سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
مشاعره - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107)
+--- انجمن: سرگرمی ها، دردودل ها و سلامتی یک میلیاردر (/forumdisplay.php?fid=50)
+---- انجمن: متن و مطالب جالب (/forumdisplay.php?fid=62)
+---- موضوع: مشاعره (/showthread.php?tid=1042)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22


RE: مشاعره - مهتاب - 10-14-2011 08:44 PM

(10-14-2011 03:11 AM)3ObHaN نوشته شده توسط:  
(10-14-2011 01:16 AM)arash67 نوشته شده توسط:  تو این سایت حتی زمانی که حال نداری ایده بدی یه چیزی ناخوداگاه تو ذهنت میاد
فکر کنم از این تایپیک بشه یه کتاب با موضوع و عنوان مجموعه شعرهای معروف شاعران از قدیم تا معاصر رو چاپ کرد.


همچين كتابي با اينكه مشتريان خاص خود رو داره ولي فروشي بالايي نخواهد داشت .
دليلشم حجم كتابه كه باعث ميشه قيمت كتاب سر به فلك بزنه .
ولي اگه بيايم يه برنامه بنويسيم كه تو سيستم نصب شه بعد تمامي اشعار ( يعني در وهله ي اول هرچي شعر به زبان فارسي هست ) رو توش بزاريم و يه سيستم ضد كپي هم براش وصل كنيم .
اگر كاربر ،‌دنبال شعر خاصي گشت ،‌ بتونه برنامه رو به روزرساني كنه و اون شعر رو پيدا كنه .

یک هم چین نرم افزاری وجود داره به اسم ganjoor تو اینترنت سرچ کنید برای دانلود هست.


RE: مشاعره - MARYAR - 10-15-2011 11:31 PM

نابرده رنج گنج ميسر مي شود
مزد آن گرفت جان برادر كه فكر كرد


RE: مشاعره - toranj63 - 10-16-2011 12:09 AM

سلام اين شعر رو بسيار علاقه مندم
يادش بخير تو آموزشي(سربازي) دلم ميگرفت اينو مي خوندم..

ارغوانم آنجاست...
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد مي گريد
چون دل من كه چنين خون آلود
هر دم از ديده فرو ميريزد...
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگست امروز؟
آفتابي است هوا؟
يا گرفته است هنوز؟

من درين گوشه كه از دنيا بيرون است،
آسماني به سرم نيست،
از بهاران خبرم نيست،
آنچه ميبينم ديوار است.
آه، اين سخت سياه
آنچنان نزديك است
كه چو بر ميكش از سينه نفس
نفسم را بر ميگرداند.
ره چنان بسته كه پرواز نگه
در همين يك قدمي مي‌ماند.
كورسويي ز چراغي رنجور
قصه پرداز شب ظلماني است.
نفسم ميگيرد
كه هوا هم اينجا زنداني است.





هرچه با من اينجاست
رنگ رخ باخته است.
آفتابي هرگز
گوشه چشمي هم
بر فراموشي اين دخمه نينداخته است.



اندر اين گوشه خاموش فراموش شده،
كز دم سردش هر شمعي خاموش شده،
ياد رنگيني در خاطر من
گريه مي‌انگيزد:
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد مي گريد
چون دل من كه چنين خون آلود
هر دم از ديده فرو ميريزد.

ارغوان
اين چه رازي است كه هر بار بهار
با عزاي دل ما مي آيد
كه زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است
وين چنين بر جگر سوختگان
داغ بر داغ مي‌افزايد

ارغوان
پنجه خونين زمين
دامن صبح بگير
وز سواران خرامنده خورشيد بپرس
كي برين دره غم مي‌گذرند؟

ارغوان
خوشه خون
بامدادان كه كبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغه مي‌آغازند،
جام گلرنگ مرا
بر سر دست بگير،
به تماشاگه پرواز ببر.
آه بشتاب كه هم پروازان
نگران غم هم پروازند.

ارغوان
بيرق گلگون بهار
تو بر افراشته باش
شعر خونبار مني
ياد رنگين رفيقانم را
بر زبان داشته باش.

تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من.


امير هوشنگ ابتهاج (ه ا سايه فروردين 1363)
برگرفته از وبلاگ كامران نجف زاده


RE: مشاعره - MARYAR - 10-16-2011 12:23 AM

دل می​رود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت روزی تفقدی کن درویش بی​نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند گر تو نمی​پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را


RE: مشاعره - MARYAR - 10-16-2011 12:29 AM

روی تو خوش می​نماید آینه ما
کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا
چون می روشن در آبگینه صافی
خوی جمیل از جمال روی تو پیدا
هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت
از تو نباشد به هیچ روی شکیبا
صید بیابان سر از کمند بپیچد
ما همه پیچیده در کمند تو عمدا
طایر مسکین که مهر بست به جایی
گر بکشندش نمی​رود به دگر جا
غیرتم آید شکایت از تو به هر کس
درد احبا نمی​برم به اطبا
برخی جانت شوم که شمع افق را
پیش بمیرد چراغدان ثریا
گر تو شکرخنده آستین نفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا
لعبت شیرین اگر ترش ننشیند
مدعیانش طمع کنند به حلوا
مرد تماشای باغ حسن تو سعدیست
دست فرومایگان برند به یغما

"سعدي"


RE: مشاعره - MARYAR - 10-16-2011 12:42 AM

تورا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ "تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم٬
تو را من چشم در راهم


شباهنگام در آن دم که بر جاده ها چون مرده ماران خفتگانند٬
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه٬ من از یادت نمی کاهم٬
تو را من چشم در راهم

"نيما"


RE: مشاعره - MARYAR - 10-17-2011 11:21 PM

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند
بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد مگر دلالت این دولتش صبا بکند


RE: مشاعره - MARYAR - 10-17-2011 11:27 PM

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد

سودای عشق پختن عقلم نمی‌پسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمی‌گذارد

باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ور نه کدام قاصد پیغام ما گذارد

هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد

زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
گوییم جان ندارد یا دل نمی‌سپارد

پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی
در روز تیرباران باید که سر نخارد

بی‌حاصلست یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد

دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد


RE: مشاعره - MARYAR - 10-17-2011 11:29 PM

عیب رندان مکن ای زاهد پاک سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گربد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که گشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه ی عشقست چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوبست و که زشت

نه من از پرده ی تقوی بدرافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظ روز اجل گر بکف آری جامی
یکسر از کوی خرابات برندت به بهشت


RE: مشاعره - MARYAR - 10-17-2011 11:30 PM

دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد بجانان یا جان ز تن برآید

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید

بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید

از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگ دستان کی زان دهن برآید

گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید