سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
مشاعره - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107)
+--- انجمن: سرگرمی ها، دردودل ها و سلامتی یک میلیاردر (/forumdisplay.php?fid=50)
+---- انجمن: متن و مطالب جالب (/forumdisplay.php?fid=62)
+---- موضوع: مشاعره (/showthread.php?tid=1042)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22


RE: مشاعره - صدفی - 05-20-2012 04:36 PM

گاهی که دلمبه اندازهء تمام غروبها می گیرد

چشمهایم را فراموش می کنم

اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد

از چهل فصل دست کم یکی که بهار است


RE: مشاعره - venus2 - 05-24-2012 12:03 PM

بسی نصف جهان دلگیر گشته
دل از نصف دگر هم سیر گشته
بود دنیا چو ظرف آزمایش
تمام شادیش تقطیر گشته
قضا شد کارگردان نمونه
قدر شایسته ی تقدیر گشته
و نام بی وفایی های مردم
نمی دانم چرا تقدیر گشته؟
به بعد از مرگ هم راضی است عاشق
که گفته نوش دارو دیر گشته؟
و رفتی مفت آن شب تا لب هیچ
و ذهن کوچه پر آژیر گشته!


RE: مشاعره - madar - 05-27-2012 12:14 PM

"دردواره ها "

دردهای من

جامه نیستند

تا ز تن در آورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته ی سخن درآورم

نعره نیستند

تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

دردهای من

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نامهایشان

جلد کهنه ی شناسنامه هایشان

درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده ی سرودنم

درد می کند

انحنای روح من

شانه های خسته ی غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

کتف گریه های بی بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟

درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد

رنگ و بوی غنچه ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا

دست درد می زند ورق

شعر تازه ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست

درد، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟

"زنده یاد قیصر امین پور"


RE: مشاعره - Delta.H - 10-06-2012 03:42 AM

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتـــــــــــــــنم
زجا کجا آمده ام آمدنم بهر چه بـــــــــــــــــود
به کجا می روم آخر ننمائی وطنــــــــــــــــــم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خــــــــــــــــــاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنـــم...


RE: مشاعره - فرهاد قربانی - 11-02-2012 11:36 AM

فرشته های کوچولو...


پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما

قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت

هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟

حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟

حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟

هرکجایی شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران با ترانه ، گریه کن ! کودکی تو ، کودکانه گریه کن!

ای رفیق روز های گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد!


RE: مشاعره - Delta.H - 12-08-2012 02:44 AM

تنها زنگی و پرنده ای سکوت را می شکنند ...

گویی با غروب خورشید سخن می گویند.

سکوتی زرین ، بعد از ظهری بلورآجین.

خلوصی سرگردان درختان آرام را به رقص وا می دارد،

و فراسوی این همه ، رودخانه ای روشن به خواب می بیند که

مروارید ها را در هم می نوردد

رها می شود و در بی کرانها جاری ...



شعری از "خوان رامون خیمنز" در کتاب "آتش درون " اثر "کارلوس کاستاندا


RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - venus2 - 12-30-2012 08:44 PM

“غمی غمناک”

شب سردی است، و من افسرده.
راه دوری است، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.

می کنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند زمن آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم ها.

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است.

سهراب سپهری



RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - mir abbas - 01-05-2013 03:28 PM

جا برای من گنجشک زیاد است ولی ;به درختان خیابان تو عادت دارم !
عادتم داده خیال تو که یادم باشد .
یاد من هم نکنی باز به یادت باشم.


RE: مشاعره - mir abbas - 01-17-2013 10:44 PM

این هم کل کل شاعرها
*حافظ**
**اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را **
**به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را*****

*
**صائب تبریزی*****

*
**اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را**
**به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را**
**هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد**
**نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را*****

*
**شهریار*****

*
**اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را**
**به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را**
**هر آنکس که چیز می بخشد بسان مرد می بخشد**
**نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را**
**سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند**
**نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را*****

*
**فاطمه دریایی*****

*اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را*
* **خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را*
*نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را*
* **مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟*
*و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ** *
*که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را*
*نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را** *
*فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟*****

*

*****

*کامران سعادتمند*****

** **

*اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را*****

*نه او را دست و پا بخشم نه شهری چون بخارا را*****

*همان دل بردنش کافی، که من را بیدلم کرده*****

*نمیخواهم چوطوطی من، بگویم آن غزلها را*****

*غزل از حافظ و صائب و یا دریایی بی ذوق*****

*و یا آن شهریار ترک که بخشد روح اجزا را*****

*میان دلبر و دلدار نباشد حرفِ بخشیدن*****

*اگر دلداده میباشید مگویید این سخنها را*****



RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - mallarme - 02-23-2013 10:26 PM

امشب خیلی دلم گرفته.........

گاهی آدمهایی میبنی که اینقدر غرق درد و گرفتاری هستند که تنها به گوشه ای زل می زنن و تو نمیدونی باید برای شادی دل آن ها چه کنی.............

امروز تو خیابون مرد جوانی رو دیدم که با گیتار و سوت آواز میخوند......مردم بی تفاوت عبور میکردند....لحظه ای درنگ کردم به سوز صداش.......


خوندن این شعر از فریدون مشیری آرامم میکند...............


من دلم مي‌خواهد
خانه‌اي داشته باشم پر دوست،
کنج هر ديوارش
دوست‌هايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو...؛


هر کسي مي‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند.


شرط وارد گشتن
شست و شوي دل‌هاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست...



بر درش برگ گلي مي‌کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي‌نويسم اي يار
خانه‌ي ما اينجاست



تا که سهراب نپرسد ديگر
" خانه دوست کجاست؟ "


(( فريدون مشيري ))