سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
هنرِ به «خود» عشق ورزیدن - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: روانشناسی (/forumdisplay.php?fid=106)
+--- انجمن: روانشناسی شخصی (/forumdisplay.php?fid=37)
+---- انجمن: دیگر مطالب آموزنده روانشناسی فردی (/forumdisplay.php?fid=72)
+---- موضوع: هنرِ به «خود» عشق ورزیدن (/showthread.php?tid=5164)



هنرِ به «خود» عشق ورزیدن - mallarme - 11-12-2012 12:56 PM

این یادداشت توسط خسرو ناقد در هفته‌نامه نگاه پنجشنبه شماره ٣٠ – ٤ آبان ۱۳۹۱، منتشر شده است.


آنکه هنر به «خود» عشق ورزیدن را آموخته است، خود را آنچنان که هست، با ضعف‌ها و ناتوانی‌های خود، با نقاط قوّت و توانایی‌های خود می‌شناسد و می‌پذیرد.

او از آنکه ناتوانی‌های او بر دیگران آشکار شود، ترسی ندارد، بلکه خود، در همه حال، در صدد کشف ناتوانی‌ها و توانایی‌ها خود است و امیدوار است که با تمرین و تعامل با دیگران بتواند ناتوانی‌های خود را برطرف کند و بر توانایی‌های خود بیفزاید؛ چرا؟

خیلی ساده، برای آنکه می‌خواهد چنان باشد که بتواند به‌خود ببالد و «به‌خود عشق بورزد».


حتی اگر هم قادر به رفع یکی از ضعف‌های خود نباشد، آموخته است که با آن زندگی کند و آن را جزیی از وجود خود بداند. پیداست که هر یک از ما خصلت‌های فطری و خصوصیت‌هایی داریم که چون سایه همراه ماست؛ و چه کسی قادر است از روی سایه خود بپرد؟!

اما بی‌تردید، نسبت به پرتو نوری که بر ما می‌تابد، امکان پُررنگ و کمرنگ کردن این سایه‌ها وجود دارد.


آنکه هنر به‌خود عشق ورزیدن را آموخته است برای انتقادهای دیگران گوش شنوایی دارد و داوری آنان را به دیده می‌گیرد و آنها را حمل بر حسادت و بدخواهی نمی‌کند. اعتماد به نفس و عزتِ نفس او موجب می‌شود که نه تنها از شنیدن هیچ انتقادی – حتی اگر ناروا باشد - به خشم نیاید، بلکه با گشاده رویی درباره‌ی آنها می‌اندیشد و در پدید آوردن فضایی آزاد برای گفت‌وگو می‌کوشد تا هر که بتواند با انتقادها و پیشنهادهای خود در بهبود زندگی خود و دیگران سهیم و شریک باشد.


آنکه عزت نفس دارد و با «خود» مهربان است و به «خود» احترام می‌گذارد، بی‌تردید احترام دیگران را نیز نگه می‌دارد. او هرگز خود را با دیگران مقایسه نمی‌کند و با تمام ویژگی‌های شخصیتی و روانی که داراست، خود را «موجودی یگانه»، ولی عمیقاً اجتماعی می‌داند که نه برتر و نه فروتر از دیگران است و بدون دیگران نمی‌تواند ادامه‌ی حیات دهد.


در حالی که آدم خودشیفته و خودبین، نه تنها خود را برتر از دیگران می‌داند، بلکه «موجودی جدا» از دیگران و عمیقاً غیراجتماعی است.


از این‌روست که آدم‌های خودشیفته و خودخواه، اغلب تنهایند و مبتلا به افسردگی.


تمام آنچه درباره‌ی به «خود» عشق ورزیدن برشمردم، شاید آرمانی و دست‌نایافتنی و یا حتی خیال‌پردازانه به‌نظر آید.

به همین خاطر، رسیدن به چنین ویژگی شخصیتی و روانی را «هنر» نامیدم، «هنری» که مانند تمام هنرها باید آن را آموخت و با ممارست و سعی و کوشش بسیار، آن را به «شیوه‌ی خاص زندگی» تبدیل کرد. پیشتر هم اشاره کردم که در این فرایند، مشکل اصلی ایجاد وحدت و هماهنگی میان «تن» و «روان» و «خرد» آدمی است؛ یعنی مجموعه‌ای که «خود» آدمی و فردیت او را می‌سازند.

بگذارید برای بیان بهتر و ساده‌تر منظورم، «محبت و مهربانی با خود» را جایگزین «به خود عشق ورزیدن» کنم.

مراقبت از تن و روان و مدارا با قوه‌ی خرد خود و در اساس مهربانی با این سه و ادا کردن سهم هر یک در تحول و تکامل «خود»، همان چیزی است که آن را هنر به «خود» عشق ورزیدن نام نهاده‌ایم. آنکه در خانه‌ی «خود» بتواند به تن و روان و خرد، به این اضلاع و مؤلفه‌های گوناگون و گاه متضاد احترام بگذارد و مدارا کند و با آن‌‌ها مهربان باشد و مطالباتشان را نادیده نگیرد و یکی را بر دیگری مسلط نکند، آنگاه در جامعه نیز که از «خود»های بسیار تشکیل می‌شود، می‌تواند به همین سان رفتار کند.

آنکه با تن و روان خود با مهربانی و مدارا رفتار می‌کند و از قوه‌ی خرد خود برای بهتر زیستن بهره می‌گیرد، در سلامت و تعادل طبیعی هر سه می‌کوشد؛ هم تن خود را از سموم و هم روان خود را از ناپاکی‌ها دور نگه می‌دارد و هم خرد خود را با خودانگیختگی در تعادل نگه می‌دارد و آن را فرمانده‌ی مطلق هستی و وجود خود نمی‌سازد.


پیداست که چنین تحولی، گذشته از آنکه در خلأ شکل نمی‌گیرد و عوامل بسیاری چون محیط خانواده و جامعه در شکل‌گیری آن تأثیرگذارند، فرایندی است که به زمان نیاز دارد.

تازه پس از کسب هنرِ با «خود» مهربان بودن است که هنرِ مهرورزی با دیگری نیز معنا پیدا می‌کند. اکنون دیگر برای عشق ورزیدن به پدر، مادر، دوست، همسر و فرزند و زادگاه خود، و برای مهر ورزیدن به طبیعت و عشق به زندگی و امید به آینده، در جست‌وجوی انسان‌هایی بی‌عیب و نقص و کامل و محیطی آرمانی و شرایطی آماده نیستیم، بلکه همانگونه که خود را با ناتوانی‌ها و توانایی‌های خود و با نقاط ضعف و قوّت خود شناختیم و پذیرفتیم و با تن و روان و خرد خود مهربان بودیم، آماده‌ایم که دیگران را نیز با ویژگی‌های شخصیتی و روانی‌شان بشناسیم و بپذیریم و به آنان مهر بورزیم.

عشق به زندگی را فقط در شرایطی امکان‌پذیر نمی‌دانیم که همه چیز ایده‌آل و آماده و مهیا باشد، بلکه تلاش برای از میان برداشتن موانع و حل مسایل و برطرف کردن دشواری‌های زندگی نیز برایمان به همان اندازه معنا پیدا می‌کند.


عشق به زندگی پس از این برای ما به معنای امیدواری و تلاش و جست‌وجو برای دنیایی بهتر است. در چنین حالتی، عشق ورزیدن در مرتبه اول نه به معنای وابستگی و تعلق خاطر به شخص یا شرایطی خاص، بلکه رفتاری است خودانگیخته که در آن تجربه‌های هیجانی و حسی و فکری آدمی نیز تأثیرگذارند. و درست همین رفتار و فعالیت‌های خودانگیخته و ایجاد هماهنگی و وحدت میان «تن» و «روان» و «خرد» و در یک کلام «خود بودن» است که فردیت شکل می‌گیرد و آدمی با درک و دریافت آن به خلاقیت و در نهایت به آزادی می‌رسد. حتی عشق به آفرینش یا مهر به آفریدگار نیز زمانی معنا می‌یابد که عشق به «خود» را تجربه کرده باشیم. از این‌رو، این سخن که «خودشناسی گام نخست در راه خداشناسی است» نیز در بستر چنین متنی معنا پیدا می‌کند.


بگذارید تا نکته‌ای را پایان‌بخش این یادداشت کنم که سال‌هاست در ذهنم جا خوش کرده است، نکته‌ای به نقل از کتاب «گریز از آزادی» اریش فروم و با ترجمه‌ی رسا و روان دوست فرهیخته‌ام عزت‌الله فولادوند:

«آدمی می‌تواند آزاد باشد و به تنهایی دچار نشود، از نقد و سنجش بازننشیند و به دامان شک هم نیفتد. استقلال خویش را نگاه دارد و ضمناً جزء تجزیه‌ناپذیر بشریت هم باقی بماند. انسان می‌تواند بدین گونه آزادی برسد، به شرط آنکه نفس خویش را از قوه به فعل آورد و جهد کند تا خودش باشد».