کافه گپ میلیاردرها - نسخه قابل چاپ +- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir) +-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107) +--- انجمن: سرگرمی ها، دردودل ها و سلامتی یک میلیاردر (/forumdisplay.php?fid=50) +--- موضوع: کافه گپ میلیاردرها (/showthread.php?tid=10107) صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110 111 112 113 114 115 116 117 118 119 120 121 122 123 124 125 126 127 128 129 130 131 132 133 134 135 136 137 138 139 140 141 142 143 144 145 146 147 148 149 150 151 152 153 154 155 156 157 158 159 160 161 162 163 164 165 166 167 168 169 170 171 172 173 174 175 176 177 178 179 180 181 182 183 184 185 186 187 188 189 190 191 192 193 194 195 196 197 198 199 200 201 202 203 204 205 206 207 208 209 210 211 212 213 214 215 216 217 218 219 220 221 222 223 224 225 226 227 228 229 230 231 232 233 234 235 236 237 238 239 240 241 242 243 244 245 246 247 248 249 250 251 252 253 254 255 256 257 258 259 260 261 262 263 264 265 266 267 268 269 270 271 272 273 274 275 276 277 278 279 280 281 282 283 284 285 286 287 288 289 290 291 292 293 294 295 296 297 298 299 300 301 302 303 304 305 306 307 308 309 310 311 312 313 314 315 316 317 318 319 320 321 322 323 324 325 326 327 328 329 330 331 332 333 334 335 336 337 |
RE: کافه گپ میلیاردرها - مسعود کوچولو - 02-11-2013 02:43 AM (02-11-2013 02:41 AM)jahanagahi نوشته شده توسط: تمام 7000 پستم را به تک تک شما عزیزان تقدیم میکنم.قربون اون دست و پنجه ی طلاییتون.... RE: کافه گپ میلیاردرها - 3ObHaN - 02-11-2013 02:45 AM (02-11-2013 02:41 AM)jahanagahi نوشته شده توسط: تمام 7000 پستم را به تک تک شما عزیزان تقدیم میکنم. 7000 هزار پست کاملا مفید . یعنی یه پست من ندیدم اقا هوشنگ بزنه و غیر تخصصی ، غیر مفید و یا اسپم باشه . در هر حال مشغول شاد کردن دل ما جووون ها هستن ، یا با راهنمایی هاشو یا با شیرین زبانی هاشون یا با نصیحت های پدرانشون ![]() اقا هوشنگ تشکر میکنم که تمام وقت و انرژی خودتون رو درست در زمانی که وقت استراحتتون هست ( البته میدونم 160 سالگی تصمیم به بازنشستگی و مهاجرت به افق جهت استراحت دارید ![]() ![]() RE: کافه گپ میلیاردرها - 3ObHaN - 02-11-2013 03:52 AM چگونه به جاي يك دختر خارجي ، برادر پاسداري را تحويلم دادند ! روايتي از يك خاطره واقعي در جنگ هر كسي ممكنه تو زندگيش ، دچار توهم و اشتباه بشه .. گاهي اوقات اين اشتباهات باعث دلخوري مي شه و گاهي هم جنبه طنز به خودش مي گيره .... آن چه كه قصد دارم براتون تعريف كنم ، ماجراي طنزيه كه در ايام جنگ برام رخ داد ، و فكر مي كنم هيچگاه از خاطرم نره .. در اوج جنگ بوديم . يكي از ماموريت هاي ما ، حمل مجروحين جنگي به تهران و شهرستان ها بود . همان طور كه مي دانيد ، هواپيماي سي - ۱۳۰ ، چند منظوره است . يعني هم قابليت حمل بار و مسافر را داره ، هم مي تونه چتر باز با تجهيزاتشون رو حمل كنه ، هم قادره با زدن برانكارد داخلش ، تبديل به آمبولانس هوايي بشه ... نقش آمبولانس اين هواپيما ، خيلي كمك به نجات جان رزمندگان مي كرد . و رسوندن به موقع اين عزيزان به مركز استان ها و بيمارستان ها ، از جمله وظايف ما در ماموريت هاي جنگي بود . بخاطر همين موضوع در اكثر فرودگاه هاي كشور ، گروه هايي به نام " ستاد تخليه " اين وظيفه را بعهده داشتند. البته اين نكته را هم اضافه كنم ، وقتي ما به فرودگاهي براي حمل مجروحين جنگي مي رفتيم ، تا تكميل شدن ظرفيت هواپيما ، خدمه به نوعي خود را سر گرم مي كردند .... بعضي ها به كافه ترياي فرودگاه مي رفتند و با نوشيدن يك فنجان قهوه يا چاي ، خستگي را از تنشان بيرون مي اوردند ... برخي هم با مجروحاني كه حال حرف زدن داشتن ، به گفتگو مي نشستند .. ولي من عادت داشتم به جاي حرف زدن و قهوه خوردن ، در حمل مجروحين به بچه هاي ستاد تخليه كمك نمايم . و اعتقادم بر اين بود كه ، حتي ده دقيقه زود رسيدن ، باعث نجات جان چند نفر مي شه ... خب حالا كه با حال و هواي آن ايام آشنا شديد ، با اجازه تون به اصل ماجرا مي پردازم : در يكي از روزهايي كه صدام حسين نامرد ، حسابي به خاك ما تجاوز كرده بود و بچه هاي دلير رزمنده ما در گير دفاع از خاكمون بودند ، ما ماموريت داشتيم از اين ور دارو و آذوقه ببريم و در مراجعت زخمي ها را با خودمون به تهران بياريم . راستش رو بخواهيد ، زمان ماموريت رو يادم رفته ! مكانش هم غرب كشور بود . بين فرودگاه سنندج يا كرمانشاه هم شك دارم ! ولي فكر مي كنم كرمانشاه بود . ما طبق معمول با هزار مكافات نشستيم ...... اما چرا مكافات ؟ واقعيت اينه كه بخاطر نزديكي اين منطقه به خاك عراق ، مرتب جنگنده هاي دشمن بمباران مي كردند و يا شيميايي مي زدند . اينه كه هميشه وضعيت اين منطقه " قرمز " بود . و ما براي اجتناب از آتش خودي ها ، قبلش اعلام مي كرديم كه وضعيت را " سفيد " اعلام كنند تا ما بشينيم !! تازه ستون پنجم هم در اين منطقه زياد بود . نا كس ها به هيچ كس رحم نمي كردند . به محض نشستن هواپيما ، گروه هاي مستقر در فرودگاه سريع محموله را تخليه كردند ، و نوبت به آوردن مجروحين به داخل هواپيما شد ... همانطور كه اشاره كردم ، من همراه خدمه نرفتم و در آوردن مجروحين كمك مي كردم .... صداي ناله از هر طرف بلند بود ... يكي پا نداشت ، يكي دستش قطع شده بود .... يكي شكمش گلوله خورده بود ... بعضي ها هم در شرايطي كه سرم به بدنشون وصل بود و خون زيادي ازشون بيرون ميامد ، در حال نماز خوندن بودند . ما مي گفتيم : برادر وقت گير آوردي ؟ ترو خدا بجومب ..الان دوباره مي زنند و اين بار همه مون ناك اوت مي شيم ! در حالي كه تند تند زخمي ها رو از سالن به سوي هواپيما مي آوردم ، يهو شنيدم يكي از پاسداران كه ظاهرآ مسئول بقيه بود ، خطاب به يكي از اعضاي گروه تخليه گفت : " چيسي " را يادتون نره ... "چيسي " را حتمآ با اين هواپيما بفرستين .... با شنيدن نام "چيسي " پيش خودم گفتم حتمآ يكي از خانم هاي گزارشگر ، تركش خورده .... بهتره برم اونو من بيارم ... تا هم كمي زبون انگليسي بلغور كنم ... يه كم هم از كارش بپرسم ..... يكي نبود بگه آخه مرد حسابي .... به تو چه ؟!! حالا چه وقت تمرين زبونه ؟!! در اين گير و دار بود كه اومدم زرنگي هم بكنم . پيش خودم گفتم ، اگه تنها برم كه اين خانم چيسي را بيارم ، سر ديگه برانكارد را حتمآ يكي از برادران سپاه مي گيره .... و اگه ببينه كه دارم با اين خانوم حرف هم مي زنم ، اگه هيچي هم نگه ، اينقدر چپ چپ به من نيگا مي كنه كه حرف زدن معمولي رو هم يادم ميره ، چه برسه زبون خارجي .... اين بود كه بدو بدو رفتم سراغ يكي از همكارانم كه داشت قهوه مي خورد .... اسمش سرهنگ قوي پنجه بود . او يكي از بهترين خلبانان پايگاه بود ..... با او رو در واسي نداشتم ... در حال دويدن هي پشت سرم رو نيگا مي كردم كه خداي نكرده كسي نره " چيسي " خانم را حمل كنه ..... نذاشتم سرهنگ طفلي قهوه اش را تموم كنه ....... به عبارتي زهرش كردم ... جريان را سريع بهش گفتم و دو نفري رفتيم داخل بيمارستان صحرايي ...... از اولين پاسدار پرسيدم " چيسي " كجاست ؟ با انگشت دست انتهاي سالن را نشونم داد ... براي اين كه صد در صد مطمئن بشم ، بار ديگه از برادري ديگر اين سئوال را نمودم .... او هم همون نقطه را نشوونم داد ...... قند تو دلم داشت آب مي شد .... به سرهنگ گفتم موقع آوردن تند تند قدم هايت را بر نداري تا بتونم كمي حرف بزنم ..... خلاصه به انتهاي سالن رسيديم .... ولي من هيچ خانمي را نديدم ... پيش خود گفتم ديدي بردنش ؟!!..... از مسئول بخش با ناراحتي پرسيدم برادر جان چيسي كجاست ما اومديم كه ببريمش ... انتظار داشتم كه ناراحت بشه و بگه آخه به شما چه مربوط است ؟ يا چيزي تو اين مايه ها .... ولي با كمال تعجب ديدم ، نه تنها ناراحت نشد ، بلكه خيلي هم دوعامون كرد كه خدا خيرتون بده .... اجرتون با آقام امام حسين ( ع) ..... و رفت در اطاق كوچكي را باز كرد و گفت بفرمائيد ... "چيسي " را اين جا مي زاريم تا از بقيه جدا بشه .... ولي ديدم از خانم خارجي خبري نيست ... در عوض يك برادر پاسدار را نشون دادن كه اين چيسي است !! يعني چي ..... ؟ مگر ما با اينا شوخي داريم ...؟ طاقت نياوردم و خطاب به مسئول برادران گفتم ..... چيسي اينه ..؟ گفت آره برادر .... گفتم .... گفتم ... آخه اين كه چيسي نيست ؟ گفت چيسي همين است .... وقتي ديد ما مات و مبهوت مانديم گفت : رزمندگاني كه گلوله يا تركش به معده يا مثانه آن ها اصابت مي كنه .... براي خروج مايعات و ادرار ، ما اين دسنگاه چيسي را بهش وصل مي كنيم ....... ديگه بقيه حرف هاش رو نشنيدم ... فقط دهان آن برادر را مي ديدم كه تكان مي خورد ...... وقتي به خود اومدم ديدم يك سر برانكارد دست من است ... و سر ديگش را سرهنگ قوي پنجه تو دستش گرفته ... بوي ادرار آزارم مي داد .... يرهنگ خطاب به من گفت : بهروز گفتي يواس يواش گام بردارم ................؟ منبع : http://oldpilot.blogfa.com/post-50.aspx RE: کافه گپ میلیاردرها - ahmad rezaee - 02-11-2013 12:20 PM [/quote]آقای رضایی خودت که میدونی من به شما ارادت دارم دربست. اولین دفتر پستی که به چشمم خورد میفرستم بیاد شرمنده كرديد آقاي بهرامي باعث زحمت مي شويد خيلي ممنون. (02-10-2013 11:27 PM)صدفی نوشته شده توسط: آقای رضایی ما در خدمت شما هستیم به روی چشم کل سمینارهای جناب حلت رو رایت میکنم واستون پست میکنم فقط یه لطفی کنید آدرس پستی و کد پستیتونو واسم پ.خ کنید بينهايت از عنايت شما خانم صدفي و همسر عزيزتان متشكرم ولي خدائيش شوخي كردم به زحمت نيفتيد . دوستان كافه چي كجائيد من مهمون دارم ،لطف كنيد دوتا سان شاين براي مهمونام بياريد ![]() RE: کافه گپ میلیاردرها - MARYAR - 02-11-2013 02:13 PM محمد پس من کوشم؟؟؟ آبجی مریم کجاست؟؟؟ RE: کافه گپ میلیاردرها - 3ObHaN - 02-11-2013 02:47 PM دانستني ها و واقعياتی که تا به حال نمي دانستيد! ۱- موش و اسب نمي توانند بالا بياورند. ۲- اين جمله سخت ترين تلفظ را در زبان انگليسي دارد: "Sixth Sick Sheik’s Sixth Sheep’s Sick” ۳- اگر بيش از يک ساعت با تلفن حرف بزنيد، مقدار باکتري هاي گوش شما ۷۰۰ برابر مي شود. ۴- فندک زودتر از چوب کبريت اختراع شد. ۵- وقتي مي خوابيد ممکن است بدون آنکه متوجه شويد، ۷۰ نوع حشره ريز و حدود ۱۰ عنکبوت بخوريد. ۶- قوي ترين و انعطاف پذير ترين عضله در بدن انسان زبان است. ۷- امکان ندارد با چشم باز عطسه کنيد. ۸- اگر به هنگام خميازه کشيدن به زبانتان دست بزنيد، خميازه شما متوقف مي شود. ۹- راست دست ها بطور متوسط ۹ سال بيشتر از چپ دست ها عمر مي کنند. ۱۰- ماهي ها نمي توانند زبانشان را از دهانشان بيرون بياورند. ۱۱- خرس هاي قطبي چپ دست هستند. ۱۲- چشم هاي شترمرغ از مغزش بزرگتر هستند. ۱۳- شپش ها مي توانند مسافتي ۳۵۰ برابر طول بدنشان بپرند. در مقايسه با انساني که بخواهد به اندازه يک زمين فوتبال بپرد. ۱۴- شما نمي توانيد خودتان را قلقلک دهيد. زيرا مغزتان درک مي کند که خودتان خودتان را قلقلک داده ايد. تنها جاي بدن که قلقلک مي آيد، سقف دهان است. ۱۵- چشم هاي آبي رنگ حاصل جهش ژنتيکي هستند. قبل از اين جهش ژنتيکي چشم همه انسان ها قهوه ای بود. RE: کافه گپ میلیاردرها - Delta.H - 02-11-2013 10:05 PM اینو مخصوص استاد قربانیان ساختم ![]() ![]() RE: کافه گپ میلیاردرها - jahanagahi - 02-11-2013 10:29 PM (02-11-2013 10:05 PM)Delta.H نوشته شده توسط: اینو مخصوص استاد قربانیان ساختم هزاران آفرین و هزاران سپاس تقدیم به استاد حمزه عزیزم.موفق هستی موفقتر باشی.وقتی خانواده را برای دیدن دعوت کردم , تا این اندازه با خانواده نخندیده بودیم. RE: کافه گپ میلیاردرها - MARYAR - 02-11-2013 11:08 PM شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند. استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟ شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند! استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟ شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد. استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟ شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم . استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟ شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم! استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟! شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود! استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش! همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، برای هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری . خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو حرکت ، رشد ، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....! ![]() RE: کافه گپ میلیاردرها - mir abbas - 02-11-2013 11:49 PM بچه های گیلان کجان اصلا هیچ خبری ازشون نیست . اقا فرهاد ..... اقا مهیار.... اقا مسعود.... ....... کسی اینورا نیس ![]() |