سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
مشاعره - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107)
+--- انجمن: سرگرمی ها، دردودل ها و سلامتی یک میلیاردر (/forumdisplay.php?fid=50)
+---- انجمن: متن و مطالب جالب (/forumdisplay.php?fid=62)
+---- موضوع: مشاعره (/showthread.php?tid=1042)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22


RE: مشاعره - MARYAR - 03-07-2013 03:47 PM

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست

نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست

صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورق‌های غنچه تو بر توست

... نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست

مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست

نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست

زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست

رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست

نه این زمان دل «حافظ» در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست

حافظ


RE: مشاعره - mrghafoory - 03-07-2013 06:31 PM

- "به كجا چنين شتابان؟"

گون از نسيم پرسيد.

- "دل من گرفته زينجا،

هوس سفر نداري

ز غبار اين بيابان؟"

- "همه آرزويم؛ اما

چه كنم كه بسته پايم..."

- "‌به كجا چنين شتابان؟"

- "به هر آن كجا كه باشد به جز اين سرا سرايم..."

- "سفرت به خير؛ اما، تو و دوستي، خدا را

چو از اين كوير وحشت به سلامتي گذشتي،

به شكوفه‌ها، به باران،

برسان سلام ما را.


RE: مشاعره - Delta.H - 03-07-2013 07:30 PM

به تماشا سوگند

به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است


حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد


و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید


و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ
به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت


و به آنان گفتم :
هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه


زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟
می شنیدیم که بهم می گفتند
سحر میداند،سحر!


سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پر داوودی بود
چشمشان را بستیم
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش
جیبشان را پر عادت کردیم
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم


سهـــــــــــــــــراب سپهری



RE: مشاعره - mallarme - 03-07-2013 07:40 PM

سهراب تنها شاعری که اشعارش منقلبم میکند

من در این خانه به گم‌نامی نم‌ناک علف نزدیکم .
من صدای نفس باغچه را می‌شنوم.
و صدای ظلمت را، وقتی از برگی می‌ریزد.
و صدای، سرفه روشنی از پشت درخت،
عطسه آب از هر رخنه سنگ،
چک‌چک چلچله از سقف بهار .
و صدای صاف، باز و بسته شدن پنجره تنهایی .

و صدای پاک، پوست انداختن مبهم عشق ،

متراکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح.

من صدای قدم خواهش را می‌شنوم
و صدای، پای قانونی خون را در رگ،
ضربان سحر چاه کبوترها ،
تپش قلب شب آدینه ،
جریان گل میخک در فکر،
شیهه پاک حقیقت از دور.

من صدای وزش ماده را می‌شنوم
و صدای، کفش ایمان را در کوچه شوق.

و صدای باران را، روی پلک تر عشق ،
روی موسیقی غم‌ناک بلوغ،
روی آواز انارستان‌ها.

و صدای متلاشی‌شدن شیشه شادی در شب ،
پاره‌پاره شدن کاغذ زیبایی ،
پر و خالی شدن کاسه غربت از باد.

من به آغاز زمین نزدیکم.
نبض گل‌ها را می‌گیرم.

آشنا هستم با، سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت.
روح من در جهت تازه اشیا جاری است .

روح من کم‌سال است.
روح من گاهی از شوق، سرفه‌اش می‌گیرد.


روح من بیکار است :
قطره‌های باران را، درز آجرها را، می‌شمارد.
روح من گاهی ، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد.
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن .
من ندیدم بیدی، سایه‌اش را بفروشد به زمین.
رایگان می‌بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ.
هر کجا برگی هست، شور من می‌شکفد.

بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سیلان بودن............


RE: مشاعره - Delta.H - 03-07-2013 08:29 PM

به نظر من سهراب زود به دنیا آمد او از روزگارش بسیار جلوتر بود این را از شعرهایش میتوان فهمید او احساس را در قالب کلمات به قدری زیبا ترسیم میکند که تا کنون در کلام هیچ شاعری ندیده ام.

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد.
در رگ ها نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب!
سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.
خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید.
کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دوره گردی خواهم شد، کوچه ها را خواهم گشت.
جار خواهم زد: آی شبنم، شبنم، شبنم!
رهگذاری خواهد گفت: راستی را شب تاریکی است.
کهکشانی خواهم دادش.
روی پل دخترکی بی پاست، دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت.
هر چه دشنام از لب ها خواهم برچید.
هر چه دیوار، از جا خواهم بر کند.
رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را، پاره خواهم کرد.
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید
دل ها را با عشق، سایه ها را با آب، شاخه ها را با باد.
و به هم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه ی زنجره ها.

بادبادک ها، به هوا خواهم برد.
گلدان ها آب خواهم داد.
خواهم آمد، پیش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش خواهم ریخت.
مادیانی تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد.
خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت.
پای هر پنجره ای، شعری خواهم خواند.
هر کلاغی را، کاجی خواهم داد.
مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!
آشتی خواهم داد.
آشنا خواهم کرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت!


این همه مثبت اندیشی، زیبایی، خوشبینی و کلمات نویدبخش را چه کسی جز سهراب در شعری کوتاه میتواند جای دهد...



RE: مشاعره - کامیار کاظمی - 03-07-2013 08:48 PM

حمزه جان
عجب شعری
من را به بیش از ده سال پیش برد
ممنون
چه خاطرات شیرینی، کلاس ادبیات عصرهای چهارشنبه
عالی بود
تشکر


RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - venus2 - 03-08-2013 03:00 AM

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من



RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - mohammadshamosi - 03-08-2013 04:15 PM

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟

از کجا وز که خبر آوردی ؟

خوش خبر باشی ، اما ،‌اما

گرد بام و در من

بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک

در دل من همه کورند و کرند

دست بردار ازین در وطن خویش غریب

قاصد تجربه های همه تلخ

با دلم می گوید

که دروغی تو ، دروغ

که فریبی تو. ، فریب

قاصدک هان ، ولی ...

راستی ایا رفتی با باد ؟

با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای

راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟

مانده خکستر گرمی ، جایی ؟

در اجاقی طمع شعله نمی بندم اندک شرری هست هنوز ؟

قاصدک، قاصدک ، قاصدک

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گریند........


RE: مشاعره - MARYAR - 03-08-2013 10:38 PM

بنفشه



در روزهای آخر اسفند
... کوچ بنفشه های مهاجر
زیباست

در نیم روز روشن اسفند
وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد
در اطلس
شمیم بهاران
با خاک و ریشه
میهن سیارشان
در جعبه های کوچک چوبی
در گوشه ی خیابان می آورند
جوی هزار زمزمه در من
می جوشد



شفیعی کدکنی


عشق یعنی گم شدن - mohammadshamosi - 03-18-2013 10:09 PM

عشق یعنی گم شدن


شبی لیلی به عشقش بی وفاشد
که مجنون هم به پایش بی بهاشد
شبی شیرین به تلخی رنگ می داد
که فرهادازفراقش بی خداشد
منیژه چاه راپرکرددیروز
گمانم بیژن آنجادرخفاشد
ذلیخاجامعه ای می دوخت هرشب
ولی یوسف به زندان بی قباشد
همان ترکی که حافظ دیده شیراز
به قلب پاک حافظ پربلاشد
یکی ازعاشقان می گفت هرروز
که عشقم دیشب از دستم رها شد
دگرعشق این زمان نآردثمرهیچ
که عاشق پیشگی هم برملاشد
بگفتندعشق یعنی گم شدن نیست
ولی عشقم گم اندرنیزه هاشد
دلم می گفت صنعان عاشقم من
کبوترگشت وپنهان درهواشد
صنعان(ج ج)