خلاصه ای از کتاب حکایت دولت و فرزانگی - نسخه قابل چاپ +- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir) +-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107) +--- انجمن: سرگرمی ها، دردودل ها و سلامتی یک میلیاردر (/forumdisplay.php?fid=50) +---- انجمن: متن و مطالب جالب (/forumdisplay.php?fid=62) +---- موضوع: خلاصه ای از کتاب حکایت دولت و فرزانگی (/showthread.php?tid=8873) |
خلاصه ای از کتاب حکایت دولت و فرزانگی - karafarin - 06-30-2013 04:01 PM ... حکایت دولت و فرزانگی، روایت داستانی کوتاه اما واقعی و سودمند از ملاقات یک جوان هوشمند با پیرمردی دولت مند است. جوان، خواستار آن بود که اوضاع مالی اش بهبود یابد چرا که در یک شرکت کوچک تبلیغاتی به عنوان دستیار کار می کرد و حقوق او متناسب با مخارج روزمره زندگی نبود.از این رو، توسط عموی خود به پیرمردی دانا و ثروتمند(میلیونر یک شبه) معرفی شد و پیرمرد قدم به قدم اسرار کامیابی و رموز خود در این راه را به او آموخت و تغییر و تحول های فراوان و مثبتی را در او ایجاد کرد. این کتاب کوچک، داستانی جالب و به یادماندنی را به ما ارزانی میدارد که پرده، از راز یکی از با اهمیتترین و با ارزشترین حقایق زندگی برمیدارد: این حقیقت که به دست آوردن موقعیت مالی و یک زندگی پر حاصل، هدفهایی هستند که ما میتوانیم در صورت درک و اجرای اصول و قوانین موفقیت به آنها دست یابیم. «مشاوره مرد جوان با عموی دولتمندش، ملاقات مرد جوان با باغبان کهنسال، آموزش مرد جوان در مورد غنیمت شمردن فرصت و خطر، زندانی شدن مرد جوان، فراگیری ایمان، فراگیری تمرکز بر هدف، فراگیری ارزش تصویر از خود، کشف قدرت نفوذ کلام و نخستین آشنایی مرد جوان با قلب گل سرخ» از جمله فصل های این کتاب ارزان و خواندنی است. بخش هایی از این کتاب را در ادامه می خوانید: حکایت آموزش تمرکز بر هدف دولتمند گفت زمان با من بودن محدود است. هر سؤالی داری بپرس اگر میخواهی براستی دولتمند شوی رقمی که می خواهی به دست آوری و زمانی را که برای بدست آوردن آن به خود میدهید روی همان برگه بنویس. تمام کسانی که دولتمند شدهاند با نوشتن رقم و زمان آن، به آنچه خواستند رسیدند. «اگر ندانی به کجا میروی، احتمالاً به هیچ کجا نخواهی رسید» اکثر مردم از این اصل بیخبرند که زندگی دقیقاً به همان چیزی را می دهد که می خوهیم، پس به من بگو سال آینده چقدر میخواهی بدست آوری. جوان با این که مجاب شده بود، حرف پیر مرد درست است، با تأسف گفت نمی دانم، دولتمند گفت: خوب رقمی را بنویس که دوست داری تا سال آینده داشته باشی. به تو فرصت می دهم، سپس ساعت شنی روی میز را برگرداند و وقتی آخرین دانه شن پایین افتاد هنوز رقم معینی انتخاب نکرده بود. دولتمند پرسید: خوب! جوان بزرگترین رقمی را که به ذهنش میرسد آهسته برروی کاغذ نوشت. فقط 50.000 دلار. انتظار داشتم برای بار اول بنویسی 500.000 دلار. پس از الآن کاری شروع می کنیم به نام کارکردن با خویشتن. از جوان خواست ذهنش را گسترش دهد و رقمی دیگر بنویسد. 75.000 دلار نوشته شد. پیرمرد گفت: درون هر انسان شهری است؛ این شهر هم دقیقاً همان صورتی است که تصویرش می کنی. با افزایش رقمی که نوشتی حد و مرز شهر خود را گستردی. بزرگترین محدودیتها، حدودی است که انسان به خویشتن تحمل می کند. از این رو بزرگترین مانع کامیابی، مانعی ذهنی است. پیر مرد از جوان خواست این بار رقمی بسیار جسورانه تر بنویسد. جوان نوشت 100.000 دلار و اعتراف کرد این حداکثر رقمی است که می تواند تصور کند. راز هر هدف این است که هم جاه طلبانه باشد و هم قابل دسترس اکنون به اتاقت برو و تاریخ روز، ماه ، سال زمانی را بنویس که دولتمند شدهای و میخواهی همانطور باقی بمانی. مادامی که به آرمان دولمند شدن خو نگرفتهای و این آرمان بخشی از زندگی و درونیترین اندیشههایت نشد. هیچ چیز نمیتواند به تو کمک کند تا دولتمند شوی. حکایت بحث درباره ارقام و قواعد دولتمند پشت میز تحریر نشست و کاغذی به جوان داد که بر رویش نوشته بود: «تا پایان این سال داراییهایی به ارزش 31250 دلار خوهم داشت. هر سال به مدت 5 سال این دارایی را 2 برابر خواهم کرد، تا .... میلیونر شوم». و سپس گفت: تو نیز قاعدهات میتواند چنین باشد. باید هدفهای کوتاه مدت برای بزرگترین هدفت تعیین کنی. مهمترین چیز این است که هدفهایت را برروی کاغذ بنویسی. مراقبت فرصتها باش و همین که فرصتی پیش آمد، بی درنگ آن را بقاپ. با دست روی دست گذاشتن اضافه حقوقی نمیگیری. پس نباید دربرداشتن گامهای لازمی که تو را به هدفت میرساند تردید کنی. وقتی برنامهریزیات درست باشد، ذهن ناهوشیارت برایت شگفتیها خواهد آفرید. وقتی به آن دستور بدهی که 10.000 دلار بر درآمدت بیفزاید، قطعاً آن را اجرا خوهد کرد. «زندگی دقیقا به ما همان چیزی را می دهد که از آن انتظار داریم نه کمتر نه بیشتر...» حکایت کشف اسرار باغ گل سرخ دولتمند گل سرخی چید و به جوان داد: «باید هزاران بار این گل سرخ را بوئیده باشم با این حال هر بار تجربهای تازه بدست آورده دادم. چون آموختهام اکنون و اینجا زندگی میکنم نه درگذشته و نه در آینده! مسئله تمرکز است. این تمرکز، کلید کامیابی در همة زمینههای زندگیست. باید همه چیز را همانگونه که هست ببینی. بیشتر مردم گویی در خوابند، گویی نمیبینند ذهنشان از خطاها و شکستهایشان و از ترسهای آینده آکنده است. گل سرخ مظهر زندگی است، خارهایش نمایانگر راه تجربهاند، ما باید برای فهم زیبایی هستی تاب آوریم» هرچه ذهنت نیرومندتر باشد، مشکلاتت ناچیزتر خواهد نمود این منشأ آرامش درون است. پس تمرکز کن. که یکی از بزرگترین کلیدهای کامیابی است» و سپس به سوی خانه گام برداشتند. دولتمند و جوان سرمیز شام نشستند. جوان گفت: «دوست دارم کسب و کار را شروع کنم، اما برای آغاز چگونه پول پیدا کنم؟ آه در بساطم نیست، بانکی را نمیشناسم که وام بگیرم، وثیقه هم ندارم. صاحب هیچ چیز نیستم. جز یک اتومبیل بی ارزش!» دولتمند گفت که این را تکرار نکن، مردم اکثراً بیش از آنکه بیازمایند، دست می کشند! http://khabaronline.ir/detail/260817/culture/book RE: خلاصه ای از کتاب حکایت دولت و فرزانگی - jahanagahi - 06-30-2013 06:49 PM با تشکر از مهدی جان. بارها عرض کردم تا اهداف خود را ننویسید واقعا به ان نمی رسید.به متن زیر که از انتخاب مطلب خوب کارآفرین عزیز است توجه فرمائید: اگر میخواهی براستی دولتمند شوی رقمی که می خواهی به دست آوری و زمانی را که برای بدست آوردن آن به خود میدهید روی همان برگه بنویس. تمام کسانی که دولتمند شدهاند با نوشتن رقم و زمان آن، به آنچه خواستند رسیدند. «اگر ندانی به کجا میروی، احتمالاً به هیچ کجا نخواهی رسید» اکثر مردم از این اصل بیخبرند که زندگی دقیقاً به همان چیزی را می دهد که می خوهیم، پس به من بگو سال آینده چقدر میخواهی بدست آوری. این چند جمله فوق به اندازه خواندن دهها جلد کتاب ارزش دارد. RE: خلاصه ای از کتاب حکایت دولت و فرزانگی - مهران 313 - 06-30-2013 09:30 PM میگم این عبارت تاکیدی تو این کتاب ( باز ایستید و بدانید من خدا هستم ) جریانش چیه ؟؟/ RE: خلاصه ای از کتاب حکایت دولت و فرزانگی - jahanagahi - 06-30-2013 10:09 PM وقتی برنامهریزیات درست باشد، ذهن ناهوشیارت برایت شگفتیها خواهد آفرید. وقتی به آن دستور بدهی که 10.000 دلار بر درآمدت بیفزاید، قطعاً آن را اجرا خوهد کرد. «زندگی دقیقا به ما همان چیزی را می دهد که از آن انتظار داریم نه کمتر نه بیشتر...» RE: خلاصه ای از کتاب حکایت دولت و فرزانگی - kelideservat - 08-06-2016 09:25 PM خلاصه ی کتاب حکایت دولت و فرزانگی به شرح زیر است : داستان مربوط به جوانی سی و دو ساله است که در یک شرکت تبلیغاتی کار می کند و به شدت از کارش بیزار و دلزده است و به دنبال راهی برای افزایش درآمد خود می باشد در همین حین به توصیه عموی بسیار پولدارش که از جوانی ثروت زیادی کسب کرده است به ملاقات یک پیرمرد میلیونر می رود که یک میلیونر و ثروتمند خودساخته است و پیرمرد میلیونر در خلال اتفاقاتی بسیار جالب و غیر منتظره نکاتی را به جوان گوشزد می کند که افراد موفق و ثروتمند با رعایت این نکات همواره در هر شرایطی می توانند به مسیر خود ادامه دهند و به اهداف خود دست یابند این داستان در پایان یک پرش به آینده و زمانی دارد که جوان داستان به هدفش رسیده است و به ترتیب در کتاب های راه و رسم میلیونر ها و معبد میلیونر ها اثر مارک فیشر که ادامه ی حکایت دولت فرزانگی و به گونه ای جلد های بعدی آن هستند درس هایی که جوان تا رسیدن به هدف می آموزد با جزئیات بیان شده اند فصلهای کتاب حکایت دولت و فرزانگی فصل ۱ : حکایت مشاوره مرد جوان با خویشاوندی دولتمند فصل ۲ : حکایت دیدار جوان با باغبانی سالمند فصل ۳ : حکایت آموزش جوان، برای غنیمت شمردن فرصت و خطر فصل ۴ : حکایت به حبس افتادن جوان فصل ۵ : حکایت آموزش ایمان فصل ۶ : حکایت آموزش تمرکز بر هدف فصل ۷ :حکایت ارزش تصویر از خود فصل ۸ : حکایت کشف نفوذ کلام فصل ۹ : حکایت نخستین اشنایی با دل گل رخ فصل ۱۰:حکایت تسلط بر ضمیر ناهشیار فصل ۱۱: حکایت بحث درباره ارقام و قواعد فصل ۱۲ : حکایت یادگیری نیکبختی و زدگی فصل ۱۳ : حکایت یادگیری بیان خواستهها در زندگی فصل ۱۴: حکایت کشف اسرار باغ گل سرخ فصل ۱۵: حکایت لحظهای که هریک به راه خود می رود منبع : مقاله دانلود کتاب حکایت دولت و فرزانگی مارک فیشر در کلید ثروت |