سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107)
+--- انجمن: سرگرمی ها، دردودل ها و سلامتی یک میلیاردر (/forumdisplay.php?fid=50)
+---- انجمن: متن و مطالب جالب (/forumdisplay.php?fid=62)
+---- موضوع: امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی (/showthread.php?tid=5578)

صفحه ها: 1 2


امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی - فرهاد قربانی - 11-26-2012 11:01 PM

چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم. پس از انتخاب
شیرینی،برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار
مردیحدودا ۵۰ ساله به نظر می رسید. با موهای جوگندمی، ظاهری آراسته،
...القصه…، هنگام توزین شیرینی ها، اتفاقی افتاد عجیبا غریبا!اتفاقی که
سالهاست شاهدش نبودم. حداقل در شهر گناهان کبیره (تهران) مدتها بود که
چنین چیزیرا ندیده بودم. آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال
قرار داد،بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد.
یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها (Net Weight) را به دست آورد.

سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کرد و خطاب به من گفت:

«۲۸۰۰ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۵۰ تومان پول جعبه می شود
به عبارت ۲۸۵۰ تومان»
نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان، جعبه را هم به
قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلا راستش را اگر بخواهید بیشترشان
معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده مذکور
چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری
که شاید در ذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت
نامعمول و نامعقول!
رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم: «چرا این کار را کردید؟!!»
ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم.
سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت: «اعوذبالله من الشیطان الرجیم.
ویل للمطففین…» و بعد اضافه کرد:

«وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی!»

پرسیدم: «یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود
بی زحمت را…»

حرفم را قطع می کند: «چرا! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…»

و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو.
چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه: «امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی!»

چیزی درونم گر می گیرد. ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا! حالم از خودم
بهم می خورد.
راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری، کم فروشی تحصیلی، گاهی حتی
کم فروشی عاطفی! کم فروشی مذهبی، کم فروشی در عبادت، کم فروشی انسانی ,
...
امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی


RE: امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی - soltan_sal - 11-26-2012 11:44 PM

ای کاش ما هم مثل او بودیم به یاد بیاوریم که خداوند حتی ذره ای ازکارهای ما را از قلم نمی اندازد.ذره ذره کارهای ما حساب می شود و باید جواب دهیم .ولی افسوس......


RE: امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی - Peanut - 11-27-2012 12:22 AM

دوستِ عزیز اصلا از این کارِ این کاسبه با انصاف تعجب نکنین، ایشون نه خود آگاهانه (یا خود آگاهانه اگه این کتاب را خونده باشن) دارن به دستورات کتابِ "علمِ پولدار شدن" عمل می‌کنن. ایشون کاری را می‌کنن که همه انسانها باید بکنن، یعنی‌ تلاش برایه یک پول دروردنِ صادقانه. در صفحه ۲۳ از کتاب بالا این مطلب را میخونید، دقیقا کاری که این کاسب میکنه :

"... زماني كه شما از ميدان رقابت به آفرينش و خلاقيت روي ميآوريد، ميتوانيد تمامي معاملات تجاري
خود را با دقت مورد بررسي قرار دهيد. در اين صورت اگر چيزي را به كسي ميفروشيد كه در قبال آنچه از او
دريافت ميكنيد، چيزي را به زندگي او اضافه نميكند، ميتوانيد سعي كنيد كه اين كار را متوقف كنيد. شما نبايد در معاملات به ديگران ضرر برسانيد. اگر در حرفهاي هستيد كه به ديگران ضرر ميرساند، آن را رها كرده و سراغ حرفه ديگري برويد.
بيش از پولي كه از ديگران ميگيريد به آنها نفع برسانيد. در آن صورت شما با هر معامله تجاري چيزي را به زندگي دنيا اضافه ميكنيد....

"بيش از پولي كه از ديگران ميگيريد به آنها نفع برسانيد. در آن صورت شما با هر معامله تجاري چيزي را به زندگي دنيا اضافه ميكنيد."

لینک این کتاب که آقای قربانیان زحمت کشیدن گذاشتن:

http://ubuntuone.com/70DVRZVy1Nf4YZFCEbHsAI

موفق باشید


RE: امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی - صدفی - 11-27-2012 07:40 PM

یه بار هم واسه من این اتفاق افتاد اشک شوق تو چشمام جمع شد وقتی دیدم هنوز هم اینطور آدمها هستن


RE: امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی - بيلا بالا - 11-27-2012 08:04 PM

مطلب جالبيه
من خيلي از اين موردا ديدم
در مورد نانوايي ها كه جاي خورده پولت بيشتر از اون سهم بهت نان ميده
خدا بهشون بركت داده بيشترش كنه


RE: امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی - soltan_sal - 11-27-2012 08:50 PM

شیطان برای غافل کردن انسان ها، از طرق مختلف وارد می شود و هر کس را به تناسب جایگاه و شغل و موقعیتی که دارد، می فریبد و مشغول می سازد. آن چه می تواند ا نسان را از دام های مختلف شیطان رهایی بخشد، یاد خداست. بازار و محل تجارت و کسب و کار، یکی از مراکز فعالیت شیاطین است.
امیرمؤمنان علی(علیه السّلام) می فرماید:
اَکثِرُوا ذِکرَ اللهَ عَزَّوَجَل اِذا دَخَلتُمُ الاَسواقَ عِندَ اشتِغالِ النّاسِ فَاِنَّهُ کَفّارَةٌ لِلذٌّنُوب وَ زِیادَةٌ فِی الحَسَنات وَ لا تَکتُبُوا فِی الغافِلِینَ؛6 هرگاه به بازار می روید و مردم سرگرم کار و تجارتند، خدای بزرگ را بسیار یاد کنید؛ زیرا این کار، گناهان را پاک و برحسنات می افزاید؛ و در زمره ی غافلین نوشته نمی شوید.


RE: امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی - ناصر صادقی - 11-27-2012 11:28 PM

اگه میشد این متن را در ماهنامه تبلیغاتی مربوط به صنف شیرینی فروشان قرار داد تا بلکه مطالعه کرده و یه کم به خودشون بیان البته نه صنف شیرینی فروش بلکه در ابتدای همه ماهنامه درج بشه تا این خلق اله یه خورده کمتر سر هم کلاه بذارن.


RE: امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی - yu3f - 11-27-2012 11:36 PM

هفته پیش سوار تاکسی شدم. از ونک تا رسالت. کرایه ۱۰۰۰ تومان. راننده ۳ نفر مسافر سوار کرد و نفر چهارمی نبود!
جهان کودک (۲۰۰ متر جلوتر از ونک) یک مسافر وسط راه (سیدخندان) سوار کرد ک نهایتا کرایش ۶۰۰ هست. تازه ب شرطی ک زیر پل می برد. اول پل پیادش کرد و مسافر پرسید چقد میشه؟ راننده گفت ۱۰۰۰ !!! من تعجب کردم! بعد از پل یکمی جلوتر یک مسافر دیگه ای سوار شد تا رسالت و از اون ۶۰۰ گرفت. نکته مهم برای من جایی بود ک از نفر اول ۱۰۰۰ گرفت و گفت در پناه خدا (ی همچین جمله ای) ی لحظه داشتم فکر می کردم دیدم خدا چقد بهش محبت خواست بکنه. جای ی مسافر ۱۰۰۰ تومنی ۲ تا ۶۰۰ تومنی براش رسوند ک جمعش میشد ۱۲۰۰. ۲۰۰ تومن بیشتر. 64 اما اون اینطوری ۱۶۰۰ گرفت. یعنی ۴۰۰ تومن مال حرام!
خیلی با خودم کلنجار رفتم بهش بگم. گفتم شاید ناراحت بشه. خواستم تو کاغذ بنویسم موقع پیاده شدن بدم دستش ک نزدیک رسالت شدیم. تو این بین دودلی باعث شد تا بخوام تصمیم بگیرم برسم و پیاده بشم. از اون روز خیلی عذاب وجدان دارم ک نگفتم بهش HangheadSighSad

پ.ن: این موضوع خیلی ذهنمو درگیر کرد کل این آخر هفته. مخصوصا تو مجالس روضه Sad


RE: امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی - کامیار کاظمی - 11-27-2012 11:45 PM

(11-27-2012 11:36 PM)yu3f نوشته شده توسط:  هفته پیش سوار تاکسی شدم. از ونک تا رسالت. کرایه ۱۰۰۰ تومان. راننده ۳ نفر مسافر سوار کرد و نفر چهارمی نبود!
جهان کودک (۲۰۰ متر جلوتر از ونک) یک مسافر وسط راه (سیدخندان) سوار کرد ک نهایتا کرایش ۶۰۰ هست. تازه ب شرطی ک زیر پل می برد. اول پل پیادش کرد و مسافر پرسید چقد میشه؟ راننده گفت ۱۰۰۰ !!! من تعجب کردم! بعد از پل یکمی جلوتر یک مسافر دیگه ای سوار شد تا رسالت و از اون ۶۰۰ گرفت. نکته مهم برای من جایی بود ک از نفر اول ۱۰۰۰ گرفت و گفت در پناه خدا (ی همچین جمله ای) ی لحظه داشتم فکر می کردم دیدم خدا چقد بهش محبت خواست بکنه. جای ی مسافر ۱۰۰۰ تومنی ۲ تا ۶۰۰ تومنی براش رسوند ک جمعش میشد ۱۲۰۰. ۲۰۰ تومن بیشتر. 64 اما اون اینطوری ۱۶۰۰ گرفت. یعنی ۴۰۰ تومن مال حرام!
خیلی با خودم کلنجار رفتم بهش بگم. گفتم شاید ناراحت بشه. خواستم تو کاغذ بنویسم موقع پیاده شدن بدم دستش ک نزدیک رسالت شدیم. تو این بین دودلی باعث شد تا بخوام تصمیم بگیرم برسم و پیاده بشم. از اون روز خیلی عذاب وجدان دارم ک نگفتم بهش HangheadSighSad

پ.ن: این موضوع خیلی ذهنمو درگیر کرد کل این آخر هفته. مخصوصا تو مجالس روضه Sad

جالب بود
این اتفاقات در تهران که تاکسی ها پادشاهی می کنند متداول است.
یکبار این اتفاق برای بنده افتاد امدم به راننده تذکر بدهم که چرا از همه کرایه بیشتری گرفتید اما زمانی که نگه داشته بود برای مسافر، پلیس جریمه اش کرد!
فکر کنم؛ چند برابر آنچه از صبح کرایه بیشتر گرفته بود را دو دستی تقدیم قانون کرد! Blush


RE: امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی - jahanagahi - 11-27-2012 11:56 PM

از امام حسین تا اول آیت سوار تاکسی شدم. رسیدم .گفت : هزار تومان. داشتم ولی یک ایران چک خوشگل 50تومانی درآوردم و بطرفش گرفتم .
گفت : مرد حسابی من 50تومان کار کردم که بقیه اش را بدهم؟
گفتم: بقول خودت مرد حسابی وقتی کرایه 500تومانی را 1000گفتی من اعتراضی کردم؟
غرغری کرد و گفت چقدر خرد داری؟
گفتم باندازه کزایه ای که حقت هست.500تومان.
خانمی جلو نشسته بود لبخندی زد و گفت: واقعا کیف کردم.راننده چپ چپ به آن خانم نگاه کرد و 500را گرفت.
البته از ناراحتی بی انصافی راننده به نفس نفس افتاده بودم.فکرکنم رنگم هم پریده بود.پانصد بعدی را در صندوق صدقات انداختم .