سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
با چه لحنی با خودتان صحبت می کنید؟ - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: روانشناسی (/forumdisplay.php?fid=106)
+--- انجمن: روانشناسی شخصی (/forumdisplay.php?fid=37)
+--- موضوع: با چه لحنی با خودتان صحبت می کنید؟ (/showthread.php?tid=5413)



با چه لحنی با خودتان صحبت می کنید؟ - mallarme - 11-20-2012 08:39 PM

معمولا با چه لحنی با خودتان صحبت می کنید؟


اگر این لحن منفی است، بدانید که در حال نابودی اعتماد به نفس، عملکرد کاری و دیدگاه تان به زندگی هستید. این یک مسئله مهم بوده و تصحیح آن ضروری است. زیرا اگر کمی مهربان تر با خودتان صحبت کنید، ندای درون شما می تواند به یکی از قویترین نیروی های انگیزه دهنده برای پیمودن مسیر موفقیت تبدیل شود.

پس اگر شما نیز مانند بسیاری، مدام بد و بیراه به خودتان می گویید، ادامه مطلب را از دست ندهید.

نویسنده خاطره ای تعریف می کند از رفتن به کلاس دخترش و اینکه اتفاقات آن کلاس چقدر او را به فکر وا داشته:

دوریت (اسم مستعار معلم کلاس): «چه کسی می تواند به من بگوید، تعطیلی هفته آینده به چه علت است؟»

دوریت نگاهی به کلاس و کودکان ۶ ساله در آن می کند، تقریبا تمام آنها دست هایشان را بالا برده اند، بعضی از فرط هیجان دست شان را تکان می دهند تا دوریت به آنها اجازه صحبت بدهد.

دوریت به پسری اشاره کرد و او جواب داد «پوریم». جواب او اشتباه بود و جشن پوریم یک ماه جلوتر بود.

اما دوریت جواب داد: «تو درست می گویی، پوریم به زودی می آید» و به آن پسر لبخند زد. پسر نیز لبخند او را جواب داد. سپس دوریت ادامه داد: «اما هفته آینده نیست. خب کس دیگری، نظری دارد؟»

این بار دختری جواب داد: «توبیشوات».

دوریت دوباره لبخند زد: «درست است. بسیار خوب، حالا کی به من می تواند بگوید که جشن های توبیشوات راجع به چی هستند؟»

دیگر همه بچه ها کاملا به هیجان آمده بودند و به سختی خودشان را کنترل می کردند. یکی از بچه ها، دیگر نتوانست خود را کنترل کند و گفت که «جشن تولد درختان است». اما او دستش را بلند نکرده بود و اجازه ای نگرفته بود ولی دوریت توجهی نکرد و به سایر بچه هایی که دست شان را بلند کرده بودند نگاه کرد، در نهایت به پسری اشاره کرد و او همان جمله را تکرار کرد که جشن تولد درختان است.

این بار دوریت عکس العمل نشان داد و گفت: «بله، درست است.» و همین طور به سوال پرسیدن خود ادامه داد. با اینکه هیجان و خوشحالی هیچ یک از بچه ها کمتر نشده بود، اما دیگر هیچ کدام بدون اجازه صحبت نمی کردند. سپس دوریت سوالات خود را تمام کرد، همه آهنگی خواندند، کلاس را تمیز کردند و برای کار بعدی آماده شدند.

از بودن در آن کلاس احساس خوبی داشتم. نمی خواستم آن را ترک کنم. بعد از اینکه از کلاس خارج شدم و مدتی راه رفتم، ناگهان متوجه شدم هنوز لبخندی که در کلاس می زدم را بر لب دارم. این احساس مثبت هنوز با من بود.

نشستن در آن کلاس یک درس برای مدیریت آدم ها است. راه مثبتی که دوریت در گفتگو با کودکان پیش گرفته بود، مدلی عالی است برای رفتاری که مدیران باید با کارمندان خود داشته باشند.

اما برای من، این قضیه کمی عمیق تر بود. این کلاس نه تنها درسی عالی برای مدیریت آدم ها بود، بلکه درسی برای مدیریت خودم نیز بود.

زمانی که کلاس را ترک کردم، مدام رفتاری که با خودم داشتم را با طریقه ای که دوریت با شاگردانش رفتار می کرد، مقایسه می کردم. آیا من خودم را تشویق می کنم؟ آیا بیشتر خودم را هنگام انجام کار درست تشویق می کنم یا هنگام انجام کار اشتباه تنبیه؟ و آیا وقتی که کار اشتباهی می کنم، مانند دوریت بی توجه از کنار آن می گذرم یا اینکه می ایستم و خودم را نصیحت می کنم؟

خلاصه بگویم، چطور کلاسی در مغز من و شما در جریان است؟

یک جمله قصار داریم که می گوید، ما خشن ترین و بی رحم ترین انتقاد کننده خودمان هستیم. اما آیا نباید کمی به خودمان احترام بگذاریم - حداقل به اندازه رفتاری که یک معلم کلاس اول با دانش آموزانش دارد؟ چرا این کار را نمی کنیم؟

می توان گفت همه ما در فرهنگی بزرگ شده ایم که تنبیه را موثرتر از تشویق می داند. شاید فکر می کنیم اگر آن جور که دوریت با لحنی مثبت، با تعریف و تمجید، با شاگردانش صحبت می کند، با خودمان صحبت کنیم، احساس تکبر و از خودراضی بودن به ما دست دهد. ممکن است از این بترسیم که اگر به خودمان سخت نگیریم، او تنبل می شود و به هیچ جایی نخواهیم رسید.

اما تنبلی چیزی نبود که من در کلاس دیدم. دیگر کاری نبود که آن بچه ها برای دادن جواب به معلم انجام ندهند. تلاش و اشتیاق آنها بسیار زیاد بود. زمانی که آنها جواب درستی می دادند، احساس شادی می کردند. اما هنگام جواب اشتباه نیز ناراحت نمی شدند و سر خود را از خجالت پایین نمی انداختند، بلکه به سادگی از کنار آن می گذشتند (که این نترسیدن از شکست احتمالا علت اصلی موفقیت آنها خواهد شد). و در نهایت، شاید از همه چیز مهم تر اینکه «همه آنها خوشحال بودند».

خلاصه بگویم، به این طرز رفتار به سادگی مهربان بودن با سایرین نگاه نکنید، این یک استراتژی (روش) است.



اما انجام این رفتار، همیشه آسان نیست. مطمئنا دوریت با بچه های جیغ جیغو، بد رفتار و بی تربیت زیادی نیز برخورد کرده است. اما رمز موفقیت او چیست؟

با نگاه به رفتاری که دوریت با بچه ها داشت - و طرز صحبت با آنها - واضح بود رفتاری که او با بچه ها دارد، ناشی از احساسی است که به بچه ها دارد. من سریعا آن احساس را درک کردم. مطمئنا بچه ها هم آن را درک کرده اند. چه احساسی؟