سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
مشاعره - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107)
+--- انجمن: سرگرمی ها، دردودل ها و سلامتی یک میلیاردر (/forumdisplay.php?fid=50)
+---- انجمن: متن و مطالب جالب (/forumdisplay.php?fid=62)
+---- موضوع: مشاعره (/showthread.php?tid=1042)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22


RE: مشاعره - MARYAR - 11-17-2011 02:29 PM

قاصدك! برو آنجا كه تو را مي خواهند
قاصدك! هان، از چه خبر آوردي؟

از كجا، وز كه خبر آوردي؟

خوش خبر باشي، اما، اما

گرد بام و در من، بي ثمر مي گردي.

انتظارِ خبري نيست مرا

نه ز ياري، نه ز دَيّار و دياري-باري.

برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس،

برو آنجا كه تو را منتظرند.

قاصدك! در دل من همه كورند و كرند.


دست بردار از اين در وطن خويش غريب.

قاصد تجربه هاي همه تلخ،

با دلم ميگويد، كه دروغي تو، دروغ

كه فريبي تو فريب.


قاصدك!هان، ولي....آخر....اي واي!

راستي، آيا رفتي با باد؟

با توام، آي! كجا رفتي؟آي!

راستي آيا جايي، خبري هست هنوز؟

مانده خاكستر گرمي، جايي؟

در اجاقي، خردكْ شرري هست هنوز؟


قاصدك!

ابرهاي همه عالم شب و روز

در دلم مي گريند.


RE: مشاعره - MARYAR - 11-17-2011 02:31 PM

دلم می خواهد بر بال های باد بنشینم و آن چه را که پروردگار جهان پدید آورده، زیر پا گذارم تا مگر روزی به پایان این دریای بی کران رسم و بدان سرزمین که خداوند سرحد جهان خلقتش قرار داده است، فرود آیم.از هم اکنون، در این سفر دور و دراز، ستارگان را با درخشندگی جاودانی خود می بینم که راه هزاران ساله را در دل افلاک می پیمایند تا به سرمنزل غایی سفر خود برسند اما بدین حد اکتفا نمی کنم وهم چنان بالاتر می روم. بدان جا می روم که دیگر ستارگان افلاک را در آن راهی نیست.

دلیرانه پا در قلمرو بی پایان ظلمت و فراموشی می گذارم و بی چابکی نور، شتابان از آن می گذرم. ناگهان وارد دنیایی تازه می شوم که در آسمان آن ابرها در حرکت اند و در زمینش، رودخانه ها به سوی دریاها جریان دارند.

در یک جاده ی خلوت، رهگذری به من نزدیک می شود؛ می پرسد: ((ای مسافر، بایست. با چنین شتاب به کجا می روی؟)) می گویم: ((دارم به سوی آخر دنیا سفر می کنم. می خواهم بدان جا روم که خداوند آن را سرحد دنیای خلقت قرار داده است و دیگر در آن ذی حیاتی نفس نمی کشد.))

می گوید ((اوه، بایست؛ بیهوده رنج سفر بر خویش هموار مکن. مگر نمی دانی که داری به عالمی بی پایان و بی حد و کران قدم می گذاری؟))

ای فکر دور پرواز من؛ بال های عقاب آسایت را از پرواز بازدار و تو ای کشتی تندرو خیال من همین جا لنگر انداز؛ زیرا برای تو بیش از این اجازه ی سفر نیست.





اين شعر از يوهان كرستف فرديش است كه به «شيللر» معروف بود.


RE: مشاعره - MARYAR - 11-17-2011 02:33 PM

رشته اي در گردنم افكنده دوست ..........مي كشد هر جا كه خاطرخواه اوست


RE: مشاعره - pulaki - 11-17-2011 04:22 PM

خواهرم مرحبا بر اين همه حسن سليقه و انتخاب ناب شعرهايي كه گلچين ميكنيد ودراين تاپيك قرار ميدهيد واقعا شورآفرين و طرب انگيز هستند وقابل استفاده دستتان درد نكند هم به شما دست مريزاد ميگويم هم به داداش كاميار عزيز درپناه حق شاد و پيروزباشيد
ضمنا داداش مهدي گلم به روي چشم حتما شعر جديدي درمقوله انسان و انسانيت تقديم خواهم كرد شعرچيه شما جون بخواهيد
(11-17-2011 04:21 PM)3ObHaN نوشته شده توسط:  در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن ،شرط اول قدم ان است که مجنون باشی..


[تصویر: z7iwcs8cplr7ugjb0ad.jpg]

سبحان جان خداييش خيلي دلم براتون تنگ شده بدون تعارف شما بمب روحيه هستيد با خواندن پستهاي شما خون تازه اي در رگها جاري مي شود سربلند باشيد


RE: مشاعره - MARYAR - 11-19-2011 09:35 PM

قبل از هر چيز برايت آرزو ميکنم که عاشق شوي ،

و اگر هستي ، کسي هم به تو عشق بورزد ،
و اگر اينگونه نيست ، تنهاييت کوتاه باشد ،
و پس از تنهاييت ، نفرت از کسي نيابي.
آرزومندم که اينگونه پيش نيايد .......
اما اگر پيش آمد ، بداني چگونه به دور از نااميدي زندگي کني.
برايت همچنان آرزو دارم دوستاني داشته باشي ،
از جمله دوستان بد و ناپايدار ........
برخي نادوست و برخي دوستدار ...........
که دست کم يکي در ميانشان بي ترديد مورد اعتمادت باشد .
و چون زندگي بدين گونه است ،
برايت آرزو مندم که دشمن نيز داشته باشي......
نه کم و نه زياد ..... درست به اندازه ،
تا گاهي باورهايت را مورد پرسش قراردهند ،
که دست کم يکي از آنها اعتراضش به حق باشد.....
تا که زياده به خود غره نشوي .
و نيز آرزو مندم مفيد فايده باشي ، نه خيلي غير ضروري .....
تا در لحظات سخت ،
وقتي ديگر چيزي باقي نمانده است،
همين مفيد بودن کافي باشد تا تو را سرپا نگاه دارد .
همچنين برايت آرزومندم صبور باشي ،
نه با کساني که اشتباهات کوچک ميکنند ........
چون اين کار ساده اي است ،
بلکه با کساني که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذير ميکنند .....
و با کاربرد درست صبوريت براي ديگران نمونه شوي.
و اميدوارم اگر جوان هستي ،
خيلي به تعجيل ، رسيده نشوي......
و اگر رسيده اي ، به جوان نمائي اصرار نورزي ،
و اگر پيري ،تسليم نا اميدي نشوي...........
چرا که هر سني خوشي و ناخوشي خودش را دارد و لازم است
بگذاريم در ما جريان يابد.
اميدوارم سگي را نوازش کني ، به پرنده اي دانه بدهي و به آواز يک
سهره گوش کني ، وقتي که آواي سحرگاهيش را سر ميدهد.....
چراکه به اين طريق ، احساس زيبايي خواهي يافت....
به رايگان......
اميدوارم که دانه اي هم بر خاک بفشاني .....
هر چند خرد بوده باشد .....
و با روييدنش همراه شوي ،
تا دريابي چقدر زندگي در يک درخت وجود دارد.
به علاوه اميدوارم پول داشته باشي ، زيرا در عمل به آن نيازمندي.....
و سالي يکبار پولت را جلو رويت بگذاري و بگويي :
" اين مال من است " ،
فقط براي اينکه روشن کني کدامتان ارباب ديگري است !
و در پايان ، اگر مرد باشي ،آرزومندم زن خوبي داشته باشي ....
و اگر زني ، شوهر خوبي داشته باشي ،
که اگر فردا خسته باشيد ، يا پس فردا شادمان ،
باز هم از عشق حرف برانيد تا از نو بيآغازيد ...

اگر همه اينها که گفتم برايت فراهم شد ،
ديگر چيزي ندارم برايت آرزو کنم ...

ويکتور هوگو

من اين شعر را خيلي دوست دارم و دادم كسي واسم نوشته زدم به اتاقم
صبحا با خوندنش كلي انرژي مي گيرم


RE: مشاعره - MARYAR - 11-19-2011 11:48 PM

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی
نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه
هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش
عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همت مجنونان
آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل
کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا
درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد
همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا
آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین
با نای در افغان شد تا باد چنین بادا
فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی
نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا
آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی
نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا
شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی
تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا
مولانا


RE: مشاعره - MARYAR - 11-28-2011 09:09 PM

ما چون دو دريچه روبروي هم
آگاه زهر بگو مگوي هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آينده
عمر آينه بهشت، اما…آه
بيش از شب و روز تير و دي كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست
زيرا يكي از دريچه ها بسته ست
نه مهر فسون، نه ماه جادو كرد
نفرين به سفر، كه هر چه كرد او كرد
مهدي اخوان ثالث


RE: مشاعره - مهدی گل محمدی - 11-29-2011 12:04 AM

آبجی مریم دست میزاری رو شعرایی که آدمو به تفکر میبره.
واقعا خیلی ممنونم ازت.

شعرات رو من یکی خیلی تآثیر میزاره.واقعا لذت میبرم.یه دنیا ممنونم ازت.

اینم تقدیم آبجی مریم گل:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر مارا مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که این عمر های کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

استاد بزرگوار مرحوم شهریار

فقط می تونم تو دو کلمه توصیفش کنم.«عاشق مُرد»


RE: مشاعره - مهدی گل محمدی - 11-29-2011 01:03 PM

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان با دگران وای بحال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده ی کوته نظران
دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که زخود بی خبرند این زخدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه ی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوراگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران


RE: مشاعره - shahrasebi - 11-29-2011 04:16 PM

در آن زمان که بودم همچون عقاب مغرور
ناگه زمین بخوردم در زیر پای هر مور
گفتم چرا چنین شد احوا و حال رنجور
گفتا بدان غرورست کاینک شدی مهجور
نسیم
دوستان به بزرگی خودشان ببخشند.Blush
این چند خط چندوقت پیش در ذهنم فرود آمد،بنده به زبان آوردم.
اگر از نظر تکنیک، وزن ، ردیف و قافیه ایراد دارد عذر بنده رو بپذیرید.
پایدار باشید.
AngelHeartAngel