاز اول افتتاح، کارخانه‌اش تنها 40نفر ظرفیت کارگر داشت، بیش از 100نفر متقاضی کار پیدا کرده بود.


ماشاءالله که پیش از افتتاح کارخانه، 40 واحد مسکونی هم برای همشهری‌هایش ساخته بود، چاره‌ای جز رد پیشنهادات فرماندار و شهردار و رئیس راهنمایی‌ورانندگی و... نداشت بنابراین روی نام 45 کارگر و مهندس سفارش شده خط قرمز کشید و از بین 60همشهری‌اش، 40نفر را گزینش کرد و سرانجام کار آغاز شد.


او مرد بزرگی بود و هیچ مشکلی نمی‌توانست او را از ادامه کار منع کند. روزها تا پاسی از شب در کارخانه می‌ماند و کار می‌کرد. کارگرها را آموزش می‌داد. در مورد وضع غذای آنها کنجکاو بود. مدام به خط تولید سر می‌زد. شخصا بنرهای آموزش ایمنی کار را در کارخانه‌اش نصب کرد. با پزشک، دندانپزشک و یک مربی ورزشی قرار داد همکاری بست. در اولین جمعه پس از آغاز کار، کارگرانش را به سینما و رستوران برد. به وضعیت خانه و زندگی آنها سر زد و خلاصه از هیچ کاری برای همکارانش دریغ نکرد.
می‌دانید که من روایتگر روزهای خوش اقتصاد نیستم ومعمولا تا بتوانم، سعی می‌کنم کاستی‌ها را بگویم اما در یک هفته اول کار، «همه‌چی آروم» بود. اما کاش هفته دوم آغاز نمی‌شد چون دنیا روی سر ماشاء‌الله و کارخانه‌اش خراب شد.


بعد از ظهر روز شنبه از نگهبانی زنگ زدند که مشکلی به وجود آمده و مدیر کارخانه باید شخصا مراجعه کند. ماشاء‌الله با وجودی که پا به هفتمین دهه زندگی‌اش گذاشته بود، سریع‌تر از یک مدیر جوان خودش را به در کارخانه رساند. به قول روایتگران تلویزیون «چشمتان روز بد نبیند». انبوهی (حدود 30نفر) مرد را دید که پلاکارد در دست گرفته‌اند و بر او و خاندانش لعنت فرستاده‌اند. آنها با دیدن ماشاء‌الله‌خان شروع کردند به شعار دادن. «اجنبی حیا کن، شهرک ما رو رها کن». روی یکی دیگر از پلاکاردها نوشته بود «آلوده‌کننده محیط‌زیست برو گم‌شو». دیگری پلاکاردی روی سر داشت که رویش نوشته بود «کمونیست لیبرال فاشیست سوسیالیسم از کشورم برو بیرون».


مرد بزرگ داستان ما گیج شده بود و نمی‌دانست اینها چه می‌گویند. از کجا آمده‌اند و چه می‌خواهند به همین دلیل مثل هر انسان متمدنی، آنها را دعوت به آرامش کرد. اما چه فایده، تلاش او بی‌نتیجه بود. گفته بودم که ماشاء‌الله‌خان فرانکفورتی لهجه‌ای خاص داشت و آلمانی را آمیخته با ترکی آذربایجانی صحبت می‌کرد و همین، باعث خنده مردان شده بود که جلوی در کارخانه‌اش تجمع کرده بودند.


خلاصه تلاش او به هیچ نتیجه‌ای نرسید و تجمع ادامه یافت تا اینکه ماشاء‌الله وقتی روی سقف نیسان شرکت رفته بود تا برای تجمع‌کنندگان صحبت کند، ماشین پلیس را دید که وارد خیابان اصلی شد. یاد 30سال پیش و خاطره روزهای فرو ریختن دیوار برلین افتاد که کارگران کمونیست جلوی کارخانه‌اش تجمع کرده بودند و به سر و صورتش تخم‌مرغ می‌زدند. یا روز تجمع نئونازی‌ها را به یاد آورد که خواستار اخراج او از آلمان شده بودند. در هر دو مورد، پلیس به داد او رسیده بود و فرماندار وشهردار فرانکفورت شخصا از او عذرخواهی کرده بودند.


و اینگونه بود که ماشاء‌الله با دیدن ماشین پلیس، احساس امیدواری کرد. او می‌خواست بداند دلیل این تجمع چیست. اینها کی هستند که جلوی در کارخانه او تجمع کرده‌اند؟ مگر چه کار خلافی مرتکب شده که این جماعت اندک، خواستار اخراجش شده‌اند؟


چند لحظه بعد ماشین پلیس جلوی در کار خانه ایستاد و دو درجه‌دار از آن پیاده شدند. یکی درجه استواری داشت و دیگری گروهبان یکم بود. آن دو نگاهی به جمعیت کردند و نگاهی هم به ماشاء‌الله انداختند که روی سقف نیسان ایستاده بود.


گروهبان نیروی‌انتظامی به تجمع‌کنندگان اشاره کرد که بروند. استوار هم ماشاء‌الله را صدا کرد. پایین آمد. هر سه سوار ماشین شدند و راه افتادند. تا پیکان نیروی‌انتظامی از انتهای بلوار دور بزند، تجمع‌کنندگان متفرق شده بودند. سر بلوار کامیونی ایستاده بود. تجمع کنندگان یکی‌یکی سوار کامیون می‌شدند...
این وقایع برای ماشاء‌الله عجیب بود.

ادامه دارد..

منبع: وبلاگ جناب آقای پرویز گیلانی عزیز

[تصویر: Mrkamiar2.gif]


مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: مهتاب , arash1367 , مهدی گل محمدی , mjdehghani , mosafere55 , جوان , vahid61 , 1omin.com , hasan-f , hamid.h , jahanagahi , reza2013 , BEYOND , دهدار , حامد یزدی
12-14-2011, 11:01 PM
ارسال: #3
RE: ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی
رییس ممنون که این مطلب خوب رو که توی مجله آسمان نوسته شده و آقای گیلانی مثل همیشه به موضوع سرمایه گذاری پرداختند مطرح کردید من ازسال ها قبل نوشته های آقای گیلانی را با عنوان نوشته های یک میلیاردر منتشر میشد تعقیب کرده ام ایشان همواره به موارد خوبی اشاره میکنند
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , مهدی گل محمدی , 3ObHaN , vahid61 , arash1367 , hamid.h , jahanagahi
12-15-2011, 06:25 AM
ارسال: #4
RE: ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی
ممنون اقا كاميار ، مشتاقانه منتظر ادامه ي داستان هستيم !‌
اقا گيلاني عزيز هم از بزرگان بورس هستند (‌درسته ؟ ) و منم وبلاگشون رو مطالعه ميكردم .

[تصویر: start.gif]

یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: مهدی گل محمدی , arash1367 , hamid.h , jahanagahi
12-15-2011, 09:43 AM
ارسال: #5
RE: ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی
(12-15-2011 06:25 AM)3ObHaN نوشته شده توسط:  ممنون اقا كاميار ، مشتاقانه منتظر ادامه ي داستان هستيم !‌
اقا گيلاني عزيز هم از بزرگان بورس هستند (‌درسته ؟ ) و منم وبلاگشون رو مطالعه ميكردم .

خواهش میکنم.
بله میلیاردر بورس هستند و ستون "خاطرات یک میلیاردر" از بهترین و معروف ترین کارهای ایشان در نشریات است.
اتفاقا یکی از کتاب هایم که متاسفانه ارشاد به آن لطفش زیاد بود و مجوز نداد را با آقای گیلانی قرار بود کار کنیم.

[تصویر: Mrkamiar2.gif]


مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: 3ObHaN , مهدی گل محمدی , arash1367 , hamid.h , jahanagahi
12-15-2011, 09:46 AM
ارسال: #6
RE: ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی
(12-15-2011 09:43 AM)کامیار کاظمی نوشته شده توسط:  
(12-15-2011 06:25 AM)3ObHaN نوشته شده توسط:  ممنون اقا كاميار ، مشتاقانه منتظر ادامه ي داستان هستيم !‌
اقا گيلاني عزيز هم از بزرگان بورس هستند (‌درسته ؟ ) و منم وبلاگشون رو مطالعه ميكردم .

خواهش میکنم.
بله میلیاردر بورس هستند و ستون "خاطرات یک میلیاردر" از بهترین و معروف ترین کارهای ایشان در نشریات است.
اتفاقا یکی از کتاب هایم که متاسفانه ارشاد به آن لطفش زیاد بود و مجوز نداد را با آقای گیلانی قرار بود کار کنیم.

ايشون ميلياردر واقعي هستند چون بار ها تو وبلاگشون ديدم كه افتخار ميكردند به ميلياردر بودنشون .

[تصویر: start.gif]

یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , vahid61 , مهدی گل محمدی , arash1367 , hamid.h , jahanagahi
12-16-2011, 05:51 PM
ارسال: #7
RE: ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی
با خوندن داستان بالا حسابی حالم گرفته شد
امان از از بی لیاقتی بی فرهنگی بعضیها که فقط به فکر پست و مقام خوداند
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: مهدی گل محمدی , کامیار کاظمی , arash1367 , vahid61 , 1omin.com , hamid.h , jahanagahi
08-27-2014, 07:02 PM
ارسال: #8
RE: ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی
پس کو بقیش؟
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: hamid.h , reza2013
08-28-2014, 12:39 AM
ارسال: #9
RE: ماجراهای ماشاءالله فرانکفورتی
به نظرتان خیلی مایوس کننده نیست؟
درست است که این اتفاق واقعی است. اما شعار سایت را فراموش نکنیم:
"اینجا مکانیست برای آنکه در اتمسفر موفقیت و انرژی مثبت بمانید و از هوای کثیف افکار منفی دور باشید!! "
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: hamid.h , مهدی ر
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS