(11-22-2013 12:12 PM)م.جاويد نوشته شده توسط:  شعر خوانده شده در همایش شیراز:


مجادله ی گدا با میلیاردر:

یک گدا بی معرفت آمد گریبانم گرفت
گفتمش ول کن گریبان است این،افسار نیست
گفت ساکت شو بده حقی که از من خورده ای
گفتمش کار تو توهین است، این رفتار نیست
گفت حقم خورده ای یک قورت و نیمت هم بجاست؟
گفتمش حق تو را خوردن برایم عار نیست؟
گفت افراد مرفه کی زنند حرف درست؟
گفتمش دوز و کلک جان شما در کار نیست
گفت بی دردی از این رو حرف بی خود می زنی
گفتمش آدم بدون دردو غم انگار نیست
گفت سهم نفت من را هم دولپی خورده ای
گفتمش سهم تو هرگز قابل انکار نیست
گفت پس یاالله دادش رد کن بیاد که کار داریم!!
گفتمش حق تو پیش بنده لاکردار نیست
گفت پس حقم چه کس خورده ،بگو جان داداش
گفتمش جز تو کسی مسئول این رفتار نیست
با گدایی کردن و سر کیسه ی مردم ،شدی
یک طفیلی که وجودت قابل تیمار نیست
تنبلی و کاهلی بر جان تو آفت زده
انتهایش نیز غیر از روزگاری زار نیست
خواستی نابرده رنجی گنج را صاحب شوی
باز خورد این عمل جز خواری و ادبار نیست
من ولی با مغز خود از سهم نفتم روز و شب
می کنم برداشت و این کارهم دشوار نیست
ذره ای همت دو مثقالی تفکر لازم است
مثبت اندیشی در این ره کمتر ازمسمار نیست*
عصر، عصر آی تی و اینترنت و این حرف هاست
مغز پوک و منجمد این دوره سکان دار نیست
پس برو با مغز و فکرت سهم نفتت را بگیر
ور نه که این زندگی با چون تو هرگز یار نیست
کرد ول پیراهنم را تا سخن هایم شنید
گفت صحبت های تو در قوطی عطار نیست
آی تی و مای تی و اینترنت ولش کن جان من
مثبت اندیشی من جز درهم و دینار نیست
پول نفتم را من از امثال تو باجیده ام
گر چه که این روزها چون قبلنا ! بازار نیست
ناگهان از دور بنزی آمد و ترمز گرفت
گفت این بنز من اصلن کمتر از جاگوار نیست
کرد راننده به او تعظیم و آقای گدا
گفت من رفتم ولیکن خُل تر از سرکار نیست
گفتمش ...اما نگفتم چون که دیگر رفته بود
پیش خود گفتم که آیا این گدا بیعار نیست
گفت با «جاوید» رندی گر گدایی رنج نیست
چون که نیکو بنگری در آن کم از یک گنج نیست

پ.ن:
مسمار= آنچه بدان چیزی را استوار کنند