درد و دلی با خودم - نسخه قابل چاپ +- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir) +-- انجمن: روانشناسی (/forumdisplay.php?fid=106) +--- انجمن: روانشناسی شخصی (/forumdisplay.php?fid=37) +---- انجمن: دیگر مطالب آموزنده روانشناسی فردی (/forumdisplay.php?fid=72) +---- موضوع: درد و دلی با خودم (/showthread.php?tid=9105) |
RE: درد و دلی با خودم - مرتضی الهی - 08-04-2013 01:14 AM باسلام به همه دوستان گلم من در2سال گذشته بامشکلات مالی زیادی دست به گریبان بودم. واقعا معنی بیکاری وبی پولی رو لمس کردم!وبااینکه اهل مطالعه وتجزیه تحلیل وحساب وکتاب بودم باز هم بدلیل اشتباهات پیاپی وبی تجربگی خودم رو توبد دردسری انداخته بودم . ومتاسفانه بقدری درگیرمشکلاتم بودم که حتی راحت ترین وساده ترین راه حل هارو هم نمی تونستم ببینم! بعضی وقتا ماشین زندگی از جاده اصلی خارج میشه ومیوفتی توخاکی ومعلوم نیست چقدر طول بکشه که دوباره بتونی برگردی تو مسیر اصلی. فقط باید به خداتوکل واعتمادکرد! به لطف اوستاکریم امسال مسیرزندگیم عوض شد وتقریبا بیشتر مشکلاتم حل شده. بعداز تحمل اونهمه سختی الان میتونم درک کنم که بخشی از اتفاقاتی که برامون میوفته خودمون مقصریم وبعضی وقتها هم امتحان الهیه وباید تحمل کرد وشاید مانیاز به اون درسها وتجربه ها داریم! برای پیداکردن راه حل باید سراغ خدای مهربون رفت واز اون کمک خواست مطمئن باشید که براتون وسیله ساز میشه وراهنمایتون میکنه!(چون که 100آید نود هم پیش ماست) الان که ما تواین انجمن دور هم جمع شدیم وتبادل تجربه واطلاعات میکنیم اتفاقی نیست؟! قطعا راهنمایی ولطف خداونده که از طریق بنده های خوبش شامل حال ما شده. ازصمیم قلب همتون رو دوست دارم وبخصوص استاد عزیزم جناب قربانیان که خیلی تاحالا به من انرژی دادن واز تجربه و راهکارهاشون استفاده کردم -------------------------------------------------------- از راه شگفت خداوند پول مثل سیل بطرفم سرازیرشده RE: درد و دلی با خودم - Divar - 08-04-2013 01:05 PM (08-01-2013 11:28 PM)کامیار کاظمی نوشته شده توسط: امروز از دفتر راهکار که به سمت خانه می آمدم سوار تاکسی شدم ... یه لایک هم به افتخار راننده تاکسی RE: درد و دلی با خودم - مرتضی الهی - 09-14-2013 11:59 PM دیروز جمعه بود من خیلی دوست داشتم با بچه ها ی انجمن برم تنگه واشی ولی نرفتم ، چون اوایل هفته بود که دوست گلم علی اس ام اس داد و از همه دوستان دعوت کرده بود که جمعه صبح همه با هم بریم بهشت زهرا و سالگرد دوست عزیز از دست رفتمون رو یاد کنیم. نمیخوام خدایی نکرده ناراحتتون کنم فقت یه کم دلم گرفته وبا خودم فکر کردم شاید بتونم اینجا بنویسمشون. ساعت 8 تو نیم بود که تقریبا سرو کله بروبچس پیداشد. پدر و مادر دوست مرحوممون هم اومده بودن . شاید باور کردنش برای هممون خیلی سخت بود که 7سال از اون تصادف لعنتی گذشته و من ویه مرتضی دیگه زنده موندیم و حسین عزیز از بینمون رفت. ولش کن دوست ندارم خاطرات تلخ گذشته رو مرور کنم . خدارو شکر مثل همیشه جمع دوستان جمع شد و گفتیم وخندیدیم و پدر مادر دوست گلمون هم شاد شدند و مطمئنم حسین عزیز هم روحش در کنار مابود و حسابی خوشحال شد که در کنارش جمع شدیم . وجاتون خالی صبحانه حلیم مشتی خوردیم که زحمت علی جون بود. ---------------------------------------------------------------------------------------- من عادت دارم بیشتر وقتا موقع دیدن دوستان و آشنایانم با اونها روبوسی کنم . و این به این دلیله که با خودم میگم شاید دفعه بعد اونهارو نبینم . بقول شاعر میگه : وای دوست بیا تاغم فردا نخوریم، این یک دم عمر غنیمت شمریم. --------------------------------------------------------------------------------------- بعضی وقتا به کار های گذشتم که فکر میکنم حسابی شرمنده میشم، وقتایی که سر مسایل بی خودی پدر و مادرم رو از خودم رنجوندم، موقع هایی که بخاطر مسایل بی ارزش فرشته مهربونم(همسرم) رو ناراحت کردم وگریه ش رو در آوردم. خدایا منو ببخش...... -------------------------------------------------------------------------------------- یاد یه حدیث از حضرت امیر افتادم که فرمودند: در میان مردم بگونه ای زندگی کن ،که از دیدنت شاد شوند، از دوریت دلتنگ ، واز خبر مرگت گریان شوند. |