سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
چشمها را باید شست... - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107)
+--- انجمن: سرگرمی ها، دردودل ها و سلامتی یک میلیاردر (/forumdisplay.php?fid=50)
+---- انجمن: متن و مطالب جالب (/forumdisplay.php?fid=62)
+---- موضوع: چشمها را باید شست... (/showthread.php?tid=4794)

صفحه ها: 1 2


چشمها را باید شست... - Delta.H - 10-18-2012 03:35 AM

در قهوه خانه ساده بالای کوه، سفارش املت دادیم.
کنار دست فروشنده نوشته بود: ما را در فیــسبـــوک ملاقات کنید.
با خود فکر کردم در کجای دنیا می شود این چنین املت خوشمزه و نان لواشی پیدا کرد؟
که فروشنده اش هم تا این حد به روز باشد؟
چون من تا حدی دنیا دیده هستم ، به تجربه می گویم: هیچ کجا…


هنگام برگشتن خانمی با مانتو و روسری و ظاهری مرتب در حال فروختن گل بود.
آنقدر ظاهر با کلاسی داشت که برای خرید گل پنجره را باز کردیم.
شخصیت با وقاری داشت.
وقتی گفتیم به شما نمی آید گل بفروشید، با کلامی تکان دهنده گفت:
بی کس هستم، اما ناکس نیستم.. زندگی را باید با شرافت گذروند.
کجای دنیا میتوان این سطح از فلسفه و حکمت را، در کلام یک گل فروش یافت؟


به خانه که رسیدیم همسرم یادش افتاد چیزهایی را نخریده است.
به سوپری نزدیک خانه رفتم و خرید کردم. دست کردم دیدم کیفم همراهم نیست.
گفتم ببخشید پول نیاوردم، می روم بیاورم و در حالیکه مبلغ کالایی که خریده بودم کم نبود،
مغازه دار با اصرار گفت نه آقا قابل شما رو نداره ببرید و با کلامی جدی و قاطع کالا را به من داد.
تشکر کردم و در راه خانه فکر کردم کجای دنیا چنین اعتمادی به یک غریبه وجود دارد؟
تازه پول را هم که آوردم فروشنده با تعجب گفت: آخه چه عجله ای بود؟


شب در حالیکه پشت لپ تاپم داشتم کار می کردم، یکباره صدای آکاردئون یکی از ترانه های خاطره انگیز را سر داد.
در کوچه نوازنده ای با زیباترین حالت و مهارتی خاص می نواخت.
به دنبال صدا رفتم و پنجره را باز کردم.
یکی آمد و به او نزدیک شد و گفت از طبقه هشتم آمدم پایین فقط بخاطر این ملودی قشنگی که می زنی.
با رضایت پولی به او داد و رفت…حساب کردم دیدم پولی که در این کوچه گرفت را اگر در ده کوچه گرفته باشد، درآمد ماهانه خوبی دارد.
در کجای دنیا کسی میتواند در کوچه ای سرودی را سر دهد؟ من جایی ندیده ام.


می توان همه رخدادهای بالا را منفی دید.
چرا باید خانمی با وقار گل بفروشد..؟
چرا فردی که به کامپیوتر وارد است باید بالای کوه املت درست کند..؟
چرا باید نوازنده ای ماهر در کوچه بنوازد…؟؟ و از این دست نگاههای منفی که خیلی ها دارند..
اما هیچ راه حلی هم ندارند که مثلا این مرد اگر در کوچه ننوازد، چه مشکلی حل خواهد شد؟
و آیا نگاههای منفی ما کمکی به حل مشکلات دنیا میکند؟


من هر چه را دیدم مثبت می دیدم.
بعضی از ما چیزهایی را برای خودمان ذهنی کرده ایم در حالی که در عمل وجود ندارند..
و آنچه را نیز که وجود دارد، چشم ما نمی بیند و ذهن ما درک نمیکند.
مثلا آدمها را به دو گروه “باکلاس” و” بی کلاس” تقسیم کرده ایم..!
ماکسیما، پرادو و بنز با کلاس، و پیکان و پراید بی کلاس اند.


حالا در جاده گیر کنید، به هردلیل…، چه تمام شدن بنزین، چه خرابی ماشین…
امتحان کنید حتی یک ماکسیما و پرادو و بنز بخاطر کمک به شما توقف نمی کند!
و اگر کسی به کمکتان بیاید یا پیکان دارد یا پراید یا وانت… کدام با کلاس ترند؟



می توانید به رخدادهای یکروز عادی از زندگی فکر کنید، در آن تلخ و شیرین بسیار وجود دارد. چشمها را باید شست... جور دگر باید دید...



RE: چشمها را باید شست... - c4t3r - 10-18-2012 10:25 AM

بسیار زیبا و عالی


RE: چشمها را باید شست... - Delta.H - 11-16-2012 10:48 AM

معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند . فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند . در کیسه بعضی ها 2 بعضی ها 3 ، و بعضی ها 5 سیب زمینی بود .

معلم به بچه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند. روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده . به علاوه ، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند . پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.

معلم از بچه ها پرسید : از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید ؟

بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا باخود حمل کنند شکایت داشتند .آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی این چنین توضیح داد :

این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را دردل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید . بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را به همه جا همراه خود حمل می کنید . حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید .پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟



RE: چشمها را باید شست... - Delta.H - 12-09-2012 11:41 AM

زن و مرد جوانی به محلۀ جدیدی اسبا‌ب ‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه ‌اش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: ... لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چطور لباس بشوید. احتمالا ً باید پودر لباسشوئی بهتری بخرد!
همسرش نگاهی کرد امّا چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباسهای شسته ‌اش را برای خشک شدن آویزان می ‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می ‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس ‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده ‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!
مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره ‌هایمان را تمیز کردم...!

زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می ‌کنیم، آنچه می ‌بینیم به درجۀ شفافیت پنجره ‌ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد.
قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به ‌جای قضاوت کردن فردی که می ‌بینیم در پی دیدن جنبه ‌های مثبت او باشیم؟



RE: نوع دیدتان را تغییر دهید........... - P@RSA - 01-24-2013 12:30 AM

ممنون از مطلب زيبايتان.
آري چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد.
لذت از زندگي با زدن عينك خوشبيني.

من تپه داراباد زياد رفتم بسيار جاي زيبا با رودخونه و آبشار و مخصوصا قهوه خانه اي كه در دامنه آن قرار دارد.


RE: نوع دیدتان را تغییر دهید........... - goldmen - 01-24-2013 03:07 AM

اين واقعيتي از بخش زندگي ما هست كه گمشم كرديم و هر روز بدبنالش ميگرديم


RE: چشمها را باید شست... - بهداد - 01-24-2013 11:08 AM

بسیار زیبا و تکان دهنده بود

آیا با نگرش و نوع دیدن میتوان همه ی رویدادهای پیرامونمان را تغییر دهیم ؟

قطعا زیبایی و موفقیت همیشه در کنار ماست فقط باید با کمی درنگ سکوت کرد و دید

سپاسگذارم


RE: چشمها را باید شست... - M3HDI - 01-24-2013 01:13 PM

سلام

بسیار زیبا بیان کردید آقا حمزه ، اتفاقا امروز یه مورد زیبا دیدم که خواستم بیام و در انجمن بیان کنم که تایپیک شما رو دیدم !


پرده اول :

درست در اولین جلسه اعضای استانی که در پارک ملت مشهد برگزار شد ، روبروی ما اتاقی کافه مانند قرار داشت که افرادی در آن حضور داشتند و به اختیار خود دستهایشان را به عنوان آمادگی برای صحبت بالا می بردن و باقی افراد گوش میدادن

- جلوی درب یه نفر با ظاهر خاص که سنخیتی کامل با افراد داخل کافه داشت ایستاده بود و هر کدام از افراد را که ورود و خروج داشتند را با لحن گرمی خوش آمد می نمود


پرده دوم :

امروز در مسیر برگشت از یه سفر دوروزه در پلیس راه مشهد که سابقا پاتوق بعضا معتادها بود در حال رد شدن بودم

- حدود 20 متر جلوتر یک نفر با تیپ و ظاهر خاص ( شلوار مشکی ، پیراهن مشکی ، دکمه های یقه باز ، زنجیری نقره ای در گردن ، کاپشن پفکی زیر بغل ، کفش های سفید اسپرت ) رو دیدم که

داره با یه نفر که ظاهر مرتبی نداره صحبت میکنه ( از ظاهر فرد دوم خیلی نمیشد متوجه شد که آیا معتاده یا خیر )

- کنجکاو شدم که چه چیزی دارن با هم میگن ( با توجه به ظواهر برداشت اولم این بود که میخوان جنس خرید و فروش کنن )

- کمی جلوتر رسیدم و در حال رد شدن از آن دو هستم

- آن شخصی که ظاهر مرتب اما خاصی داشت به دیگری میگفت : اگر مایل بودی بیا به کمپ ما ، به افرادی مثل من میگن پیام رسان !


پرده سوم :

چشمها را باید شست



RE: چشمها را باید شست... - habib tousi - 02-03-2013 04:08 PM

دست تون درد نکنه.بسیار زیبا بود


RE: چشمها را باید شست... - Delta.H - 02-07-2013 01:26 AM

داستانی از آنتونی رابینز

چندی پیش در بوستون بودم . نیمه شب تصمیم گرفتم در خیابان های شهر قدم بزنم.
مردی را دیدم که بی هدف و سرگردان به هر طرف می رفت.
سرانجام سر راهم را گرفت ، قیافه اش نشان می داد که هفته ها در خیابان خوابیده
و ماهها سر و رویش را اصلاح نکرده است.به من نزدیک شد و گفت :
"اقا ممکن است خواهش کنم ربع دلار به من بدهید؟"
گفتم:همین!فقط ربع دلار!
توی جیبم یک سکه ربع دلاری پیدا کردم و به او دادم و گفتم :
زندگی هر چه را بخواهی همان را به تو میدهد.
مرد نگاهی از روی بهت به من کرد و دور شد.
همانطور که از پشت سر نگاهش میکردم به این فکر کردم که بین افراد
شکست خورده و موفق چه فرقی است؟
این شخص با من چه تفاوتی دارد؟
چطور است که من میتوانم هر موقع و هر جا تقریبا هر کاری را که دلم میخواهد
انجام بدهم اما او که تقریبا ۶۰ سال از عمرش گذشته است در خیابانها زندگی
میکند و شخصیت خود را به خاطر ربع دلار کوچک میکند؟
....
ایا خداوند از اسمان فرود امده و گفته است :
"رابینز تو ادم خوبی هستی تو باید به ارزوهایت برسی؟"
نه این طور نیست...
ایا کسی امکانات و منابع خاصی در اختیار من گذاشته است؟
باز هم خیال نمیکنم .روزگاری وضع من هم خیلی بهتر از او نبود!
و کنار خیابان می خوابیدم...
زندگی همان چیزی را به مامیدهد که بخواهیم.
اگر ربع دلار بخواهید ربع دلار گیرتان می اید ،
اگر هم در پی شادمانی و موفقیت هستید به ان میرسید.