لطفا گوسفند نباشید.! - نسخه قابل چاپ +- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir) +-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107) +--- انجمن: میلیاردر شدن در کتابخانه (/forumdisplay.php?fid=24) +--- موضوع: لطفا گوسفند نباشید.! (/showthread.php?tid=10437) |
لطفا گوسفند نباشید.! - ebrahim.ev - 01-02-2014 05:43 PM سلام به همه دوستانم. به تازگی شروع به خوندن کتابی کردم که توجه من رو بسیار به خودش جلب کرده و تاثیرات مثبتی روی شخصیت من داشته. در این تاپیک سعی خواهم کرد جملات زیبا و پندآموزی از کتاب رو براتون قرار بدم تا استفاده کنین RE: لطفا گوسفند نباشید. - ebrahim.ev - 01-02-2014 06:03 PM ![]() دقت کنید! اگر در مناطق شمالی کشورمان ، محل تلاقی رود و دریا را خوب نگاه کنید ، رود پس از طی مسافتی با جوش و خروش خاصی حرکت میکند و وقتی به دریا میریزد ، آرام و بی صدا میگردد. آن نقطه تلاقی را که رود به دریا میریزد را خوب نگاه کنید! به شکل مبهمی زیباست ! زیبا و وهم انگیز! رود را کودکی های دریا میگویند ، زیرا همیشه دارای سر و صدا و بازیگوشی های کودکانه است.وقتی این کودک بازیگوش پس از طی طریق ها و برخورد با موانع و سنگلاخ ها پخته میگردد و به دریا تبدیل میگردد ، مانند انسانی که به بلوغ فکری کامل رسیده دیگر از آن طغیان ها و شیطنت ها خبری نیست. من از خوندن این نوشته به این نتیجه رسیدم که:پس برای رسیدن به هدف باید با سختی ها جنگید،باید به موانع خورد و به راه ادامه داد اگر رود این همه سختی رو تحمل نمیکرد هیچ وقت به دریای بیکران نمی رسید. پس... هیچ اسانسوری برای موفقیت وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد به همان راحتی که شما را به عرش میرد به همان راحتی هم شما را به فرش میکشاند RE: لطفا گوسفند نباشید.! - delkhaste - 01-02-2014 06:58 PM بسیار عالی... RE: لطفا گوسفند نباشید.! - ebrahim.ev - 01-04-2014 12:37 PM کوچکترین تحول همانند سنگ ریزه ای است که به درون برکه پرتاب میشود امواج بسیاری به گرد آن شکل میگیرند سنگ ریزه ی آگاهی نیز با برکه ی ذهن ما چنین میکند. "انتونی رابینز" این حکایت را به دقت بخوانید: عارفی در معبدی در میان کوهستان زندگی میکرد روزی راهبی راه گم کرده بود.عارف را دید و از او پرسید: "استاد راه کدام است؟" عارف گفت:"چه کوه زیبایی!" راهب با تعجب و دلخوری گفت:"من راجب کوه از شما نپرسیدم,بلکه از راه پرسیدم!" عارف با لبخند نرمی روی به راهب کرد و گفت: پسرم تا نتوانی به فراسوی کوه بروی،راه را نخواهی یافت. |