سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
مشاعره - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107)
+--- انجمن: سرگرمی ها، دردودل ها و سلامتی یک میلیاردر (/forumdisplay.php?fid=50)
+---- انجمن: متن و مطالب جالب (/forumdisplay.php?fid=62)
+---- موضوع: مشاعره (/showthread.php?tid=1042)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22


RE: مشاعره - MARYAR - 10-13-2011 09:14 PM

به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است
حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد

و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید
و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ
به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت
و به آنان گفتم :
هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه

زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟
می شنیدیم که بهم می گفتند
سحر میداند،سحر!
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پر داوودی بود
چشمشان را بستیم
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش
جیبشان را پر عادت کردیم
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم
"سهراب"


RE: مشاعره - MARYAR - 10-13-2011 09:18 PM

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان میداد
و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق میزد
و مهربانی را به سمت ما کوچاند
به شکل خلوت خود بود و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر میشد
همیشه کودکی باد را صدا میکرد
همیشه رشته صحبت را به چفت آب گره میزد
برای ما یک شب سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل یک لهجه یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم که با چقدر سبد برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت



RE: مشاعره - MARYAR - 10-13-2011 09:42 PM

خانه ی دوست کجاست؟در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی......
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا
خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او می پرسی
خانه ی دوست کجاست؟

"سهراب"


RE: مشاعره - MARYAR - 10-13-2011 09:47 PM

من شكوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی كه به من می گوید :
"گر چه شب تاریك است
دل قوی دار ، سحر نزدیك است "
حميد مصدق


RE: مشاعره - MARYAR - 10-13-2011 09:55 PM

مطمئنم كه همه شما فروغ فرخزاد و حميد مصدق رو ميشناسيد...فروغ با شعر فصل سرد و مصدق با شعر تو به من خنديدي !
حالا جوابيه فروغ و مصدق رو به همون شعر بخونين..

"حميد مصدق خرداد 1343"
*تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

"جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق"
*من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت


RE: مشاعره - 3ObHaN - 10-13-2011 10:17 PM

پشت شهزاده قاجار شكست
چون سر ميز به اجبار نشست
سند صلح به امضاي تزار
و قاجار
گشت مكتوب و سر ايران را
هيفده شهر،
بهين شهرستان را
به يك امضا ز تن مام وطن بركندند

شاهزاده سوي شاه
با دل و جان پريشان آمد
سوي تهران آمد
حيرتش گشت فزون
شور و غوغايي ديد
همه جا جشن و چراغاني بود
سخن از فتحي ايراني بود

شاه قاجار
نشسته بر تخت
شاعران وقاد
- يا نه -
جمله قواد
فتحنامه به كف از فتح سخن مي گفتند
تهنيتها به شه و مام وطن مي گفتند


دل شهزاده شكست
صبحگاهان از غم
ديده بر دنيا بست

زنده ياد حميد مصدق
مير داماد ، شنيدستم من،
كه چو بگزيد بن خاك وطن
بر سرش آمد واز وي پرسيد
ملك قبر كه : (( من رب، من ؟ ))


مير بگشاد دو چشم بينا
آمد از روي فضيلت به سخن:
اسطقسي ست - بدو داد جوب -
اسطقسات دگر زو متقن .

حيرت افزودش از اين حرف ملك
برد اين واقعه پيش ذوالمن
كه : زبان دگر اين بنده ي تو
مي دهد پاسخ ما در مدفن


آفريننده بخنديد و بگفت :
تو به اين بنده ي من حرف نزن .
او در آن عالم هم، زنده كه بود،
حرفها زد كه نفهميدم من

زنده ياد نيما يوشيج .
اي قهرمان خسته ميدان زندگي !
اي رهنورد خسته تن و خسته جان من !
موي سپيد گونه تو گرد راه تست
آثار خسته جاني تو در نگاه تست
در راه عمر تو كه همه پاك بود و پاك ـ
بسيار ديده ام كه نشيب و فراز بود
بسيار ديده ام كه بچشم نجيب تو ـ
درد و ملال بود و غمي جانگداز بود
اما به زندگاني پر افتخار تو ـ
نه حرف عجز بود، نه دست نياز بود.

دست تو پاك بود و دلت پاك و چشم، پاك
روح تو جز بشهر حقيقت سفر نكرد
جان تو جز به راه مروت گذر نكرد
مرد خدا توئي
روشندلي كه دين و شرف را بروزگار ـ
هرگز فداي يافتن سيم و زر نكرد


تو پاكدامني
در چهره تو نقش مسيحا نشسته است
اندهگين مباش ـ
گر روزگار، با تو گهي كجمدار بود.
زيرا نصيب تو ـ
از اين شكستها شرف و افتخار بود.


اي مرد پاكباز !
در راه عمر، هر كه سبكبار ميرود ـ
پا مينهد به درگه حق، رو سپيد و پاك
و آن سيم و زد طلب كه گرانبار زيسته است
دست گناه مينهدش در دهان خاك


اي قهرمان خسته تن و خسته جان من !
دانم تو كيستي
دانم تو چيستي
يكعمر در سراچه دلتنگ زندگي ـ
مردانه زيستي
در پيش خلق، خنده بلب داشتي ولي ـ
پنهان گريستي .
در چشم من مسيح بزرگ زمانه اي
اي مرد پاكزاد
بر جان پاك تو ـ
از من درود باد ـ
از من درود باد

زنده ياد مهدي سهيلي


RE: مشاعره - pulaki - 10-13-2011 11:10 PM

دوستان واقعا ممنونم از استقبال گرمي كه ازين موضوع به عمل آورديد من واقعا انتظار نداشتم فكر ميكردم ديگر كسي شعر نميخواند و من بايد برم در(انجمن شاعران مرده) عضو بشم! اما با اينهمه شور و حالي كه در شما عزيزان مشاهده كردم تنور طبعم پس از سالها دوباره شعله ور گرديد و اگر خدا بخواد روزهاي آينده آخرين سروده هايم را تقديم خواهم كرد بازهم ممنونم
مستمع صاحب سخن را بر سر كار آورد/غنچه نشكفته را بلبل به گفتار آورد


RE: مشاعره - کامیار کاظمی - 10-13-2011 11:27 PM

بهترین بهترین من

زرد و نیلی و بنفش

سبز و آبی و کبود

با بنفشه ها نشسته ام

سالهای سال

صبحهای زود

در کنار چشمه سحر

سر نهاده روی شانه های یکدگر

گیسوان خیس شان به دست باد

چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم

رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم

می ترواد از سکوت دلپذیرشان

بهترین ترانه

بهترین سرود

مخمل نگاه این بنفشه ها

می برد مرا سبک تر از نسیم

از بنفشه زار باغچه

تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم

زرد و نیلی و بنفش

سبز و آبی و کبود

با همان سکوت شرمگین

با همان ترانه ها و عطرها

بهترین هر چه بود و هست

بهترین هر چه هست و بود

در بنفشه زار چشم تو

من ز بهترین بهشت ها گذشته ام

من به بهترین بهار ها رسیده ام


ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من

لحظه های هستی من از تو پر شده ست

آه

در تمام روز

در تمام شب

در تمام هفته

در تمام ماه

در فضای خانه کوچه راه

در هوا زمین درخت سبزه آب

در خطوط درهم کتاب

در دیار نیلگون خواب

ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن

بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام

ای نوازش تو بهترین امید زیستن

در کنار تو

من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام


در بنفشه زار چشم تو

برگهای زرد و نیلی و بنفش

عطرهای سبز و آبی و کبود

نغمه های ناشنیده ساز می کنند

بهتر از تمام نغمه ها و سازها

روی مخمل لطیف گونه هات

غنچه های رنگ رنگ ناز

برگهای تازه تازه باز می کنند

بهتر از تمام رنگ ها و رازها

خوب خوب نازنین من

نام تو مرا همیشه مست می کند بهتر از شراب

بهتر از تمام شعرهای ناب

نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است

من ترا به خلوت خدایی خیال خود

بهترین بهترین من خطاب میکنم

بهترین بهترین من


( فریدون مشیری )

فریدون همیشه همدم تمام لحظات زندگیم بوده! چه شب هایی که با دیوانش سر کردم! شب های آموزشی!یادش بخیر!


RE: مشاعره - MARYAR - 10-13-2011 11:32 PM

چه روزهاي شيرين و حتي سختي را كه با شعرهاي فريدون و سايه گذرونديم به خوشي....
يادش بخير
جووني كجايي كه يادت بخير!!


RE: مشاعره - کامیار کاظمی - 10-13-2011 11:32 PM

ماهی همیشه تشنه ام

در زلال لطف بیکران تو

می برد مرا به هر کجا که میل اوست

موج دیدگان مهربان تو

زیر بال مرغکان خنده هات

زیر آفتاب داغ بوسه هات

ای زلال پاک

جرعه جرعه جرعه می کشم ترا به کام خویش

تا که پرشود تمام جان من ز جان تو

ای همیشه خوب

ای همیشه آشنا

هر طرف که می کنم نگاه

تا همه کرانه های دور

عطر و خنده و ترانه می کند شنا

در میان بازوان تو

ماهی همیشه تشنه ام

ای زلال تابناک

یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی

ماهی تو جان سپرده روی خاک

(فریدون مشیری)