سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
مشاعره - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107)
+--- انجمن: سرگرمی ها، دردودل ها و سلامتی یک میلیاردر (/forumdisplay.php?fid=50)
+---- انجمن: متن و مطالب جالب (/forumdisplay.php?fid=62)
+---- موضوع: مشاعره (/showthread.php?tid=1042)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22


RE: مشاعره - pulaki - 01-12-2012 01:14 AM

اينهم چند بيتي از آخرين سروده بنده اميدوارم بپسنديد
چه زيباست با زبان بي زباني بانگاه مهرباني خنده اي برلب نشاني
آه اي زيباي من زيباي بي همتاي من اي كه هستي مرهمي بر اين دل شيداي من
مي سرايم من برايت شعرهاي ناسروده با لبي بسته دلي خسته رهي ناآزموده
ميكشم فريادخاموشي من از عمق وجودم لرزه مي افتد دوباره برتمام تار و پودم
كاش من هرگز نبودم كاش من هرگز نبودم


RE: مشاعره - مهدی گل محمدی - 02-02-2012 01:22 AM

عـــــــــــــــــــــجـــــــــــــــــــــــــــب شعر قشنگیه.واقعا راست گفته.


کوک کن ساعت خویش اعتباری به خروس سحری نیست دگر
دیر خوابیده و بر خواستنش دشوار است
کوک کن ساعت خویش که موذن شب پیش
دسته گل داده به اب و در اغوش سحر رفته به خواب
کوک کن ساعت خویش شاطری نیست در این شهر بزرگ که سحر برخیزد
شاطران با مدد اهن و جوش شیرین دیر بر میخیزند
کوک کن ساعت خویش که سحرگاه کسی بقچه در زیر بغل راهی حمامی نیست
که تو از لخ لخ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی
کوک کن ساعت خویش رفتگر مرده و این کوچه دگر خالی از خش خش جاروی شب رفتگر است
کوک کن ساعت خویش ماکیان ها همه مست خواب اند
شهر هم خواب اینترنتیه عصر اتم میبینند
کوک کن ساعت خویش که در این شهر دگر مستی نیست
که تو وقت سحر انگاه که از میکده برمیگردد از صدای سخن و زمزمه ی زیر لبش برخیزی
کوک کن ساعت خویش اعتباری به خروس سحری نیست دگر
و در این شهر سحر خیزی نیست…………


RE: مشاعره - مهدی گل محمدی - 02-02-2012 10:33 AM

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گرهم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست
دیری است كه از خانه خرابان جهانم
بر سقف فروریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر جند كه تا منزل تو فاصله ای نیست


RE: مشاعره - مهدی گل محمدی - 02-03-2012 12:47 PM

همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن

همه سال حج نمودن سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر نبخشد

که به روی نا امیدی در بسته بازکردن


RE: مشاعره - P@RSA - 02-18-2012 09:33 PM

اي دبستاني ترين احساس من

خاطرات كودكي زيباترند
يادگاران كهن مانا ترند
درسهاي سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مكارو دزد دشت وباغ
روز مهماني كوكب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است

كاكلي گنجشككي با هوش بود
فيل ناداني برايش موش بود
با وجود سوز وسرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن ميدريد

تا درون نيمكت جا ميشديم
ما پرازتصميم كبري ميشديم
پاك كن هايي زپاكي داشتيم
يك تراش سرخ لاكي داشتيم

كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ كاه بود

مانده در گوشم صدايي چون تگرگ
خش خش جارو ي با پا روي برگ
همكلاسيهاي من يادم كنيد
بازهم در كوچه فريادم كنيد

همكلاسيهاي درد ورنج وكار
بچه هاي جامه هاي وصله دار
بچه هاي دكه خوراك سرد
كودكان كوچه اما مرد مرد
كاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بودوتفريقي نبود
كاش ميشد باز كوچك ميشديم
لا اقل يك روز كودك ميشديم

ياد آن آموزگار ساده پوش
ياد آن گچها كه بودش روي دوش
اي معلم ياد وهم نامت بخير
ياد درس آب وبابايت بخير
اي دبستاني ترين احساس من بازگرد اين مشقها را خط بزن
اي دبستاني ترين احساس من بازگرد اين مشقها را خط بزن


RE: مشاعره - ali_2heza - 02-18-2012 10:05 PM

من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم


از زن و غر زدن روز و شبش آزادم


نه کسی منتظرم هست که شب برگردم

نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم

زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب

نرود از سر ذلت به هوا فریادم

“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست”

نکته ای بود که فرمود به من استادم

شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور

چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم

هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند

محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)

زن نگیر - از من اگر می شنوی- عاقل باش!

مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم

مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم

نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!

هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم

نه برای دل هر دختر و زن فرهادم

الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من

از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟”


RE: مشاعره - pulaki - 04-17-2012 12:26 AM

"ازصداي سخن عشق نديدم خوشتر/يادگاري كه درين گنبددواربماند"
دوستان عزيزازمن به شما نصيحت جادوي عشق و ثروت راهرگز به بوته فراموشي نسپاريد ثروت با عشق معني پيدا ميكند و گرنه بدون عشق پول و ثروت و مال و منال مشتي كاغذرنگي بيش نيست به همين مناسبت دوبيت از آخرين سروده هاي خودرا در طبق اخلاص نهاده و به پيشگاه همه رهروان راه عشق تقديم ميدارم تا چه قبول افتد و چه درنظرآيد:
زندگي تنها دلار و درهم و دينار نيست/زندگي عشقست و عاشق مفلس و نادار نيست
عشق ناداريست آري با همه دارندگي/اين نداري نزد عاشق هيچ عيب و عار نيست


RE: مشاعره - صدفی - 04-18-2012 12:56 AM

ای حافظ شیرازی روحت شاد

{خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست}

{رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند}

{چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بطالتم بس ، از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد

چو شمع ، صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد

نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد}


RE: مشاعره - ras_sal1361 - 05-09-2012 09:52 PM

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق ، آن شب مست مستش کرده بود
فارغ ازجام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یارب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق ، دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست آنم میزنی
خسته ام زین عشق ، دلخونم مکن
من که مجنونم ، تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه ، دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ، من نیستم
گفت ای دیوانه ، لیلایت منم
در رگت ، پیدا و پنهانت ، منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یاربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتی بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم


RE: مشاعره - صدفی - 05-09-2012 11:58 PM

پروانه ی شیشه ای،ازپشت فانوسک خیال من
به روی پیچکی نقره ای،که زاییده ی آب بود،نشست.
غوک درخت ابریشمی که شکارآرزوهایم راهمیشه نقشه می کشد
اینبار،ناباورانه شکست خورد.
همیشه باختن،سرنوشت من نیست!
یاس دست نیافتنی که به تازگی درخوابهایم میبینمش
چنان،به ابرچشمهایم،پاکوبید،که ناگهان،بی مقداربارید.
بانوی یاس،وقتی آوازی ازآینه برایم خواند
سواربربالهای ستاره،پروازهای نور،راتماشامیکردم.
من ازشبهای کنج تنهایی،طناب نازکی به احساسش آویخته ام
تاشایدهمه ی قوانین رادرخیالم پاک کند
که بتوانم خدارابادستهایم ،اندازه کنم.