سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
از کوتهی توست که دیوار بلند است! - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107)
+--- انجمن: میلیاردر شدن در کتابخانه (/forumdisplay.php?fid=24)
+--- موضوع: از کوتهی توست که دیوار بلند است! (/showthread.php?tid=9090)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11


RE: از کوتهی توست که دیوار بلند است! - zoofanoon - 09-21-2013 01:48 PM


روان شناس مشهور<<اپرا وینفری>> می گوید:
در زندگی من اشتباهاتی وجود نداشته است .نمی خواهم بگویم مانند ملکه های آسمانی بوده ام. اما به راستی اشتباهاتی نبوده ، بلکه درسهایی شگرف بوده است.


<< ژوزف مورفی>> و << اپرا وینفری>> نیز گفته اند:
[b][b]تا اشتباه نکنی ،هرگز نخواهی آموخت .
اما فراموش نکن ، بعضی اشتباهات عمر انسان را تباه می کنند!



RE: از کوتهی توست که دیوار بلند است! - نرگس فیاض - 09-22-2013 09:54 AM

وفا کنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن <<حافظ>>


بخشش

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند. در بین راه،سر موضوعی اختلاف پیدا کردند وبه مشاجره پرداختند.
یکی از آنها از سر خشم ،بر چهره ی دیگری سیلی زد .دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد ولی بدون آن که چیزی بگوید،روی شن های بیابان نوشت :<< امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد.>>
آن دو کنار یکدیگر به را خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند.
تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند .کنار برکه ی آب استراحت کنند.ناگهان شخصی که سیلی خورده بود ،لغزید ودر آب افتاد.نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت واو را نجات داد.بعد از آن که از غرق شدن نجات یافت ،بر روی صخره ی سنگی این جمله را حک کرد:<<امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.>>
دوستش با تعجب پرسید:<< بعد از آنکه من با سیلی تو را آزردم ،تو آن جمله را روی شن های بیابان نوشتی ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ حک می کنی؟>>
وی لبخند زد وگفت:<< وقتی کسی ما را آزار می دهد ،باید روی شن های صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق ما می کند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند از یادها ببرد.>>

نکته: یکی از بزرگترین ملاک های قدرت فردی شما توانایی هضم رفتار اشتباه دیگران ومورد اغماض قرار دادن اشتباهات آنان است. بزرگ و کوچکی خطاهای دیگران امری نسبی است ورابطه ی مستقیمی با بزرگی و کوچکی ما دارد. اگر نمی توانید کسی را ببخشید وگناه او را غیر قابل گذشت می انگارید،مساله به دنیای بیرون وبزرگی گناه دیگران ربطی ندارد بلکه داستان به حقارت و کوچکی ما مربوط است. به من بگو چه گناهی را غیرقابل بخشش می دانی تا به تو بگویم تو چه کسی هستی ودر چه درجه ای از رشد وتوانمندی شخصی قرار داری.

-هرچه ما عظیم تر باشیم ،اشتباهات دیگران کوچک می نماید وهرچه کوچکتر باشیم خطاهای دیگران بزرگتر وغیر قابل هضم تر دیده میشود.

- هرچه ما بزرگوارتر ومقتدرتر باشیم ،کمتر به دیگران نیازمندیم.
- هرچه کمتر نیازمند باشیم ،کمتر از رهگذر عملکرد ناصواب اطرافیانمان آسیب می بینیم.
- هرچه کمتر آسیب ببینیم ، راحت تر می بخشیم ودیگران را مورد عفو قرار می دهیم.



کسانی که دیگران را نمی بخشند
یعنی پیوسته در گذشته زندگی می کنند
وکسانی که در گذشته زندگی می کنند،
زمان حال خود را تباه خواهند کرد! <<فرزانه ای ژرف نگر>>



RE: از کوتهی توست که دیوار بلند است! - zoofanoon - 09-22-2013 10:55 AM


خانم فیاض ، درسها و نکته های تاپیک شما هرکدام مرواریدی در داخل صدف است که آنها را به اعضاء هدیه میدهید ، اگر قدر این مرواریدها را بدانیم و اگر آنها در ما اثرگذار باشند ، هیج چیز این دنیای فانی ما را مغرور نخواهد کرد ، اصلا چرا دچار غرور شویم ، مگر نه این است که هر غرور کاذبی شکسته میشود ! اگر اندکی به تاریخ گذشتگان بنگریم می بینیم که هنوز دروس زیادی در تاریخ وجود دارد و ما شاید حد اقل از یک هزارم آن پندی نیاموخته ایم .



RE: از کوتهی توست که دیوار بلند است! - نرگس فیاض - 09-22-2013 02:07 PM

برادر بزرگوارم آقای قاصدی
ممنونم از توجه بسیار شما به موضوعات تاپیک
شاد وسربلند باشید.


RE: از کوتهی توست که دیوار بلند است! - نرگس فیاض - 09-23-2013 09:56 AM

الا تا نخواهی بلا بر حسود
که آن بخت برگشته خود در بلاست
<<سعدی>>

حسادت

روزی روزگاری ملانصرالدین پیش دوستش رفت وگفت :<<ببین فلانی،خیلی دلم به حالت می سوزد.>>
مرد گفت:<< برای چه؟>>
ملا گفت :<< به خاطر اینکه بعد از مدت ها جنگ ودعوا با عیال ، امروز رفته بودم بازار وهرچه می خواست برایش خریدم.>>
دوستش گفت :<< خوب این قضایا چه ربطی به من دارد؟>>
ملا گفت:<< خیلی هم به تو مربوط است. آخر وقتی زن تو ببیند که من برای عیالم کفش ولباس خریده ام ،او هم حسادتش گل می کند واز روی چشم وهم چشمی با تو دعوا راه می اندازد وتا خواسته اش را برآورده نسازی ،دست از سرت بر نمی دارد! به همین دلیل است که می گویم به تو هم مربوط است!>>

<<لردآویبوری>> درباره ی حسادت می گوید:
حسود از زهر مار خطرناک تر است ،زهر مار فقط برای دیگران ضرر دارد ،ولی شخص حسود بیش از هرکس از دست خود رنج می برد.

امام علی (ع) نیز می فرمایند:
بدا به حال حسودان که همواره روحی ضعیف وجسمی بیمار وناتوان دارند.



RE: از کوتهی توست که دیوار بلند است! - نرگس فیاض - 09-24-2013 10:25 AM

اگر عاقل بود خصم تو بهتر
که با نادان شوی یار وبرادر
<<نظامی>>

عقل ودرایت


سلطانی یکی از غیب گویان خود را احضار کرد واز او خواست که در مورد طول عمر او اظهار نظر کند.غیبگو گفت :<< سلطان به سلامت باشد،حضرتعالی به قدری زندگی خواهید کرد که شاهد مرگ فرزندانتان خواهید بود.>>
سلطان بسیار خشمگین می شود ودستور می دهد که سر از تن غیبگو جدا کنند.سپس یکی دیگر از غیبگوهای خود را احضار کرد واز او نیز همان سوال را پرسید.غیبگو پاسخ داد:<< سلطان به سلامت باشد،در طالع شما عمر درازی می بینم ،طوری که بیشتر از همه ی اهل بیت شریفتان زنده خواهید ماند.>>
سلطان از شنیدن حرف های او به وجد آمد ودستور داد که از سکه های زر ونقره به انعام دهند. هر دوی غیبگوها از حقیقت امر خبر داشتند،اما یکی از آنها صاحب عقل ودرایت بود ودیگری نه.
<<اسمایلز >> در مورد انسان عاقل می گوید:

شخص عاقل تنها برای خودش زندگی نمی کند،
بلکه برای خیر وصلاح دیگران نیز می بایست گام بر دارد
.

<<محمد حجازی>> هم عقل را بالاتر از تندرستی دانسته و می گوید:

عقل از تندرستی بالاتر است.زیرا با عقل می توان تندرستی را بدست آورد ، اما بدو ن عقل تندرستی از بین می رود.


RE: از کوتهی توست که دیوار بلند است! - نرگس فیاض - 09-25-2013 10:24 AM

همیشه قشنگ ترین پاسخ
از آن قشنگ ترین پرسش است. <
<کامینگز>>

یکی لب به پرسش بباید گشاد

<<ایزیدو روبی>> فیزیکدان مشهور جهان ، در سنین کودکی وارد آمریکا شد ودر شرق نیویورک اقامت گزید.روزی طی مصاحبه ای از او پرسیدند که به عنوان یک پسربچه ی مهاجر چگونه توانسته است تبدیل به یکی از برجسته ترین فیزیکدان های جهان شود.
روبی پاسخ داد: << دست خودم نبود.دست مادرم بود.او علاقه ی شدیدی به کند وکاو وکشف حقیقت داشت.هر روز که از مدرسه به خانه بر می گشتم ،از من می پرسید:ببینم پسرم ،امروز یک سوال درست وحسابی از معلمت پرسیدی؟>>


نکته: اگر در سوالهایی که همیشه بطور عادت از خود می کنید،تغییر کوچکی بدهید،تغییری اساسی در زندگی تان بوجود خواهد آمد.در میان آگاهی های انسانی ،نیروی پرسش به عنوان اشعه لیزر است،باید یاد بگیریم که چگونه از این نیرو برای برطرف کردن هرگونه مانع ومشکل استفاده کنیم.نخستین فرق میان افراد موفق وناموفق چیست؟

موضوع بسیار ساده است: افراد موفق سوالهای بهتری از خود پرسیده اند ودر نتیجه پاسخهای بهتری نیز گرفته اند.هنگامی که اتومبیل متولد شد ،صدها نفر دست به ساختن آن زدند.اما هنری فورد با دیگران فرق داشت واز خود پرسید:<<چگونه می توانم این ماشین را به تولید انبوه برسانم؟>>

<<جان دی السی>> می گوید:
فرد هوشمند ،همه ی پاسخهای درست را می داند،فرد خردمند،همه ی پرسش های درست را!


به چند مورد از پرسش های نیرو بخش صبحگاهی وشامگاهی توجه کنید:

* در حال حاضر ،در زندگی من چه چیزی باعث خوشحالی است؟چه چیزی مرا راضی می کند؟ نسبت به آن چه احساسی دارم؟

* در حال حاضر،چه چیزی در زندگی من مایه ی شور وهیجان است؟
کدام جنبه ی آن مرا به هیجان می آورد؟ نسبت به آن چه احساسی دارم؟

* در حال حاضر ، در زندگی خود به چه چیزی افتخار می کنم ؟ چه جنبه ای از آن مایه ی افتخار است؟ نسبت به آن چه احساسی دارم؟

* در حال حاضر ، در زندگی خود نسبت به چه چیزی شکر گزارم؟

* در حال حاضر ،در زندگی خود به چه چیزی پایبندم؟ کدام جنبه ی آن مرا متعهد می سازد ؟ نسبت به آن چه احساسی دارم؟

*چه کسی را دوست دارم؟ چه کسی مرا دوست دارد؟ چه چیزی عشق آفرین است؟ نسبت به آن چه احساسی دارم؟

پرسش های نیرو بخش شامگاهی

* امروز چه چیز هایی را بخشیده ام؟ چه کمک هایی به دیگران کرده ام؟

* امروز چه چیزهایی یاد گرفته ام؟ چه مهارت ها وامتیازات تازه ای کسب کرده ام؟

* امروز تا چه حد کیفیت زندگی خود را بالا برده ام؟ چگونه می توانم تجربه های امروزم را سرمایه ی فردای خود سازم؟

از امام محمد غزالی پرسیدند:<<چگونه بدین منزلت از علوم رسیدی؟>>
گفت :<<بدان که هرچه ندانستم از پرسیدن آن ننگ نداشتم!>>



RE: از کوتهی توست که دیوار بلند است! - نرگس فیاض - 09-29-2013 10:51 AM

این قدر که برای تنبیه ،سازمانهای
مختلف به وجود آمده ،برای تشویق جایگاهی وجود ندارد. << شارل دوگل>>


تشویق

تاجری یک سکه ی یک دلاری داخل جام گل فروش دوره گردی انداخت وشتابان از او دور شد .تاجر چند صد متری از او دور نشده بود که برگشت ودوباره به طرف او راه افتاد .سپس ، در حالیکه شاخه گل دلخواهش را از میان دسته های گل انتخاب کرد ،رو به گل فروش کرد و گفت :<< ببخشید ، بس که عجله داشتم نتوانستم خریدم را انجام دهم ،از هر چه بگذریم ،شما هم مثل خود بنده یک تاجر هستید. هم گل هایتان تر وتازه است،هم قیمتشان مناسب است.
امیدوارم از اینکه موقع دادن پول یادم رفت شاخه گلم را بردارم من را ببخشید.>>
تاجر با گفتن این حرف ،لبخند به لب ،شتابان راه خود را گرفت ورفت.
چند هفته ی بعد موقعی که تاجر مشغول خوردن نهار بود،مرد خوش تیپ وخوش لباسی به میز او نزدیک شد وخود را معرفی کرد:

<< مطمئن هستم شما بنده را به خاطر نمی آورید ،بنده هم اسم شما را نمی دانم ،اما باور کند هرگز چهره ی شما را فراموش نخواهم کرد.شما مردی هستید که با تشویق خود باعث شدید تا بنده برای خودم کسی بشوم.بنده جز یک دوره گرد نبودم تا اینکه شما ارزش واحترامم را با تشویق به من بازگردانید .حالا تصور می کنم مثل خود شما یک تاجر هستم!

<<داگلس مک آرتر>> با لحن لطیفی می گوید:

[/b]در مرکز هر قلب یک اتاق ضبط وجود دارد ،تا زمانیکه این اتاق ،پیامهای امیدوتشویق دریافت کند ،جوان می مانید!



RE: از کوتهی توست که دیوار بلند است! - نرگس فیاض - 09-30-2013 09:42 AM

نه تلخ است صبری که بر یاد دوست
که تلخی شکر باشد از دست دوست << سعدی>>


خیار تلخ

روزی مردی با لقمان در میان صحرا می رفت . خیاری را به دو نیم کرد و نیمی از آنرا به لقمان داد.لقمان شروع به خوردن خیار کرد و پی در پی می گفت: <<عجب خیار شیرینی است! عجب خوشمزه است !>>
و آنقدر از طعم ومزه ی خیار تعریف کرد که مرد ،مشتاق شد و نیمه ی دیگر خیار را گاز زد و ناگهان چهره در کشید وگفت:<< چقدر تلخ است این خیار!>>
وبا خشم ادامه داد:<< پس تو چه میگویی؟>>
ولقمان همانطور که باقی خیار را می خورد با خونسردی گفت:
<< قربان ،آن قدر از دست شما شیرینی خورده ام که شرمم آمد این بار بگویم تلخ است وحرمت خوبی های گذشته را بشکنم!>>


RE: از کوتهی توست که دیوار بلند است! - نرگس فیاض - 10-01-2013 09:31 AM

کسی که مایل است خیر دیگران را تامین کند
خیر خودش را هم تامین کرده است. << کنفوسیوس>>


نیت درست

عبدالله خسته از کار روزانه در گوشه ی مسجدی در شهر مکه خوابیده بود.او با صدای دو فرشته که در بالای سرش گفت و گو می کردند ،از خواب پرید.وقتی خوب گوش داد،متوجه شد دو فرشته در مورد آماده کردن فهرستی از افراد معنوی صحبت می کنند. یکی از فرشتگان به دیگری می گفت :<< دوست خوبم ،محبوب خان که در شهر اسکندریه زندگی می کند ، نفر اول این فهرست است ،اما او هیچ وقت به شهر مقدس مکه پا نگذاشته است.>>
با شنیدن این جملات عبدالله به فکر فرو رفت وبا خود گفت : << این محبوب خان کیست که اینگونه مورد توجه فرشتگان است؟>>
او متعجب بود که چطور محبوب خان با اینکه تا به حال به مکه پا نگذاشته نفر اول این فهرست است.بسیار کنجکاو شد.بار سفر بست وبه اسکندریه رفت. پس از جستجوی فراوان بالاخره فهمید محبوب خان پینه دوز پیری است که در شهر کفش های مردم را تعمیر می کند.
عبدالله نزد محبوب خان رفت وبا پیرمرد که از شدت فقر ،ناتوانی گرسنگی مشتی پوست واستخوان بود ،به صحبت نشست و ماجرا را تعریف کرد. محبوب خان خندید وگفت :<<من مرد فقیری هستم ، پس از سالها کار وتلاش مقداری پول پس انداز کرده بودم.روزی از روزها
که همسرم باردار بود، تصمیم گرفتم برای او غذای خوبی تهیه و او را خوشحال کنم.وقتی در کوچه با ظرف غذا در حرکت بودم ،صدای گریه ی کودک فقیری را شنیدم که به نظر می آمد بسیار گرسنه است.آشفته شدم، دیگر حتی نمی توانستم قدم از قدم بردارم.ظرف غذا را به کودک گرسنه دادم وخود کنار او نشستم واز لبخند رضایتی که بر چهره ی نحیف کودک نشسته بود ،لذت بردم.>>
محبوب خان به خاطر این کار مقامی بزرگ نزد خداوند یافت،مقامی که هیچ زائر ی وهیچ بخشنده ای به آن دست نمی یافت.

<<افلاطون >> می گوید:
هرکس به فکر خیر وسعادت دیگران باشد،سرانجام سعادت خودش را هم به دست خواهد آورد.


<<گاری آرتور>> هم در ادامه می گوید:

با قلب خود سخن بگو ونگران مباش که چه روی خواهد داد،با این نیت که بیشترین خیر ونیکی مردم را بخواهی ،وارد عمل شو.