سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
دوره توانگری و جذب - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: روانشناسی (/forumdisplay.php?fid=106)
+--- انجمن: روانشناسی شخصی (/forumdisplay.php?fid=37)
+---- انجمن: راز موفقیت (/forumdisplay.php?fid=64)
+---- موضوع: دوره توانگری و جذب (/showthread.php?tid=11513)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7


RE: دوره توانگری و جذب - MARYAR - 06-15-2014 01:39 AM

کلاس جادوگری جلسه ششم )(کارما)

یه نکته: واحد طول چیه؟ متر! درسته! واحد وزن؟ کیلو گرم! درسته! واحد این جور انرژی ها هم گاست نامیده میشه.مثلا" اگه کسی انرژی روحی بالایی داشته باشه می گن گاست بالایی داره. هر رفتار ما یک گاستی از انرژی داره. ساده تر بگم؟ مثلا" اگه من با یه بد اخلاقی هشت کیلوگرم ( به جای گاست گفتم کیلوگرم که ساده بشه)بد اخلاقی تولید کنم کارمای من این میشه که همون هشت کیلوگرم(باز هم منظورم گاسته)یا شاید حتی ،به دلایلی بیشتر از اون، بد اخلاقی از همون آدم یا شخص دیگه ای دریافت کنم. در واقع شاید همون آدم اگه با من بد اخلاقی کنه من فقط یک کیلو (گاست)ناراحت بشم پس آدم دیگه ای که برای من مهم تره اون بداخلاقی رو در حق من انجام می ده تا من همون هشت کیلو(گاست)ناراحتی رو که خودم یک بار تولیدش کردم دریافت کنم! یعنی همون چیزی رو که به شکل انرژی مثبت یا منفی وارد دنیا کردمش، چون از بین نمی ره دوباره به خودم بر می گرده! این یعنی کارما!

خوب! پس به این نتیجه می رسیم که هر چیزی که نداریم، شاید چیزیه که از کسی دریغش کردیم!

و هر چیزی که دریافت می کنیم، چیزیی یه که جای دیگه ای ما داریم به دیگران می دیم! یا قبلا" دادیم!

اگه احساس میکنید کسی که دوستش دارید به شما بی محبته، در زندگیتون بگردیدو ببینید کجا محبتتون رو از کسی که دوستتون داشته دریغ کردید! اگه دوستتون بهتون دروغ می گه فکر کنید ببینید کجا به کسی دروغ گفتین یا می گین؟ اگه خوشحال نیستین، برای خوشحال شدن باید دیگران رو خوشحال کنید! اگه دلتون می خواد بهتون کمک کنن باید به کسانی که می تونین کمک کنید! اگه مردم درباره ی شما نادرست قضاوت می کنند ، ببینید کجا در باره ی دیگران بد قضاوت کردید! زیاد شنیدید که هر چیزی بکاری همون رو برداشت می کنی حالا این جمله رو این جوری به یاد بسپارید:

فقط آنچه را که می خواهید برداشت کنید، بکارید!

تمرین1:
در دفتر مراقبه تون لیستی از چیز های خوبی که می خواین داشته باشین، اما فکر می کنید، دیگران از شما دریغ کردند،تهیه کنید.سعی کنید بفهمید هر کدوم اون ها نتیجه و کار مای کدام فکر یا رفتار شماست!

ممکنه علت بعضی از اون ها رو کشف نکنید! نگران نباشید.در آینده ی نزدیک، تمرین هایی برای کشف اون ها انجام می دیم.

تمرین2:

با خودتون مشارطه کنید، امروز، فقط و فقط به دیگران عشق بورزید! با یک تلفن، با یک لبخند، با یک هدیه، با شنیدن حرف ها و درد دلهای دیگران، با دعای خیر کردن برای دیگران، با ساختن تصویر های ذهنی زیبا از دیگران(تجسم خلاق)، عشقی را که خداوند در وجودتون به ودیعه گذاشته به دیگران هدیه کنید! نترسید! هزار برابر اون از راه های عالی به شما بر می گرده! قول می دم! امتحان کنید! و باور کنید از هر اجی مجی لا ترجی جادوگرانه ای پر ثمر تره! در انتهای روز توی دفتر مراقبه تون بنویسید چه کار هایی کردید و در پایانش، بعد از تشکر از خودتون، بنویسید :اکنون هدایای من به دیگران ، موهبتهای خدا را به من می رساند! اکنون من برای دریافت این موهبتها آماده ام!

پروردگار من!کمکمان کن تا به نام نامی تو، عشقی را که در وجودمان نهاده ای به دیگران ببخشیم ، تا لایق دریافت عشق تو بشویم.



RE: دوره توانگری و جذب - MARYAR - 06-15-2014 11:57 PM

جلسه هفتم(بچه غول بيشعور)

کلاس کائنات ، انسان ، عشق (جلسه ی 7_ بچه غول بیشعور)

سلام به همه دوستان خوبم.

وقتی به دنیای خاکی اومدیم، زندگی رو به ما دادند، اسباب و لوازم بازی زندگی رو هم ،به ما دادند. (این اسباب و لوازم همون ابر و باد و مه و خورشید و فلک هستند، که در کارند تا ...) اما نوع بازی را تعیین نکردند و به انتخاب ما گذاشتند.انسان تنها موجودیه که انتخاب می کنه که چی باشه و چطور باشه.اما خروس و مار و سنگ و دریا و ... نمی تونند انتخاب کنند که چیزی غیر از آنچه که هستند، باشند. ما بر اساس فکر هامون انتخاب می کنیم.چون این فکر هستش که باور رو می سازه. یه قانون کلی وجود داره که می گه هر فکری در اثر تکرار و تلقین به باور تبدیل می شه و هر باوری ، خلق می شه.برای همینه که اگه مدام فکر های منفی بکنیم حوادث منفی می سازیم.

فکر------------------------باور----------------------خلق

برای همین هم به ذهن ، که بلند مرتبه ترین کمال نفس انسانه، می گن نفس ناطقه یا نفس معجزه گر.چون خلاقه و معجزه می کنه! دانشمند ها می گند که ذهن یک ماه قبل از تشکیل قلب در جنین به وجود می یاد و تا حدودا" بین 24 تا 48 ساعت بعد از مرگ هم باقی میمونه!! البته اندیشه ی ما چون انرژیه و انرژی از بین نمی ره ، حتی بعد از مرگ هم باقی می مونه.

حتما" شنیدین که ما یه ضمیر خود آگاه داریم و یه ضمیر نا خود آگاه.ضمیر خود آگاه شامل پنج حس ماست بعلاوه ی قدرت شعور و تصمیم گیری ما و...ضمیر نا خود آگاه شامل عواطف و احساسات، خاطرات ما، رویاها و تصاویر ما و سیستم عصبی خود مختاره.(اون قسمت از اعمال فیزیکی ما که تحت کنترل ما نیست ، تحت کنترل ضمیر نا خود آگاهه.)

خوب ببخشید یه کم سخت شد.چون می دونم همه تون می تونین این ها رو از توی کتابها خیلی کامل تر و علمی تر بخونین ، پس ساده و خودمونی می گم، باشه؟اصلا" چون خیلی درسمون علمی شد بگذارین واستون یه قصه بگم! می خوام در باره ی چراغ جادو و یه بچه غول بیشعور حرف بزنم! این همون چراغیه که از غول توی اون، هرچی بخوایم واسمون آماده می کنه!

چراغ جادو ذهن ماست و بچه غول بیشعور ، ضمیر ناخود آگاه ما!

دانشمند ها به ضمیر نا خود آگاه می گند بچه غول بیشعور! می دونی چرا؟

میگن ضمیر ناخود آگاه بچه است چون منطق سرش نمی شه!

میگن ضمیر نا خود آگاه غوله چون مثل غول قدرت جادویی داره و هر چیزی رو می سازه!

میگن ضمیر نا خود آگاه بی شعوره چون معنی واقعی چیز ها رو تشخیص نمی ده و یه جور هایی فرق بین خوب و بد رو نمی دونه!فقط دستوری رو که بهش داده میشه انجام می ده و خلق می کنه!

هر فکری که در اثر تکرار و تلقین به باور تبدیل می شه، مثل یه درخواست از غول چراغ می مونه!در واقع بچه غول ما، وظیفه داره همه ی باورهای ما رو بسازه و خلق کنه! هیچ کاری هم به خوب یا بد بودنشون نداره! یعنی اگه ما اینقدر به یه فکر منفی فکر کنیم که باورش کنیم،اون طبق وظیفه اش، جادوگری می کنه و همون فکر منفی رو برامون خلق می کنه! هیچ کاری هم نداره که ما از ترسمون هی به اون فکر منفی فکر کردیم، اما دلمون نمی خواسته که همه چی اون طوری منفی باشه!


مثلا" اگه یه نفر مدام به خودش بگه من خیلی فراموش کارم! همه چی رو هی از یاد می برم! بعد از چند بار تکرار شدن این حرف، این به یه باور تبدیل میشه.تا یه فکری به باور تبدیل بشه، بچه غول بیشعور (ضمیر نا خود آگاه) می گه: چشب علاالدین! الان تو رو به یه فراموشکار تبدیل می کنم!

مثلا"اگه یه نفر مدام بگه خسته شدم اینقدر این خونه ی بزرگ رو جارو کردم! بچه غول(کائنات یا هر اسمه دیگه ای که دوست داری) این حرف رو این جوری واسه ی خودش معنی می کنه که من این خونه ی بزرگ رو نمی خوام! لطفا" اون رو از من بگیر، تا مجبور نباشم جاروش کنم!

مثلا، کسی که در مورد خودش فکر میکنه که هر کسی رو که دوست داره از دست می ده! و مدام میگه من همیشه همه رو از دست می دم! این جا بچه غول نمی فهمه منظور اون اینه که دلش نمی خواد کسانی رو که دوست داره، از دست بده! بچه غول فقط می شنوه که لطفا" یه کاری کن تا من هر کسی رو که دوست دارم، از دست بدم، چون این قانون که در باره ی خودم گفتم باید همیشه انجام بشه!

فلورانس اسکاول شین در کتاب بازی زندگی و راه این بازی می گه یه خانمی از من پرسید چرا مدام عینکم رو گم می کنم یا اون رو می شکنم؟ وقتی باهاش صحبت کردم معلوم شد اون معمولا" در عصبانیت به خودش و دیگران می گه کاش می شد از شر این عینک راحت بشم! اون باید به جای این حرف می گفت من یه بینایی بدون نقص می خوام.اما با گفتن اون حرف،در ذهن نیمه هشیارش نقش می کرد که آرزو دارم عینکم رو از دست بدم ! و بچه غول وجودش هم اون رو براش فراهم میکرد!

یه جمله از انجیل ، در تایید این درس براتون می گم: " از سخنان تو بر تو حکم خواهد شد!"

تمرین 1 _

مراقبه کنید در نصف روز که چه جملاتی رو به کار می برید و به چه چیز هایی خیلی فکر می کنید. اون ها رو توی دفتر مراقبه بنویسید. به دستور هایی که به بچه غولتون می دید فکر کنید و هر چیزی رو که در این باره فهمیدید بنویسید.( نگران نباشید.ما در درسهای بعدی،با تمرین هایی ،همه ی این دستورها رو که در طی سالیان سال، به ضمیر ناخود آگاهمون دادیم و به وسیله ی اون ها، داریم حوادث زندگیمون رو می سازیم ، کشف می کنیم. )

تمرین 2_ مشارطه کنید درطی یک ساعت، از قانون زرتشت یعنی "پندار نیک.گفتار نیک.رفتار نیک. " پیروی کنید.بعد روی فکر، گفتار و رفتارتون مراقبه کنید.در انتها هم مکاشفه کنید که چه فکرهای نیکی کردین وچه گفتارهای نیکی داشتین.اونها رو در دفتر مراقبه بنویسید و یادتون نره که از خودتون هم ، برای انجام دادن اون ها، تشکر کنید.

پروردگارا کمکمان کن تا راه بر ما آشکار شود! کمکمان کن تا باور کنیم که جانشین قدرتمند تو در زمین هستم.



RE: دوره توانگری و جذب - Barran - 06-16-2014 02:15 AM

ممنون مریار جان، من اتفاقا از این سایت جادوگری استفاده می کردم بعد یک مدت نتونستم و هر چی گشتم پیداش نکردم، اگه امکان داره بقیه جلساتشون هم بذارید، ممنونم


RE: دوره توانگری و جذب - MARYAR - 06-16-2014 05:05 PM

جلسه هشتم (جادوي كلمات)

کلاس کائنات ، انسان ، عشق(جلسه ی 8_ جادوی کلمات)


سلام سلام ! همه ی امروز حاضرن؟! خوب.. یادته که توی پست قبلی با هم یاد گرفتیم که ذهن ما چراغ جادوست و ضمیر ناخود آگاه ما، همون بچه غول توی چراغ؟! حالا امروز ، می خوام در باره ی چوب جادوگری حرف بزنم! همون عصای سحر آمیزی که جادوگر ها باهاش اجی مجی لاترجی می کنن!

فلورانس اسکاول شین می گه: کلام تو عصای معجزه گر توست!

تو کتاب مقدس اومده:زندگی و مرگ در قدرت زبان است.

ما با کلامی که بر زبان می آوریم، قوانینی را به خودمون جذب می کنیم.قانون شکست یا قانون موفقیت.یعنی کلام ما، درست مثل فکری که به باور تبدیل میشه، وارد ضمیر نا خود آگاه می شه و خلق میشه. حتما" یادتون هست توی پست قبلی براتون گفتم که چه طوری بچه غول ، یه فکر ما رو خلق می کنه بدون این که به خوب یا بد بودنش برای ما، فکر کنه.

میدونی یعنی چی؟فکر و گفتار با هم در ارتباط مستقیم هستند.یعنی همون جور که با ذهنمون ، به بچه غول درونمون دستور می دیم که برامون چی بسازه، همون جوری هم با کلاممون این کار رو می کنیم.در واقع بهتره بگم فکر های ما یا گفتاری هستند یا به صورت تصویر ذهنی.

بچه غول در مورد کلام ما همون رفتاری رو در پیش می گیره که در مقابل فکرمون.اصلا" بگذار چند تا مثال بزنم.

مثلا" اگه من چند بار که وسایلم رو گم کردم بگم، من همیشه همه ی چیزهایی رو که دوست دارم ، از دست می دم! با تکرار این حرف، اون به یه باور تبدیل می شه. و بچه غول بیشعور(ضمیر نا خود آگاه)که عادت داره هر چیزی رو که می شنوه، به صورت کلی و همه جانبه ، به همه چی تعمیمش بده،اون رو این جوری معنی می کنه که من باید همه ی چیزهای خوبی رو که دوست دارم از دست بدم! عشق، پول، کار، و ...چون خودم این قانون رو خلق کردم و اعلامش کردم! در واقع اون کلمه ی از دست دادن رو می فهمه ،نه مفهوم واقعیش رو! و اون رو به از دست دادن همه چی ، تعمیم می ده!

یا مثلا" اگه من یه لیوان آب از دستم بیفته و بشکنه، و من بگم من به درد هیچ کاری نمی خورم! و بارها در مواقع مختلف ، این اظهار نظر رو در باره ی خودم بکنم، این فکر در اثر تکرار به باور تبدیل می شه.اون وقت، بچه غول ، اصلا، نمی فهمه که من از روی عصبانیت یه چیزی گفتم! اون میگه درسته ! تو به درد هیچ کاری نمی خوری! یعنی اون کلمه ی به درد هیچ کاری نخوردن رو به همه ی معانی کامل ترش تعمیم می ده! و بعد به ما میگه، باشه! از این به بعد، سر هر کاری بری ،اون کار به هم می خوره چون تو آدم به درد بخوری نیستی!

اما نگران نباشین! چون ما مراقبه می کنیم تا فکر و کلاممون رو کنترل کنیم.درسته؟ بعلاوه، ما از همین قدرت جادویی ذهن نیمه هشیارمون استفاده می کنیم و چیزهای خوب خلق می کنیم. با کلمات مثبت و فکر های مثبت...یعنی از عصای سحرآمیز کلاممون استفاده می کنیم و به بچه غول می گیم : ما همیشه خوش شانسیم! ما همیشه موفقیم! ما همیشه خوشبختیم! ما در امن الهی هستیم!ما همیشه چیزهایی رو که دوست داریم به راحتی و از راههای عالی به دست می آریم! ما...

ما می تونیم، با یک حرکت عصای کلام خود، وضعیتی نا خوشایند رو ازبین ببریم.یعنی به جای اندوه، شادمانی و به جای فقر، توانگری و به جای بیماری ، تندرستی خلق کنیم.

ما با هم تمرین می کنیم تا با کلاممون ، چیزهای خوب خلق کنیم. چه جوری؟ با جملات مثبت.

جملات مثبتی رو که برای این کار استفاده می شن، بهشون می گن: جملات تاکیدی.

ساده ترین و قابل استفاده ترین نوع جملات تاکیدی ، جملات تلقینی هستند.


شاید توی کتابهای ذهنی مختلف ، جملات تاکیدی زیادی رو خونده باشین. (چهار کتاب اسکاول شین یکی از همین کتاب هاست که مرجع فوق العاده خوبیه.) اما در آغاز ما می خوایم جملات تاکیدی تلقینی رو با هم یاد بگیریم. یعنی جملاتی که ما برای تلقین کردن به خودمون می تونیم از اون ها استفاده کنیم. خصوصا" وقتی قبل و بعد از خواب، در آلفا هستید، خیلی مفیده که این جملات تلقینی رو به خودتون بگید.

طبیعتا" به هر چیزی که نیاز دارید، به دست آوردن اون رو و داشتنش رو باید به خودتون تلقین کنید. مثلا" اگه غمگینید،. باید از جمله ی من لحظه به لحظه شادتر می شم ، استفاده کنید. اگه بی انرژی هستید، باید به خودتون تلقین کنید آروم آروم، پر انرژی می شید و.....

یه اصول کلی برای انتخاب جملات تاکیدی تلقینی وجود داره، که این هاست:

1 _ این جملات باید مثبت باشند. هم مفهومشون و هم شیوه ی بیانشون. یعنی مثلا" اگه شما ترسو هستین نباید به خودتون بگین من ترسو نیستم! بلکه باید بگین من شجاع هستم!

2 _ کوتاه باشند تا راحت تر در ضمیر نا خود آگاه ما نقش ببندند. لااقل برای شروع از جملات کوتاه استفاده کنین.

3 _ زمان جملات باید زمان حال باشه. مثلا"اگه مضطرب هستین نباید به خودتون بگید که من آرام خواهم شد! نه! اگه این رو بگین ، ضمیر نا خود آگاه نمی فهمه در آینده ، در چه زمانی باید شما رو آروم کنه! یک ساعت بعد؟ فردا؟ یا صد سال بعد؟! باید به خودتون بگین که من الان، لحظه به لحظه آروم تر می شم!

4 _ جملات تاکیدی باید برای شما قابل باور باشن. (اگه می گم برای شما قابل باور باشه چون میزان باور آدم ها با هم متفاوته.) علاوه بر این ، گفتن چیزی که اصلا" براتون قابل باور نیست نتیجه ی عکس میده. مثال بزنم؟ مثلا" یه آدمی که اصلا" شنا بلد نیست نمی تونه به عنوان یه جمله ی تاکیدی مثبت به خودش بگه من قهرمان شنا هستم! چون ضمیر نا خود آگاهش اصلا" نمی پذیره.

5 _ بهتره جملات تاکیدی یه بار عاطفی داشته باشن.چون وقتی احساسی پشت یک جمله وجود داشته باشه ضمیر نا خود آگاه ما بیشتر تحت تاثیر قرار می گیره.

تمرین 1:
ببینید چی ناراحتتون می کنه.افسردگی؟ اضطراب؟ بی خوابی؟ پر خاشگری؟و.... برای خودتون بر اساس اون یه جمله ی مثبت تلقینی بسازین و قبل از خواب و بعد از بیدار شدن از خواب، در زمان آلفا به خودتون اون رو تلقین کنید.(و حتی اون رو به شکل تصویر ذهنی که قبلا"با هم یاد گرفتیمش، بسازید و توی حباب صورتی بگذارید.)این تمرین رو جلوی آینه هم انجام بدید. یعنی جلوی آینه بنشینین و به آرامی و با لبخندی بر لب ، جملات تلقینی رو برای خودتون تکرار کنین.

خوب حالا می خوام یه تمرین تنفسی رو هم بهتون بگم. لطفا" این رو همیشه انجام بدین. هم تو خونه، هم تو اتوبوس، هم تو محل کار و ...خصوصا"شبها توی حالت آلفا قبل از تلقین کردن به خودتون.این مقدمه ی یه سری تمرین هاست برای مراقبه. و باعث میشه یاد بگیریم خودمون آلفا ایجاد کنیم.

تمرین 2:
سه تا نفس عمیق بکشید.تصور کنید با هر دم، ذرات نور وارد مغزتون می شن. با هر بازدم تصور کنین افکار متفرقه تون داره از بدنتون خارج می شه.

تمرین 3:
راحت بنشینید. انگشت های هر دو دستتون رو روی پا هاتون بگذارین . راحت ، اما عمیق نفس بکشین. با انگشت های دست، بشمرید که عمل دم(کشیدن هوا به داخل) چند تا طول کشیده.مثلا" اگه، دم، به اندازه ی 5 تا کوبیدن نوک انگشت روی پا هاتون طول کشیده، به همون تعداد ، یعنی 5 تا کوبیدن نوک انگشت روی پا، نفستون رو حبس کنید.و بعد به اندازه ی همون 5 تا، نفستون رو بیرون بدید. (بازدم)این تمرین رو اگه روزی 30 بار انجام بدین،خیلی برای تمرین های بعدی کمکتون می کنه. ( نگین زیاده، چون هر وقتی حتی توی تاکسی و اتوبوس هم می شه انجامش داد.) پس شد: مثلا" به اندازه ی 7 ثانیه ، دم _ به اندازه ی 7 ثانیه ، نگه داشتن و حبس نفس در سینه. _ و به اندازه ی 7 ثانیه ، بازدم. (اگه این کار رو با انگشت انجام می دیم برای اینه که استفاده از ساعت برای حساب کردن زمان، حواسمون رو پرت می کنه.)

خدایا ما را در پناه خود بگیر و هدایتمان کن تا با کلام معجزه گرمان، بهترین ها را خلق کنیم



RE: دوره توانگری و جذب - MARYAR - 06-19-2014 01:01 AM

کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه ی 9_ قانون سپاس)

يادتونه كه با هم ياد گرفتيم كه هر كلام و فكري را كه ما با تكرار و تلقين به باور تبديل كنيم ، بچه غول يعني ضمير ناخود آگاهمون اون رو مي سازه؟ خوب ، حالا مي خوام بگم كه براي خلق و ساخته شدن باورهاي ما ، همه ي كائنات در خدمت بچه غول هستند! اصلا" مي دوني وقتي خداوند در قران فرموده:
و سخرنا لكم السماوات والارض...منظور همين بوده كه آسمانها و زمين در خدمت بشر هستند چون اون خليفه و جانشين خداوند در روي زمينه! به نظرتون ميشه آدم جانشين كسي باشه اما هيچ چيزي از قدرت اون ، به ارث نبرده باشه؟! پس ما چون خليفه هاي خدا هستيم از قدرت خلق كردن برخورداريم و خداوند به آسمانها و زمين و هرچه در آنست (كائنات) دستور داده تا آنچه را كه مي خواهيم(يعني آنچه را كه با تكرار و تلقين به باور تبديل مي كنيم) براي ما خلق كنند.به اين مي گن قانون كائنات.

قانون اول كائنات: كائنات موظف به فرمانبرداري از باورهاي ما هستند.

قانون دوم كائنات: به محض اين كه اعلام آمادگي كنيم از كائنات كمك و پاداش مي رسد.

خوب، چه طوري به كائنات اعلام امادگي كنيم كه چي مي خوايم؟
ما با باورمان از هر چيز، به كائنات، اعلام آمادگي مي كنيم.

خوب، چه طوري كائنات مي پذيرن كه ما چيزي رو باور كرديم؟
ما كلام و فكرمون رو با تكرار و تلقين به باور تبديل مي كنيم. در واقع چيز هايي كه ما روي اون ها تمركز مي كنيم، و مدام روشون تاكيد مي كنيم ، به باور تبديل ميشن. كائنات عين بچه غول مي مونن! اونها كاري به خير و صلاح ما ندارن! فقط نگاه مي كنن ما چه چيزي رو باور كرديم، بعد خلقش مي كنن. اگه روي شكست ، و مريضي تمركز كرده باشيم، اون رو مي سازن. اگه روي ثروت و شادي تمركز كرده باشيم اون رو مي سازن!


يه نكته ي جالب براي رسيدن به وزن ايده ال:

ديدين كساني كه مدام نگرانن كه چاق نشن ، مدام چاق تر ميشن! اين به خاطر اينه كه اونها روي چاقيشون تمر كز كردن! هي ميرن جلوي آينه و از خودشون مي پرسن: چاق تر شدم يا نشدم؟! به همين دليل هر چي رژيم مي گيرن، باز چاق تر ميشن! مهم ترين كار براي اون هايي كه مي خوان لاغر بشن اينه كه بدونن، هيچ رژيمي موثر نيست مگه اول اونها به باور درست برسن! چه طوري به اين باور برسن؟ توي پست هاي قبل هم بهش اشاره كردم،

به چيزي كه مي خواهيد باشيد تمركز كنيد نه چيزي كه نمي خواهيد باشيد.

به عنوان مثال اگه كسي 80 كيلو وزنشه و دلش مي خواد 50 كيلو باشه، نبايد هي بره جلوي آينه و هي با خودش فكر كنه كه لاغر تر شده يا چاق تر! چون تاكيد بر اضافه وزن باعث خلق اضافه وزن ميشه! ( شايد شنيده باشين بعضي از چاق ها مي گن، ما با نفس كشيدن هم چاق مي شيم! اين ها جزو اين دسته هستن ! )براي رسيدن به وزن 50 كيلو اين آدم ها بايد وقتي ميرن جلوي آينه مدام خدا رو شكر كنن كه دارن لحظه به لحظه به وزن 50 كيلو نزديك ميشن! و بعد خودشون رو در لحظات ايجاد آلفا، به صورت يه آدم 50كيلويي شاد وسالم مجسم كنن! براي اين كه باور كنين اين كار شدنيه اعتراف مي كنم كه چند سال قبل من با همين روش 8 كيلو به وزن خودم اضافه كردم. اون هم زماني كه با هيچ روشي چاق نمي شدم.پس واقعا" شدنيه! اگه بيش از حد غذا مي خورين مي تونين خودتون رو در حالي مجسم كنين كه به ميزان كافي غذا مي خورين ! اگه چربي اضافه مثلا" در شكم دارين، بايد جلوي آينه شكمتون رو بدين تو و مجسم كنين شكم كوچكي دارين و خدا رو به خاطرش شكر كنين! به محض اين كه بتونين فكر و كلامتون رو به باور تبديل كنين، همه چيز خود به خود درست ميشه! (تصوير سازي ذهني قبل از خواب رو هم فراموش نكنين!)

خوب! شما در مورد هر مسئله اي بايد اول اون رو در ذهنتون بپذيريد ، تا در واقعيت انجام بشه و بعد با تاكيد و تكرار و تلقين ، اون رو خلقش كنين! فراموش نكنين هر چيزي كه روش تمركز كنين، خلق ميشه! حالا مي خوام يه نكته ي جالب ديني بگم كه تائيد همين حرف هاست. شنيدين در دين اسلام گفته شده : خداوند، نعمتي رو نمي گيره مگر اين كه ناسپاسي اون رو بكنيد! و مدام در اديان مختلف گفته شده خداوند را براي نعمت هايش سپاس بگوئيد. اين ها مصداق همون شعريه كه مي گه:
شكر نعمت، نعمتت افزون كند ناسپاسي از كفت بيرون كند!

مي دونين اين يعني همين قانون تاكيد! ناسپاسي يعني تاكيد بر نداشتن و سپاس يعني تاكيد بر داشتن!

اگه بر ، داشتن نعمت ها تاكيد كنين، باعث زياد شدن اون ها مي شين و اگه بر، نداشتن نعمتها تاكيد كنيد باعث زياد شدن نداشته ها!

اين يه قانون اجتناب ناپذيره كه جزو قوانين مهم ذهني به حساب مي ياد. حالا مي خوام به شما و قبل از اون به خودم بگم وقتي قراره از نداشته هامون حرف بزنيم، چقدر راحت مي تونيم ساعت ها و ساعتها نعمت هايي رو كه فكر مي كنيم نداريم رو بشمريم! نه؟! اما اگه بخوايم نعمت هايي رو كه داريم بشمريم، سريع حرف كم مياريم! مي گي نه؟! امتحان كن!
و يه سوال مهم: اون قدري كه واسه نداشته هامون غصه مي خوريم، براي داشته هامون شادي مي كنيم؟!

تمرين سپاس گذاري:
يه فضاي دوست داشتني براي خودت فراهم كن. يادت باشه قراره يه كار خيلي مهم انجام بدي پس تصور كن يه ضيافت دو نفره بين تو و خداست كه داره مي ياد مهموني پيشت تا ببينه چي مي خواي كه بهت بده! اگه شمع و عود دوست داري ، براي خودت روشن كن.اگه موسيقي دوست داري، يه موسيقي ملايم واسه ي خودت بگذار.زنگ تلفنت رو هم خاموش كن! آخه هم مهمون عزيزي داري و هم خودت آدم مهمي هستي كه اين ضيافت رو به پا كردي! اول چند تا نفس عميق بكش.( مي توني از نفس هايي كه توي پست قبل گفتم استفاده كني) .بعد شروع كن توي دفتر مراقبه ات (يا حتي روي چند ورق آچار) بنويس چه چيزهايي داري كه به خاطرشون از خداوند سپاسگذاري.لطفا" از اعضاي بدنت شروع كن. بعد به لوازم شخصيت، مثل كتابها، نوارها، كفش و لباسها و همه ي اون چيز هاي اطرافت نگاه كن، بعد به افراد خانواده ات و دوستهات، كارت، تحصيلت و... همه رو بنويس و به خاطرش از خدا سپاس گذاري كن. و در انتها بنويس خدايا از تو ممنونم كه طبق وعده اي كه دادي ، اكنون از راه هاي عالي ، هزاران برابر بر نعمت هايم مي افزايي.اكنون براي دريافت موهبت هاي تو ، آماده ام.بعدش برو آماده ي دريافت شادماني هاي بزرگ شو ! يادت نره هر روز به اين نوشته ها مراجعه كني و سعي كني چند مورد بهشون اضافه كني. فقط يادت باشه وقتي اعضاي بدنت رو مي نويسي حتما" ستون فقرات و چاكرا ها را هم بنويس.( بعدا" با هم كلي در باره ي چاكراها مي خونيم. باشه؟)
به عنوان حسن ختام چند جمله از جاهاي مختلف سپاس خودم رو براتون مي نويسم كه بدونين چه طوري اين ها رو بنويسين، البته لابلاش خيلي چيز ها بوده كه خودتون مي تونين بر همين اساس بهش اضافه كنين. من چند تا نمونه رو نوشتم تا ببينين كه بايد به همه ي جزئيات اشاره كنين حتي چيزهاي خيلي كوچيك.

سلام به مهمون عزيزم، خدا!

خدايا ازت سپاسگذارم به خاطرانگشتهاي پام كه سالمند.
...
خدايا ازت سپا سگذارم به خاطر ستون فقراتم كه سالمه و چاكراهاي بدنم كه در سلامت كاملند.
...
خدايا ازت سپاسگذارم به خاطر سلامتي ريه هام.
...
خدايا ازت سپاسگذارم به خاطر همه ي پيراهن هام!
...
خدايا ازت سپاسگذارم به خاطر زنده بودن مادرم و پدرم.
...
خدايا ازت سپاسگذارم به خاطر دوست خوبم....
...
خدايا ازت سپاسگذارم به خاطر رختخوابم كه خيلي راحته.
...
...
خدايا ازت سپاسگذارم كه هنوز فرصت براي زندگي كردن دارم.
...
خدايا ازت سپاس گذارم به خاطر اينكه به زندگيم بركت داده اي و اكنون از راههايي كه گمان دارم يا گمان ندارم، آرزوهايم را در جهت خير و صلاح همگان، برآورده مي كني!

و خدايا هزاران سپاس بي پايان براي هزاران نعمت بي پايانت!


RE: دوره توانگری و جذب - MARYAR - 06-19-2014 10:52 PM

کلاس کائنات ، انسان ، عشق( جلسه ی 10_ لحظه ی ابدی اکنون)

سلام به همه دوستان عزیزم!

امروز می خوام بگم خوشبختی چیه؟!

قانون های ذهنی می گن خوشبختی یعنی رضایت.مهم نیست چی داشته باشی یا چقدر، مهم اینه که از همونی که داری راضی هستی یا نه؟!چون یه وقتهایی آدم خیلی چیزها داره اما باز هم احساس خوشبختی نداره! و بر عکسش...پس یه قانون وجود داره، که می گه:


میزان خوشبختی = میزان رضایت


حالا این سوال مهم پیش می یاد که چه طوری میشه در کل زندگی احساس رضایت کرد؟

زندگی مجموعه ای از لحظه هاست! چون پشت این لحظه، لحظه ی بعدیه و پشت اون لحظه ی بعدی و بعدی و ...پس، اگه می خوای در کلیت بزرگ زندگی راضی باشی اول باید تمرین کنی تا در لحظه راضی باشی.استادم خانم جهان حرف جالبی می زد. اون می گفت:


" اگه کسی تصمیم بگیره فقط توی لحظه ی اکنون راضی باشه، بعد ، به لحظه ی بعدی ، که رسید ، باز در لحظه ی اکنون راضی باشه و بعد به لحظه ی بعدی که رسید باز ......می دونی چی می شه؟

اون فقط برای راضی و شاد بودن در یک لحظه تلاش کرده ، اما یک دفعه می بینه پنج ساله که راضی و خشنوده! اگه کسی از لحظه ی اکنونش نا راضی باشه، بعد ، از لحظه ی بعد هم نا راضی باشه ، بعد... یکهو به خودش می یاد و می بینه پنجاه سالشه و همه ی این پنجاه سال رو نا راضی بوده! "

به همین دلیل دانشمندان ذهنی به لحظه ی اکنون می گن: لحظه ی ابدی اکنون.

شرط رضایت اینه که در لحظه ی ابدی اکنون راضی و شاد باشی.

اصلا" مهم نیست داری در لحظه ی اکنون چی کار می کنی، فقط تصمیم بگیر مراقبه کنی که از هر کاری که داری در لحظه انجام میدی احساس رضایت و شادی کنی. به این کار می گن مراقبه ی لحظه ی ابدی اکنون .این کار ، اتفاقا" بر خلاف تصور، کار خیلی راحتی نیست. دانشمندان ذهنی معتقدند در هر عمل و کاری که انجام میشه یه مقداری انرژی نهفته است و ما فقط در صورتی که روی اون کار مراقبه داشته باشیم میتونیم اون انرژی رو دریافت کنیم.

ببینین، مثلا" من از صبح شروع می کنم. از خواب بیدار می شیم، می ریم مسواک می زنیم و در همون حال به صد تا چیز فکر می کنیم غیر از مسواک زدن. بعد می ریم صبحونه می خوریم در حالی که فکرمون هزار جای دیگه است غیر از صبحانه خوردن.بعد... در واقع هر کاری که داریم انجام می دیم به همه چیز فکر می کنیم غیر از همون کار. این باعث می شه انرژی پنهان کارها رو دریافت که نمی کنیم، هیچ! کلی هم انرژی ذخیره شده مان را الکی خرج می کنیم!

شاید از مراسم چای در چین یا ژاپن شنیده باشین . اون در واقع یه جور مراقبه در لحظه ی ابدی اکنونه.


تمرین هایی برای درک و لذت بردن در لحظه ی ابدی اکنون:



تمرین 1 : برای خودتون یه استکان چای بریزین.با دقت سعی کنید فقط به کاری که دارین می کنین ، فکر کنین. بعد در یه جای آروم بنشینید و با آرامش چای رو میل کنید.به این فکر کنید که با هر جرعه ی چای، همه ی انرژی موجود در آن را دریافت می کنید و لذت می برید. به لحظه لحظه ی خوردن چای دقت کنید.( اگه فکر دیگه ای اومد توی ذهنتون، خودتون رو شماتت نکنید.فقط آروم سعی کنید دوباره به خوردن چای برگردید.) بعد از اتمام، حتما" در دفتر مراقبه از خودتون تشکر کنید.



تمرین 2: مراقبه کنید در زمان مسواک زدن فقط به مسواک زدنتون فکر کنین. سعی کنید از این کار لذت ببرید.



تمرین 3:مراقبه کنید زمان خوردن غذا فقط به خوردن غذا فکر کنید.مجسم کنید با هر لقمه، انرژی موجود در غذا به همه ی سلول های بدنتون میرسه.از هر لقمه ی اون لذت ببرید.



نکته: غذایی که با مراقبه خورده میشه هرگز باعث چاقی های موضعی نمیشه.(در واقع وقتی ما غذا می خوریم در حالی که به صد چیز غیر از خوردن غذا فکر می کنیم، باعث انباشته شدن اون در جاهای نامناسب می شیم. بر عکسش هم صادقه.یعنی کسانی که هر چیزی که می خورن، چاق نمی شن، اگه روی غذا خوردن آگاهانه، مراقبه کنن، همه ی انرژی موجود در غذا رو دریافت می کنن.حتی می تونین مجسم کنین که دوست دارین غذا در چه قسمتی از بدن شما باعث چاقی بشه! وقتی دارین غذا می خورین توی دلتون با لقمه هاتون حرف بزنید! از لقمه ی نون و پنیر صبحتون بخواهید که همه ی نیروش رو به شما انتقال بده.( نخندین! جدی می گم! این یکی از مراقبه های هندوهاست!)



تمرین 4:این تمرین برای سیگاری هاست.اگه روی کشیدن هر سیگار مراقبه کنید، خیلی زودتر ارضا می شیدو به تدریج تعداد سیگارهاتون کم و کمتر می شه.



به تدریج خودتون رو عادت بدید که هر کاری که دارین انجام می دین، فقط به اون فکر کنید و تصور کنید با این کار همه ی انرژی نهفته در اون کار رو دارین دریافت می کنین. خیلی سخته، اما شدنیه! شاید باورتون نشه اما به تدریج حتی از کارهایی که دوست نداشتید، به شدت لذت می برید. این قانون رو به یاد بسپرین: بر هر چیز که تمرکز کنیم، انرژی اون رو دریافت می کنیم. (در بعضی از مکاتب هندی حتی بر گریه کردن و اندوه هم مراقبه می کنند و معتقدند از اون هم میشه انرژی دریافت کرد اما چون این بحث دیگه ایه و باید فرق بین ایجاد ماند با دریافت انرژی از اندوه رو بدونیم خواهش می کنم فعلا" در این مورد اقدامی نکنید!)

یک حکایت:

خوب می خوام یه حکایت از یه گورو ی ( استاد بزرگ) هندی بگم که توی یه کتاب خوندم. اون با مریدانش دسته جمعی با هم ، در جایی بیرون شهر، زندگی می کردند. همه ی مرید های اون موظف بودند سالها پیش اون زندگی کنند و آموزش ببینند. یک روز یه نفر به اون استاد مراجعه می کنه و می گه شما چه طوری به این قدرت رسیدین که می تونین با نگاه دیگران رو شفا بدین؟ وقتی من مرید شما بشم، در طی این همه سال که باید پیش شما بمونم، چه تمرین هایی انجام میدیم ؟در طول روز چه کار می کنیم؟

استاد می گه: ما صبح ورزش می کنیم. بعد صبحانه می خوریم. بعدکار می کنیم تا ناهار. بعد ناهار می خوریم. کمی استراحت می کنیم ، باز کار می کنیم و شب می خوابیم!

اون شاگرد عصبانی میشه و میگه امکان نداره! ما همه ی این کارها رو انجام می دیم اما قدرت شما رو نداریم. استاد می گه: هرگز شما مثل ما این کارها رو انجام نمیدید. شما صبحانه می خورید، کار می کنید، تفریح می کنید، در حالی که به چیز دیگه ای دارین فکر می کنین، اما ما وقتی صبحانه می خوریم فقط به خوردن اون فکر می کنیم! وقتی کار می کنیم فقط به اون کار فکر می کنیم. وقتی.....

بنابراین شما هیچ انرژی ای دریافت نمی کنید! اما ما همه ی انرژی های موجود در طبیعت رو دریافت می کنیم و با بخشیدن فقط مقداری از اون به بیمارها، باعث شفای اون ها میشیم!



خوب و حالا تمرین آخر:

یک بار دیگه این پست رو بخون و تصمیم بگیر همه ی انرژی موجود در کلمات اون رو دریافت کنی. لبخند بر لب داشته باش.حالا آماده باش تا در لحظه ی ابدی اکنون ، شاد و راضی باشی. از همین حالا شروع کن! چون

امروز اولین روز از روز های باقیمانده ی عمر توست!





پروردگارا! کمکمان کن تا تو را در لحظه ی ابدی اکنون ، بیابیم! آمین!


RE: دوره توانگری و جذب - MARYAR - 06-20-2014 07:23 PM

( جلسه ی 11_بخشایش)

سلام به همه ی دوستهای خوبم.

اما درس امروز...این درس رو با توجه به شرایط خودم براتون شرح می دم، و همه ی کسان دیگری که هنوز خودشون رو کامل پیدا نکردندو هنوز از دست خودشون، کلافه و ناامید می شند. می خوام برای آروم تر شدن این دوستهام اعتراف کنم که من هم همین طورم! من هم گاهی از خودم ناامید و عصبانی میشم! اگه کسی این طور نیست، حتما" جزو مقدسینه! اگه ما داریم این تمرین ها رو با هم انجام می دیم به خاطر اینه که تا لحظه ی آخر زندگیمون، در این کشاکش قرار داریم.اگه فکر می کنیم کاملا" درست و مثبت شده ایم ، بهتره یک لحظه بایستیم و عمیق فکر کنیم!نکنه این چهره ی اطمینان رو "شیطان شخصیمون" به ما داده تا به خودمون غره بشیم؟! تا از پیدا کردن شمشیرمون باز بمونیم؟! شاید هنوز قسمتهایی از نیمه ی تاریکمون در سایه پنهان باشه و ما اون رو نشناخته باشیم! پس نا امید نباشیم.اما غره هم نباشیم! برای این که باور کنید ، با وجود این که گفتنش سخته اما باز از خودم می گم.



من مدت ها منتظر این سفر بودم . تا یک سری جدیداز تمریناتم رو همراه زیباییهای سفر، آغاز کنم. اما حالا که باید با تمام وجود شادمان باشم، انگار یک چیزی مانعه. یه چیزی در ته وجودم به من می گه " لایق یافتن شمشیرت نیستی!" من سه ساعت،در سکوت ،مراقبه کردم و کشفش کردم که قسمتی از " نیمه ی تاریک من " هنوز داره این پیام رو صادر می کنه که اینقدر که باید خوب باشم، نیستم! هنوز از جادوگر عشق شدن خیلی فاصله دارم! پس لایق شادمانی عظیم نیستم!

می دونی همه ی این احساس ها از کجا نشات می گیره؟ یه بخش بزرگیش به عدم بخشایش خود بر می گرده. من هنوز خودم رو ، کاملا، به خاطر کم کاری هایم نبخشیده ام! به همین دلیل خودم رو در ته وجودم لایق بهترین ها نمی بینم! می دونی منظورم چیه؟ ...می گم...

خوب! درست حدس زدین! درس امروز در باره ی تکنیک بخشایشه. این چیزیه که در همه ی مذاهب و مکاتب جزو اصول اساسی به شمار می یاد. دانشمندان ذهنی از جنبه های مختلفی اون رو بررسی کردند.من فقط چند تا از دلایلی رو که دانشمندان ذهنی می یارن تا ما بدونیم که باید خودمون و دیگران رو ببخشیم، رو می گم، چون می خوام زودتر به تمرینات عملی برسم.



1 _ همه ی ما در گذشته ها بعد از اشتباهاتمون یا بعد از عدم موفقیت هامون حتی درمسایل کوچک، این پیام رو وارد ضمیر نا خود آگاهمون کردیم که "من اونقدری که باید خوب باشم نیستم! " ( یعنی عدم بخشایش خودمون) بعد وقتی سعی می کنیم با تمام وجود از چیزی لذت ببریم، می بینیم نمی تونیم. بعد وسط هر امید، یک دفعه ناامیدی ها از راه می رسن. بعد می بینیم انگار هیچ چیزی خوشحالمون نمی کنه.چرا؟!

چون بچه غول ما می گه: خودت گفتی خیلی خوب نبودی پس دلیلی نداره جایزه بگیری!پس ته هر خوشی منتظر غصه ای باش که از راه برسه! اصلا" من این رو برات می سازم تا تو خودت رو باهاش مجازات کنی!

واسه ی همین حتی بعد از یک عالم تمرین ذهنی مثبت بودن یک دفعه می بینی همه چیز خراب میشه و همه ی اتفاقات ، مخالف با آرزوها و تصویر های ذهنیت، می شه!

این به نیمه ی تاریک ما، بر می گرده که بعدا" با هم تمریناتش رو انجام می دیم، چون بحث مفصلیه برای بعد می گذارمش.فقط یاد آوری می کنم اگه ازتون خواستم بعد از هر تمرین حتی کوچک، در دفتر مراقبه تون از خودتون تشکر کنید و حتی برای خودتون به عنوان پاداش، هدیه بخرین، به این دلیل بود که یاد بچه غول بندازین که لایق پاداشهای خوب هستین چون اونقدر که باید خوب باشید، هستید!



2 _ دانشمندان ذهنی معتقدند چون ما درگیر کارما های رفتار و گفتارمون هستیم، برای پاره کردن زنجیر کارمایی باید دیگران و خودمون رو ببخشیم! یه مثال کوچولو می زنم.طبق قانون کارماها وقتی به کسی بدی می کنی، شخص دیگه ای همون بدی رو در حق تو انجام میده! پس هر بدی که دریافت می کنی ، کارمای رفتاری از خودته! اگه بدی رو با بدی پاسخ بدی( حتی به صورت ذهنی نه عملی) ، دوباره کارمای اون رو دریافت می کنی! به این می گن زنجیر کارمایی.و این مدام تکرار می شه. اما اگه کسی رو که بهت بدی کرده رو ببخشی، همین جا زنجیر کارمایی پاره می شه!



3 _ یه مورد دیگه که دانشمندان ذهنی به اون تاکید کردند اینه که هر عدم بخشایشی مثل یک زنجیر سنگین می مونه که به پای روح تو وصل میشه! هیچ کس بیشتر از خودت از این عدم بخشایش آزار نمی بینه. تا وقتی این زنجیر ها رو از پات قطع نکنی، نمی تونی یک قدم راه بری، اون وقت می خوای پرواز کنی؟! اون وقت می خوای با نیروی ذهنت آرزوهات رو جامه ی عمل بپوشونی؟!


4 _ علاوه بر این چون آدم ها با رشته های انرژیکی به هم متصل میشن، وقتی کسی رو نمی بخشن، هم چنان به اون آدم به وسیله ی رشته ی نفرت وصل هستن.این به اون معنیه که شما به همون صفتی که در اون شخص هست و شما رو رنجونده، وصل هستین.این یه جور تاکیده. که باعث تکرار شدن اون خصوصیت در دیگران و تکرار مجددش برای شما می شه!



5 _ شاید باورتون نشه اما عدم بخشایش و نفرت حتی در هاله ی بدن هم تاثیر می گذاره که قابل دیدنه!و از همه عجیب تر این که عدم بخشایش حتی روی چاکراهای بدن هم تاثیر می گذاره ! و در نتیجه باعث درد ها و بیماری های جسمی می شه! (بعدا" می خونیم) به عنوان مثال " وجدان ناراحت" که در اثر عدم بخشایش خود به وجود می یاد، در چاکرای 5 اثر می گذاره و باعث بیماری افسردگی می شه! یه کتاب هست به نام شفای زندگی که علت ذهنی همه ی بیماری ها رو توضیح داده. اون خیلی از بیماری ها رو نام برده که در اثر عدم بخشایش خود یا دیگران به وجود می یان.در کتاب "شفای سرطان" سرگذشت بیماران سرطانی نوشته شده که با بخشایش دیگران سرطان خودشون رو مداوا کردند! هر کسی که گره هایی در کارهاش داره وقتی شروع به بخشایش می کنه، خیلی از گره هاش شروع به باز شدن می کنند.عدم بخشایش مثل گره ای می مونه در مسیر حرکت انرژی. وقتی گره های انرژی درون ما جمع میشن، میتونن به شکل انواع مریضی ها، حتی به شکل چاقی موضعی شکم و ... شکل فیزیکی پیدا کنن.( چون انرژی ، چه مثبت و چه منفی، از بین نمی ره ، فقط تغییر شکل می ده!) وقتی ما می بخشیم در اصل وجود خودمون رو فنک شویی می کنیم.



پائلو کوئلیو در کتاب خاطرات یک جادوگر از دروازه ی بخشایشی حرف می زنه که مقدسین معتقدند هرکس از اون بگذره ، مثل زائر راه سانتیاگو ثواب میبره! و جادوگر تا وقتی به ندای قلبش گوش نداده و از این دروازه نگذشته به معرفت لازم برای به دست اوردن شمشیرش نمی رسه!



به عنوان آخرین دلیل می خوام از سخنان باگوان شری راجنیش ( اشو)براتون مطلبی رو بنویسم.اون در این باره، می گه:ما چنان از چیز های زاید و دور ریختنی انباشته شده ایم، که حتی اگر خدا بخواهد بر ما نازل شود، در وجود ما جایی خالی برای فرود آمدن نخواهد یافت!لیوان های ما پر است! حتی برای یک قطره ی کوچک هم جا نیست! باید لیوان هایمان را خالی کنیم!



درسته! لیوانهای ما پره! پر از عدم بخشایش خودمون و دیگران! حالا می خوایم تمرین کنیم تا ببخشیم.



تمرین بخشایش 1 _ این تمرین رو در وقت مناسبی انجام بدین که فرصت کافی داشته باشین.چند تا ورق سفید بگذارید مقابلتون. باز هم یه مهمونیه! گوشی تلفنتون رو خاموش کنین.شمع و عود روشن کنین. یه معاهده ی بزرگ قراره بسته بشه! می تونین شکلات و شیرینی هم بگذارین! (جدی میگم) اگه دوست دارین ، یه موسیقی آروم هم برای خودتون بگذارین. بالای صفحه تون بنویسین: خدایا! من همه ی این ها رو می بخشم..این یه عهد نامه است بین من و تو. چون گفتی اگر ببخشم، بخشیده میشم! اگر هم کسی بینشون هست که احساس می کنم کاملا" نمی تونم ببخشمش، از تو می خوام به عنوان وکیل من، اون رو ببخشی!و کمکم کنی تا من ببخشمش! خدایا! من همه رو به تو می سپرم! من به تو توکل می کنم!( فراموش نکن معنای توکل همینه! کسی را وکیل خود قرار دادن!) اون وقت شروع کنید! از دوران بچگی تا حالا. هر کسی رو که بهتون بدی کرده یا به هر دلیلی یه زمانی ازش ناراحت شدید ، رو بنویسید.نگید من همه رو بخشیدم! اگه بخشیده بودین، الان اسمشون و مشخصات خودشون و همه ی کارهایی که کردن، یادتون نمی اومد! همه رو بنویسید. حتی مسایلی که الان به نظرتون کوچک و بی اهمیت می یاد.ته نوشته هاتون بنویسین: این ها و همه ی کسانی رو که به یاد نمی آرم یا خبر ندارم که به من بدی کردند، همه را می بخشم و آزاد می کنم.

تمرین بخشایش 2 _ باز همون فضای قبل رو آماده کنین.اما این بار بالای صفحه تون بنویسین: این ها کسانی هستند که من احساس می کنم بهشون بدی کردم. خدایا! از تو می خوام بهشون کمک کنی تا من رو ببخشن.اگه نمی تونن، تو به وکالت و نیابت اون ها، من رو ببخش! من به تو توکل می کنم! بعد شروع کنید و هر کسی رو که به یاد آوردین، بنویسین. تهش بنویسید: اینها به علاوه ی کسانی رو که من به یاد نمی آرم یا نفهمیدم که رنجوندمشون!



تمرین بخشایش 3 _این تمرین رو، فقط در باره ی کسانی که ازشون کینه دارید و هنوز وقتی بهشون فکر می کنید، عصبانی می شید ، انجام بدید. این تمرین رو فقط یک بار در باره ی هر فردی می تونید انجام بدید. یک جای راحت در تنهایی بنشینید، اگه عکسی از طرفتون دارید، بگذارید مقابلتون. در غیر این صورت، اگه وسایلی مربوط به اون دارید، مقابلتون بگذارید.در غیر این صورت فقط مجسم کنید که اون شخص روی یک صندلی مقابل شما نشسته و دهنش رو با یک دستمال بستن و اون قادر نیست به شما جواب بده. حالا هر احساس بدی رو که بهش دارین، با تمام دلخوری ها و عصبانیت هاتون بهش بگید. هر چیزی که دوست دارین! حتی می تونین باهاش دعوا کنین! ( فقط همین یه بار اجازه دارین ماند تولید کنین! اون هم به خاطر این که با بیان این ماند ها ، اون ها رو از جایی که در درونتون، مخفی کردین،بیرون می ریزید و آزاد می شید.) وقتی همه ی حرفهاتون رو بهش زدید، اون وقت اسمش رو در لیست بخشایش بنویسین. راستی اگه با نوشتن راحت ترید، می تونید همه ی این ها رو براش بنویسید.



نکته ی مهم: استاد من می گفت بخشایش یک امر درونیه و بیرونی نیست. پس لزومی نداره همین الان گوشی تلفن رو بردارین و به همه اعلام کنید که اون ها رو بخشیدید! فراموش نکنین ، شما با بخشیدن دیگران، به کسی لطف نمی کنید ، غیر از خودتون! پس از کسی طلبکار نشید! یادتون باشه با بخشیدن هر کسی دارین یه زنجیر رو از پای خودتون باز می کنین! وقتی کسی به شما یک ضربه ی چاقو می زنه، فقط یک بار این کار رو انجام داده! اما ما با نبخشیدن اون ، و فکر کردن دائمی به کار اون، در اصل در هر لحظه، یک بار به خودمون چاقو می زنیم!



نکته ی مهم: برای بخشیده شدن هم خیلی خوبه از دیگران طلب حلالیت کنید، اما استاد من می گفت فعلا" هیچ لزومی نداره با گل و شیرینی به دیدن صد نفر برید و تقاضای بخشش کنید. اول بهتره به همین تمرین ها بسنده کنید و باور کنید که چون انرژی از بین نمی ره و فقط تغییر شکل می ده پس روح طرف مقابل شما، انرژی شما رو دریافت می کنه و عمل بخشایش انجام میشه. اون می گفت اگه کسی رو به این صورت ، واقعا ، بخشیدید، تعجب نکنید اگه فرداش بهتون تلفن کرد و عذر خواهی کرد!



نکته ی مهم: تکنیک های بخشایش، رو هر چند روز یک بار انجام بدید تا به حل شدن گره های انرژیتون کمک کنید.



و مهم ترین تمرین بخشایش:

در همون فضای روحانی، در خلوت خودت، روی صفحات کاغذ، بنویس :خدایا ، من خودم رو می بخشم و آزاد می کنم به خاطر....( اون وقت تک تک کارهایی رو که به خاطرش یک عمر خودت رو شماتت کردی بنویس و به نام نامی خداوند که بخشنده و مهربانه، خودت رو ببخش! ( بر خلاف تصور، این سخت تر از همه ی تمرین های بخششه و بیشتر از همه احتیاج به تکرار داره!)



یادت باشه بینشی که الان نسبت به زندگی داری ، نتیجه ی همه ی اشتباهاتیه که تا حالا مرتکب شدی.اگه یک روز از زندگیت یک شکل دیگه میشد، شاید هرگز در این لحظه در حال خوندن این مطالب نبودی! شاید هرگز آگاهی الانت رو نداشتی! پس به خودت یاد آوری کن که در هر زمان بر اساس میزان آگاهیت در اون زمان رفتار کردی.آگاهی هم مثل لباس میمونه. لباس 10 سالگیت، برازنده ی اون سن بوده! پس خودت رو به خاطر لباس 10 سالگیت (آگاهی کوچکت که باعث اشتباهت شد)شماتت نکن!



پروردگار من! کمکمان کن تا به نام نامی تو، خودمان و دیگران را ببخشیم و آزاد کنیم! آمین!


RE: دوره توانگری و جذب - MARYAR - 06-22-2014 10:48 PM

(جلسه ی 12_ نیمه تاریک)

سلام.سلام.سلام.و هزار سلام دیگر همراه با هزاران برکت و شادمانی بی پایان برای همه ی دوستان خوب .من آمدم!

داستان "ریش قرمز " قصه ی دختری بود که با مرد ثروتمندی به نام ریش قرمز ازدواج می کرد. ریش قرمز به دختر می گفت که اون می تونه در تمام اتاق های قصر اون زندگی کنه و هر جور که می خواد ثروت اون رو خرج کنه، اما هرگز نباید به اتاق کوچک زیرزمین قصر نزدیک بشه. یک روز ریش قرمز وانمود می کنه که داره می ره سفر. دختر از روی کنجکاوی به سراغ اتاق کوچک می ره و در اون رو باز می کنه و می بینه زنهای زیادی در یک سیاهچال زندانی هستند.اون ها همه ، زنهای قبلی ریش قرمز بودند که به خاطر کنجکاویشون و باز کردن در اون اتاق بدون اجازه ی ریش قرمز،اون جا زندانی شده بودند! ریش قرمز سر می رسه و اون دختر رو هم در سیاهچال می اندازه. اون زنها همه با هم مشکل داشتند و هیچ کدوم دیگری رو قبول نداشته، به همین دلیل هرگز حاضر به کمک کردن به هم نبودند. اما اون دختر، باهوش بوده و می دونسته اگه همه با هم یکی بشن از دست ریش قرمز نجات پیدا می کنند. اون می دونسته برای یکی شدن، اون ها باید، همه، هم رو بپذیرند.اون یکی شدن رو به همه یاد می ده و اون ها ، با قبول کردن و پذیرفتن هم و اتحاد، برای رهایی نقشه می کشند و آزاد می شند.

در خواب به من گفتند:

ریش قرمز رو به یاد بیار! زندانی های اون سیاهچال فقط با یکی شدن می تونستند از اون اتاق نجات پیدا کنند. اون اتاق همون جاییه که صفات نیمه ی تاریک رو در اون پنهان می کنید. از نیمه ی تاریک بنویس!

خیلی عجیب بود چون ریش قرمز داستانی بود که من اصلا" اون رو به یاد نداشتم اما وقتی در خواب از اون حرف به من زدند به یاد آوردم که در کودکی_ شاید 5 سالگی_ کسی اون قصه رو از روی یک کتاب داستان برای من خونده بود! این در حالیه که من خیلی کم خاطرات بچگیم رو به یاد می یارم.


به هر حال این ها رو گفتم که بدونید چرا حالا می خوام باهاتون در باره ی نیمه ی تاریک وجود حرف بزنم. هر کس که می خواد در مورد اون کامل بدونه میتونه کتاب نیمه ی تاریک وجود نوشته ی دبی فورد ترجمه ی فرناز فرود رو بگیره و بخونه.من هم تا جایی که بتونم خلاصه ی درس ها و تمرین هاش رو می گم.

نیمه ی تاریک وجود یا سایه چیه؟

"کارل یونگ" نیمه ی تاریک وجود را "سایه" می نامد. یونگ گفته:"سایه، آن کسی است که شما نمی خواهید باشید!"

سایه شامل همه ی آن ویژگیهای شخصیتی ماست که سعی می کنیم پنهان و یا نفی کنیم.آن ویژگیهایی که از نظر دوستان و اطرافیان و از همه مهم تر ، خود ما قابل پذیرفتن نیست.



نیمه ی تاریک وجود یا سایه چیه؟

"کارل یونگ" نیمه ی تاریک وجود را "سایه" می نامد. یونگ گفته:"سایه، آن کسی است که شما نمی خواهید باشید!"

سایه شامل همه ی آن ویژگیهای شخصیتی ماست که سعی می کنیم پنهان و یا نفی کنیم.آن ویژگیهایی که از نظر دوستان و اطرافیان و از همه مهم تر ، خود ما قابل پذیرفتن نیست.


چهره های مختلف سایه:

سایه، چهره های مختلفی داره: ترسو، خشمگین، تنبل، زشت، بی ارزش؛ عیبجو، سلطه جو و.....این فهرست می تونه شامل هر صفتی باشه. هر چه که موجب شر مندگی ماست و وانمود می کنیم که نیستیم. همه ی ویژگیهایی که ازشون بدمون می یاد یا در برابرشون مقاومت می کنیم.





ما در بدو تولد،خودمون رو می پذیریم و دوست داریم، چون پیشداوری نمی کنیم که این ویژگی ما خوبه یا بده.اما به تدریج که بزرگ می شیم، از اطرافیانمون یاد می گیریم که چی خوبه و چی بده. به تدریج یاد می گیریم که بعضی رفتارها باعث می شه قبولمون کنن و بعضی رفتار ها باعث می شه ما رو طرد کنن.ما کم کم ویژگی هامون رو به صورت قابل قبول و غیر قابل قبول تقسیم بندی می کنیم. یعنی از نظر خودمون خوب یا بد. اون وقت به این نتیجه می رسیم که برای این که ، قبولمون داشته باشند، باید خودمون رو از شر صفات بد رها کنیم یا لااقل پنهانشون کنیم!

ما مثل یک قصر بزرگ می مونیم که هزاران اتاق داره. ما هر صفتی رو که فکر می کنیم ما رو غیر قابل قبول می کنه ، به تدریج، در طی سالهای زندگیمون، در اتاق های قصر وجودمون، زندانی می کنیم و به در هر اتاق یک قفل گنده می زنیم تا دیگران متوجه نشن که ما اون صفت بد(بد از نظر ما) رو داریم.

این صفات که ما اون ها رو به بخش پایینی وجودمون می رونیم و در تاریک ترین قسمت وجودمون مخفی می کنیم، نیمه ی تاریک ما رو تشکیل می دن.ما همه ی عمر تلاش می کنیم جوری زندگی کنیم که دیگران ، متوجه ی وجود داشتن اون صفات در ما نشن و بدتر از اون ، این که ، حتی خودمون هم از یاد ببریم که اون صفت رو داریم! و این خودش باعث از دست دادن انرژی زیادی می شه.



چرا پنهان کردن برخی صفات در وجودمون( راندن اون ها به قسمتهای تاریک تا هیچ کس ،اون ها رو نبینه) باعث از دست رفتن انرژی ما می شه؟



تمرین: دو تا پرتقال رو توی دستتون بگیرین.تصمیم بگیرین یک ساعت اون دو تا پر تقال رو یه جوری تو دستاتون نگه دارین که نه خودتون و نه دیگران اون ها رو نبینین! اون وقت می بینید چقدر ذهن و وجودتون درگیر می شه و مجبور به صرف انرژی می شید! حالا فکرش رو بکنین برای پنهان کردن صفاتی که در خودمون انکارشون کردیم، چقدر انرژی صرف می کنیم! انگار یک سبد پرتقال رو یک عمر جوری پشتمون قایم کنیم که نه خودمون ببینیم و نه دیگران!





شناخت نیمه ی تاریک وجود به چه دردی می خوره؟



ریشه ی همه ی ترسها و اضطراب ها، عصبانیت ها و غم های پنهان در وجود، ریشه ی این که چرا نمی تونیم، کاملا، خودمون و دیگران رو ببخشیم، همه در این بخش از وجود ما ، نهفته است.

اگه یک دفعه احساس می کنین همه ی انرژی مثبتتون از بین رفته و پر از اندوهین، باز به خاطر نیمه ی تاریک وجودتونه.برای خود من بار ها پیش اومده که وسط یک عالم تمرینات عالی ذهنی و احساس شادمانی بالا، یک دفعه یک روز صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم همه چیز بی فایده است! انگار یک دفعه دنیا سیاه می شه!

احساس شکست، از دست دادن، ناامیدی و حتی غم ها و عصبانیت های انفجاری که یک دفعه گرفتارش می شیم و بعد در موردشون می گیم " انگار خودم نبودم! اختیارم از دستم خارج شد!" این ها همه و همه به نیمه ی تاریک ما بر می گرده.

اگه کسی رو از دست می دیم و نمی تونیم فراموشش کنیم، در حالی که می دونیم مصلحت ما در فراموش کردن اونه، اگه اونقدر که می خوایم شاد نیستیم، اگه با وجود همه ی تمرینات ذهنی و جملات تاکیدی نتیجه ی مثبتی نمی گیریم، همه و همه به خاطر وجود سایه است .


تکرار شدن درس های زندگی:

حتی درسهای زندگی که تکرار می شن به خاطر اون قسمت از نیمه ی تاریک ماست که نمی شناسیمش. منظورم از "درس های تکراری زندگی" رو با یه مثال می گم.

استاد من همیشه می گفت اگه عشق کسی بهش خیانت کنه،اگه اون آدم جراحی پلاستیک کنه و بره به یه کشور دیگه و باز عاشق کسی بشه، حتما"اون نفر دوم هم بهش خیانت می کنه! چون درس های زندگی تکرار می شن، تا وقتی که ما،اون درسی رو که بایدبگیریم، از اون اتفاق بگیریم.اون وقت خودبه خود همه چیز درست میشه و به حالت مثبت در می یاد. اما تا وقتی ، اون درسی رو که باید بگیریم ، نگیریم ، حتی اگه هر شب تصویر سازی ذهنی کنیم یا تمام کلماتمون ، جملات مثبت تاکیدی باشه، باز اتفاق خوبی نمی افته!

اگه با هر کسی که دوست می شین دروغگو از آب در می یاد، اگه به هر کسی که خوبی می کنین، قدرتون رو نمی دونه، اگه آدم هایی با یک صفت مشترک سر راه زندگیتون قرار می گیرن و مدام به نتایج مشابهی می رسین، اگه وارد هر کاری که می شین، شکست می خورین، اگه به هر کی عشق می ورزید، ترکتون می کنه، این ها همه یعنی تکرار شدن درس های زندگی.

چون هیچ چیز در دنیا اتفاقی نیست پس اینقدر در س های زندگی تکرار می شن تا شما درسی رو که باید بگیرین، دریافت کنین.اون درس چیه؟ برای گرفتن اون درس ، اول، باید نیمه ی تاریک وجود یا همون سایه رو بشناسیم.



نتیجه گیری:



خدا انسان را کامل آفرید و به همین دلیل اون رو خلیفه ی خودش در زمین نامید. پس اگر خداوند، هم صفات کمال داره و هم صفات جلال ، پس ما هم دارای همه ی صفات هستیم.برای ایجاد یک کل همه ی اجزا مورد نیاز هستند.بدون نفرت، عشق و بدون ترس، شجاعت و بدون بد، خوب معنی نداره!بدون شناختن تاریکی، شناخت نور معنا نداره!

بسیاری از ما آرزو داریم به نور حقیقی دست پیدا کنیم و نمی دونیم برای رسیدن به اون نور، اول باید تاریکی های درونمون رو بشناسیم.به قول دبی فورد، به قول یونگ، به قول دیپاک چوپرا و... و... و همه ی قریب به اتفاق دانشمندان ذهنی ، الهی بودن یعنی کامل بودن.یعنی همه چیز بودن.مثبت و منفی، نیک و بد، مقدس و پلید!

ما، همه ی ویژگیهای متفاوت با یکدیگر را در درون خود داریم.ما باید تمامی آنچه را که هستیم، اعم از خوب و بد، تاریک و روشن، توانا و ناتوان ، را بپذیریم . فقط بعد از پذیرفتن کامل خودمان، می تونیم کاملا" خودمون رو ببخشیم. ما با پذیرفتن خودمون،به یکپارچگی می رسیم و این یکپارچگی هدف نهایی ما در سفر زندگیست.یعنی درس های زندگی اینقدر تکرار می شن تا ما به نقطه ای برسیم که نیمه ی تاریکمون رو بشناسیم و همه ی وجود خودمون رو بپذیریم و در آغوش بکشیم و یکپارچه بشیم.

با تلاش در راه شناخت نیمه ی تاریک وجودمون، به این گفته ی یونگ پی می بریم که:" طلا در تاریکی نهفته است!"

و در پایان:

می دونم که یه کمی درس هامون سخت شدن اما اصلا" نگران نباشین.چون برای پیدا کردن نیمه ی تاریک وجود، راههای عملی بسیار ساده ای وجود داره و ما با هم شروع به تمرینش می کنیم.قول می دم به نتایج فوق العاده ای می رسین! فقط یه کمی صبر کنین.باشه؟





تمرین این جلسه:



به مدت یک هفته ، هر وقت، از هر کسی رنجیدین یا یک رفتاری در کسی، شما رو غمگین، عصبانی و یا دلخور کرد ، فورا"، نظر قلبی و واقعیتون رو درباره ی اون فرد ، در دفتر مراقبه تون بنویسین .اون ویژگی ای رو که در اطرافیانتون بیشتر از همه آزارتون می ده، یادداشت کنید.لطفا" راحت و بی ملاحظه ، احساس واقعیتون رو بنویسید. حتما"، این تمرین رو انجام بدید، تا جلسه ی بعد بهتون بگم چه طوری نیمه ی تاریکتون رو از روی نوشته هاتون کشف کنین!



خدایا! به ما شجاعت این را بده که خودمان را در آیینه ی حقیقی بنگریم تا به یکپارچگی برسیم.آمین!


RE: دوره توانگری و جذب - jahanagahi - 06-23-2014 12:02 AM

برداشت از انتخاب بسیار عالی معاونت محترم:

سایه شامل همه ی آن ویژگیهای شخصیتی ماست که سعی می کنیم پنهان و یا نفی کنیم.


این پنهان کاری سبب اتلاف انرژی ما شده و باعث عقب ماندگیمان خواهد شد.


RE: دوره توانگری و جذب - MARYAR - 06-24-2014 08:23 PM

(جلسه ی 13_ نیمه ی تاریک)



سلام سلام سلام.به کلاس و ادامه ی درس نیمه ی تاریک وجود، خوش اومدین!

لطفا" چند تا نفس آروم و عمیق بکشین و از خدا بخواین در پذیرش این درس به همه ی ما کمک کنه!بهتره اول ، اشیا قابل پرت کردن رو از جلوی دستمون دور کنیم و بعد به کشف نیمه ی تاریکمون بپردازیم! لطفا" از شکوندن مونیتور خودداری کنین!ای بابا!کجا؟! شما، شجاعتر از این حرفهایین!

اعتراف می کنم ،که من خودم هم هنوز با پذیرش بعضی از صفات نیمه ی تاریکم مشکل دارم اما میدونم احساس آرامش و سعادت کامل مال وقتیه که همه ی صفات نیمه ی تاریک رو بشناسیم!

پس دستت رو به من بده و همراه من بیا. اگه قبول نکردی، اگه عصبانی شدی، اگه شروع کردی به انکار بیشتر، باز هم ادامه بده! خود این عکس العمل ها یعنی داری مستقیم به طرف کشف نیمه ی تاریکت می ری!

یادت باشه ما آدم های شجاعی هستیم که می خوایم خودمون رو واقعا" بشناسیم! فراموش نمی کنیم جنگیدن با دشمنی که آدم میشناسدش، خیلی راحت تره تا کسی که در تاریکی پنهان شده و نمی بینیمش!پس ما باید صفاتی رو که از خودمون در نیمه ی تاریک وجودمون مخفی کردیم، به روشنی بیاریم و بشناسیم! اما این خیلی کار سختیه!واقعا" سخت ترین قسمت درس های ذهنی، حتی سخت تر از پرواز روح، پذیرفتن سایه و صفاتیه که در اون مخفی کردیم!

من کسی رو میشناسم که بعد از مدتها تمرین های سخت ذهنی و گذروندن دوره های خیلی سخت تله پاتی و خروج روح از بدن ،وقتی به درس نیمه ی تاریک رسید،اومد کتاب نیمه ی تاریک رو جلوی ما پرت کرد و گفت: من دو شبه نخوابیدم! اگه از عصبانیت نمردم فقط واسه ی اینه که بیام بهتون بگم " من نیمه ی تاریک ندارم! من، این نیستم! ما فقط بهش لبخند زدیم و گفتیم اگه "این" نیستی پس چرا اینقدر بر آشفته شدی؟!

البته اینم بگم که مدتی بعد، اون دوباره تمرینهاش رو از سر گرفت، اما جالبه که با کشف هر صفت جدید در سایه اش، باز می اومد و کتاب رو پرت می کرد و ....این داستان مدام تکرار می شد. خلاصه این که همیشه کتاب و جزوات نیمه ی تاریکش پاره پوره و چسب خورده بود!

خوب! عزمت رو جزم کردی که با خودت صادق باشی؟! پس، بسم الله...



راههای شناخت نیمه ی تاریک :



راه اول (شناخت فرا فکنی) :

طبق علم روانشناسی، ما صفاتی رو که در خودمون انکار می کنیم، به دیگران فرا فکنی می کنیم!در واقع " من" صفاتی رو که در درون خودم قایمش کردم تا خودم و دیگران ازش با خبر نشیم ،رو، به دیگران نسبت می دم ، تا در ته وجودم احساس آرامش کنم که "آن صفات متعلق به دیگریست نه من!"

دبی فورد در کتاب نیمه ی تاریک وجود می گه که:" ما نمی تونیم صفتی رو که در خودمون نداریم، در دیگران، تشخیص بدیم!یعنی ما تمامی آنچه که می بینیم و از آن خوشمان یا بدمان می آید، هستیم!وقتی با انگشت اشاره به طرف کسی نشانه می روی، به یاد بیار که در همون حالت، سه انگشت دستت، خود تو رو نشونه گرفتن!"

یادتونه که توی دو پست قبل، قرار گذاشتیم تا با هم تمرین کنیم و ببینیم که چه خصوصیاتی در دیگران ما رو عصبانی یا غمگین می کنه؟ و ما چه خصوصیاتی رو به دیگران نسبت می دیم؟ حالا به لیستتون رجوع کنین! همه ی صفاتی که به دیگران نسبت دادین، همون صفاتیه که سالها قبل یه جورهایی به این نتیجه رسیدین که نباید در شما وجود داشته باشه! پس توی یه اتاق از کاخ وجودتون، قایمش کردین و اینقدر جلوی دیگران انکارش کردین که دیگه خودتون هم یادتون نمی آد واقعا" یه زمانی اون صفت در شما هم بوده!پس آنچه که به دیگران فرا فکنی می کنیم ، ما هستیم!

نکته: ما فقط صفات بد رو به دیگران برون فکنی نمی کنیم! خیلی وقتها ما صفات مثبت رو هم به دیگران نسبت می دیم. اون ها هم صفات سایه ی ما هستند که ما نتونستیم بپذیریمشون و به همین دلیل به دیگران نسبت می دیم!پس حتما" به تحسین هایی که از دیگران می کنین ، هم ،دقت کنین و ازشون لیست بردارین.



راه دوم (از چه می رنجیم) : ببینین وقتی با دیگران مجادله می کنین و اون ها صفاتی رو به شما نسبت می دن، فقط از بعضی از اون صفت ها واقعا" از ته دل می رنجین! یعنی یه سری صفات هست که تحت هیچ شرایطی حاضر نیستین بپذیرین که اون ها متعلق به شمان! اون ها هم صفاتی هستند که شما یه زمانی درقسمت " سایه" وجودتون،مخفیشون کردین!

این همه عصبانیت از شنیدن اون صفات، به خاطر اینه که ما همه ی عمر تلاش کردیم تا پنهان کنیم که اون صفات رو داریم، اما حالا یک نفر پیدا شده و داره به ما می گه " ما، آن هستیم!" اون صفات،رو یاد داشت کنین چون کلی کار باهاشون داریم!

یه لیست از صفات خوب و بد تهیه کنین.بنشینین جلوی آینه و با صدای بلند ، اونها رو، به شکل جمله ی " من......هستم!" بخونین. مثلا" بگین من بدجنسم .من دروغگو هستم. من دوستداشتنی هستم. من زیبا هستم و.... ببینین نسبت به کدوم صفات خوب و یا بد، یه احساس خاصی دارین و پذیرفتنش براتون سخته.( به این میگن داشتن بار احساسی نسبت به کلمات). اون ها رو هم یاد داشت کنین چون قطعا" جزو صفات نیمه ی تاریک شما هستن.( نگران نباشین! این کار تولید ماند نمی کنه! چون شما در حال کشف چیز هایی هستین که ماند واقعی رو در زندگی و افکار شما می سازن!)

اگه تونستین بدون هیچ ناراحتی، جمله ی "من...... هستم"رو درباره یک ویژگی بگین، به سراغ کلمه ی بعدی برین.در واقع شما باید کلماتی رو که برای شما دارای یک "بار احساسی" هستند، رو شناسایی کنین.اگه شک کردین که واژه ای برای شما سنگینه یا نه؟ چشمتون رو ببندین و مجسم کنین کسی که براتون خیلی مهمه، داره اون صفت رو به شما نسبت می ده.اگه در این صورت احساس خشم یا ناراحتی می کنین، حتما" اون صفت رو یادداشت کنین.



من یه سری از این صفات رو برای شما می نویسم، شما کاملش کنین.یادتون نره هم صفات خوب و هم صفات بد.

لیست صفات:

بداخلاق،بی عرضه،دل نازک، موذی، خشکه مقدس، زورگو،خوشبخت، قالتاق،دهن لق، سواستفاده چی، احساساتی، شلخته، خسته کننده،خوش هیکل، دلشوره ای، عیبجو، افاده ای، لوس،مهربان ،نارفیق،بدبین،دعوایی،بدهیکل،بدزبان،درستکار،بی مصرف، دست و پا چلفتی، زیبا، خوب، کاسه ی داغ تر از آش، دوست داشتنی، بدبخت،وقت نشناس و ......
.



نکته ی مهم:

یکی از ویژگیهایی که توصیه می کنم همه روش کار کنن، صفت "خوب" و " دوست داشتنیه". بیشتر آدم ها، در ته وجودشون این احساس رو دارن که "اونقدر که باید، خوب و دوست داشتنی باشم، نیستم!" این همون چیزیه که وقتی قانون بخشایش رو برای خودمون انجام می دیم، می بینیم، هنوز انگار کامل خودمون رو نبخشیدیم!برای همین، کاملا" احساس خوشبختی نمی کنیم.

یه مثال براتون از دوستی می زنم که می گفت من همه ی صفات بد رو می تونم جلوی آینه به خودم بگم و هیچ احساسی از این که کلمات بار احساسی برام داشته باشن، ندارم.اما اولین بار که مجبور شد جلوی همه بلند بگه " من دوست داشتنی هستم" به شدت بغض کرد و حالش از شدت اضطراب به هم خورد!

از این قضیه نترسین. همه ی ما، به نسبت کمتر یا بیشتر یه "من ملامتگر" در درونمون داریم که معتقده: " من ، اونقدری که بایدخوب، زیبا، پذیرفتنی و دوست داشتنی باشم، نیستم!" ما، بعدا" روی همه ی این ها با هم کار می کنیم.



یه یاد آوری مهم:

تو قسمت اول درس نیمه ی تاریک گفتم، اما لازمه باز هم بگم، چرا شناخت نیمه ی تاریک وجود، لازمه؟ یکی از دلایلش این بود که " جلوی تکرار درسهای زندگی رو بگیریم!" یعنی چی؟


یعنی کائنات، زمین و آسمان، روزگار و.... موظف هستند به ما کمک کنند تا ما خودمون رو به عنوان یک انسان کامل بپذیریم. به همین دلیل، وقتی ما صفتی رو که خداوند به دلیلی خاص، به ما بخشیده، در خودمون پنهان و انکار می کنیم، مدام آدم هایی با همون خصوصیت مقابل ما قرار می گیرند و این چرخه مدام تکرار می شه تا وقتی که ما درسی رو که از این تکرار باید بیاموزیم، یاد بگیریم. اون وقت، همه چیز خود به خود درست میشه و اون ویژگی آزار دهنده در اطرافیانمون ، از بین میره یا دیگه اثر آزار دهنده ای برامون نداره.



من ، عاشق حیوانات هستم. اما همیشه یک نفر پیدا میشد که حیوانی رو جلوی من آزار می داد! اینقدر این داستان تکرار می شد که برای اطرافیانم هم سوال شده بود که چرا این اتفاق اینقدر برای من تکرار میشه؟ من به شدت حالم از دیدن حیوانی که آزار می دید، بد میشد.تا مدتها، منقلب بودم و تا می اومدم آروم بشم، دوباره این ماجرا تکرار میشد.اگه حیوانی رو توی خیابون می دیدم، تا بهش سروسامان نمی دادم، آروم نمی شدم.یه بار 21 روز سر کار نرفتم تا از گربه ای که پاش رو گچ گرفته بودن، مراقبت کنم یا مثلا" وقتی توی باغ وحش، موشی رو دیدم که توی قفس مار انداخته بودنش، اینقدر حالم بد شد که تا مدتها تا یاد این موضوع می افتادم، از شدت منقلب شدن و اندوه، حالم به هم می خورد!انگار همه ی عالم دست به دست هم داده بودن تا من صحنه هایی از آزار حیوانات رو ببینم. شاید خیلی ها این اتفاق براشون بیفته اما برای من به شکل عجیبی ، سالها، تکرار می شد!( تکرار شدن درسهای زندگی).

وقتی برای اولین بار به تمرین درس نیمه ی تاریک رسیدم، فهمیدم علت تکرار شدن این درس، و دیدن مدام آدمهایی که حیوانات رو آزار میدن، اینه که من باید بپذیرم که من هم این خصوصیت رو دارم! یعنی حیوان آزاری رو!

پذیرش این ویژگی برای من خیلی سخت و عذاب آور بود! چه طور ممکن بود، در حالی که من از همه چیز برای شاد کردن حیوانات می گذشتم؟!چطور می تونستم به خودم بگم" من حیوان آزار هستم!"

مدتها تمرینات نیمه ی تاریک رو انجام دادم، تا یک بار در حین تمرینات خاطره ای از احتمالا" 5 سالگیم به یاد آوردم.( این در حالیه که من معمولا" خاطره ای از گذشته های دور به یاد نمی آرم!) به یاد آوردم که یه مارمولک داشتم یعنی چند تا مارمولم و مار داشتم و یکی از بازیهام این بود که بشورمشون ولی با وایتکس ، خوب بچه بودم و فکر میکردم که بیشتر تمیز میشن ولی وقتی مینداختمشون توی وایتکس بعد از چند دقیقه یا بیشتر همشون پودر میشدن و من نمیدونستم چرا و هیچوقت از این موضوع به کسی حرفی نزدم. من خیلی جا خوردم و به هیچ کس نگفتم که چه بلایی سر اون مارمولکا آوردم.

خوب! می دونین چه اتفاقی افتاده؟ من در اون لحظه از خودم و صفت حیوان آزاری که در من بود، اینقدر بیزار شدم که نا خود آگاه اون ویژگی رو در یکی از اتاقهای وجودم ، پنهان کردم و همه ی تلاشم رو کردم تا هرگز حیوان آزار نباشم! اینقدر از اون اتفاق ، از خودم بدم اومده، که تمام تلاشم رو برای فراموش کردنش کردم و دیگه هرگز به یاد نیاوردمش! اون وقت همه ی زمین و زمان، دست به دست هم دادن تا من اون ویژگی رو در خودم کشف کنم. بعد از کشف این اتفاق، مدتها طول کشید تا تونستم اون رو در جمع کسانی که تمرین نیمه ی تاریک می کردن، باز گو کنم. از وقتی تمرینهای پذیرفتن این ویژگی رو انجام دادم، انگار همه چیز خود به خود درست شد! کمتر آدم ها جلوی چشم من حیوانات رو آزار میدن و از دیدن یک حیوان مرده، در حد طبیعی منقلب می شم نه اینقدر که کارم به بیمارستان بکشه!این فقط یکی از این صفاتی بود که من در سایه ام مخفی کرده بودم!

شما هم در خودتون بگردین! چیزهای جالبی در خودتون کشف می کنین!

این که بعد از پیدا کردن صفات نیمه ی تاریک چه کار باید بکنیم ، رو بعدا" بهش می رسیم.

در ضمن،سخت نگیرین! همه ی این تمرینها رو میشه در حین زندگی عادی هم انجام داد! کافیه دفترچه ی مراقبه همراتون باشه و هر وقت دیدین دارین توی ذهنتون کسی رو قضاوت می کنین، یادداشت کنین که چه صفتی رو دارین به اون، نسبت می دین! یادتون باشه زمان و وقتی که برای شناخت خودتون می گذارین، خیلی کمتر از وقتیه که در اثر نشناختن نیمه ی تاریکتون، دچار دردسر میشین!

10_00410_004

تمرین _ یک هفته یادداشت کنین که چه نصیحت هایی به اطرافیانتون میکنین! ما همیشه اون چه را که خودمون بیشتر بهش احتیاج داریم، به دیگران می گیم! بعد از یادداشت اونها، دقیق فکر کنین که آیا شمابیشتر به اون نصیحت ها احتیاج ندارین؟!



تمرین _ از سه روشی که یاد گرفتین، صفاتی رو که در نیمه ی تاریکتون مخفی کردین، پیدا کنین و یادداشت کنین تا در درسهای بعد ببینیم که با اون ها چه کار باید بکنیم.




تمرین _فرض کنین که قراره در روزنامه ای یه مقاله درباره ی شما نوشته بشه،پنج موردی رو که مایل نیستین درباره ی شما گفته بشه را بنویسید.پنج موردی رو هم که براتون اهمیت نداره که درباره ی شما گفته بشه، بنویسید.بعد به این فکر کنین که آیا واقعا" پنج مورد اول نادرست و پنج مورد دوم درستن؟یا این که تحت تاثیر دوستان و خویشانتون معتقد شدین که اون ها صفات نامناسبی هستن؟ ببینید آیا به یاد می آرید که چه وقتی اولین بار این شیوه ی نگرش رو در باره ی اون صفات پیدا کردین و چه کسی اون نگرش رو به شما یاد داد؟ هر چی به یاد آوردین، یادداشت کنین.




پروردگارما! یاریمان کن تا چشم حقیقت بینمان باز شود و تاریکی های وجودمان را، در روشنایی نور تو ببینیم! آمین!