سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: روانشناسی (/forumdisplay.php?fid=106)
+--- انجمن: خاطرات قانون راز - معجزات کسب ثروت (/forumdisplay.php?fid=23)
+--- موضوع: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز (/showthread.php?tid=531)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - Shadiii - 10-30-2012 03:14 PM

سلام به دوستان...منم به قانون جذب خیلی اعتقاد دارم و بارها ازش جواب گرفتم... اما هنوز نمی تونم همیشه و در همه حال به اجرا در بیارم...راستش بعضی وقتا یادم می ره که از این کلید طلایی برای باز کردن درها استفاده کنم


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - yu3f - 10-30-2012 06:18 PM

تصمیم گرفتیم فردا بریم خرید. سرکار بودم بهم اسمس زد گفت. پول تموم شده بود. آخر ماه بود و حقوق ها هنوز نیومده بود. گفتم باشه. همه روز ب این فک میکردم. ساعت کاری تموم شد خواستم برم خونه ک فردا صبش بریم خرید. دم در شرکت جلومو گرفت گفت این طلبت. بعد ۴-۵ ماه یهو!
رفتم خونه. صبح رفتیم خرید و از همون پول طلبم بنزین زدم و خرید هم کردیم. برگشتیم خونه هزارتومن موند. یعنی برگشتم گفتم: خدایا اینطور باید ب فکر روزی بنده هات باشی؟
ب نظر من --> توکل به خدا + تمرکز و تفکر به یک موضوع باعث شد برسم ب اون مورد Smile


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - jahanagahi - 10-30-2012 06:19 PM

(10-30-2012 03:14 PM)Shadiii نوشته شده توسط:  سلام به دوستان...منم به قانون جذب خیلی اعتقاد دارم و بارها ازش جواب گرفتم... اما هنوز نمی تونم همیشه و در همه حال به اجرا در بیارم...راستش بعضی وقتا یادم می ره که از این کلید طلایی برای باز کردن درها استفاده کنم

کاش به یکی از موارد, اشاره می فرمودید.نوشتن اینگونه تجربه ها پخش انرژی مثبت در انجمن است.



RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - sajjad - 10-30-2012 09:30 PM

(10-30-2012 02:59 PM)بهداد نوشته شده توسط:  درود بر شما عزیز
برای اینکه بتوانم باور خودم را به گفته هایم و قاون جذب قویتر کنم تصمیم گرفتم با برخی از فروشندگان و کاسبان تهران که پذیرای علم و قوانین جذب و طبیعی هستم وارد عمل شویم و با تغییر نگرششان به بازار و فروش بتوانیم عملی مشتری دلخواهشان را جذب کنند . در هفته 2 تا 3 بار به آنها سر میزنم تا ببینم در چه وضعیتی هستند وضعیت نگرش / فروش / جذب مشتری / میزان شادی شان در زمان حال و اطلاع رسانی از تمارین جدیدتر برای جذب مشتری را با هم بررسی میکنیم . برخی از انها فروش بی سابقه ای را در حال تجربه هستند . در خیابان کارون نرسیده به خیابان بهنود فروشگاه لوازم تحریر آقای برنجی هستش که حدود 50 سال سن دارد و یکی از این عزیزان است میتوانید با ایشان در رابطه با این موارد صحبت کنید و دستاوردهای چند ماه اخیر را با ماههای قبل بررسی کنید .
ایشان با تفکر / تجسم / تکرار عبارات تاکیدی / بازی پول و بازی مشتری و ... توانست مشتری خودش را به مرور جذب کند و من خیلی خوشحالم
با سپاس از شما

احسنت!
احسنت!

چه حرکت قشنگی! آموزش عملی با پاداش های عملی!


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - jahanagahi - 11-07-2012 04:43 PM

آقا یوسف عزیز :
ب نظر من --> توکل به خدا + تمرکز و تفکر به یک موضوع باعث شد برسم ب اون مورد


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - Delta.H - 11-07-2012 05:56 PM

چند سال پیش پدرم در یک تصادف به شدت آسیب دید. از ساق پا، مچ دست، دنده ها و از همه مهمتر چهار جای لگن شکسته بود. خونریزی داخلی داشت و شکمش پر از خون و هوا شده بود. ران پای چپش از ناحیه لگن در رفته بود طوری که 45درجه به عقب برگشته بود و فقط همین وضعیت از لحاظ پزشکی میتواند منجر به مرگ فوری فرد شود.
ممکن است کسی از اطرافیانم این نوشته مرا بخواند و یادش بیاید. بعدها که حالش خوب شد اکثر کسانی که در روز حادثه در اورژانس بیمارستان او را دیده بودند میگفتند که احتمال زنده ماندنش را با وجود 55 سال و بدنی ضعیف بعید میدانستند.
اما من تنها کسی بودم که خود را نباختم و با تمام وجود خواستار زنده ماندن و شفای سریع پدرم بودم.
تمام کارهایم را تعطیل کردم و شبانه روز در بیمارستان بودم او ممنوع الملاقات بود و روزها بقیه می آمدند اشکی میریختند و همدردی میکردند و میرفتند.
شبها فقط من بودم روی چمن میخوابیدم و یک جمله را تا آنجا که میتوانستم مرتباً تکرار میکردم "پدرم هم اکنون صحیح و سالم در خانه است خدایا شکرت" در تنهایی خود پدر را در خانه تصور میکردم که لبخندی بر لب دارد و به باغچه آب میدهد.
این تنها کاری بود که برای او میتوانستم بکنم و البته با تمام وجود سپاسگذار خدا بودم از اینکه پدرم تا آن لحظه زنده بود و زنده خواهد ماند.
12 روز بعد از ICU به بخش عادی منتقل شد و دو روز بعد ساعت 5عصر پدر را مرخص کردیم و به خانه آوردیم. هیچ کس باور نمیکرد و همه میگفتند معجزه ای رخ داده!
من یک ماه شب و روز پدر را درحال راه رفتن و رسیدگی به باغچه تصور میکردم.
بعد از گذشت 3 ماه فیزیوتراپی او میتوانست بدون هیچ تکیه گاهی راه برود و به باغچه اش سربزند و این حتی برای پزشکان معالج هم حیرت انگیز بود!
او کاملاً خوب شد و به همان وضعیت اول بازگشت و این لطف خدا بود و قدرت کائنات که پدرم هنوز در کنار ماست.
ادعا نمیکنم که سراسر زندگیم این گونه با قدرت و اخلاص ایستادگی کرده ام اما زمانی که به اورژانس بیمارستان رسیدم به ناخودآگاه حسی به من گفت که باید چنین رفتار کنم. نمی دانم شاید به خاطر علاقه و حسی که به پدرم داشتم، کسی که سالها کارگری میکرد تا شکم مارا سیر کند و نمیتوانستم دیدن لبخندهایش و گاهی عصبانیت هایش و چهره شکسته و لاغرش را از دست بدهم.
مهم این بود که انگیزه فوق العاده شدیدی داشتم و اشتیاقی سوزان!
برای همین است که در جاهای دیگر نیز عرض کردم که قانون جذب نیاز به اشتیاقی سوزان برای رسیدن به خواسته ها دارد.
همانطور که میدانید بنده نام واقعی خود را اعلام کرده ام و با چند نفر از اعضای محترم انجمن دیدار حضوری هم داشته ام این جریانی که تعریف کردم کاملاً واقعی و عاری از هرگونه اغراق است.



RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - مهدی گل محمدی - 11-07-2012 08:33 PM

خب حالا جاداره منهم یه خاطره که تازه برام اتفاق افتاده رو بگم.
مدتی بود به یه بنده خدایی بدهکار بودم.
هرکاری میکردم جور نمیشد.اعصابم خورد شده بود.
نشستم اول خوب تجسم کردم روزی رو که پول رو دارم انتقال میدم به حسابش.
بعد روی کاغذ نوشتم که :امروز 15 آبان ماه 1391 و من در صف عابر بانک مشغول واریز وجه به حساب...... هستم.
بعد دیگه کلا بیخیال شدم و توکل کردم به خدا.
امروز(البته با دوروز تاخیر که دلیلش هم مسدود شدن کارت بانکیم بود)انتقال دادم به حسابش .فقط میتونم بگم که معجزه شده بود
من حدودا کمتر از 30 روز یان پول رو جور کردم و خدارو شکر بدهیم رو پاس کردم.


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - ملیاردرسی ساله - 11-07-2012 09:48 PM

سال 88بود پدرم خیلی ناگهانی از دنیا رفت و من که تازه تحصیلاتم تموم شده بودتنها تکیه گاهمو از دست دادم.چندین روز بعد از مصیبت تصیم گرفتم برای اینکه هوای عوض کنم جایی بروم و چیزی بهتر از نمایشگاه کتاب تهران به ذهنم نرسید.در اونجا کتابی رو که مدتها دنبالش بودم پیدا کردم.چون از قبل چیزهایی در موردش شنیده بودم وبه عینه خودم به خیلی چیزها ی شبیه اون رسیده بودم.بله اون کتاب چیزی نبود جز راز.کتابی که از اون موقع تاکنون همه جا کنارمه.وقتی تو دوران آموزشی سربازی بودم بارها خوندمش روی یکی از صفحات اون عکس خونه دلخواه با تمام جزییاتشو کشیده بودم حتی اینکه مثلا تلویزیون کجایی هال باید قرار بگیره.سالها گذشت و من اردیبهشت سال نود قبل از ازدواجم یه خونه گرفتم و خانواده خانمم هم کم کم جهازدخترشونو به اونجا منتقل کردن ویواش یواش وسایل اتقاق چیده شد تا اوایل خرداد آن سال که ازدواج کردم .وقتی از سفر ماه عسل برگشتیم من و زنم تو خونه ای زندگی میکردیم که خونه ی رویاهای من بود شاید باور نکنید اما اون خونه و چینش وسایل و...دقیقا همون تصاویری بود که سالها پیش توی پادگان مالک اشتر اراک وقتی سرباز بودم و روی یکی از صفحات اون کتاب کشیده بودم.من خونه رویاهامو به دست آورده بودم


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - پرواز - 11-16-2012 04:01 PM

همه اینجا از جذب های مثبتتون حرف زدین. الهی که همیشه هم همینطور باشه. اما من امروز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود که در واقع ضربه ی روجی بدی هم خوردم...
همسرم صبح زود از خونه رفت بیرون. نمیدونم چرا نگرانش بودم. حتی یه لحظه تو ذهنم اومد که نکنه تصادف کنه! چند ساعت بعد از در اومد با صورت زخمی و وسایل داخل ماشین که تو یه پلاستیک بود. حالم اونقدر بده که نمی تونم توضیح بدم اما... شاهدای ماجرا میگن ماشین داشت رو جاده ی صاف و بدون پیچ با سرعت نهایتا 90 می رفت. یه تیکه ی اتوبان به لطف گلگاری شهرداری خیس بود. یه هو ماشین بدون هیچ ترمز یا حرکت خاصی از مسیر منحرف شد و چندین غلت زد. همه منتظر بودن یه مرده رو از تو ماشین در بیارن امادر کمال تعجب میبینن خدا بزرگتر از این حرفاست. گرچه بدنش کوفته شده بود اما با پای خودش برگشت. یه اتفاق مرتبط جالب دیگه هم اینکه دیروز ما یه وام 2 میلیونی گرفتیم. حالا خرج ماشین دقیقا 2 میلیون میشه. خرج که به جهنم. همسرم همه ی دنیای منه. اگه طوریش میشد چی...؟! آخه این دیگه چه قانونیه که هیچی حالیش نیست؟! من که همیشه وقتی میره بیرون نگرانم... من که همیشه ممکنه فکرای منفی در مورد هزاران مساله به ذهنم خطور کنه. چرا اینکه بدترین حادثه بود باید اتفاق بیفته؟ اصلا کار قانون جذب بود؟ حالا چراهمین یک بار؟ چرا برا اینهمه هدف دیگه کار نکرد و حالا...؟!
یه موضوع دیگه هم اینکه تقریبا برای اولین بار امروز گوشیش رو هم یادش برده بود ببره!!
منو ببخشید نمیخواستم ناراحتتون کنم. اما شدیدا شوکه و ناراحتم. برام انرژی مثبت بفرستید که شدیدا داغونم.


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - بهداد - 11-16-2012 04:45 PM

(11-16-2012 04:01 PM)پرواز نوشته شده توسط:  همه اینجا از جذب های مثبتتون حرف زدین. الهی که همیشه هم همینطور باشه. اما من امروز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود که در واقع ضربه ی روجی بدی هم خوردم...
همسرم صبح زود از خونه رفت بیرون. نمیدونم چرا نگرانش بودم. حتی یه لحظه تو ذهنم اومد که نکنه تصادف کنه! چند ساعت بعد از در اومد با صورت زخمی و وسایل داخل ماشین که تو یه پلاستیک بود. حالم اونقدر بده که نمی تونم توضیح بدم اما... شاهدای ماجرا میگن ماشین داشت رو جاده ی صاف و بدون پیچ با سرعت نهایتا 90 می رفت. یه تیکه ی اتوبان به لطف گلگاری شهرداری خیس بود. یه هو ماشین بدون هیچ ترمز یا حرکت خاصی از مسیر منحرف شد و چندین غلت زد. همه منتظر بودن یه مرده رو از تو ماشین در بیارن امادر کمال تعجب میبینن خدا بزرگتر از این حرفاست. گرچه بدنش کوفته شده بود اما با پای خودش برگشت. یه اتفاق مرتبط جالب دیگه هم اینکه دیروز ما یه وام 2 میلیونی گرفتیم. حالا خرج ماشین دقیقا 2 میلیون میشه. خرج که به جهنم. همسرم همه ی دنیای منه. اگه طوریش میشد چی...؟! آخه این دیگه چه قانونیه که هیچی حالیش نیست؟! من که همیشه وقتی میره بیرون نگرانم... من که همیشه ممکنه فکرای منفی در مورد هزاران مساله به ذهنم خطور کنه. چرا اینکه بدترین حادثه بود باید اتفاق بیفته؟ اصلا کار قانون جذب بود؟ حالا چراهمین یک بار؟ چرا برا اینهمه هدف دیگه کار نکرد و حالا...؟!
یه موضوع دیگه هم اینکه تقریبا برای اولین بار امروز گوشیش رو هم یادش برده بود ببره!!
منو ببخشید نمیخواستم ناراحتتون کنم. اما شدیدا شوکه و ناراحتم. برام انرژی مثبت بفرستید که شدیدا داغونم.

درود بر شما و خدا را شکر میکنم که همسرتون سالمه - خدا رو شکر
درست می نویسید : قانون با کسی شوخی نداره . اینکه چرا همین یکبار حتما باید اتفاق بیوفته دلیلش نوع احساستون بعد از فکر کردنتون بر میگرده . من بارها در مورد احساس بعد از تفکر صحبت کردم و بازم میگم : احساس عمیق پشت تفکر دست به خلق میزنه . من این رو بارها تجربه کرده ام .
شاید آدمی در روز هزاران فکر به ذهنش خطور کنه اما انچیزهایی به رویت و عینیت تبدیل میشود که توام با احساس عمیق باشه نه فقط صرفا تفکر خالی . از شما میخواهم در این رویداد به ظاهر بد به دنبال نکات مثبت ان بگردید مثلا سلامتی همسرتان / زنده بودن عزیزتان / دیدن دوباره او در کمال سلامتی / حمایت خداوند از همسرتان و .... با اینکار و تعویض نگرش تان از منفی به مثبت دیگر چنین اتفاق های ناگواری نخواهد افتاد . روی سلامتی خود ، همسرتان ، فرزندتان و خانوده تان تمرکز کنید نه روی موارد منفی
خوب شما برای اهدافتان اینقدر که برای این موضوع که همسرتان بیرون میره و رویداد منفی برایش رخ میده تمرکز و احساس عمیق نمیذارید شاید این داستان واقعی شما جواب این سوال که همه از من می پرسند باشه : چه زمانی به هدفم می رسیم ؟؟؟ تا کی ؟؟؟ چه مدت زمان طول میکشه به آرزوهام برسم ؟؟؟
جوابش در رویداد شما نهفته است که این بستگی به افکار + احساس عمیق + دیدن واضح تجسمات ذهنی + پذیرش و دریافت شما بستگی داره
هر جمله و فکری در کائنات بازتاب دارد حتی یک کلمه که از زبانتان جاری می شود
با سپاس