سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
مشاعره - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107)
+--- انجمن: سرگرمی ها، دردودل ها و سلامتی یک میلیاردر (/forumdisplay.php?fid=50)
+---- انجمن: متن و مطالب جالب (/forumdisplay.php?fid=62)
+---- موضوع: مشاعره (/showthread.php?tid=1042)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22


RE: مشاعره - MARYAR - 11-29-2011 04:34 PM

(11-29-2011 12:04 AM)atreeeshgh نوشته شده توسط:  آبجی مریم دست میزاری رو شعرایی که آدمو به تفکر میبره.
واقعا خیلی ممنونم ازت.

شعرات رو من یکی خیلی تآثیر میزاره.واقعا لذت میبرم.یه دنیا ممنونم ازت.

اینم تقدیم آبجی مریم گل:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر مارا مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که این عمر های کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

استاد بزرگوار مرحوم شهریار

فقط می تونم تو دو کلمه توصیفش کنم.«عاشق مُرد»

مرسي برادر مهدي
من يه زماني اين شعرهاي قسنگ را شروع به جمع آوري و حفظش كرده بودم كه بعدا به دليل رشته و درس دانشگاه از دنياي شعر دور افتادم.
بعضي شعرها در درون و روح آدم تاثير شگرفي مي گذاره كه شايد كلمات قادر به بيان اون حس نباشه


RE: مشاعره - MARYAR - 11-29-2011 04:51 PM

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد

امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد

پرشور از "حزین" است امروزکوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد


RE: مشاعره - vahid61 - 11-29-2011 06:45 PM

سر تا پای‌ خودم‌ را که‌ خلاصه‌ می‌کنم، می‌شوم‌ قد یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌

که‌ ممکن‌ بود

یک‌ تکه‌ آجر باشد توی‌ دیوار یک‌ خانه

یا یک‌ قلوه‌ سنگ‌ روی‌ شانه‌ یک‌ کوه

یا مشتی‌ سنگ‌ریزه، ته‌ته‌ اقیانوس؛

یا حتی‌ خاک‌ یک‌ گلدان‌ باشد؛ خاک‌ همین‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره

یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ ممکن‌ است‌ هیچ‌ وقت

هیچ‌ اسمی‌ نداشته‌ باشد و تا همیشه، خاک‌ باقی‌ بماند، فقط‌ خاک

اما حالا یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ وجود دارد

که‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بکشد

ببیند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد.

یک‌ مشت‌ خاک‌ که‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود،

انتخاب‌ کند، عوض‌ بشود، تغییر کند

وای، خدای‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاک‌ انتخاب‌ شده‌ هستم

همان‌ خاکی‌ که‌ با بقیه‌ خاک‌ها فرق‌ می‌کند

من‌ آن‌ خاکی‌ هستم‌ که‌ خدا از نفسش‌ در آن‌ دمیده

من‌ آن‌ خاک‌ قیمتی‌ام

که می خواهم تغییر کنم…… انتخاب‌ کنم

وای بر من اگر همین طور خاک‌ باقی‌ بمانم

الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم.

بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم.

پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم.

زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم.


RE: مشاعره - مهدی گل محمدی - 11-29-2011 07:04 PM

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهر آلود شهد شادمانی را
سخن با من نمی گویی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه ی بی همزبانی را
نسیم زلف جانان کو؟که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدایا بر مگردان این بلای آسمانی را
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جوئید عمر جاودانی را


RE: مشاعره - مهدی گل محمدی - 11-30-2011 12:56 PM

خوشا آنان که در بازار گيتي خريدار وفا بودند و هستند
خوشا آنان که در راه رفاقت رفيق با وفا بودند و هستند . .

************************************************

شاهزده کوچلو چي مي خواي
روي زمين جاي تو نيست
اينجا اميدي به سحر براي فرداي تو نيست
آفتاب غروبي نداريم
روزهاي خوبي نداريم
واسه سفر به ناکجا يه اسب چوبي نداريم
شاهزده کوچلو اون بالا
به غم و آب و نون نبود
خونه بدوشي شب و روز بهانه جنون نبود
يه وقت مثه ماها نشي
خسته ،کلافه ،نيمه جون
تو حسرت يه تيکه ابر
ديدن يه رنگين کمون
اينجا ديگه نشونه اي از گل سرخ و لاله نيست
کنار ماه دوديمون نشونه هاله نيست
شاهزده کوچلو اون بالا
به غم و آب و نون نبود
خونه بدوشي شب و روز بهانه جنون نبود
تو شبا جاي ستاره سکه شماري مي کنيم
با گل هاي پلاستيکي عصرو بهاري مي کنيم
کي گفته اينجا بموني؟
پاشو برو به آسمون
همون جا پيش گل سرخ
تو خونه خودت بمون
شاهزده کوچلو چي مي خواي
روي زمين جاي تو نيست
اينجا اميدي به سحر براي فرداي تو نيست
آفتاب غروبي نداريم
روزهاي خوبي نداريم
واسه سفر به ناکجا يه اسب چوبي نداريم
شاهزده کوچلو اون بالا
به غم و آب و نون نبود
خونه بدوشي شب و روز بهانه جنون نبود

************************************************

مي روم از رفتن من شاد باش
از عذاب ديدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتر از من ميروي
آرزو دارم ولي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي برخوردهاي سرد را


RE: مشاعره - MARYAR - 12-01-2011 01:11 AM

دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطف​های بی​کران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
که را گویم که با این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صراحی گریه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابروکمان کرد


RE: مشاعره - pulaki - 12-01-2011 01:24 AM

اينهم سوگسرود بنده كه در محرم سال75 سروده شده( تقديم به ساحت مقدس سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين(ع) و همه اعوان و انصارشان) التماس دعا
ميرسدبرگوش جان فريادعاشورائيان
ميدهددرسينه جولان يادعاشورائيان
صدهزاران مردجنگي درنبردي بي امان
سخت ميتازندبرافرادعاشورائيان
تابن دندان مسلح لشكراعدا وليك
هست هفتادودوتن تعدادعاشورائيان
حلق اصغررادريدآن تيرزهرآگين خصم
چون گلي پرپرشدآن نوزادعاشورائيان
ظهرعاشورا حسين بن علي درقتلگاه
تشنه لب جان ميدهداستادعاشورائيان
لاله هاي سرخ ازخون شهيدان بردميد
لاله گون شد كربلاميعادعاشورائيان
گشت مدفون كشتگان قوم عدوان ماندليك
برزمين تف زده اجساد عاشورائيان
نهضت سرخ حسيني بار ديگرزنده شد
زدشرربرملك جان رخدادعاشورائيان
(قهرماني) بردرت افتان و خيزان آمده
ثبت اندرسينه اش اسنادعاشورائيان


RE: مشاعره - مهدی گل محمدی - 12-01-2011 01:30 AM

روشنانی که به تاریکی شب گردانند
شمع در پرده و پروانه ی سرگردانند
خود بده درس محبت که ادیبان خرد
همه در مکتب توحید تو شاگردانند
تو به دل هستی و این قوم به گل می جویند
تو به جانستی و این جمع جهانگردانند
عاشقانراست قضا هر چه جهانراست بلا
نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند
اهل دردی که زبان دل من داند نیست
دردمندم من و یاران همه بی دردانند
بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا
مرو ای مرد که این طایفه نامردانند
آتشی هست که سرگرمی اهل دل ازوست
وینهمه بی خبرانند،که خون سردانند
چون مس تافته اکسیر فنا یافته اند
عاشقان زر وجودند که رو زردانند
شهریارا مفشان گوهر طبع علوی
کاین بهائم نه بهای در و گوهردانند.


RE: مشاعره - pulaki - 12-01-2011 01:56 AM

شعر کاروان کربلا از شهریار





شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین





از حریم کعبه ی جدش به اشکی شست دست

مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین





می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم

بیش ازین ها حرمت کوی منا دارد حسین





پیش رو راه دیار نیستی، کافیش نیست

اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین





بسکه محمل ها رود منزل به منزل با شتاب

کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین





رخت و تاراج حرم چون گل به تاراجش برند

تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین





بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب

ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین





سروران، پرانگان شمع رخسارش ولی

چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین





سر به قاچ زین نهاده، راه پیمای عراق

می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین





او وفای عهد را با سر کند سودا ولی

خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین





دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا

با کدامین سر کند، مشکل دوتا دارد حسین





سیرت آل علی (ع) با سرنوشت کربلاست

هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین





آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند

عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین





دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت

داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین



بعد ازینش صحنه ها و پرده ها اشک است و خون

دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین





ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای

گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین





دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز

با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین





شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا

جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین





اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار

کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین


RE: مشاعره - MARYAR - 12-01-2011 02:13 PM

جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

ایستاده است به تفسیر قیامت زینب
آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم

خاک در خون خدا می شکفد می بالد
آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم

تیغ در معرکه می افتد و برمی خیزد
رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر برگردیم
عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم ردا از توفان
راه ما از دل دریاست بیا تا برویم

کاش ای کاش که دنیای عطش می فهمید
آب مهریه زهراست بیا تا برویم

چیزی از راه نمانده است چرا برگردیم
آخر راه همین جاست بیا تا برویم

فرصتی باشد اگر باز در این آمد و رفت
تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم


شاعر: ابوالقاسم حسینجانی